سرقت از بانک

Karamesiah3 Birooni

عملیات بعدی که فکر می کنم لازم است برایتان تعریف کنم عملیات سرقت بانک در میدان حسن آباد تهران -  پاساژ ابزارگران بود . این عملیات را از این جهت برایتان تعریف می کنم که مقاومت مردمی در آن دقیقاً مشهود بود . ما با همان ترکیب چهارنفری که در خانه حاجی ترخانی بودیم برای سرقت به طرف بانک حرکت کردیم . وقتی وارد پاساژ شدیم متوجه شدیم که مردم برای کارهای مختلف خودشان به داخل فروشگاهها و ابزارفروشی هایی که آنجا بود رفت و آمد می کردند . وارد بانک شدیم . رفت و آمدهای روزانه ای که طبق معمول در یک بانک می تواند باشد در آنجا نیز وجود داشت . یکی از بچه ها به نام نصرالله که بعدا معدوم شد ، سلاحش را کشیده و فریاد می کشد : بی حرکت ! تمام کارمندان و افرادی که برای کارهای خودشان به بانک مراجعه کرده بودند را روی زمین می خوابانیم . محمد که فرمانده عملیات بود ، خودش را روی پیشخوان بانک پرتاب می کند و آنجا موضع می گیرد . جعفر هم کنار در پاساژ مواظب موتورها بود تا مبادا همین امت ، همین مردم مسلمان ایران آنها را از کار بیاندازند . بهر حال ما بانک را زدیم و وقتی پول را گرفته و بیرون آمدیم متوجه چند شعار که از انتهای پاساژ می آمد شدیم . فکر می کنید شعارها چه بودند ؟ در حمایت از نیروی پیشتاز شعار مرگ بر منافق مسلح ! این بود حمایت توده ای که از ما شد ! این عملیات از این نظر بود که خیلی ارزش داشت و واقعا مایل بودم برایتان تعریف کنم . شما تصور کنید که اینهمه ادعا می کنیم که ما فلانیم و بهمان و مردم پشتیبان ما هستند ! ما نمونه و الگوی هدف ها و آمال و آرزوهای مردم هستیم ! و بعد ؟ در یک عملیات ساده مردم این چنین در مقابل ما صف آرایی می کنند و می ایستند . ما واقعا باید اینها را می دیدیم و لحظه ای تعقل می نمودیم و فکر می کردیم . اما گفتم قلبهایی که با حرارت نمی سوخت ، دوده بر می داشت .

در رابطه با به اصطلاح عملیات دیگری که از نظر خلق فاجعه ای جدید دارای ارزش و اهمیت است مطالبی را توضیح می دهم و یکبار متذکر می شوم که صرفا و صرفا هدف من از طرح این مسائل این است که دقیقا ببینید ما که بودیم ، به کجا رسیدیم و به چه اعمالی دست زدیم ؟

فرزند را در آغوش مادر کشتیم

این عملیات در خیابان قلهک تهران انجام شد . قرار بود ما شخصی به نام حاج اسدالله نوری را مورد تهاجم قرار داده و به شهادت رسانیم . با ما اینطور مطرح شده بود که شخص نامبرده در وزارتخانه های تهران نقش اساسی دارد و رایطی است بین آنها. من و جعفر باز سر همان زمان افطار که برایمان تجربه شده بود که معمولا بیشتر مشغول عبادت و صرف افطار هستند و کمتر ممکن است شک کنند که امکانا برای به شهادت رساندن آنان چنین زمانی را انتخاب کرده باشیم به سراغشان رفتیم . ولی این صداقت در وجود ما نبود که وقت و موقعیت را اساسا بر پایه اسلام و مذهب تعیین و مشخص کنیم و در این ساعت که اینان افطار می کنند به سراغشان نرویم . گناه دار . در این ساعت که اینان نماز می خوانند نرویم . در این ساعت که اینان با خدای خودشان تنها هستند نرویم . ولی خوب ، این مسائل برای ما مطرح نبود . برای یک عنصر ضد اسلامی و ضد انسانی هیچ چیز غیر از منافع خود مطرح نیست . ما برای عملیات وارد خیابان قلهک شدیم . به ما گفته شده بود که کلانتری قلهک در همان نزدیکی ها می باشد و امکان درگیری با آنها وجود داشته و بنابراین ضروریست که بلافاصله پس از عملیات و به آتش کشیدن خانه متواری شده و بازگردید . ما به در خانه رسیدیم . طبق معمول موقع افطار در زدیم . صدایی از پشت در سوال کرد که کیست ؟ پاسخ دادیم آش نذری ! وقتی در باز شد هیکل جوانی که در حدود 18 ، 19 سال داشت در مقابل ما ظاهر شد . جعفر فرمان بی حرکت می دهد . ولی جوان وقتی خانواده خویش را در خطر میبیند اقدام به بستن در می کند . جعفر پایش را لای در می گذارد و با شلیک چند گلوله به پشت در آن نوجوان را به خاک می کشد . عرض کردم 18 ، 19 ساله . در را باز می کنیم و به داخل میرویم ولی به این هم بسنده نمی کنیم . وقتی که من وارد می شوم درحالیکه غرور سر تا پای وجود مرا در برگرفته ، از اینکه میبینم نوجوانی 19 ساله در مقابل من افتاد، خشمم اوج می گیرد و باز بطرف او شلیک میکنم – در حالیکه بزمین افتاده بود. در همین موقع صدای ناله و گریه یک بچه در وسط هال بگوش رسید و چهره یک مادر در آستانه در ظاهر شد مادری که فرزندش را بخون کشیده بودیم . وقتی که فرزندش را دید جیغ کوتاهی کشید و فریاد زد سعید.جعفر فورا وارد اطاقهای دیگر شد تا ببیند که آیا اثری از شخص اسدلله نوری هست یا خیر. و مادر بطرف فرزندش میدود. وقتی بطرف او میاید من دستش را میگیرم و میگویم بیا اینطرف . به چهره  من نگاه میکند ، دستش را روی دست من تکیه میدهد و بعد میگوید سعید را کشتید.شما سعید را کشتید ، سعید من را کشتید .من مقداری متاثر شدم . جعفر که در این موقع مشغول بازرسی اطاقها بود بیرون آمد . مادر دست مرا ول کرد و بطرف بچه اش رفت . بچه اش را در آغوش گرفت و سرش را روی پاهایش گذاشت و با موهای او بازی میکرد و فقط میگفت سعید را کشتید. و ما کشته بودیم .و ما میکشتیم . جعفر بلافاصله اقدام به آتش زدن خانه میکند . تصور کنید : پسری مجروح در آغوش مادرش و قاتل همچنان ایستاده – برای عملی کثیف تر- برای آتش زدن خانه . نمی دانم جواب این جنایات را در پیشگاه خدا چه خواهیم داد؟ و آیا واقعا رجوابی وجود دارد ؟ بله ما خانه را به آتش کشیدیم و بیرون آمدیم . موضع گرفتیم که مثلا هدفهای بعدی را دفع کنیم . هدفهای بعدی چه خواهد بود غیر از مردم ؟ که همیشه بعد از این فجایع بلافاصله در صحنه ظاهر میشدند . جعفر بیرون میاید ، سوار موتور میشویم و حرکت میکنیم . هنوز به سر چهاراه نرسیده بودیم که من از روی موتور سرم را برمیگردانم و دیدم که مادر جنازه سعید را گرفته و دارد بیرون میاورد . گریه می کرد و بیرون میکشیدش. وبعد ما متواری شدیم . مثل روباه. مثل گرگ مثل یک خون آشام که با دیدن خون جری تر میشود . فردا آنرا با افتخار عملیات خود را موفقیت آمیز توصیف میکنیم . سر تیم ما عباس ، وقتیکه مشاهده کرد که ما مقداری از این عملیات متاثریم ، مطرح کرد که سعید فرمانده بسیج منطقه بود ، سعید در کردستان چندین سال با ما جنگید ، سعید عضو دفتر روابط فرهنگی سپاه بود و مسئولیت چندین نفر از افراد بسیج را بر عهده داشت . سعید 19 ساله.

او را کشتیم چون از امام حمایت کرد.

یک عملیات دیگری را هم برایتان تعریف میکنم و تریبون را در اختیار دوستم قرار میدهم تا او هم گوشه هایی از فجایعی را که ببار آورده جنایتهایی را که مرتکب شده برایتان بازگو کند.

این عملیات جهت شهادت یکی از برادران دانشجوی انجمن اسلامی دانشکده علم و صنعت بود که در منطقه نارمک صورت گرفت . ما صبح عازم آنجا شدیم . با یک موتور و تجهیزات و تسلیحات زیاد . خانه سه طبقه بود. وقتی وارد میشدیم متوجه شدیم که در خانه باز است . طبقه پائین صاحبخانه بود . بهنگام ورود متوجه شدیم که دختران این خانواده ظاهرا مشغول آماده کردن نهار هستند و با سبزی و اینگونه چیزها مشغول بودند. با رعب و وحشت و ایجاد ترس تمام اینان را در یک اطاق جمع میکنیم . چهره هایشان مملو از خشم و نفرت نسبت به ما بود . وقتی اینها در منزل جمع میکنیم از آنان سراغ همان شخص مورد نظر را میگیریم . به مامیگویند که این شخص الان در دانشگاه است و حوالی ظهر میاید . قبلا به ما گفته شده بود که چنانچه شخص نامبرده در خانه نبود ، خانه را کاملا تسخیر کنید و بهیچ یک از اعضا خانواده حق خروج از خانه را نمی دهید تا شخص نامبرده آمده و اورا به شهادت برسانید . خط این بود . ما اینها را توی خانه جمع آوری کردیم و بعد رفتیم طبقه دوم . کسی نبودو  طبقه سوم نیز کسی نبود . بهمان اطاق برگشتیم و حدود یکساعتی نشسته بودیم که صدای درآمد . لازم به توضیح است که بگویم در ظرف یکساعت چه اتفاقانی افتاد و چه صحبتهایی رد و بدل شد . ما مطرح کردیم که عضو واحدهایی عملیاتی هستیم و جهت بشهادت رساندن این برادر باینجا آمده ایم و با شما کاری نداریم . ولی اگر بخواهید مانع ایجاد کنید ، جیغ بکشید یا فریاد کنید تمامی شما را برگبار میبندیم . خواهر بارداری هم آ نجا بود که مدام گریه میکرد و چند بار از ما خواست که خانه را ترک کنیم اما گوش ندادیم و همچنان با همان اوضاع و حالت روحی که داشتیم در همانجا نشستیم . بله یکساعتی گذشت و در خانه به صدا درآمد.شخصی وارد خانه شد. اورا گرفتیم و بداخل کشیدیم . با نام قاسمعلی هدایت ، دانشجوی دانشکده علم و صنعت و مدیر یک دبیرستان در نارمک. لازم به توضیح است که خدمتتان عرض کنم که این شخص همان شخصی که قرار بود ترور کنیم نبود ، شخص دیگری بود که در همان خانه سکونت داشت . ما او را بداخل میاوریم و از تو مدارک و کارت شناسایی میخواهیم . کیفی داشت و کارت شناسایی که نشانمان میدهد و ظاهرا شخصی است بنام قاسمعلی هدایت و دانشجوست. از آنجائیکه نمی خواستیم دست خالی ، بدون اینکه گلوله ای شلیک کرده باشیم بازگردیم ، صرفا به خاطر وجود یک عکس امام در کیف شخص ، تصمیم به شهادت رساندن او را گرفتیم . یک عکس .وقتی مطرح کردیم چکاره هستی؟ گفت من دانشجو هستم و مدیر یک دبیرستان . اورا به طبقه دوم بردیم و نشستیم . پرسیدیم که تو  با این شخص که ما قرار است ترورش کنیم نسبتی داری؟ گفت نه نسبتی ندارم .همسایه  من است و با او همان ارتباطی را دارم که با صاحب خانه داشته و هیچ ارتباط خاصی نداریم . پرسیدم که نظرت راجع به انقلاب چیست؟ گفت انقلابی شده و مردم متحول شده اند. پرسیدم نظرت راجع به امام چیست ؟ گفت میپرستمش. گفتم میدانی ما که هستیم ؟ گفت آری. شما عضو واحدهای عملیاتی هستید. گفتم عملیاتی کی؟ کدام گروه؟ گفت منافقین . واینها برای ما کافی بود. برای به شهادت رساندن یک شخص همین کافی بود- یک حمایت از خط رهبری، این تنها و تنها مدرک لازم برای به شهادت رساندن یک انسان از نظر ما بود . حمایت از خط رهبری انقلاب. مرجع دانستن شخص رهبر انقلاب. و با این روحیه بود که قاسمعلی هدایت، این فرزند راستین امت مسلمان ایران توسط ما با رگبار یک مسلسل ، توسط شخص خود من و شلیک یک گلوله توسط هم خط جانی ام به شهادت رسید.

 

کارنامه سیاه (39)


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان