جنایت برای رسیدن به قدرت

IMG123

اعترافات عباس توانا درباره ترور یکی از اعضای انجمن اسلامی شرکت نفت

سازمان بعد از ضربه ای که در روز 30 خرداد سال 60 از طرف امت حزب الله و شهید پرور ایران خورد و بعد از آنکه دید به هیچ عنوانی نمی تواند این مردم را از صحنه بدور کند و نمی تواند با کارهای سیاسی و ایجاد تظارهات و بلوا در خیابانها به آرزوی خودش که همان آلتر ناتیو شدن نیروهای ضدانقلابی و بعد هم به حکومت رسیدن بود برسد، دست به یک تاکتیک مبارزه ای دیگر زد. آن تاکتیک هم این بود که که حالا که به هیچ عنوان ما نمی توانیم مردم را از صحنه دور کنیم باید با توسل جستن به اسلحه و ریختن خون مردم و با ایجاد جو رعب و وحشت درون جامعه، به این هرف اصلی و اساسی خودمان برسیم و با انجام عملیاتهای نظامی در سطح شهر و ایجاد ترس در دل مردم، مردم را به این موضع بکشانیم که دست از حمایت این رژیم بردارند و در صورت دست برنداشتن حمایت توده ای مردم از رژیم، که پایه‌های آن را هم تشکیل می‌دهد ما می‌توانیم به حکومت برسیم. بنابراین اساس بود که خط ترور افراد حزب اللهی را صادر کرد و خطی که از جانب سازمان نما داده بود این بور که در خیابانها گشت می‌زنید و هر کس که تیپ حزب اللهی داشت شهید می‌کنید. برای رسیدن به این منظور هم دست به تشکیل واحدهای ویژه نظامی زد که این واحدها متشکل از افرادی بودند که سازمان روی اینها کلی نیرو گذاشته و این افراد را برای یک چنین روزهایی تربیت کرده بود. این افراد که درون این واحدها جمع شده بودند افرادی بودند با خصوصیات ماجرا جویانه، لات و بی بند و بار که هیچگونه آگاهی سیاسی و ایدئولوژیکی از انقلاب و اسلام نداشتند و تنها آگاهیهای سیاسی این افرد تحلیلهایی بود که سازمان در مورد اوضاع می‌داد و سازمان هرچه که می‌گفت آن را به عنوان نشانه حق می‌دانست. آگاهیهای ایدئولوژیکی این افراد هم از همان کانال سازمان بود. به این صورت که سازمان اگر می‌گفت نماز بخوان می‌خواندند و اگر می‌گفت نخوانید نمی خواندند، و اصلا کار به مسائل اسلامی و ایدئولوژیکی نداشتند، بلکه ایدئولوژی این افراد در سازمان خلاصه می‌شد و سازمان به عنوان کل ایدئولوژی و سیاسی محسوب می‌شد و هر اقدامی که سازمان حکم می‌کرد آنها می‌کردند. سازمان اعلام می‌کرد بکش، اینها می‌کشتند، سازمان می‌گفت تخریب کن، آنها تخریب می‌کردند. سازمان می‌گفت اینطورب باش، اینطوری بودند. خلاصه عروسک‌های خیمه شب بازی بودند در دست سازمان و سازمان به آنها اراده و قدم می‌داد. از اینگونه افراد نیروهای ویژه نظامی تشکیل شد. بنا بر این خطوط گفته شد، هرکجا نردن را دیدید که طرفداری از نظام می‌کنند بکشید و هیچ رحمی هم نکنید تا با کشتن مردم و ریختن خون آنها در خیابانها ثبات رژیم را از بین ببریم و خودمان حاکم شویم.

یکی از عملیاتهایی که خود من در آن شرکت داشتم و نقش عمل کننده را ایفا می‌کردم ترور فردی بود در خیابان گیشا. از طرف اعضای بالای سازمان گفته شده بود این فرد از افراد حزب اللهی محل است و نقش فعالی هم در محل کار و در اخراج کارگران دداشته است و باید این فرد کشته شود. تسلیحات نظامی که از طرف مسئولم کاظم به من و علیرضا یکی دیگر از اعضای واحد داده شد یک اسلحه رولور و یک موتور بود که اسلحه را به من داد و اسلحه را به علیرضا. و گفت باید این فرد ترور شود تا ما بتوانیم به مقاصد انقلابی !! خود برسیم. من و علیرضا با تجهیزات فوق الذکر به محل عملیات رفتیم. ساعت 5/2 بعد ازظهر بود. منطقه گیشا در سکوت به سر می‌برد و تمام مردم هم خواب بودند و خیابان هم خلوت بود. من و علیرضا به جایی که به ما گفته بودند رفتیم. علیرضا قبلا آن فرد و آن خانه را شناسایی کرده بود. ساعت 5/2 بود که دیدیم یک نفر با قد بلند و چاق و چهار شانه با سن بین 25 الی 30 ساله از در یک خانه آپارتمانی خارج شد. علیرضا با دیدن آن فرد گفت این فرد خودشه برویم و بزنیم. با موتور به طرف کوچه حرکت کردیم. مماس با او که شدیم من 2 تیر بطرف شکم او شلیک کردم و در اثر شلیک این دو تیر آن فرد بر زمین افتاد و شهید شد و ما هم به سرعت محل عملیات را ترک کردیم. در همان حال که ما این عمل را انجام دادیم مردمی که از صدای تیر ما بیدار شده بودند توی کوچه ریختند و یکی فریاد زد بگیریدشان اینها منافقند و بقیه مردم هم دور آن شهید جمع شده بودند ولی دیگر ما محل را ترک کردیم.

جنایت برای رسیدن به قدرت

بعداز انجام عملیات به پایگاه عنکبوتی خودمان برگشتیم تا نتیجه عملیات را به فرمانده و مسئولمان کاظم گزارش دهیم کاظم گفت: مطمئن شدید که او مرده؟ گفتیم آره 2 تیر به شکمش زدیم. گفت : خب. باید اینها را بکشید. نباید به اینها مهلت داد که حتی فکر کنند بلکه باید قبل از فکر کردن ببینند که رفته اند و از ما کلی تجلیل کرد و گفت : الان بار سنگین مسئولیت سازمان بدوش شماها است و شماها باید با این کارهایتان سازمان را مطرح کنید. نباید بترسید. نباید فکر کنید که چرا باید بکشیم. باید بکشید چون اینها را (مردم) اگر ما نکشیم آنها ما را می‌کشند. نباید به این مردم یک لحظه رحم کرد. گور پدرشان، با ما قصد در افتادن دارند، با نا می‌خواهند بجنگند بگذار تا بفهمانیم که دنیا دست چه کسی است. ولی در حقیقت واقعیت چیز دیگری بود. چیز دیگری بود که سازمان آن را مطرح نمی کرد این فردی کا ما شهیدش کردیم، حتی اسمش را نمی دانستیم. حتی نمی دانستیم که او چه گناهی کرده است؟ آیا او واقعاً بر علیه کارگران در شرکتش کارکرده بود؟ یا نه واقعیت طوری دیگر بود. او بخاطر حفاظ از انقلاب و خون شهیدان در شرکتش با ضد انقلابیون جنگیده بود و بر علیه کسانیکه می‌خواستند انقلاب و خون شهیدان را پایمال کنند مبارزه کرده بود. آیا بر خلاف آنچه که سازمان بما گفته بود که او از عوامل اختناق و شکنجه است آیا واقعاً این بود، درحالیکه همین فرد شاید هیچ وقت توی مراکز انقلابی نیامده بود. او فقط یک گناه داشت و آن هم این بود که جلوی سازمان و مقاصد پلید او ایستاده بود و تن به خواسته‌های رذیلانه و پست این سازمان جهنمی نداده بود. او فقط گناهش این بود که ایمان به خدا و رسولش آورده بود. ولی وقتی که هدف وسیله را توجیه می‌کند، این است. هدف وقتی رسیدن به قدرت باشد، وقتی انسان جنون قدرت پیدا کند برای رسیدن به آن به هر اقدامی دست می‌زند. از سوزاندن بچه سه ساله در اتوبوس گرفته تا شکنجه سه برادر پاسدار، از ترور پاسدار گرفته تا ترور مردم عادی که جرمشان فقط داشتن ریش و تیپ حزب اللهی است و سازمان اینچنین می‌خواست انتقام بگیرد. سازمان برای اینکه ما را تشویق به این اعمال ضد انقلابی کند، به ما مسئولیتهای کاذب می‌داد فرمانده عملیات، مسئول بخش و غیره و با عناوینی همچون مجاهد خلق - رزمنده میلیشیا و غیره قصد آن داشت که آن روحیات ماجراجوئی ما را تشویق کند تا عملیاتی جنایتبار تر را برای بار دیگر تدارک ببینیم و ما هم به عنوان ابزار دست و عوامل جنایتکار آن این کارها را کردیم. عوامل جنایتکاری که کورکورانه و مزدورانه این اعمال را انجام دادیم و صفحه ای بر تاریخ ننگین این سازمان اضافه کردیم.

بعد از هر عملیاتی که انجام می‌دادیم درون خودمان یک حالت پشیمانی و ابراز گناه بوجود می‌آمد و شروع به سرزنش خودمان می‌کردیم، ولی وقتی درون تشکیلات واقع می‌شدیم و تمجیدها را گوش می‌دادیم احساس غرور و شادمانی از این عملیات درونمان جای می‌گرفت و حس ماجراجوئی را در خودمان ارضاء شده می‌پنداشتیم و خودمان را برای یک عملیات جنایتکارانه دیگر آماده می‌ساختیم.

ما جزء جنود شیطان هستیم

ولی در اینجا باید از شجاعت آن شهیدان بگویم. آن شهیدان که با خون پاکشان بر روی خیابانها پایه‌های این رژیم را تثبیت کردند. وقتی ما می‌خواستیم این برادر را شهید کنیم و بطرف او رفتیم. او ما را دید و وقتی تیر را در شکمش زدم او حتی یک آه هم نکشید. حتی یک داد هم نزد و حسرت یک آه را هم بر دل ما گذاشت و با نگفتن این آه ثابت کرد که ترسی از شهادت به دست ما مزدوران اجانب ندارد. ولی ما با فرار خودمان همچون موشان ثابت کردیم که این رژیم با این افراد ماندنی است و ما هم رفتنی. این نظام چون الهی است می‌ماند. ولی ما چون جزء جنود شیطان هستیم باید برویم و جایمان را همین مردم پاک بگیرند. این مردمی که در تمامی صحنه ها ثابت کرده اند پایدار و مقاوم ایستاده اند و ترسی از آمریکا و مزدوران داخلی آنها ندارند.

ما فکر می‌کردیم که با ما هستند ولی دیدیم نه تنها که با ما نیستند بلکه هر جا که ما را ببینند خواهند کشت و اگر مقامات قضائی اجازه می‌دادند توی همان خیابانها ما را تکه تکه می‌کردند و حتی نمی گذاشتند جسدمان دست مسئولان برسد به خودمان. وقتی که این فرد را شهید کردیم رمدم داخل کوچه ریختند و آن شهید را بلند کردند تا به بیمارستان برسانند و فریاد زدند بگیردشان، اینها منافقند.

ما در هیچ عملیاتی حمایت مردمی را ندیدیم. تنها چیزی که دیدیم نفرت مردم بود و شعار کوبنده مرگ بر منافق. ما هیچ وقت عملیاتهای خودمان را در جاهای شلوغ انجام نمی دادیم چون می‌ترسیدیم به دست همین مردم دستگیر شویم. در ساعاتی که خیابانها شلوغ بود چون از مردم می‌ترسیدیم فرار می‌کردیم و عملیات لغو می‌شد. این مردم بودند که با حضورشان در صحنه ما را بیشتر در تارعنکبوتی مان فرو بردند و ما را همچون موشان توی سوراخهایمان کردند. این مردم بودند که هرجا اثری از ما می‌دیدند ما را دستگیر می‌کردند و برخلاف گفته‌های سازمان که می‌گفت با ترور می‌شود این مردم را از صحنه دور کرد، می‌توان این مردم را که بر علیه ما قیام کرده اند، دور کرد و می‌توان پایه‌های رژیم را ساقط کرد. دیدیم که نشد و مردم مستحکم ایستادند و رژیمی را که خود به روی کار آورده بودند پا برجا نگه داشتند و این سازمان و عوامل امپریالیسم بودند که نابود شدند.

باید واقعیت ها را شناخت

خانواده این شهید با اینکه ما فرزندانشان را گرفتیم و چشم مادرش را گریه انداختیم و چشم فرزندانشان را به درها دوختیم تا منتظر پدرانشان بایستند، وقتی با من برخورد کردند گفتند ما از تو هیچ کینه ای نداریم. یا اینکه تو فرزند ما را کشتی ولی ما تو را بخاطر این اعمالت در آن دنیا مورد بازخواست قرار نمی دهیم و فقط از تو می‌خواهیم که به واقعیات برسی و صورت قاتل فرزندشان را بوسیدند و گفتند برو به سلامت تا خدا از تو بگذرد. این برخورد خانواده شهید با من، قاتل فرزندشان بود و در حالیکه سازمان می‌گفت : اینها خوارحند، اینها از دین جدا شده اند، سازمانی که داعیه اسلام راستین را داشت اینچنین با این مردم برخورد کرد و این مردم هم با ما اینچنین برخورد کردند. این نشانه برحق بودن این رژیم است، اینها هستند که اسلام راستین را دارند، اسلام علی را که وقتی برایش شیر می‌آورند می‌گوید برای قاتلم هم از همان شیر ببرید. خانواده‌های معظم شهدا و جمهوری اسلامی از ما قاتلین فرزندشان فقط یک چیز را می‌خواهند و آن شناخت واقعیت هاست.

اعترافات بهرام برناس درباره به آتش کشیدن منزل حاج طرخانی

برای این عملیات 4 نفر در نظر گرفته شده بود که به ترتیب محمد صائب، نصرالله مححمودی، محمد جعفر هادیان و من (بهرام برناس) اعضای تشکیل دهنده واحد عملیاتی بودیم. 2 موتور یکی هوندا 125 سرقتی -  که توسط واحدی دیگر سرقت و دراختیار ما گذاشته شده بود -  و دیگری هوندا 110 که با پول خریداری و دراختیار عملیات بود، وسائل نقلیه ما را تشکیل می‌دادند. قرار بر این شد که عملیات در ساعت 8 شب صورت گیرد تا خود حاجی طرخانی در خانه باشد و وجود خود حاجی توسط تلفن، که شماره آن قبلاً بما داده شده بود و بوسیله محمد چک شود و پس از اطمینان از وجود وی، به منزل او هجوم ببریم. معهذا شب اول پس از تماس تلفنی و مشخص شدن اینکه حاجی در خانه نیست، عملیات صورت نگرفت و به فردای آنشب موکول شد.

حمله در شب دوم

شب دوم هر 4 نفر با 2 موتور در میدان وحدت اسلامی حضور بهم برسانیم و به سمت منزل حاجی که 300 متر پائین تر از میدان قرار داشت حرکت می‌کنیم. پس از عبور از کوچه ای که منزل حاجی در انتهای آن قرار داشت به مقابل درب خانه می‌رسیم که محمد درب خانه را به صدا در می‌آورد. در همین حین صدای موتور از کوچه به گوش می‌رسد من به طرف صدا حرکت می کنم که محمد فریاد می‌کشد « برگرد سر جایت » که فوراً بر می‌گردم موتور سوار به مقابل درب خانه می‌رسید و متعجب به ما زل می‌زند. وضع ظاهری وی، مرد نسبتاً چاق با ریش و سر طاس و موتور او هوندا آبی رنگ بود. محمد سلاح کشیده و به او با تهدید می‌گوید که پیاده شود. ما نیز سلاح‌های خود را کشیده بودیم. در همین لحظه درب خانه باز می‌شود که نصرالله با فشار داخل خانه می‌گردد. صدای جیغ زنی که با دیدن سلاح نصرالله ترسیده بود را می‌شنویم. محمد بلافاصله به درون خانه می‌پرد و من و جعفر مرد و موتور سوار را به داخل خانه می‌کشیم. پس از ورود، موتور سوار را به جعفر سپرده خود نیز به دنبال حاجی داخل اتاقهای خانه می‌شوم. به محض ورود من به خانه بخاطر گستردگی حیاط و خانه، نصرالله و محمد را گم می‌کنم. اما صدای جیغ و فریاد زنهای زیادی بگوش می‌رسد. که بعداً مشخص شد زنهای مزبور تعدادی جنگ زده بودندکه حاجی مسئولیت نگهداری آنها را تقبل نموده بود. سپس داخل حیاط خلوتی شدم که یک خانواده در انجا زندگی می‌کردند. یک مرد که طبق گفته خودش داماد حاجی بود، سه زن و دو کودک در انجا بودند که زنها و کودکان گریه می‌کردند. سلاح خود را به طرف آنها گرفتم و از آنها خواستم که حرکت کنند. و به انها گفتم که در صورتیکه مزاحمت برای ما بوجود نیاورند با آنها کاری نداریم. مرد مزبور با پیراهن سفید، پیژامه و مو و ریش حنائی رنگ در وسط و زنها با چادر مشکی در حالیکه کودکان خود را به آغوش گرفته بودند در اطراف وی نشسته بودند. از مرد مزبور پرسیدم که حاجی کجاست؟ اول اظهار بی اطلاعی نمود اما بعداً گفت که حاجی به قم مسافرت نموده است در همین حین یکی از زنهایی که آنجا بود شروع به صحبت نمود که شما با این کارهایتان می‌خواهید چه بکنید، مگر با کشتن کسی مردم به شما رو می‌آورند. شما فقط مردم را از خودتان متنفر می‌کنید « هنوز حرفهای وی تمام نشده بود که محمد سر رسید و با فریاد و تهدید به زن مزبور گفت : خفه شو و الا می‌کشمت » و آن مرد را جدا کرد و به حیاط برد و پس از لحظه ای آمد و به من گفت جهت فرار حاضر شوم. در همین لحظه شعله آتش، خارج از حیاط خلوت، زبانه مشید. بیرون آمدم و به سمت حیاط اصلی دویدم. صدای جیغ و فریاد زنان مجدداً برخاست که احتمالاً در حال خروج از دربی دیگر از خانه بودند. پس از آن در حیاط اصلی، من متوجه همان موتور سوار که لحظاتی قبل به اسارت ما در آمده بود درحالیکه بر کف حیاط خوابیده بود و اشهد خود را می‌گفت شدم. از دیدن آن صحنه متاثر شدم، اما سرعت عمل زیاد، فرصت هرگونه فکر و تاملی را از انسان سلب می‌کرد. نصرالله و جعفر بیرون رفته و موتورها را روشن کرده بودند. محمد فریاد کشید بیا برویم، که از خانه خارج شدیم و پس از سوار شدن بر موتورها، حرکت کردیم و متواری گشتیم. هنگام فرار متوجه پنجره‌های همسایه ها شدیم که سر خود را بیرون آورده و با اضطراب و تعجب به اطراف و به شعله‌های آتش نگاه می‌کردند.

انتقاداتی که بر ما وارد شد

پس از تعریف و نوشتن گزارشات خود ف انتقادات مهمی !! بر ما وارد شد که یکی عدم به شهادت رساندن کل مردان داخل خانه، دیگری عدم سرقت وسائل قسمتی از خانه، که صورت نگرفته بود و مهمتر از همه آنها که نام « گناه نابخشودنی » بخود گرفت، عدم ترور زنی که به مخالفت با ما برخاسته بود و نسبت به اعمال ما اعتراض می‌کرد، بود.

کارنامۀ سیاه (67)


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان