هر چه ما مسلمان ها از اول اسلام ضربه خوردیم به دست منافقین بوده است نه بدست کفار. کفار چهره شناخته شده ای دارند. صفشان جداست. ولی منافق یعنی انسان چند چهره و آن کسی که با چهره دین نفوذ میکند در صف مسلمان ها… |
گروهها، جناحها و رسانههای وابسته نيز در معرفی آيت الله طالقاني، آن شخصیت را بر اساس دیدگاه خود یا فرزندی معرفی میکنند که به جناح آنها نزدیکتر بود، به عبارت دیگر، این پدر نیست که گرامی داشته میشود، بلکه خواستههای فرزندان او است که از زبان پدر تبلیغ میشود.
مرحوم آیت الله طالقانی از جمله شخصیتهایی است که بعد از گذشت سی سال هنوز به درستی او را نشناختهایم. در همه این سال ها عادت کردهایم که او را فقط در سالروز برگزاری اولین نماز جمعه تهران یا سالروز رحلتش بشناسیم و یادش را گرامی بداریم.
بهتر دیدیم به بهانه سالگرد این بزرگوار بعضی از حادثه ها و وابستگی های حزبی که به او نسبت می دهند را روشن کنیم تا نسل جوان این مرد انقلابی را بهتر بشناسند.
غائله کردستان سال 57
منافقین در اواخر سال 57 با تحریک بعضی مردم و عناصر فریب خورده با ایجاد تشنج در سنندج قصد بر هم زدن امنیت و نظم عمومی کشور را داشتند که با درایت سپهبد قرنی ریاست ستاد مشترک ارتش جلوی این غائله گرفته شد.
این درگیری های ارتش با ضد انقلاب و حمایت بعضی از آقایان از آنان دست آویزی شد تا منافقین از آن روز تا همین اکنون از آن به عنوان تشکیک در افکار افرادی چون مرحوم آقای طالقانی و سوء استفاده از آن ياد کنند.
ماجرا از این قرار بود، زمانی که ضد انقلاب با تحریک عده ای رادیو و تلویزیون، ژاندارمری و شهربانی را گرفت و قصد حمله به مرکز نظامی ارتش در سنندج را داشتند، با مقاومت ارتش از سقوط شهر جلوگیری می شود.
در طی این مدت منافقین با سوء استفاده از بعضی عناصر لیبرال دولت موقت و منش رئوفانه مرحوم طالقانی ، آنان را مجبور به اعتراض به ارتش می کنند که در طی آن آقای طالقانی و بازرگان در نامه هایي ارتش را از کشتار مردم منع می کنند.
اما شهید قرنی با درایت مثال زدنی در جواب نامه آنان اینگونه می نویسد:
«تا موقعی که از طرف رهبر انقلاب مسئولیت اداره ارتش را دارم، از انجام نظر جنابعالی و آزاد کردن افرادی که به داخل پادگان به منظور قتل و غارت هجوم بردهاند، و تا زمانیکه متجاوزین گمراه، شهر را به وضع آرام قبل برنگردانند، یعنی تا زمانی که رادیو و تلویزیون در دست افراد مجاهد از کرمانشاه و ساختمان های ستاد لشگر و فرودگاه مجددا به مسئولان معین واگذار نگردد و سرهنگ صفوی فرمانده لشگر ۲۸ کردستان خود را به ستاد نیرو در تهران معرفی ننماید، با وجود تمام ارادتی که به شخص آیتالله طالقانی و جنابعالی دارم، در مقابل خواست تعدادی اجنبی تسلیم نخواهم شد.»
مرحوم طالقانی که خود از نزدیک ماجراهای کردستان را دنبال میکرد و حتی زمانی حامی گفت و گو و مذاکره با ضدانقلاب بود، چند ماه بعد در آخرین خطبه - معروف به نماز جمعه- خود، سخنان مهمی ایراد کرد که خشم و ناراحتی ضدانقلاب، منافقین و حتی برخی از دوستانش را هم در پی داشت.
آیت الله طالقانی در این خطبه، با قاطعیت تمام خواستار سرکوب منافقان و گروههای ضدانقلاب شده بود و حتی به چند مورد از اشتباهات قبلی خود اشاره کرده. خواندن قسمتهایی از این سخنرانی بعد از سال ها که از آن می گذرد، بخوبی میتواند ما را با روحیه آن مرد بزرگ آشنا کند. البته شاید درسی هم باشد برای همه آنهایی که این روزها از مرحوم طالقانی دم میزنند!
این عذر خواهی و قبول اشتباه اوج بزرگی روح این مرد عزیز را می رساند.
«هر چه ما مسلمان ها از اول اسلام ضربه خوردیم به دست منافقین بوده است نه بدست کفار. کفار چهره شناخته شده ای دارند. صفشان جداست. ولی منافق یعنی انسان چند چهره و آن کسی که با چهره دین نفوذ میکند در صف مسلمان ها…
امروز برادرها، خواهرها، فرزندان عزیز اسلام، ما دچار چنین منافقان شرور و حیلهگر و فریبکاری هستیم که گاه به چهره اسلام در میآیند و به چهره ایرانی. بسیار هم اظهار دلسوزی میکنند برای مردم ولی وابسته و مرتبط به جاهای دیگر هستند. چهره، چهره ایرانی، ولی روح و درون و نفسش، نفس و اندیشه و فکر عرف امپیرالیسم، صهیونیسم و دیگر قدرتها. یعنی کوبیدن مسلمان ها در چهره اسلام و ایرانی و اختلاف در صفوف…
این گرفتاری هایی که امروز در مرکز، در شهرستان ها و بخصوص در کردستان برای این کشور پیش آمده، بدست کیست؟ … کدام دولت، کدام منشا اثر و کدام رهبری است که با یک خواستههای معقول و منطقی یک گروهی مخالفت کند؟ چه بهانههایی دارند؟ چه میخواهند؟…
همان وقتی که ۵ ماه قبل مسئله سنندج پیش آمد و ما رفتیم سنندج. بعد از تحقیقات معلوم شد، یک درگیری بین کمیته شیعه و کمیته اهل سنت ایجاد شد. بعد یک نفری کشته شد و بعد هم یکی از همین آقایان سران رفت تلویزیون و رادیو را گرفت و دستور داد که ژاندارمری را بگیرید… بعد شهربانی هم تسلیم شد. بعد حمله کردند طرف پادگان نظامی. اما آنها از خودشان دفاع کردند. اگر آنروز مرکز نظامی ارتش سنندج سقوط کرده بود، میدانید چه فاجعهای میشد؟ ما هم غافل بودیم! …
تا وارد شدیم، عوامل و دور و بریهای اینها داد و فریاد برداشتند که ارتشیها جوان های ما را کشتند، زن های ما را کشتند. خوب ما را ناراحت کردند که چرا باید ارتش این کار را بکند؟ خدا رحمت کند مرحوم قرنی را! با او تماس گرفتیم و او گفت که ما دستوری ندادیم برای حمله به مردم. اینها حمله میکنند به پادگان. ما دفاع نکنیم؟ اسلحههایمان را بدهیم به اینها؟ سربازان خود را به کشتن بدهیم؟ ما هم باور نکردیم!…
آنوقت برای من پیام می فرستند علمای آنجا که به ما مثل مغول ها حمله میکنند! که این ارتش شما ما را میکوبد!...کسانی هستند که رفتند اروپا و خارج، زیر لاک خودشان پنهان شدند، این مردم مسلمان خون دادند، حالا ساکتها، به صدا درآمدند. تسلیمشدهها انقلابی شدند! وابسته ها دوباره آمدند روی کار…»