غائلۀ 14اسفند1359 (106)

Bani  Sadr

سران را بزنید!

اینک می پردازیم به انعکاس بخشی از اظهارات سید حسین نواب صفوی مرمورترین چهره دفتر بنی صدر و رابط منافقین، ولی قبل از آن شایسته می بینیم گوشه ای از اظهارات مصطفی انتظاریون و سودابه سدیفی را نیز بازگو کنیم.

مصطفی انتظاریون نزدیک ترین دوستی را با بنی صدر داشت، حسب توصیه بنی صدر مقارن انقلاب وارد ایران شد و همیشه یار و همپای بنی صدر در همه اقدامات وی بود. در انتخابات وی یکی از گردانندگان اصلی بود و پس از آن نیز جرء اولین افرادی بود که پای به دفتر ریاست جمهوری نهاد و به عنوان مشاور عالی ریاست جمهوری تا آخرین لحظات در کنار بنی صدر بود.

او در مورد حسین نواب صفوی چنین می گوید:

"من برای اولین بار با آقای نواب صفوی در روزنامه انقلاب اسلامی آشنا شدم، قبل از انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری و زمانی که دفتر روزنامه در خیابان جردن بود، من در قسمت تحقیقات کار می کردم و آقای نواب صفوی در قسمت کارگری صنایع روزنامه کار می کرد. در آن موقع به طوری که دریافتم با پیرحسینی، نوبری و خلاصه بچه هایی که از آمریکا آمده بودند آشنایی قبلی داشت.

یک روز رفتم به دفتر کارش (در روزنامه انقلاب اسلامی) با او به صحبت نشستم، به او گفتم فلانی بسیار شایع است که تو با مجاهدین رابطه داری و آنها به اینجا می آیند و با تو تماس می گیرند و خلاصه از طریق توست که آنها به اینجا راه پیدا کرده اند و هر روز در این روزنامه بگو مگو است و جلسه تشکیل می دهند.

لازم به تذکر است که در آن روزها ما در روزنامه جو بدی داشتیم، میزان نارضایتی هر روز بالا می گرفت، شکایت از دست دبیران سرویس ها به خصوص بخش پیرحسینی زیاد بود، کارکنان هر روز جلسه تشکیل می دادند و مباحث حاد و مختلفی در این جلسات طرح می گردید، اظهار نظر در مورد نظریات خصوصی کارکنان در مورد مطالب روزنامه، دستمزد، همکاری با گروه ها و کیفیت آن.

جو غالب در این مباحث عقاید و نظریات مجاهدین بود، در همین موقع جهت آرام ساختن فضای کار، تصفیه ای انجام گرفت، ولی این اختلافات و گفتگوها تا ریاست جمهوری بنی صدر ادامه داشت. نفوذ مجاهدین در روزنامه انقلاب اسلامی از طریق نواب مستمراً ادامه داشت، ولی خود نواب منکر آن بود و برخی اوقات نیز خود را مخالف نشان می داد.

این گذشت تا زمانی که به دفتر ریاست جمهوری آمدیم، در یکی از مصاحبات مطبوعاتی آقای بنی صدر، او را دیدم با پیراهن آستین کوتاه در ظاهر مجاهدین، به این طرف و آن طرف می رفت که البته مورد ایراد اکثریت ما قرار گرفت، دیگر او را ندیدم. "

اما اظهارات سودابه سدیفی، وی مشاور قسمت بانوان و روابط عمومی در دفتر رئیس جمهوری بود و سفر او به پولیساریو و شرکت در جشن انقلاب آن کشور به عنوان زنان ایران انقلابی و عکس وی که او را بی حجاب دست در دست دو نفر از سران پولیساریو در حال رقص و پایگوبی نشان می دهد، معروف است.

اظهارات وی مربوط به زمانی است که بنی صدر برای یافتن گریزگاه با مجاهدین تماس می گیرد : سدیفی در جریان تحقیقات می نویسد :

" پس از عزل بنی صدر عده ای از جمله نواب او را تحریک می کردند به مجاهدین بپیوندد و بنی صدر نیز به وسیله نواب با مجاهدین در ارتباط بود. روزی من و عده ای در حضور بنی صدر بودیم؛ نواب در ارتباط با مجاهدین دو پاکت و یک روزنامه که فکر می کنم در آن دفاع از بنی صدر مطرح بود، آورد. یکی از نامه ها از سازمان مجاهدین خلق بود، نامه دیگر هم اعلامیه چاپی از ناحیه همان سازمان، همه را به بنی صدر داد.

نواب اصرار داشت، بنی صدر با یکی از سران مجاهدین تماس حاصل کند، بنی صدر پافشاری می کرد که با خود رجوی رو در رو گفتگو کند. نواب گفت ترتیب یک تماس تلفنی را با رجوی خواهد داد، ولی بنی صدر معتقد بود که تماس تلفنی دردی را دوا نمی کند و جز سلام علیک پشت تلفن حرف دیگری نمی شود د و این مثمر ثمر نیست.

نواب صفوی استدعا کرد اگر پیامی به رجوی دارد او می تواند حامل پیام باشد و بنی صدر پیامش را چنین اعلام نمود : « باید شروع به زدن رأس های آنها نمود، چاره دیگری نیست .» سپس محافظت بنی صدر توسط مجاهدین مطرح گردید که طرح کلی آن مورد موافقت بنی صدر قرار گرفت ."

آخرین روزهای یک رئیس جمهور

گزیده ای از اظهارات دو نفر از دست اندر کاران دفتر در مورد نواب صفوی را خواندیم. حال می رسیم به سخنان خود سید حسین نواب صفوی، او می نویسد :

" تاریخ دقیق تعطیلی روزنامه را نمی دانم، دو سه روز بعد از پانزده خرداد بود. روزی که روزنامه انقلاب اسلامی تعطیل شد، جلسه ای در دفتر ریاست جمهوری با شرکت اکثریت دست اندر کاران دفتر تشکیل شد برای بررسی مسئله. در آن جلسه دو دید مطرح بود :

الف) شیوه مبارزه منفی یا کوشش برای عادی کردن امور از طریق بالا و روابط با امام.

ب) لزوم مبارزه فعال سیاسی.

امیرحسینی، شمسائی، تقی زاده، رشید صدر الحافظی، طرفدار تز اول، و من، رسولی، سلامتیان، غضنفرپور، طرفدار مشی دوم بودیم. بعد از چند ساعت بحث از نتایج مشخص آن جلسه آن بود که به هر نحوی است باید روزنامه را بیرون داد و کوشش کرد تا نیروهای هم سو و سمپات را متشکل کرد، به خصوص بعد از سخنرانی آن روز بعدازظهر امام که شدیداً بر علیه ما بود. سخنرانی امام ما را متوجه این اصل نمود که ساده اندیشی است تصور کنیم به این زودی می توان نظر امام را برگرداند.

در جریان این جلسه من به عنوان رابط با مجاهدین پیشنهاد شدم. بعد از جلسه سلامتیان شماره تلفن 763131 را به من داد که از طریق آن می توانستیم با مجاهدین تماس حاصل کنم. چندی بعد از این جلسه نشست دیگری در منزل شمسایی بود که در آن افراد محدودتری شرکت داشتند. بحث باز بر سر موضوعات قبلی بود که آن جلسه نیز منتج به نتیجه مشخصی نشد.

فردای آن روز مطلع شدیم که آقای بنی صدر از فرماندهی کل قوا عزل شده است، من به دفتر تلفن زدم، معلوم شد ایشان از کرمانشاه برگشته اند. نزد ایشان رفتم چند نفر از اقوام و فامیل بنی صدر هم حضور داشتند، گفتگوها بیشتر پیرامون وضعیت کشور بود.

بعدازظهر گروهی موتور سوار و پیاده دور دفتر جمع شدند و شعار مرگ بر بنی صدر سر دادند، نیروی انتظامی قابل توجهی دور دفتر وجود نداشت. ما با اصرار آقای بنی صدر را از دفتر خارج کردیم و من تا عادی شدن وضع آنجا ماندم. چند نفر از بچه های دیگر هم با من همکاری می کردند، آقای تقوی نیز حضور داشت. "

در آغوش منافقین، دام یا دامان؟

نواب صفوی چنین ادامه می دهد:

" تماس تلفنی با مجاهدین از روزی که آقای سلامتیان شماره تلفن کذایی را در اختیار من گذاشت، شروع شد. من تلفن می کردم، محل و ساعت و تماس و ملاقات تعیین می شد. در جریان این تماس ها مجاهدین پیشنهاد کردند برای حفاظت از بنی صدر رأساً می باید او را در اختیار بگیرند و من تشخیص دادم این توانایی را دارند.

در زمان این تصمیم گرفته شد که بنی صدر از دیده ها پنهان شده بود، من حدس زدم تکمیل همایون می باید از محل اختفای بنی صدر آگاهی داشته باشد. با او تماس گرفتم، قرار ملاقات گذارده شد. من به اتفاق دو نفر از مجاهدین به دیدن بنی صدر رفتیم. این اولین بار بود که بنی صدر با مجاهدین درباره اختفا مستقیماً تماس می گرفت.

پس فردای آن روز باز به دیدن بنی صدر رفتم. از وضعیت سیاسی سؤال کرد، گفتم جو متشنج است، نامه ای برای امام نوشت، گفت به ایشان برسانید. من به دفتر بازگشتم، نامه را تایپ کردم، ولی چون رابط ما در بیت امام (آقای پیرحسینی) حضور نداشت، نامه فرستاده نشد.

من شب را در دفتر ماندم، دو یا سه روز بعد دوباره برای دیدن آقای بنی صدر به منزل بهجت خانم رفتم، ملاقات کوتاهی بود، در حدود 15 دقیقه. به دفتر برگشتم باز دو سه روز در دفتر بودم، روز سوم تلفن زدم منزل بهجت خانم معلوم شد آقای بنی صدر از آنجا رفته است، فردای آن شب من دفتر را ترک کردم، روز بعد که به دفتر تلفن زدم معلوم شد رشید، پورابراهیم، بهبهانی، بهزادپور، گرامی و اصفهانیان را گرفته اند و دفتر ریاست جمهوری در شرف اشغال است، به منزل پدرم رفتم.

سلامتیان پیغام گذاشته بود با شماره تلفن کذایی تماس بگیرم، مجاهدین می خواهند با من ملاقات کنند. صبح تماس گرفتم، ساعت یازده قرار گذاشتم، فردی به نام هدایت با راننده ای که احتمالاً اسمش کمالی بود با من ملاقات کردند. زمینه گفتگو در وضعیت حفاظتی آقای بنی صدر بود، قرار شد آقای بنی صدر را پیدا کنم و با آنها ارتباط بدهم.

من به منزل افسر خانم رفتم، عذرا خانم (خواهران بنی صدر) هم آنجا بود، از محل اختفای آقای بنی صدر اظهار بی اطلاعی کردند، قرار شد هر اطلاعی دراین زمینه یافتند مرا در جریان قرار دهند. سه روز بدین منوال گذشت، یونس به من تلفن زد، قراری با من در کنار باجه تلفن بین ونک و جردن گذاشت. فردا عصر ساعت پنج بعدازظهر بر سر قرار حاضر شدم، یونس و اکبر آمده بودند، هر دو مرا نزد تکمیل بودند، پیش بنی صدر رفتیم، من با ایشان در مورد قصد مجاهدین و تماس هایی که با من گرفته شده است گفتگو کردم. قرار شد وسیله ملاقات بنی صدر و هدایت را فراهم کنم.

خیلی به سرعت این کار عملی شد، با تکمیل و هدایت ساعت 5/8 شب قرار گذاشتیم روبروی مدرسه دکتر مفتح. همان شبی بود که بمب در حزب جمهوری منفجر شد، ساعت هشت و بیست دقیقه هدایت آمد با فرد دیگری که راننده بود. تکمیل و من با آنها نزد بنی صدر رفتیم، هدایت با آقای بنی صدر به گفتگو نشست. من در چند دقیقه اول نزد آنها بودم، بعد رفتم در اتاق دیگر با مهدی تهرانی و جان به حرف مشغول شدم.

صحبت در مورد وضعیت حفاظتی و امنیتی خانه که در خیابان بهار شیراز قرار گرفته بود دور می زد. دوباره نزد آقای بنی صدر بازگشتم، هنوز با هدایت مشغول گفتگو بود، صحبت به وضعیت سیاسی کشور و آینده انقلاب رسیده بود. ساعت حدود نه بود، از دور آمبولانسی زوزه کشان می گذشت، هدایت اجازه خواست که برود و زیر لب زمزمه کرد که فردا باز سری می زنم .

من خواستم آنها مرا برسانند، امتناع کردند. لاجرم شب همانجا ماندم. آن شب با بنی صدر به گفتگو گذشت. آقای بنی صدر از برنامه های ادموند مانسکی بر ضد انقلاب که حول سه محور و خط کلی 1) ورشکستگی اقتصاد ملی، 2) ایجاد منازعات مرزی، 3) اضمحلال سیاسی داخلی، تنظیم شده بود، صحبت می کرد و از این که مورد به مورد برنامه های آمریکا در شرف انجام است، بسیار افسوس می خورد.

او نگران وضع جنگ بود و در پی خبر از جبهه ها. از جایی شنیده بود که آبادان در خطر است و سخت نگران وضع آنجا بود، صبح خبر انفجار بمب و نتایج آن را شنیدیم ایشان ناراحت بود و می گفت ای کاش از روی قانون و درایت عمل می شد و کار به این چیزها نمی کشید. تا حدود غروب کار به مطالعه و گاهی هم پر کردن نواری درباره داستان گروگان گیری و زیر و بم های آن گذشت.

غروب بود که داوری، از سازمان مجاهدین خلق و یکی دو تن دیگر آمدند. داوری نزد بنی صدر نشست، ایشان از عاملین بمب گذاری پرسید، داوری گفت : نمی دانم، هنوز اطلاعی ندارم. دو سه دقیقه بعد راجع به وضعیت روز صحبت شد. بعد آقای داوری سخن را به انتقال بنی صدر به جای امن تری کشید. ایشان گفت : اگر قصد بهره برداری سیاسی نداشته باشید اشکالی ندارد. داوری هم موافقت خود را اعلام کرد.

آقای بنی صدر چنین ادامه داد : امشب که گذشت من فردا هم راجع به این موضوع فکر می کنم، فردا شب تصمیم را می گویم و اگر رفتنی باشیم فردا شب می رویم. داوری و دوستانش رفتند. باقی شب دنباله نوار گروگان گیری را ادامه دادند. فردا صبح آقای بنی صدر اعلامیه اب نوشت که در آن از اعدام ها و انفجارها که عکس العمل یکدیگر هستند و از این که قانون فراموش شده است ابراز انزجار نموده بود و از آینده ای که در صورت ادامه این وضعیت گریبانگیر کشور خواهد شد به تفصیل سخن گفته بود.

یک نسخه از آن کپی شد که آن شب مجاهدین بردند و نسخه اصلی هم پیش مصطفی ماند. شب حدود هفت و نیم یا هفت و چهل دقیقه بود که داوری آمد، آقای بنی صدر در حال نماز بود، قبل از او یکی از افراد آنها با یک پسر بچه کوچک آمده بود. آقای بنی صدر هم آماده شده و آنها ایشان را با یک تاکسی که خانم نسبتاً مسن هم در جلو نشسته بود به همراه مهدی تهرانی بردند.

قرار بود فردا هم برای بردن مصطفی بیایند و بعد هم با تکمیل تماس بگیرند، آن شب داوری اعلام کرد که فقط تهرانی و انتظاریون و به احتمال قوی سلامتیان به همراه بنی صدر در مخفیگاه خواهند بود و لاغیر و بعداً به سبب دستگیری انتظاریون، بردن بقیه به مخفیگاه منتفی شد.

دو نکته اکنون به خاطرم رسید که تذکر آن خالی از فایده نیست:

  1. بعد از ملاقات اولیه آقای بنی صدر و داوری در منزل بهار شیراز، پس از این که داوری ما را ترک کرد، آقای بنی صدر رو به من کرد و گفت فکر نمی کنم بمب کار اینها باشد، از برخوردشان بر نمی آمد. در ثانی فکر نمی کنم اینها بتوانند از این کارها بکنند.
  2. در مورد انتشار انقلاب اسلامی در بند که فقط یک شماره از آن منتشر شد و جریان بدین گونه بود، آخرین روزی که من در دفتر مشغول بودم (احتمالاً 26 یا 27 خرداد دقیقاً به خاطر ندارم) چند مقاله با یادداشتی ضمیمه از سوی سلامتیان برای من رسید.

مقاله راجع به اوضاع سیاسی روز بود، در یادداشت نوشته بود مقاله ها را با مقداری خبر و اعلامیه بیست و دوم خرداد را فرستادم یک صدر تنظیم کن و بده مجاهدین چاپ کنند.

من مقاله ها را خواندم یکی راجع به رفراندوم، دیگری بحث حقوقی در رابطه با احتمال عزل رئیس جمهور، یکی دیگر از مقاله ها درباره دیکتاتوری و آخری سخن کوتاه با مردم بود. مقداری هم خبر فرستاده شده بود راجع به رسیدگی به اتهامات پورابراهیم، رسولی، جعفری و... بود.

من هم مقاله ای درباره شریعتی نوشتم با مقداری خبر دیگر و اعلامیه بنی صدر، چند روز بعد ضمن اولین ملاقات با هدایت به او دادم و گفتم اگر می توانید چاپ کنید. گفت ما قصد داریم مجاهد را مثل سابق روزانه منتشر کنیم و از کسی هم واهمه نداریم. بالاخره قرار شد در تیراژ محدود به پخش آن بپردازند.

دو سه روز بعد چند نسخه از انقلاب اسلامی در بند چاپ شده برای من آوردند، چند روز بعد در اختیار شمسایی و پیرحسینی گذاشتم، آنها زیاد از این عمل راضی نبودند، یک نسخه هم پیش خودم ماند که بعداً آن را در یک باجه تلفن گذاشتم. این تنها شماره انقلاب اسلامی در بند بود. بعدها شنیدم به جای آن، روزنامه ای به نام جمهوری منتشر می شود، آن را هنوز ندیده ام و نمی دانم به وسیله چه گروهی تنظیم و توزیع می شود. اکنون حدوداً 40 یا 45 روز از آن تاریخ می گذارد، جزئیات با تاریخ ها دقیق در خاطرم نیست.

در خاتمه اشاره به چند مطلب را ضروری می دانم : در این که در دفتر بنی صدر افرادی بودند که روابطی با مجاهدین داشتند بحثی نیست، کلیه گروه ها توانسته بودند عوامل نفوذی خود را بسیار ساده بنا به وصف غالبی که دفتر جهت اشتراک مساعی با کلیه نیروها انتخاب کرده بود، جاسازی کنند.

یکی از این گروهها هم مجاهدین بودند. افرادی مانند سلامتیان، دکتر ممکن، تاجیک، محمد هاشمی، رسولی با آنان مستقیم یا غیر مستقیم سر و سری داشتند، ولی تا روزهای اواسط خرداد تصور این که ما با مجاهدین به این صورت و به این سرعت به اشتراک موضع برسیم، اگر چه قابل پیش بینی بود، ولی جدی نبود.

من نقطه افتراق آقای بنی صدر را با مجاهدین در برداشت های ایدئولوژیکی و فلسفی و نیز در برخورد با امام می دیدم. آقای بنی صدر اغلب بنیادهای فلسفی آنها را نمی پذیرفت و نیز معتقد بود در مقابل امام نباید ایستاد، به نظر می رسد که در زمینه اولی مسائل ایدئولوژیک اختلافات کمابیش به انصاف اجباری بنی صدر و چرخش های عقیدتی و حل شده باشد.

در مورد دوم نیز قطب بندی های سیاسی وضعیت جدیدی را تقریر کرد که اجتناب از آن دشوار می نمود. اصولاً فشار و جو روی آوردن به مجاهدین درست از روز عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا و برگشت وی از کرمانشاه شروع شد. من در دفتر آقای تقوی بودم مقداری اعلامیه پشتیبانی از طرف مجاهدین و دو سه گروه دیگر به دفتر رسیده بود، من آنها را برداشتم به منزل آقای بنی صدر رفتم، منزل شلوغ بود، جمعیتی از فامیل بنی صدر و کارکنان دفتر در آنجا جمع بودند.

سودابه، غضنفرپور، رسولی، سلامتیان و یکی و دو نفر دیگر. بحث بر سر حفاظت از بنی صدر بود، رسولی با غضنفرپور عقیده داشتند بهتر است با رجوی تماس گرفته شود، ولی هر چه آقای بنی صدر سعی کرد تماس تلفنی مقدور نشد و از اینجا روی آوردن به رجوی به نحوی مطرح گردید.

...این را هم بگویم که من عمداً همیشه از طرح مسئله مجاهدین نزد آقای بنی صدر ابا داشته ام، بدین لحاظ که یک بار سال 55 در خارج از کشور با ایشان بر سر مسئله هاشمی مرا در آمریکا به محاکمه کشیدند و از آن جریان خاطره بدی داشت.

من هم نمی خواستم هنوز این شبهه نزد ایشان باشد که من کماکان بر عقاید سابق خود در خصوص مجاهدین باقی هستم و دیگر این که برخی از دوستان، نظیر آقای جعفری نیز گلایه می کردند که من و تاجیک به مجاهدین تعلق خاطری داریم...

نواب صفوی در پاسخ این سؤال که آخرین روزی که بنی صدر را در دفتر کارش دیده چه روزی بوده و چه صحبت هایی با او داشته می نویسد:

" من در دفتر آقای تقوی بودم، غروب روزی بود که آقای بنی صدر از کرمانشاه آمده بود، مقداری اعلامیه پشتیبانی از طرف مجاهدین و دو سه گروه دیگر به دفتر رسیده بود. فکر می کنم یک نشریه مجاهد هم بود، من آنها را برداشتم و به منزل آقای بنی صدر رفتم. منزل شلوغ بود و عده زیادی از فامیل بودند، به علاوه چند نفر از بچه های دفتر که مشخصاً به خاطرم نیستند، ولی احتمالاً سودابه و غضنفرپور و رسولی و شاید سلامتیان و یکی دو نفر دیگر بودند.

من چند دقیقه ای نشستم، بحث بود بین آقای بنی صدر و بقیه. موضوع بحث را به یاد نمی آورم، من اعلامیه ها را به آقای بنی صدر دادم، مطالعه کرد. این مطلب را            نمی توانم دقیقاً به ذهنم بیاورم، ولی شاید غضنفرپور بود یا رسولی که گفت بد نیست رجوی را ببینندن یا تماس تلفنی بگیرند یا چیزی در همین حدود. جواب آقای بنی صدر به خاطرم نیست ولی به هر حال تا آقای بنی صدر رفت تماس گرفته نشد.

باز می گویم این که موضوع را چه کسی مطرح کرد خاطرم نیست، شاید هم سلامتیان بود، ولی من نبودم، زیرا من هنوز با مجاهدین تماس نگرفته بودم. آن اعلامیه ها را مثل این که بعداً ما از بین بردیم یا پاره کردیم با ماشین ریز کن یا سوزانده شد، به هر حال از بین بردیم که اگر به دفتر ریختند آنجا نباشد. آقای بنی صدر مقداری دیگر هم صحبت کرد، بچه ها راجع به این که چه باید کرد می پرسیدند من هم پرسیدم. عملاً روی بسیج مردم تکیه می کرد.

این نکته را هم باز در شبهه هستم که آن موقع مطرح شد یا نه که اگر نتوانیم مردم را بسیج کنیم، باید اینها را فلج کرد، یک چیزی در همین حدود، شاید گفت باید سران را از بین برد. من والله به خاطر ندارم و نمی توانم با اطمینان بگویم اگر هم گفته باشد به طور جدی به ذهن نیامده است، زیرا در غیر این صورت حتماً به خاطر می ماند.

کسان دیگری که در اتاق بوده اند شاید بیشتر دقت کرده باشند، به علاوه در همان موقع عده ای دور مقر سکونت ایشان جمع شده بودند، شعارهای تند بر علیه آقای بنی صدر می دادند. من عمدتاً نگران این بودم که به دفتر نریزند و آقای بنی صدر از بین برود، شاید به این لحاظ زیاد حواسم به صحبت ها نبود ....

بعد از آوردن اعلامیه و مطالعه آنها توسط آقای بنی صدر یکی از حاضرین احتمالاً سلامتیان یا غضنفرپور یا رسولی مطرح کرد بهتر است با رجوی ملاقاتی و یا صحبتی صورت گیرد. من مسئله تلفن را به خاطر ندارم، ولی آقای بنی صدر گفت فعلاً که امکان نیست و نمی شود.

بعد بحث شد راجع به این که چه باید کرد و صحبت و بسیج مردم و این که اگر مردم عکس العمل نشان ندادند به دلایل موجود (جو خفقان و اسلحه و به طور کلی ترس) آن وقت باید رفت در پی زدن سران یا حذف سران، در غیر این صورت کشور از دست رفته است. به هر حال یکی از این دو راه، از لحن صحبت ها و تأکید بر می آید که بیشتر روی حرکت مردمی نظر دارند تا دومی (حذف سران) یا برداشت من این طور بود.

س : منظور بنی صدر از حذف سران چه بود؟

ج : تلقی من از حذف به معنی از بین بردن آنان بود.

س : آیا از بین بردن سران که بنی صدر عنوان کرد منظورش توسط مجاهدین خلق بود؟

ج : آقای بنی صدر مشخص نکرد که منظور توسط چه کسانی است، ولی ما چنین امکاناتی نداشتیم، بنابراین جز مجاهدین یا نیروهای مشابه آنان کس دیگری باقی نمی ماند.

س : آیا از بین بردن یا حذف سران پیامی بود برای مجاهدین خلق؟ و این پیام توسط چه کسی به مجاهدین رسانده شد؟

ج : من دقیقاً نمی دانم که پیام مجاهدین بود یا نه، در خلال بحث های ما، این مطلب عنوان شد. اگر هم به مجاهدین پیغام شده حامل من نبودم، احتمال دارد سلامتیان باشد. "

 


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان