سال 1340 در خانوادهای مستضعف و مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند و در دبیرستان نواب صفوی به ادامه تحصیل پرداخت. در اوج انقلاب اسلامی ایران او نیز از کسانی بود که علیه طاغوت فریاد برآورد و در تظاهراتهای خیابانی شرکت میکرد؛ علاوه بر آن در محله عدل خمینی مشهد نمونهای از یک مبارز ِ متقی بود و در دبیرستان نیز به عنوان فردی انقلابی شناخته شده بود. با پیروزی انقلاب اسلامی شهید بیناباجی در سنگر مدرسه، به افشای روشهای اغفالگرانه گروهکهای ضدانقلاب اهتمام ورزید.
وی زمانی که انقلاب اسلامی ایران نیاز مبرمی به نیروهای مؤمن داشت، به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، راهی جبهههای دفاع مقدس شد. ماهها در جبههها بود. پس از بازگشت وی به مشهد بود که منافقین اعلام جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی کردند. حسن بیناباجی سرانجام در شب 18آبان1360 طی یک تعقیب و گریز با منافقین به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با خانواده شهید حسن بیناباجی:
کوچهای باریک که در انتها به دو در ورودی منزل ختم شد. زنگ یکی از خانه ها را فشردیم. خانمی مسن در را باز کردند و ما وارد حیاط کوچکی شدیم. حاجخانم راهنماییمان کردند و ما وارد اتاق شدیم. پدر شهید در همان اتاق نشسته بود و خواست به احترام ما بلند شود؛ اما نتوانست. روبهروی در ورودی اتاق یک طاقچه بود و روی طاقچه عکس شهید را گذاشته بودند. ما گوشه اتاق نشستیم.
حاجخانم صحبت را شروع کرد:
«قبلا در روستای بیناباج گناباد زندگی میکردیم. چند سالی از زندگیمان گذشته بود و بچهدار نمیشدیم. حاجآقا برای به دنیا آمدنش نذر کرده بود و حسن سال 1340 به دنیا آمد.
مدتی بعد به مشهد آمدیم. سمت خیابان ضد، خانهای اجارهای داشتیم. حاجآقا بنا بود.
حسن خیلی آروم بود، چند سال اول دبستانش که تموم شد، کنار درس سر کار هم میرفت. میدید آقاش خیلی خسته میشود. روش نشد به پدرش چیزی بگوید؛ ولی به من گفت: «مامان من سر کار میروم که دیگر شما کار نکنی. به آقام این حرف را نمیگویم. او مرد است و غیرت دارد.» همین کارهایش عزیزش میکرد. بزرگتر که شد، در مطب یک دکتر، منشی شد.
بعد از شهادتش چند خانواده مستمند آمدند و گفتند که آقاحسن خیلی به ما کمک کرده است.
نزدیک انقلاب بود. فعالیتهاش خیلی زیاد شده بود؛ حتی گاهی چند شب به خانه نمیآمد. وقتهایی که خانه بود هم با دوستانش به طبقه بالا میرفتند،. صدای بحثهایشان میآمد. زمان تنهایی هم باز در همان اتاق بود. یک روز به او گفتم: «چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟» گفت: «اگر سال 1342 شما امامخمینی(ره) را همراهی میکردید، الان لازم نبود ما اینقدر اذیت بشویم.» حسن ما را با انقلاب آشنا کرد، با امام آشنا کرد؛ طوری شد که خونهمان مثل پایگاه شده بود .
وقتی انقلاب پیروز شد، کارهای حسن هنوز ادامه داشت، بعد متوجه شدیم عضو کمیته انقلاب اسلامی شده است. با بچهها برای شناسایی منافقین رفتند. بیشتر خانههای تیمی را شناسایی میکردند. یک بار منافقین قصد ترورش را کردند و با تیغ سرش را بریدند؛ اما موفق به کشتنش نشدند. وقتی به خانه آمد، لباسهاش خونی بود. به ما گفت که آجر به سرش خورده است. ما هم که نمیدانستیم قضیه چیست، باور کردیم.
جنگ شروع شده بود. دو ماه به جبهه رفت. بعد از اینکه حسن برگشت، با خودم گفتم شاید آروم شده باشد؛ بلکه بتوانم دامادش کنم؛ ولی از این خبرا نبود. فعالیتهایش ادامه داشت. منافقین بعدازظهر هیجدهم آبانماه 1360 برای همیشه آرامش کردند. منافقین حسن را به شهادت رساندند.
همراه دوستش، مهدی حکمآبادی، برای شناسایی یکی از خانههای تیمی رفته بودند. یک ماشین از محل بیرون آمد و بلافاصله حسن و مهدی که سوار بر موتور بودند، دنبالش کردند. مهدی موتور را میراند. منافقین هم تا متوجه آنها شدند، آنها را به رگبار گلوله بستند. حسن شهید و مهدی زخمی شد.
داغ از دست دادن حسن خیلی سخت بود.
از دیشب که به پدرش گفتم شما به اینجا میآیید، مدام منافقین را لعنت میکند. الان هم اگه حرف بزند و از جنایات منافقین و داغی که بر سینه ما گذاشتند، بگوید، نفس تنگی میگیرد. منافقین پسرم را در ابتدای جوانی به شهادت رساندند. حسن بازوی راستم بود.»
قسمتی از وصیتنامه شهید بیناباجی:
سلام بر شما پدر و مادر خوب و مهربانم، سلام بر شما پدر و مادری که زجرها کشیدید و فداکاریها کردید تا من را به این سن و سال رساندید که بتوانم این چنین فداکارانه در سپاه اسلام قرار گیرم و به فرمان اماممان با سربازان بعثی و کافر صدام که علیه انقلاب و اسلام برخواستهاند به مبارزه برخیزم.
برادران و خواهران مسلمان؛
این انقلاب را همیشه همچون حال حمایت نمایید که سعادت همه شما در پیروزی کامل این انقلاب است. از مبارزه با آمریکا هرگز غفلت ننمایید که آمریکا در پی فرصت است و مثل اکنون با الهام از رهنمودهای امام در دهان امپریالیست بزرگ و شیطانصفت بزنید.