استراتژي به گل نشسته، زائده جنگ

به نام خدا

Afghan2

من عبدالله افغان هستم که از اعضای سابق سازمان مجاهدین بودم. من کسی بودم که در اوایل فاز سیاسی و اوایل انقلاب از طریق برادرم جذب این سازمان شده بودم و آن زمان شناختی که داشتم، احساس کردم که می تواند به آمال و آرزوهای ما پاسخ دهد. اگر چه آن زمان شرایط فرق می کرد و به هر حال هر کسی یک ایده و یک گروهی انتخاب می کرد. ما هم از آنجایی که این گروه را مذهبی دیدیم و از خانواده ای مذهبی بودیم، رفتیم توی این گروه و فکر کردیم که همه چیز توی این گروه خلاصه می شود. تا اینکه جریان فاز نظامی پیش آمد.

توی فاز نظامی هم با سازمان ارتباطمان را داشتیم تا اینکه در نقطه ای بر اثر ضربه ای که تشکیلات خورد، ارتباطمان قطع شد. یک بار هم دستگیر شده بودم بر سر هسته ای که بدون ارتباط تشکیل داده بودیم، ولی جمهوری اسلامی با کمال لطف و با اینکه می دانست ما توی هسته بودیم و فاز نظامی بود و با من اتمام حجت شده بود، ولی با این حال به دلیل سن کم من آن زمان ما را آزاد کرد به امید اینکه برویم دنبال زندگی مان.

با این حال من باز آن دوره هم در آن شرایط کودکانه با ذهن پوچمان ادامه دادیم، چون انسان وقتی یک جریان را از نزدیک نشناسد، نمی فهمد. علتش این بود که یک سری نفرات را می شناختیم که اعضای سازمان بودند و به لحاظ تنظیمات فردی تنظیمات خوبی می کردند، در نتیجه ما هم جذبشان بودیم یعنی فکر می کردیم که خب اینها خوب هستند و باید دنبالشان رفت.

نهایتاً سال 67 که برادرم اعدام شده بود، احساس کردم که در واقع از بابت خونخواهی برادرم باید به سازمان بروم و انتقام بگیرم و از این چیزها. که سال 67 سربازی بودم و از طریق سربازی به سازمان وصل شدم. آنجا هم که رفتم، ابتدا به ساکن خودم به لحاظ سیاسی شعورش را داشتم و فهمیدم که سازمان آن سازمان سال 58 و 59 نیست، یعنی دقیقاً انسان وجه اختلاف این سال و آن سالها را می دید.

 

از طرف دیگر استراتژی بچگانه ای که اینها در پیش گرفتند. خودشان می گفتند ما زائده جنگ نیستیم، ولی جنگ که تمام شد تمام عملیاتهایشان تمام شد، بهشان می گفتیم آقا شما چرا این همه سلاح و تنظیف و آموزش نظامی می دهید. آخر شما مرزتان بسته است، چرا آموزش نظامی میدهید؟ می گفتند که نه، ضرورت است و ما در یک نقطه باید عمل بکنیم.

همینطور ما اختلاف داشتیم و بارها و بارها سر این جور مسائل با هم کلنجار رفتیم. بعد جریان کویت پیش آمد. آن زمان هم ما بهشان گفتیم که میگویید که اگر ما یک کاری بکنیم که ایران به عراق حمله کند میتوانیم در این جنگ خودمان گلیممان را از آب بیرون بکشیم. بعد جنگ کویت پیش آمد، عراق که خودش تضعیف شده بود و عراق قبلی نبود، در نتیجه بازهم این استراتژی به گل نشست.

اینها ادامه دادند همینجور تنظیف سلاح، مانور، مانورهای الکی و کشکی و پوشالی تا نهایتاً سال 73. سال 73 من خودم فقط به لحاظ سیاسی با سازمان همکاری می کردم. ایدئولوژی شان را اصلاً قبول نداشتم. آن زمان که جمهوری اسلامی سه تا موشک زد بعد از آن ما دیدیم که عراق هیچ پاسخی نداد، بعد ازشان سوال کردیم که جریان چه شد؟ شما که گفتید اگر موشک بزنند پاسخ می دهد و جریان به جنگ می کشد. بعد دیدیم که نه این استراتژی، استراتژی پایداری نیست و واقعاً جواب نمی دهد. من در همان نقطه رسماً اعلام کردم به مسئول برادران محور مرکز یازده، پرویز کریمیان، با او رفتم آنجا و گفتم آقا من می خواهم بروم. بعد از آن نشستهای متوالی گذاشتند، بعد برخوردهای متوالی، 6 ماه تمام این نشستها را کشاندند. البته آن نقطه، نقطه ای بود که خروج از سازمان عمومی شده بود و اینها برای اینکه جلوی خروج را ببندند، 73 که یک عده را بردند برای برخورد و خلاصه ما را هم بردند توی یک بخش با نام عملیات "ج ن" ولی در هر حال برخوردها با نیروها بود که آنجا هم ورزشهای سنگین و خلاصه با ترفندی که عملیاتی در پیش است، با این کارها ما را بردند توی فشار جسمی و روحی.

بعد برگشتیم باز ادامه دادیم تا این که ما را کشاندند به جریان حوض که پیش خود رجوی بود و آنجا دیگر اتمام حجت با تمام افراد بود که اگر کسی این دفعه حرف زدن به بیرون را بزند، با مرگ مواجه است. من خودم شخصاً در نقطه حوض تا آخرین لحظه نرفتم پای تعهد آخرین لحظه چهارده پانزده نفر دور من را گرفتند و گفتند بیا تعهد بده و الا دیگر خودت می دانی و حساب با خودت است و واقعیتش من برای حفظ جان خودم رفتم و یک تعهد فرمالیستی دادم، ولی از آن نقطه به بعد من هیچ نقطه اشتراک و حتی اگر بگوئید ته ذهنم با سازمان باشد، نبود که نبود. یعنی دقیقاً از نقطه جبر بود و برای حفظ جان خودم. واقعاً کسی جرأت رفتن نداشت.

هر جا می رفتی دو نفر سه نفر دنبالت بودند، نشستها را طوری می گذاشتند که تو اصلاً نتوانی نفس بکشی و بدانی که فردا با این مواجه هستی. خلاصه این جریان ادامه پیدا کرد تا جریان سال 76 به بعد که آنجا دیگر اینقدر فشار درونی زیاد شده بود که اینها آمدند و گفتند که هر کس می خواهد برود به ایران، برود. ولی راه به ایران را هم باز نمی کردند.

من خودم یک قرارگاهی بودم که سه چهار نفر را می گفتند بیائید بروید، از این سه چهار نفر این ها را می بردند در یک نقطه ای با اینها اینقدر برخورد می کردند که دوباره برگردند در مناسبات. اصلاً جرئت اینکه بخواهیم برویم بیرون سازمان واقعاً نداشتیم تا اینکه جنگ دوم کویت پیش آمد.

شخص خود من و تمامی اعضایي که آنجا بودند، واقعاً می خواستند از سازمان جدا شوند و برایشان جدا شدن کابوس بود، چقدر دست به خودکشی زدند و خلاصه اين كه واقعاً فشار روحی شدید بود. آمریکا آمد آنجا را گرفت و این روزنه برای ما باز شد که بتوانیم از سازمان خارج شویم. واقعاً ببینید سازمانی با این تعداد نیرو با چهار هزار نیرو در آن واحد ششصد هفتصد نفر ازش جدا شوند، از همه لایه ها از MO گرفته تا پائین ترین نقطه اش، جدای از این، هر فرد همین که وارد مناسبات می شد،در این سالهای اخیر همان روزهای اول می گفت من می خواهم بروم، ببینید که چقدر فضای مناسبات فشار آور بود.

در هر حال حمله دوم آمریکا به عراق نقطه مثبتش این بود که حداقل ما توانستیم از فشار و از قلعه الموتی که رجوی درست کرده بود بیرون بیائیم یعنی الان خوشحالم که حداقل این لطف را جمهوری اسلامی کرد( با توجه به اینکه خود آمریکا هم حالا من سیاست هایش را در مورد سازمان نمی دانم یک سری حرفهایی را آنجا می زند) که ما از پیش آنها آمدیم پیش آمریکائیها و از آمریکا تحویل بگیرد و بیائیم در خاک کشور خودمان حداقل به کشورمان رسیدیم به کشوری که واقعاً نیاز به خدمت دارد و این درک وشعوری که ما هفده هجده سال پیش نداشتیم الان بهش رسیدیم و واقعاً خوشحالم از این که رسیدم به کشورم و می خواهم که از این به بعد خدمتکار ملت خودمان باشیم و مثل آحاد جامعه زندگی کنیم و آن کشک و پوشالی که رجوی برای ما دوخته بود همه اش یک چیز پوشال و واهی فقط برای حفظ حاکمیت لرزان خودش بود که ته خط الان هم می بینیم که دو سال است که از او خبری نیست و به چه وضعیتی افتاده است که حتی یک پیام بیرونی هم نمیتواند بدهد یعنی دیگر ته خط این جریان ببینید چیست. خلاصه می خواهم از همه کسانی که این سازمان را دورادور می شناسند من بعنوان کسی که شانزده هفده سال در سازمان بودم دور این سازمان را خط بکشید و بچسبید به همین حاکمیت جمهوری اسلامی به خدا همه چیز مهیاست همه چیز تغییر کرده بیائید زندگی تان را بکنید. دور این سازمان را خط بکشید این سازمان نمی تواند به آمال و آرزوهای شما پاسخ بدهد من هفده سال در مناسبات بودم به خدا نمی تواند. هر کسی که می خواهد بر علیه جمهوری اسلامی كار(مبارزه كند) ببینید جمهوری اسلامی تمام دشمنانش را یکی پس از دیگری خاک کرد همین صدامی که هشت سال با او جنگیدید دیدید که چه وضعی شد در هر حال این استراتژی درست است که نیروها را از صحنه خارج می کند هر کسی درست برود مسیرش را مي پذيرد و هر کسی کج برود خراب می کند و میافتد در چاله چوله در هر حال من به همه کسانی که صحبتهای من را می شنوند خواهش دارم که از تجربه فردی من استفاده کنید ببینید من برادرم اعدام شده البته در هر حال توی موضع خودش بود من کار به آن ندارم ولی شخصاً تجربه ای که 17 سال بدست آوردم بگویم که به هیچ وجه دور این سازمان نروید و حداقل اینکه بروید دنبال زندگیهایتان چه خارج بخواهید زندگی کنید و چه داخل ایران که زندگی برایتان مهیاست من هفده سال با این سن الان نزدیک چهل سالم است ولی امید دارم به زندگی و جمهوری اسلامی هم این امید را به من داده که بتوانم یک بار دیگر انتخاب کنم و زندگی ام را شروع بکنم

در مورد فرار مريم به فرانسه سازمان چه مي گفت ؟

اینها توجیهی که در رابطه با فرار مریم رجوی می کردند از همان جنگ اول کویت ما فهمیدیم که این خارج بود ولی جنگ دوم می گفت که اگر سازمان در عراق زیر بمباران نابود شد بتواند و یک نفر باشد که مثلاً امیال و اهداف سازمان را اعلام کند ولی ته خط این نبود چون مریم رجوی تک نبود همه کادرها و دستچین های خودشان را اینها به خارج اعزام کردند و بدبختها و آنهایی که به زعم اینها هویتی نداشتند و به اصطلاح کارتن خواب بودند و از مرز آمدند و اسیر بودند و اینها را در عراق نگه داشتند چه در دوره جنگ اول کویت و چه در همین مقطع. اینها خیلی از کادرهایشان را فرستادن کادرهایی که فکر می کردند برایشان کار می کنند ولی خوب بقیه افراد که واقعاً مسئله دار و مشکل داشت برای آنها نگه داشتند

يك توضيحي هم راجع به غسل هفتگي بدهيد .

در رابطه با غسل هفتگی بگویم. غسل هفتگی از سال 80 شروع شد. نقطه پایان عملیات مرزی با ما بود چرا چون یازده سپتامبر پیش آمد و بحث تروریسم در سطح جهانی خیلی بود این بحثی بود که خود رجوی کرد. رجوي فهمیده بود که دیگر عملیاتی وجود ندارد و نیروها را در داخل قرارگاه بعد از این سالیان بدون زن و زندگی در هر حال باید به یک چیزی مشغول کند. عملیات یک بخش از نیروها را مشغول می کرد چه آنهایی که می رفتند عملیات و چه آنهایی که پشت صحنه بودند در نتیجه چون دید استراتژی عملیات به ته رسیده برای اینکه دو تا هدف داشت ، حدس خودم این است که غسل نه برای افراد بلکه برای منافع شخصی خودش بود یکی این که از طریق غسل می خواست بفهمد که نفراتی که کل این جماعت به کدام ایکسی علاقه مندند که همان ایکس را بگذارند بالای سرش یعنی از دل این فاکتها در آورده می شد که خلاصه به چه کسی بیشتر توجه دارند که همان را بگذارند بالای سرش که بتوانند افراد را بکشانند چون نه عملیاتی بود نه كاري و چقدر تنظیف سلاح و این نوع كارها را انجام دهند. یک علت دیگر هم این كه از بحث زن و زندگی خیلی می ترسیدند علتش این بود که فکر می کردند که به تعداد مساوی زن ندارد و اینکه پاسخ این مسئله را نمی تواند بدهد در نتیجه اگر فساد بیفتد در تشکیلاتشان تشکیلات به هر حال می پوکد. نقطه کیفی که اینها غسل را آوردند به دلیل اینکه پایان استراتژی عملیات تروریستی بود چون به طور ضمنی آمریکا بر روي تروریسم تیغ جدی کشیده بود و آمریکائیها از این موضوع خیلی ترسیده بودند نقطه کیفی اش این بود که با یک مکانیزمهایی خواستند مناسبات داخل تشکیلات را که عمده هم سرکوب بود یکی عملیات جاری که سرکوب روزانه بود یعنی فرد را نسبت به کار یومیه وادار می کردند که بیاید کار انجام دهد و اجازه اینکه ذهنش به جایی برسد که کار نکند و خرابکاری کند نمی دادند. یعنی با سرکوب روزانه غسل هم در رابطه با زنانشان بود که این جوان و غریزه خدادادی که به انسان داده زیر فشار یکدفعه نیاید به مناسباتشان یک کارهایی بکند حرف جدی بود چون این استراتژی تمام شده بود و فشار روحی هم حدی دارد و تا یک جایی انسان انگیزه کشیدن دارد وقتی این انگیزه که می گوئید سرنگونی سرنگونی چقدر سرنگونی هر سال می گوئید سرنگونی سرنگونی بعد جریان سال 80 هم که پیش آمد خوب استراتژی هم استراتژی جنگ مسلحانه بود جنگ مسلحانه تمام شد.

 

برای دیدن فیلم مصاحبه اينجا را کلیک کنید


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31