نام شهید: روحالله (فریبرز) کرمی
شغل: پاسدار کمیته انقلاب اسلامی منطقه 4
سن: 21 سال
وضعيت تأهل: متآهل
محل شهادت: خیابان شریعتی، ابتدای خیابان شهید دستجردی
تاريخ شهادت: 1360/5/2
زندگينامه
به سال 1339 در شهرستان باختران (کرمانشاه) به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و هنرستان را تا سال آخر در همانجا پشت سر گذاشت. آنگه برای گذراندن آخرین سال تحصیلی به تهران آمد و در سال 1356 موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی شد. عزیمت او به آمریکا برای ادامه تحصیل با دوران شکل گیری نهضت اسلامی در میهن هم زمان شد و او که مدتی کوتاه در مسجد قبای تهران زمزمههای این حرکت انقلابی را به گوش جان شنیده بود، در ایالات جنونی آمریکا با کسب آگاهیهای بیشتر در صفوف دانشجویان عضو انجمن اسلامی شروع به فعالیت نمود و در اکثر راهپیمایی هایی که به پشتیبانی از انقلاب اسلامی ایران در ایالات مختلف آمریکا بر پا میشد، مشتاقانه حضور یافت.
یکبار وی به همراه چند تن دیگر از همسنگرانش در جریان مقابله با تظاهرات ساواکیهای فراری، در واشنگتن شرکت داشند که توسط پلیس سرکوبگر آمریکا دستگیر و در اسارت دست به اعتصاب غذا زدند و پس از یازده روز مقاومت، پلیس آنجا مجبور شد همگی آنان را آزاد نماید.
برادر کرمی پس از شروع جنگ تحمیلی تاب ماندن در کشور بیگانه را نیاورد و بی صبرانه به میهن اسلامی خود بازگشت و پس از طی یک دوره آموزش نظامی در کمیته انقلاب اسلامی منطقه 4 (شهید مفتح) مشغول خدمت و پاسداری از حریم مقدس اسلام و مسلمین شد. وی پس از چندی در کنار سایر فعالیتهای خود به همکاری با نشریه کیهان انگلیسی پرداخت و مسئولیت فرهنگی کمیته منطقه 4 را هم به عهده گرفت. او برای تبلیغ و ترویج فرهنگ اصیل انقلاب اسلامی که شیفته آن شده بود، اولین گامها را برداشت و در جهت ارتقاء آگاهیهای مذهبی خود برآمد و با شرکت در نماز جمعه و جماعت و خواندن دعا و نیایش روح خود را جلا بخشید و پیوند خود را با امت حزب الله مستحکم نمود.
شهید همکاری نزدیکی با جبهه آزادیبخش مستضعفین جهان داشت و در این اعتقاد خود راسخ بود که صدور فرهنگ و ارزشهای انقلاب اسلامی موجب تحکیم و تثبیت آن خواهد شد و در این راه بی وقفه تلاش مینمود و عشق و علاقه به امام امت و مهر و محبت نسبت به محرومین و مستضعفین را توشه این راه قرار داده بود.
با توجه به تأکیدات اسلامی درباره تشکیل خانواده، شهید کرمی پس از مدتی فکر و مشورت تصمیم به ازدواج گرفت و این افتخار نصیب او و همسرش گردید که خطبه عقدشان توسط رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی خوانده شود و بعد از آن قرار بود که زندگی مشترک خود را در روز عید فطر همان سال شروع کنند که...
شهادتنامه
بعدازظهر جمعه دوم مرداد ماه هم زمان با آخرین روزهای ماه مبارک رمضان، برادر کرمی پس از برگزاری نماز جماعت و اجرای مراسم دعا و نیایش در محل کمیته شهید مفتح به همراه 4 تن دیگر از برادران جهت حفاظت از صندوقهای حوزههای رأ گیری به گشت اعزام میشود که در حین انجام وظیفه اسلامی و انقلابی خود، در حوالی خیابان شهید دستجردی مورد سوء قصد ناجوانمردانه سه تن از منافقین کوردل قرار میگیرند.
تروریستهای مزدور که جهت انجام نیت پلید خود ملبس به لباس پاسداری و سوار بر یک اتومبل پیکان سبز رنگ مسروقه بودند، پس از نزدیک شدن به اتومبیل واحد گشت برادران، ناجوانمردانه تمامی آنان را به انواع مسلسل به رگبار میبندند و از منطقه میگیریزند.
در اثر این اقدام مزدوران و وابستگاه به استکبار جهانی، برادر کرمی به همراه دو تن دیگر از همرزمان با زبان روزه در خون پاک خود به سجده میافتند تا خون شان در رگهای جامعه به جوشش در آید و حرکت آن را تا محور نابودی ظلم و نفاق و اقامه حکومت عدل جهانی حضرت مهدی (عج) تسریع بخشد. آنان لحظاتی بعد بر سر سفره نعمات لایتناهی الهی به افطار مینشینند تا در آیندهای نه چندان دور عید فطر یعنی بازگشت تمامی جوامع بشری به فطرت سلیم و پاک خودشان را نظاره گر باشند.
یادنامه
یکی از خاطرات شهید که در زمان اسارت در زندانهای آمریکا شخصاً خود آن را به رشته تحریر در آورده است:
"به نام خدا شرح سرگذشت ده روز گذشته خود را مینویسم تا شاید روزی این نوشته باعث شود تا بیاد آورم این روزها را که در زندان امپریالیسم آمریکا به سر میبرم و اعتصاب غذای هشت روزه را تا امروز ادامه داده ام. شاید وسیلهای باشد که ایمانم را با خواندن آن تقویت نمایم ؛ چرا که فکر میکنم این جریان مهمترین حادثه زندگی من تا کنون بوده است و این اولین باری است که به طور جدی یک عمل من به نفع ملتم تمام میشود و حس میکنم ملتم از من راضی است و به من فکر میکند و از من پشتیبانی میکند و اولین باری است که خود را سرباز خمینی کبیر حس میکنم .
شرح واقعه از شروع:
بعد از ظهر جمعه با تلفن به ما خبر دادند که تظاهراتی در واشنگتن به وسیله عمال رژیم شاه مخلوع و بختیار خائن در ساعت 2 بعدازظهر یکشنبه برگزار میشود. به دنبال شنیدن یان خبر من و وحید و حسین و رضا و امیر در عصر آن روز به قصد شرکت در تظاهرات به طرف محل جلسه هفتگی (جلسه انجمن اسلامی در دانشگاه هوستون) حرکت کردیم. در آنجا بعد از تفسیر قرآن و نماز و افطار، به وسیله ماشینی که برادران کرایه کرده بودند به طرف واشنگتن به راه افتادیم.
ما اول به محل اقامت مان برگشتیم که وسایل لازم را برداریم و در آنجا بنا به دلایلی حسین با ما نیامد و در عوض سعید هم اتاقی من با ما آمد که با محمد علی مجموعاً شش نفر شدیم. ما در ساعت 12 شب حرکت کردیم و چون ماشین نو بود با سرعت زیاد میراندیم و هر چند ساعت راننده عوض میشد. در بین راه غذای ما کنسرو ماهی و نان بود.
روز شنبه را تماماً در راه بودیم و بعد از 1400 مایل راه و 27 ساعت رانندگی بدون استراحت، ساعت 3 صبح یکشنبه به واشنگتن رسیدیم و تا صبح در یک رستوران خوابیدیم. ساعت 9 صبح به محل تظاهرات انجمن که در مقابل کاخ سفید بود رفتیم. در آنجا صف طویلی از برادران و خواهران که پلاکاردهای مختلفی در دست داشتند و همچنین عکسهای مختلف امام خمینی زینت بخش جمع شان بود، ایستاده بودند.
به محض این که به محل تظاهرات رسیدیم، یکی از برادران هوستون مرا به گوشهای برد و به من گفت که بچهها قصد دارند تعداد 25 نفر را که برایشان کفن تهیه کرده اند برای مقابله با تظاهرات ساواکیها بفرستند که من برای این کار داوطلب شدم. بعد داخل تظاهرات انجمن شدم. تعداد شرکت کننده در تظاهرات حدود 2 هزار نفر بود، تظاهرات با این شعارها شروع شد:
" الله اکبر، خمینی رهبر "، " ساواکی فراری، دشمن خلق مائی "، " نصر من الله و فتح قریب "، لا اله اله الله " و شعارهای انگلیسی.
و تعداد دیگری شعار فارسی و انگلیسی که به خاطرم نمی آید.
تظاهرات آن روز ساعت 11 پایان یافت و برادران و خواهران در صفی منظم به طرف میدان معروفی در آن حوالی حرکت کردند و به من اطلاع دادند که باید به طرف چهارراهی در آن نزدیکی بروم تا کفن را تحویل بگیرم و در جریان جزئیات برنامه قرار بگیرم و من رفتم. در آنجا حدود سی نفر از برادران بودند و مسئولین ما را به دو گروه تقسیم کردند.
یک گروه 5 نفره که قرار بود پارکینگی که ساواکیها در آنجا ماشین هایشان را پارک میکنند بروند و عکس آنها را بگیرند و مشخصات آنها را دقیقاً یادداشت کنند و 25 نفر بقیه کفن بپوشند و در اطراف محل تظاهرات ساواکیها که دقیقاً همان محلی بود که ما صبح تظاهرات داشتیم، بروند که من هم جزء آنها بودم.
مطلبی که فراموش کردم این که پلیس به انجمن اجازه نداده بود در همان ساعتی که ساواکیها تظاهرات دارند، تظاهرات داشته باشند ؛ ولی به سازمان چریکهای فدایی و CIS اجازه داده بودند. البته در موقع تظاهرات عدهای از طرفداران مجاهدین به چریکها پیوستند که مجموعاً تعداد آنها خیلی کم بود. "
وصیتنامه
« و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله ...»
" امروز که این وصیتنامه را میخوانید دیگر من در بین شما نیستم، ولی امیدوارم که اعمال صالح من (اگر داشته باشم) برای شما الگو و شاید که تکرار آنان برای من موجب صواب شود. اول از همه از شما میخواهم که مرا حلال کنید. میدانم که سخت است برایتان که دیگر با هم نباشیم، ولی نگران نباشید این دنیا بسیار کوچکتر و بی ارزش تر از آنست که بخواهد بین ما فاصله بیندازد. انشاءالله که مقصد همگی ما یکی است. چندین سفارش به شماها دارم که همه را در یکی خلاصه میکنم و آن این است: در خط اسلام باشید و بندگان خوبی برای خدا ! که براستی تنها راه رسیدن به آسایش واقعی، خود را متصل نمودن به ریسمان الهی است.
آقاجان ! انشاءالله عوض خیر زحماتی را که برای من کشیدید خدا بهتان بدهد من که دستم کوتاه است و حتماً حلالم کنید و در یاد مستضعفان و بندگان تهیدست خدا باشید و بیش از پیش به آنها انفاق کنید.
مامان جان ! میدانم که عمرت و جوانیت را روی من و بچهها گذاشتی و حق بر این نبود که من جواب آن همه زحمت را با یک خداحافظی بدهم، ولی صبور باش ! و برای دیگر فرزندانت یک فاطمه زهرا (س) ! اگر آنان بندگان خوبی برای خدا باشند پیش خدا سرافرازی و شکر کن که پسرت شهید شد و افتخار کن و شاد باش چرا که پسرت دیگر پیش خداست. دیگر نه آمریکاست و نه تهران، خیالت ناراحت نباشد دیگر پسرت در امن ترین جاهاست. حتماً حلالم کن مامان جان!
هرمز جان ! در حق من خوبی بسیار کردی ... زیاد اذیتت کردم فقط میتوانم بگویم حلالم کن، سعی کن احمد رضایت را آنچنان بسازی که خدا میخواهد. از خدا میخواهم موفقت بدارد، در راه خدا و امام زمان و نائبش امام خمینی.
فرزاد جان ! مریم جان ! حلالم کنید و مسلمانان خوبی باشید و به سر قبرم بیایید که تنها نباشم. از مال دنیا هر چه دارم به فقرای مسلمان ببخشید، دارائی من مقداری کتاب است و مقداری لباس و در ضمن یک ماشین فولکس کلف و یک تویوتا در آمریکا دارم که قرار شده فرشاد به عنوان وکیل من آنها را بفروشد و پولش را برای شما بفرستد .... "
مزار شهید: بهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 87، شماره 7