غائلۀ 14اسفند1359 (105)

Bani  Sadr

عاقبت ظالمین

بنی صدر پس از عزل چه می بایست می کرد؟ آیا باید همراه کسانی که آنان را به مقاومت می خواند می ایستاد و مقاومت می کرد؟ آیا باید به تألیف و تصنیف می نشست؟ آیا باید بر حکومت حق خروج میکرد و علناً نقش براندازنده و ویرانگرش را اجرا می نمود؟ آیا باید از معرکه می گریخت و فرار را بر قرار ترجیح می داد؟ به هر حال آنچه او اختیار کرد مسیر اخیر بود : اختفا و فرار به دامان امپریالیسم.

در این فصل برای مروری بر تلاش های اطرافیان بنی صدر در روزهای احتضار اتحادیه ضد انقلاب بر نوشته های آنان در پرونده های دادسرای انقلاب اسلامی مرکز، نظری گذرا می افکنیم عبرت را:

 اختفا

پس از عزل بنی صدر، جناح های مختلف ناسیونالیست برای پنهان کردن وی و سپس بهره برداری از او نقشه کشیده و معاملاتش را طرح ریخته بودند، لیکن او در منزل ناصر تکمیل همایون، یار قدیمی و جبهه ای خود مخفی شد. تکمیل همایون در تحقیقاتی که دادسرای انقلاب اسلامی مرکز از وی کرده است چنین می نویسد:

" آقای بنی صدر قرار بود در ایران بماند نه در میان کردهای دمکرات برود که او را ضد انقلاب بنامند نه در میان عشایر فارسی که او را فئودال بخوانند، ناگهان سر از پاریس درآورده که به ما در این مقوله یک کلام هم نگفته بود، بر عکس هر گاه در این باب بحثی می شد از آن به بدی یاد می کرد...

چرا به قول و قرارش عمل نکرد، قرار بود در روابط با ایشان قرار بگیریم، من هم خوشحال بودم که بالاخره به هر صورتی که باشد او را صحیح و سالم به بیت امام می رسانم و بر مبنای سخن امام هم آشفتگی ها به پایان می رسد و هم او در جایی امن به تألیف و تصنیف می پردازد، اما از فردای رفتن ایشان (در پناه مجاهدین) تمام پل های ارتباطی فرو رریخت و به مرور ما " کان لم یکن شیئاً مذکورا " شدیم.

چرا بنی صدر از امام فرار کرد و به دامن میتران آویخت؟ این اقدام بنی صدر برای من نیز توهین غیر مستقیم بود، زیرا به این شرط من خودم را داخل معرکه کرده بودم و با آخرین روزهای سیاسی بنی صدر گره زده بودم که وی را صحیح و سلام به بیت امام بسپارم.

زمزمه تماس مجاهدین چنین شروع شد که آقای بنی صدر می رفت تا به آنها رفع ابهام نماید، می رفت برای تطهیر آن قسمت از موضع ایدئولوژی آنها که وی التقاطی می دانست در گفتگوی خصوصی بنشیند.

بنی صدر چنین وانمود می کرد که خواستار تعلق به هیچ گروهی نیست و الفت او نیز با من به همین سبب بود، ولی متأسفانه از فردای تماس ایشان با مجاهدین و رفتن بنی صدر به پناه آنها، تمام پل های ارتباطی فرو ریخت.

آیا این اقدام بنی صدر درست بود؟ کسانی با صداقت و عرق اسلامیت و ایرانیت و عشق به وحدت و اتحاد گام پیش نهند و تحمل انواع مصائب را بنمایند و ایشان دفعتاً و بغتتاً خط دیگری را انتخاب نماید؟

بنی صدر از کجا فرا کرد؟ از کشوری که اکثریت آن به مظهریت انقلاب عشق می ورزد، به کجا رفت؟ به کشوری که رئیس جمهور آن:

الف) در دوره کشت و کشتار مسلمانان الجزایر وزیر کشور گی موله بود.

ب) در جنگ کانال سوئز علیه عبدالناصر مسئولیت داشت.

ج) در موضع گیری های خود و همیشه به نفع اسرائیل سخن گفته است.

د) در اتحاد بین الملل سوسیالیست هاست که اسرائیل نیز در آن عضو است.

هـ) خودش در داخل فرانسه با صهیونیست ها و فراموسون ها و سرمایه داران گروه خورده است.

و) طبق سیاست تقریبی استعمار کلاسیک فرانسه طرفدار کردستان آزاد است، یعنی هوادار تکه تکه شدن میهن اسلامی ما در نتیجه مجری برخی سیاست های امپریالیستی در رابطه با باندهای جدائی طلب در ایران.

کوتاه سخن از امام خمینی فرار می کند و به سراغ مسیو میتران می رود. "

آقای تکمیل همایون در مورد فرار بنی صدر چنین ادامه می دهد:

" کارهای بدون اطلاع من کاملاً در خفا به دستیاری نواب انجام گرفت، ظاهراً به من چنین تفهیم شده بود که یک بحث جدی ایدئولوژیک در پیش است، نه یک فرار و پنهان شدن.

اول هم بنا بود که یکی دو نفر نیز با بنی صدر همراه باشند از جمله سلامتیان. ولی آن شب بنی صدر به همراه مجاهدین و با وسیله ای که آنها تهیه کرده بودند رفت .

من آقای نواب را تا باجه تلفن نزدیک بیمارستان همراهی کردم (بیمارستان هزار تختخوابی) از گفتگوهایی که او با من داشت فهمیدم من در یک فرار و اختفا همکاری کرده ام. رئوس مطالبی که گویا نواب مأموریت داشت به من تفهیم کند چنین بود :

  • شما (یعنی من) راحت شدید، دیگر مسئولیتی ندارید.
  • خطر از بنی صدر دور شد.
  • آنها (مجاهدین) به خوبی می توانند از بنی صدر دفاع و پاسداری کنند، اگر بنی صدر لو می رفت نه تنها برای شما، بلکه برای حزب ملت ایران هم بد می شد.
  • وضع روانی من واقعاً از شنیدن این حرف ها بسیار دگروگون شد، این حرف ها یعنی من آلت فعل شده بودم، مرا به بازی گرفته بودند، برنامه اصلی یعنی رفته به بیت امام منتفی بود ."

ناصر تکمیل همایون با تأثر چنین ادامه می دهد:

" در حدود بیست سال پیش من و بنی صدر در دانشگاه تهران استخدام شدیم. پس از مدتی من شدم رتبه چهار و آقای بنی صدر همان رتبه سه ماند. به او گفتم یک رتبه از تو جلوترم، گفت وقتی رئیس جمهور شدم همه این رتبه ها را بهم می زنم .در تهران گاهی به او ابوالمسلسل می گفتند و گاهی پرزیدنت بنی صدر، او هم هیچ وقت بدش نمی آمد.

در اروپا او خودش را در همین حدود می دانست، یعنی اولین رئیس جمهور ایران و اغلب فکر و ذکرش در همین مسائل دور می زد. در جمع ما که اغلب قطب زاده، حبیبی، طباطبایی و بسیار کسان دیگر نیز حضور می یافتند، او رئیس بود، همه او را به این سمت قبول داشتند، به جز دکتر یزدی که وضع دیگری داشت و مرحوم دکتر چمران که در خط دیگری بود.

بنی صدر از زبان یاران محرم

بدون این که خوانندگان عزیز را زیاد در انتظار بگذاریم، تحقیقات آقای غضنفرپور را ورق می زنیم، او سخن را چنین آغاز کرده است :

"بعد از تعطیل شدن روزنامه انقلاب اسلامی (که در پانزدهم خرداد 1360 توقیف شد) ما به فکر چاپ روزنامه دیگری افتادیم. جلسه ای ترتیب دادیم مرکب از آقایان سلامتیان، نوبری، نواب صفوی، پیرحسینی، مسعود زارع، مبلغی اسلامی و من.

قصدم این بود از روزنامه های دارای امتیاز مانند جاما استفاده شود و بالاخره در یکی از چاپخانه ها با آشنایی سلامتیان، روزنامه با همان نام انقلاب اسلامی به چاپ رسید که همین امر باعث تعطیلی چاپخانه شد.

بعد از آن ضرورتاً پراکندگی در میان ما افتاد و چند روز بعد جلسه ای برای بحث در زمینه انتشار مجدد روزنامه در منزل نوبری تشکیل شد، کلیه جوانب امر مورد رسیدگی قرار گرفت، عده ای مأمور انجام این مهم شدند، از جمله رشید صدرالحافظی و چند نفر دیگر از دست اندر کاران سابق روزنامه که اسامی آنها را دقیقاً نمی دانم، ولی چند روز بعد از آقای سلامتیان شنیدم مأمورین چاپ و توزیع روزنامه در همان مقدمه کار دستگیر شده اند.

در این اثنا آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد و مسئله روزنامه تحت الشعاع بقیه مسائل قرار گرفت. شب همان روزی که فرمان امام دائر به عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا منتشر شد، به دفتر ریاست جمهوری رفتم. یک عده ای جلوی درب اجتماع کرده بودند، خواستم وارد شوم، پاسداری جلوم را گرفت، خودم را معرفی کردم و بالاخره به درون وارد شدم. پلیس داخلی گفت آقای بنی صدر نیستند.

رفتم بالا، نواب صفوی را دیدم، او گفت عده ای به دفتر حمله کردند و بنی صدر از درب دیگر فرار کرد. فردا بعد از آمدن از مجلس به دفتر ریاست جمهوری رفتم، خانم بنی صدر آنجا بود، آدرس ایشان را گرفتم، معلوم شد در خانه خواهرش بهجت خانم مخفی شده است. این بود مقدمه فرار و اختفاء بنی صدر .

ولی در قبال این سؤال که چه کسانی بیشتر در نظریات بنی صدر اثر می گذاشتند؟ مجبورم به عرض برسانم، معمولاً افراد دفتر ریاست جمهوری یعنی مشاورین ایشان بودند که با ارتباط و اخباری که از گوشه و کنار مملکت در رابطه با کارشان به دست می آوردند به اطلاع بنی صدر می رساندند.

نحوه ارائه اطلاعات و نوع تلقی مشاورین در نظریات بنی صدر مؤثر بود. آقایان نواب صفوی، پیرحسینی، سنجابی، سلامتیان، خانم سودابه سدیفی، خود بنده، مسعودی، دکتر ممکن، محمد جعفری، مبلغی اسلامی، نوبری و پیش از همه آقای سلامتیان و نوبری در این مسئله صاحب نقش بودند.

در رابطه با شهرستان ها و مسائلی که در ارتباط با مرکز داشت معمولاً یا با تلفن یا با تماس مستقیم در جریان قرار می گرفتیم یا از تهران افرادی مأمور می شدند که به شهرستان ها بروند و مسائل را از نزدیک مورد مداقه قرار دهند.

آقایان سلامتیان، اسلامی، من و سایرین به شهرستان ها می رفتیم. در درون دفتر اختلافاتی بود که اصالت انجام تکالیف را تحت الشعاع قرار می داد. این اختلافات از نظر سیاسی روی مسائل مختلفی دور می زد. عده ای معتقد بودند باید با حزب جمهوری همکاری کرد، این افراد بیشتر از شورای تهران بودند مانند سامی، مصطفوی و حجت السلام اسحاق پور.

عده ای معتقد به همکاری با سازمان مجاهدین بودند، آقایان سلامتیان و نواب صفوی جزو اینها بودند و عده ای هم اعتقاد داشتند که باید با نهضت آزادی و جاما رابطه گرفت. من بیشتر روی ایده اخیر تکیه می کردم. دفتر هیچگاه به نتیجه واحدی نرسید. عقیده غالب این بود که با هیچ گروهی رابطه نداشته باشیم و افراد به صورت غیر تشکیلاتی با دفتر همکاری نمایند.

البته کارکنان دفتر نتوانسته بودند روابط عقیدتی خود را با خارج قطع کنند چنان که من و سلامتیان در مجلس با نهضت آزادی ارتباط داشتیم و حسین نواب صفوی با مجاهدین در ارتباط بود. البته افراد مشخص دیگری نیز بدون این که موظف باشند با بنی صدر همکاری داشتند و اینان هم پیمانان طبیعی بنی صدر بودند و به سبب داشتن مشی مشترک با بنی صدر خود را ملزم به همکاری با وی می دیدند، از جمله فروهر.

یک بار قبل از عزل بنی صدر من به اتفاق امیر و هوشنگ فرامرزی به منزل آقای فروهر رفتیم. در منزل همیشگی اش واقع در یک کوچه تنگ و باریک سکونت داشت. صحبت ها بیشتر در مورد عزل آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا بود. فروهر اعتقاد داشت به احتمال قوی در پی آن، عزل ایشان از ریاست جمهوری مطرح خواهد گردید.

پرسیدم اطلاع دارید جلوی دفتر شلوغ است؟ گفت: همین الان جویا شدم، گفتند خبری نیست و برای اطمینان خاطر دو باره جلوی ما تماس تلفنی گرفت. کسی از آن طرف تلفن در قبال سؤال فروهر پاسخ داد، جمعیتی بوده اند و رفته اند.

پرسیدم فکر می کنید برای من که نماینده هستم چه وضعی پیش بیاید؟ گفت : برای شما هیچگونه خطری  نیست، ولی اگر ناراحتید بیایید منزل من. پرسیدم : خود شما چطور؟ گفت : برای من اصلاً مسئله ای نیست. پرسیدم : برای آقای بنی صدر پیغامی ندارید؟ گفت : من خودم ایشان را می بینم.

و در خاتمه اضافه کرد برای خود شما خطری نیست، ممکن است شما را جلوی در مجلس ترور کنند، ولی دستگیر و زندانی نمی شوید. در هر حال ما عده ای را جلوی دفتر ریاست جمهوری گمارده ایم، اگر حمله ای رخ داد برای دفاع از دفتر مداخله خواهیم کرد.

از دیگر گروه ها، مجاهدین ارتباط گسترده ای با دفتر داشتند، حدود چند ماه قبل از عزل بنی صدر حسب تصمیم قبلی با سه نفر از اعضای مجاهدین به نام های آقایان محسن رضایی و صیافی، نام نفر سوم یادم نیست، به وسیله حاجی امیری و سلامتیان تماس حاصل کردیم. نوع تماس به این صورت بود : در منزل حاجی امیری جمع می شدیم، یکی از افراد مجاهدین شب هنگام می آمد ما را با اتومبیل می برد در یکی از کوچه های خیابان مصدق، در آنجا اتومبیل را عوض می کردند. با اتومبیل دیگر ما را به خانه ای هدایت می نمودند .

در آن خانه جلسات بحث و گفتگو در می گرفت و تا پاسی از شب ادامه می یافت. در مذاکرات مسائل روز مانند جنگ، آزادی، چماقداری، شکنجه، موضع گیری در مقابل حزب جمهوری اسلامی، سیاست های درون مرزی و برون مرزی، دو جلسه بحث مفصل درباره شوروی بود. آنها اعتقاد به توجه به جانب شوروی به سبب همجواری و اشتراک طولانی در مرزها داشتند. این جلسات و تبادل نظرها تا نزدیکی های عزل بنی صدر ادامه داشت.

در اینجا لازم می دانم به مسئله مهمی اشاره نمایم : در تمام طول مدتی که در پاریس بودیم به علت این که بنی صدر ایمان داشت در آتیه نه چندان دور اولین رئیس جمهور ایران خواهد شد، از همان زمان نقشه های آتی خود را تنظیم می نمود و بزرگترین تز وی و اصلی ترین آنها وحدت بین روحانی و روشنفکر بود و اعتقاد داشت یکی از عوامل مهم شکست مصدق همین جدایی روحانیت از دانشگاه بود.

زمانی که به ایران آمدم این مسئله در ذهن بنی صدر به قدرت روز اول باقی بود. یک شب بحثی داشتیم در مقایسه روحانیت و نهضت آزادی، بنی صدر اینگونه بیان مطلب نمود : اولاً یکی از خصوصیات روحانیت در عدم سازش با ابرقدرت هاست، چرا که دستگاه ارزشی آنها از یکدیگر فاصله بسیار دارد و این خصوصیت در عناصر نهضت آزادی نیست، بلکه بر عکس نزدیکی شان با سیستم فکری غربی زیاد است.

ثانیاً روحانیت به رهبری امام طرفدار جدی استقلال در مقابل شرق و غرب است، ولی نهضت آزادی معتقد است به خاطر نیفتادن در دامن شرق کارفر بهتر است با آمریکا و غرب نزدیکی و رابطه نسبی برقرار کنیم. ثالثاً روحانیت در مقابل مردم تعهد دارد و از ترس از دست دادن پایگاه مردمی جرأت انحراف نخواهد داشت و لیکن آنها نه چنین تعهدی دارند و نه چنان ترسی.

بعد از ریاست جمهوری خصوصاً پس از انتخابات مجلس در این نظریه به تدریج تجدید نظر شد به طوری که روزی بنی صدر به طور سر بسته در میان جمعی چنین گفت : ملت باید بین دو سیاست یکی را انتخاب کند، یعنی " یا مرا یا دیگران را " و بعد چنین ادامه داد : روحانیت باید و ناچار است به همان حوزه های سابق برگردد.

البته در این جور مواقع بحثی در نمی گرفت و مطالب به طور جسته گریخته عنوان می گردید، اما به تدریج در سخنرانی های بنی صدر و گزارشات روزانه این خط تحت عناوین مختلف از جمله عدم کارائی دولت، ضدیت مجلس با ریاست جمهوری، انحصار طلبی جناح حاکم و روحانیت و انتقاد از نهادها تبلور یافت و این مطالب پس از مطرح شدن به وسیله بنی صدر با انتشار در روزنامه و دفاتر هماهنگی و ریاست جمهوری از ناحیه ایادی مشخص در ابعاد وسیعی در میان مردم برده می شد .

و در انعکاس این سخنان بنی صدر، شایعه شکنجه، چماقداری، اعمال بی رویه دادگاه ها و امور امثال این به صورت مرتب از ناحیه جناح های مختلف مجاهدین، عناصری از جبهه ملی مانند مسعودی و دیگران، حزب رنجبران و دیگر گروهک ها به نحو پیگیر به دفتر می رسید و ادامه گفتارهای بنی صدر در این زمینه ها محیط مناسب جهت رشد و نمو این فعالیت ها به وجود آورد.

شگفت انگیز این بود که چون هدف بنی صدر حذف روحانیت و انحلال دولت و مجلس بود، ایشان این اعلامات را بدون تحقیق در صحت و سقم آنها در سخنرانی ها و کارنامه مطرح می کرد و ندانسته به منویات پلید گروهک ها که ایجاد نفاق و دو دستگی بین ارگان های سیاسی بالا بود، کمک و یاری می کرد.

گروه یا جمع ما قبل از انتخاب بنی صدر به طور منسجم و مرتب جلساتی داشت و اغلب خود بنی صدر در آن شرکت می کرد و تصمیمات به صورت شورایی گرفته می شد و این جمع با کنترل شدید اعضای جدید می پذیرفت، ولی بعد از ریاست جمهوری کار عمدتاً به صورت غیر فعال در آمد و عناصر زیادی بدون اطلاع جمع به دفتر ریاست جمهوری وارد شده بودند، مثل تقوی رئیس دفتر، مسعود، پرتونما، فتح الله بنی صدر و دیگر مسئولین...

از جمع ما پنج نفر، علی رضا نوبری، سلامتیان، منصور فرهنگ، سعید سنجابی و دو نفر نقش اصلی داشتند که آن هم به جهت فعال بودن خودشان مورد مشورت با بنی صدر قرار می گرفتند، یکی علی رضا نوبری و دیگری سلامتیان، از لحاظ سیاست خارجی هم منصور فرهنگ و سعید سنجابی تا حدودی نقش داشتند، اما با بقیه مشورتی صورت نمی گرفت.

زمانی که بنی صدر به جبهه رفت، مسائل جدیدی پیش آمد، اطلاعات و اخبار مستقیماً به جبهه برده می شد و موضع گیری می کرد، استنباط می شد روحیه قبلی یعنی حذف روحانیت از صحنه تشدید شده است و ورای این اعتقادات فکر جدیدی داشت در ذهن بنی صدر با القاء دیگران قوت می گرفت و آن چنین بود:

روزی قطب زاده به دفتر بنی صدر آمد، ضمن گفتگو بحث به سیاست های داخلی و خارجی کشیده شد. قطب زاده گفت دیکتاتوری رو شده است و ضمناً اینها لیاقت اداره مملکت را ندارند و به زودی سقوط خواهند کرد و مردم نیز بی اندازه از آنها ناراضی هستند و ترس از این است که به کلی از اسلام روی گردان شوند، باید از هم اکنون به کار اساسی دست زد.

اولین راه این است که ما کنار برویم و رل آلترناتیو (جانشینی) را ایفا کنیم که مردیم به سوی ضد انقلاب جذب نشوند، دوم این که چون نمی خواهیم بر دامان شرق بیفتیم باید قدری در مورد آمریکا کوتاه آمد. بنی صدر هیچ پاسخی نداد، ولی روز بعد در کارنامه ریاست جمهوری نوشت : عقیده عده ای بر آن است که این جمهوری شکستش حتمی است و باید کناره گیری کرد، ولی من معتقدم کناره گیری در این شرایط از عدم مسئولیت سر چشمه می گیرد.

 به هر ترتیب این تز آلترناتیو در ذهن بنی صدر کاملاً قوت گرفته بود. از این رو بود که بنی صدر خود را رئیس اپوزیسیون معرفی می کرد، چون مطمئن بود که این جمهوری شکست می خورد. از وی سؤال شد اگر مردم به سوی شما جذب نشود چه می شود؟ گفت : در هر صورت ما شکست خورده ایم، احتمال دارد جذب نشوند، بدتر از شکست که نیست .

ولی در این که مردم با این اوضاع داخلی، با بحران اقتصادی، جنگ، جنگ زدگان، عملکرد وحشیانه عوامل دادگاه ها، شکنجه، حذف بسیاری از آزادی ها و غیره از این رژیم روی گردان خواهند شد، شکی ندارم.

به هر حال علاوه بر روحیه حذف روحانیت و ارگان ها مسئله آلترناتیو شدن هم قضیه را تشدید کرده بود. در همان روزی که قطب زاده آمده بود، بنی صدر گفت : با وجود امام هیچ کاری نمی توان صورت داد، بعد از مدتی زمینه رفراندوم را طرح کرد نه به طور مستقیم بلکه غیر مستقیم : من ماشین امضاء نیستم، بالاخره مردم باید تعیین کنند کدام سیاست را قبول دارند و غیره.

درباره امام می گفت : من همان سیاست را که با پدرم داشتم با امام هم عمل می کنم، هر چه پدرم می گفت من نه نمی گفتم، ولی کار خودم را انجام می دادم، من هم جلوی امام نمی ایستم. او شخص خود را ولی فقیه می دانست و قبل از انتخاب به ریاست جمهوری یک بار به مرحوم محمد منتظری گفت : پدرت بی خود منتظر است، ما دیگر کسی را امام درست نمی کنیم.

این اواخر یکی دو ماه قبل از عزل می گفت من به این نتیجه رسیده ام که باید بین حکومت کردن و پیاده کردن نظریاتم یکی را انتخاب کنم و من دومی را انتخاب کرده ام. از مجموعه این نظریات که مطرح کردم چنین نتیجه می گیرم که بنی صدر چند منظور را دنبال می کرد:

  • پیاده کردن و انتشار نظریات شخصی خویش به نام اسلام اصیل و علمی.
  • مطرح شدن خودش به عنوان بزرگترین اندیشه قرن.
  • چون این دو با وجود روحانیت در صحنه جور در نمی آید، سرانجام باید روحانیت را حذف کند.

البته وقتی چنین نظریه ای در کار باشد قدرت های خارجی و عوامل داخلی هم به طرف مختلف این مسئله را دامن می زنند. مثلاً یک روز گفت ارتشی ها می گویند اگر مسئله جنگ در میان نبود ما سپاه پاسداران را یک لقمه می کردیم، من الان چنین نتیجه می گیرم که منظورش از طرح همه این مسائل این بود که هر که با من و نظریه من مخالف باشد، باید از صحنه کنار گذاشته شود.

به هر نحوی است از صحنه کنار گذاشته شود، یعنی درست عکس آن نظریه جذب نیروها، و این دوگانگی در همه موارد به چشم می خورد و یک دفعه هم شنیدم که  گفت: ما می توانستیم دو گونه و به دو شیوه نظریات خود را پیاده کنیم، یا کنار بنشینیم و آرام آرام از خارج نظام طرح کنیم و یا این که از دورن وارد شویم و عمل کنیم. او این دوگانگی ها را به قدری استادانه مطرح می کرد که همگی گیج شده بودیم.

مثلاً یک روز چنین عنوان مطلب کرد : امام می خواهد نظریه اش و خودش در طول تاریخ بماند و جز خودش هیچ فرد دیگری هم ردیف وجود نداشته باشد، به همین دلیل با مصدق مخالفت می کند و یا از محبوبیت من نزد مردم بیمناک است.

با این که یک بار چنین داد سخن داد : جناح انحصار طلب پایه و اساس سیاست خود را بر حذف گذاشته اند و به طرف یک دیکتاتوری مخوف با نام مذهب پیش می روند، علائم روشن آن تشدید جو چماقداری، شکنجه، اعمال دادگاه ها و غیره است. طرح این مسائل توجه را به طرف جناح خطرناک سوق می داد و جالب این بود که خود بنی صدر هم باورش آمده بود، به طوری که در آخرین روزی که منزل خواهرش او را دیدم می گفت: رژیم پهلوی را از بین بردیم و پایه های دیکتاتوی مذهبی را هم متزلزل کردیم.

اما در واقع همین موضع گیری ها باعث شده بود که علاوه بر گروهک ها، سایر اقشار و عناصری که منافع شان در نظام جمهوری اسلامی به خطر افتاده بود یا توهم به خطر انداختن داشتند، دور دفتر جمع شده بودند و پشتیبانی می کردند .... من چنین نتیجه می گیرم که علت ائتلاف گروهک ها و طاغوتیان با دفتر، چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیر مستقیم به خاطر ضدیت بنی صدر با روحانیت بود.

یعنی از زمانی که آنها پی بردند که چنین ضدیتی وجود دارد، دور بنی صدر جمع شدند و اختلافات را دامن زدند و هدف شان بازگرداندن اوضاع به وضع سابق بوده و یا حدال حفظ منافع مادی و سیاسی خود و ایجاد وابستگی، در این صورت خود بنی صدر یا باید تن به این وابستگی ها بدهد و یا توسط همین گروهک ها حذف می شد.

آنها و قدرت های خارجی خوب می دانستند که با حذف روحانیت، مردم هم از صحنه خارج می شوند. دیگر چه سازمان یا اشخاص دیگری می توانستند مردم را در سراسر ایران بسیج کنند؟ و با بیرون رندن مردم از سیاست و غیر فعال کردن یا بی تفاوت کردن آنها به طور ساده حاکم بر سرنوشت ایران خواهد شد و اقشار رفاه طلب قدرت رهبری را در دست می گیرند.

...حال یک سؤال تعیین کننده باقی می ماند، چگونه ما آن روزها متوجه این مسائل نبودیم؟

اول : آنچنان در میان مسائل مختلف ساخته و پرداخته دیگران مستغرق شده بودیم که فرصت نمی کردیم از درون پیله ای که دور خود تنیده بودیم نیم نگاهی به خارج بیفکنیم.

دوم : خودخواهی ها و به خود اندیشیدن ها، بنده اعتقاد خود شدن حاکم بر ما بود.

سوم : ما اغلب از خارج کشور آمده بودیم، به سبب غلبه آموزش غربی و بیگانگی با انقلاب اسلامی و روحیه انقلابی درک لازم و کافی از اصول انقلابی و اسلامی نداشتیم."

در اینجا نقل قسمتی از اظهارات آقای غضنفرپور در دادسرای انقلاب اسلامی تهران خاتمه می یابد. این گفتارها در پی خود سؤالات تکان دهنده ای به وجود می آورد که خود می تواند کتابی جداگانه باشد که نه فرصت این نوشتار اجازه ورود به این بحث مفصل را می دهد و نه جریان اصلی کتاب جایی برای بحث های دیگر می گذارد. آنها می گوییم : " رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت ."

و به ذکر این نکته اکتفا می کنیم که اظهارات آقای غضنفرپور باز این اعتقاد را راسخ تر می سازد که بنی صدر در همه جریان انقلاب خود را قطب، مرکز و دائر مدار انقلاب می دانست و دیگران را فرع و آلت فعل و وسیله، تا آنجا کته به خود اجازه می داد حتی در نظریات امام که نشأت یافته از قرآن و حدیث و منبعث از فقه و معارف اسلامی است، نیز لیت و لعل کند و خود را صاحب تأثیر و اشراف در آنها بپندارد.

همین تلقی نابخردانه و جنون آمیز بنی صدر از واقعیات و واقعیت ها در آتیه او را بیشتر منزوی و تمام دوستان و متابعین او را به خصم مبدل خواهد ساخت، زیرا با این تصورات بنی صدر به کلی از دورن ایران خواهد برید و در بیرون هم برای دیگران به صورت عنصری آشوبگر، تفرقه افکن و غیر قابل تحمل در خواهد آمد.

و نتیجتاً به امینی، شاهپور بختیار، رضا پهلوی و اذناب آنها نمی تواند بپیوندد و منافقین نیز ناگزیر او را کنار خواهند زد، زیرا در آنجا شخصی به نام رجوی به اسم قائد و فرمانده کل بر نشانده اند و نیاز به فرمانده دیگری نیست و بنی صدر با آن خود بینی ها نخواهد توانست در دریف دومی قناعت کند، گو این که در تشکیلات منافقین برای بنی صدر ردیف دومی هم وجود ندارد.

غائلۀ 14اسفند1359 (104)


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان