پنج ماه قبل از انفجار دفتر نخستزیری، عكسی از صورتجلسه و تصمیمات شورای امنیت و اعضای شورا در روزنامه كار، ارگان سازمان چریكهای فدایی خلق چاپ میشود. |
آنچه در پی میآید، روایتی از آیتالله محمد امامی كاشانی و گذری است بر برخی از زوایای ناپیدای رویداد 8 شهریور 1360.
از آن رو كه این رویداد در سالیان اخیر مورد بازنگری تاریخ پژوهان قرارگرفته است، انتشار اطلاعات و تحلیلهایی از این دست میتواند برای این طیف مفید باشد.
فاجعهای بایك سؤال بزرگ
پس از انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری و با توجه به شناخت علما و صاحبنظران مجلس از او، مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفت برای انتخاب نخستوزیر فعالانه وارد صحنه شود و پنج نفر از برجستهترین شخصیتهای خود را برای این امر معرفی كرد. این افراد عبارت بودند از: رهبر معظم انقلاب، شهید باهنر، جناب آقای یزدی، آقای پرورش و بنده. بنیصدر فهرستی را به مجلس داد كه در آن كاندیداهای خود را ذكر كرده بود. اكثریت قاطع مجلس با این فهرست موافق نبودند، اما برای اینكه در زمینه انتخاب نخستوزیر، بین رئیسجمهور و مجلس اختلافی پیش نیاید و دشمنان داخلی و خارجی از این موضوع سوء استفاده نكنند، جلسات غیرعلنی تشكیل دادیم تا مسائلمان را در درون خود حل كنیم.
ابتدا از بنیصدر دعوت كردیم تا به مجلس آمد. او پیشنهاد كرد كه مجلس پنج نفر و شخص او دو نفر را انتخاب كنند كه بنشینند و بر سر انتخاب نخستوزیر به توافق برسند. البته او در مجلس طرفدارانی داشت كه كم هم نبودند. نشستیم و تصمیم گرفتیم و پنج نفر مجلس (به شرحی كه در مقدمه آمده است) انتخاب شدند. بنیصدر دو نفر از اعضای مجلس را انتخاب كرد و از میان منتخبان مجلس گفتند كه آیتالله خامنهای و شهید باهنر را قبول ندارم چون عضو حزب جمهوری اسلامی هستند. نپذیرفتن این دو از طرف بنیصدر برای مجلس خیلی سنگین بود، چون او اولین قدم را در راه مخالفت و شكستن قرار و پیمان برداشت.
مجلس برای اینكه در سطح جامعه تزلزلی به وجود نیاید در مقابل این رأی بنیصدر سكوت كرد. سه نفر از طرف مجلس و دو نفر از سوی بنیصدر در حضور او جلسهای را تشكیل دادیم و گفتیم به اعتقاد ما آقای رجایی گزینه صحیحی است چون سوابق او را میدانیم و مردم هم او را میشناسند و آدمی است جدی و متعهد و ما او را برای این كار مناسب میدانیم. البته در مجلس هم عدهای بودند كه یا طرفدار شرق بودند یا به غرب گرایش داشتند و با بنیصدر همفكر بودند. آنها آقای رجایی را قبول نداشتند. بنیصدر هم با ایشان مخالف بود و میگفت انسان خشك سری است، ولی اگر در مجلس رأی بیاورد، حرفی ندارم. باز تشكیل جلسه غیرعلنی دادیم و آقای رجایی مطرح شد و رأی بسیار بالایی آورد. بعد گفتیم كه جلسهای با حضور خود آقای رجایی داشته باشیم بلكه بنیصدر نرم شود. آقای رجایی قبول كرد و ما موضوع را با رئیس جمهور مطرح كردیم.
در جلسهای كه گذاشتیم، پوشهای را آوردند و جلوی بنیصدر گذاشتند و او گفت؛ «اینجا گزارشی است كه در آن آمده است آقای رجایی در یك جلسه افطار گفته است كه میخواهد نخست وزیر شود و با من مخالف است.» آقای رجایی گفت كه دو بار افطار دعوت داشته یكی در شمیران و یكی هم در حرم حضرت عبدالعظیم و تمام افرادی را هم كه در آن جلسات بودند میشناسد و میتواند احضارشان كند تا اثبات كنند این گزارش، غلط است. بنیصدر بر حرف خود پافشاری میكرد و آقای رجایی اصرار داشت كه فردا بیایند و شهادت بدهند. نهایتاً آقای رجایی گفت، «برادر جان! اختلاف ما بر سر این امور نیست. اختلاف ما در این است كه من و شما دو جور طرز فكر داریم.» در هر حال بنیصدر نمیخواست زیر بار نخستوزیری آقای رجایی برود. بالاخره بعد از بحثهای بسیار، در جلسه سوم گفت، قبول میكنم. من گفتم؛ «به شرط آن كه بحث و سر و صدا نكنی. » و او پذیرفت، ولی در اولین سخنرانی خود، علیه آقای رجایی حرف زد. به او گفتم: «مگر قرار نبود از این گونه حرفها نباشد؟» و باز بحث پیش آمد. یك شب در جلسهای در حضور آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی، باز اینگونه مسائل مطرح شد. آقای رجایی هم حضور داشت و گفت: «به اتاق كه وارد میشوم، آقای بنیصدر بیاعتنایی میكند. حرف میزنم، بدوبیراه میگوید. سخنرانی میكند و از من بد میگوید. در چنین شرایطی چگونه میتوانم انجام وظیفه كنم؟ رئیس جمهور ابداً حرمتی برای من قائل نیست.» حرفهای او كه تمام شد، بنیصدر با نهایت جسارت گفت: «چون شما نالایق هستید.» آقای رجایی گفت: «مشكل من و شما این است كه خطمان از هم جداست.» صبر و متانت او از روح بلندش نشأت میگرفت.
آن شب تا پاسی از نیمهشب درباره وزرا بحث شد. از بنیصدر پرسیدیم این چه رفتاری است كه با آقای رجایی میكند؟ گفت: «چون او نخستوزیر شرعی و قانونی نیست.» پرسیدیم: «چرا نیست؟» گفت: «چون دلم با او نیست.» گفتیم: «دلیل نمیشود كه چون دل شما با او نیست، پس انتخابش شرعی و قانونی نیست.» در هر حال با او بحث كردیم و دلیل و برهان آوردیم. او جواب حرفهای ما را نداد، اما راضی هم نشد و نهایتاً هم گفت كه آقای رجایی را برای اداره مملكت مناسب نمیداند. آن جلسه تمام شد، ولی دو روز بعد دوباره آنها حرفشان شد. آقای رجایی در نخستوزیری مستقر شده بود و واقعاً كار میكرد و به خاطر انقلاب، اسلام و مردم، تحقیرهای بنیصدر و حرفهای زشت او را تحمل میكرد و دم نمیزد.
بنیصدر دائماً میگفت كه 11میلیون نفر به او رأی دادهاند و همه چیز باید طبق نظر او باشد. ما میگفتیم كه مردم به مجلس هم رأی دادهاند و رأی به او و مجلس به خاطر این بوده كه امام(ره) فرمودند رأی بدهید و به او هم به اعتبار نزدیكی به امام(ره) رأی دادند. بنیصدر معتقد بود كه مردم به خاطر خودش به او رأی دادهاند و اگر رأیگیری شود، این بار بیش از 11میلیون رأی میآورد. حرف ما این بود كه در قانون اساسی كه به تصویب 98درصد مردم رسیده، رئیسجمهور باید تسلیم مجلس باشد، وگرنه دیكتاتوری پیش میآید. رئیس جمهور نمیتواند بر خلاف رأی مجلس عمل كند و بگوید نخستوزیر مورد تأیید آن را قبول ندارد. بنیصدر میگفت مجلس باید با رئیسجمهور هماهنگ باشد. ما میگفتیم هماهنگی به معنی رسیدن به توافق با رئیس جمهور است، نه به معنی تسلیم حرف و نظر او بودن.
بنیصدر آدم متكبری بود و اگر با امام(ره) هم اظهار دوستی میكرد، مصلحتی و برای حفظ موقعیت خودش بود. من شخصاً به بنیصدر رأی ندادم و نمیخواستم كه او رئیس جمهور شود. یادم هست كه شهید بهشتی جمله عجیبی به من گفتند كه من بعدها معنی آن را حس كردم. ایشان میگفت، بنیصدر از نظر تكبر از شاه هم بدتر است و من متحیر بودم كه چطور ممكن است كسی از شاه بدتر باشد. در جریان برخورد با آقای رجایی فهمیدم كه او چه موجود خودخواهی بود و اصلاً فكر كسی را قبول نداشت و كسی را به حساب نمیآورد. اگر آقای رجایی تسلیم اوامر بنیصدر میشد، از نظر بنیصدر نه تنها خشك سر نبود كه سر خیسی هم پیدا میكرد. بنیصدر كسانی را برای نخستوزیری پیشنهاد كرد كه توان اداره یك دفتر و اتاق را هم نداشتند و تنها صفت بارزشان اطاعت محض از او بود. او یك مشت «بله قربانگو» میخواست و فرهنگ شاه را كه داشت از خاطرهها میرفت به یاد ما میآورد و البته آدم قاطع و متعهدی چون آقای رجایی را نمیتوانست تحمل كند.
63 روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری كه در آن 72 نفر از چهرههای پاك و صدیق انقلاب را از دست دادیم، در انفجار دفتر رئیس جمهوری، او و نخستوزیرش در آتش نفرت دشمنان سوختند و كشتار ناجوانمردانه آنان همچنان در پردهای از ابهام باقی ماند. مدتی از فردی به اسم كشمیری نام برده شد و بعد هم سكوت و هیچ. قطعاً برای مردم پیوسته این سؤال مطرح بوده است كه چگونه در مكانهایی كه باید تدابیر امنیتی ویژهای به كار میرفت، چنین انفجارهای مهیبی رخ داد و عاملان اصلی این جنایتها چه كسانی بودند.
اگر هم انفجار دفتر حزب به دلیل رابطه تنگاتنگ یك حزب با مردم، قابل قبول باشد (كه نیست)، انفجار در دفتر رئیسجمهور كه از لحاظ فعالیتهای روزمره در تماس مستقیم با مردم نیست، به هیچ وجه قابل قبول نیست و این سؤال پیوسته مطرح خواهد بود كه عوامل نفوذی چگونه توانستند تا این سطح رسوخ كنند و این چه تشكیلاتی است كه میتواند این چنین ماهرانه، مهرههای دلخواه خود را در بالاترین ردههای كشور جای دهد و فرزندان نامشروع ابر جنایتكاران، یعنی بنیصدر و رجوی را از مقابل نیروهای امنیتی و انتظامی فرودگاه عبور دهد و از كشور خارج كند؟
اندكی دقت نشان میدهد كه وسعت اقدامات این گروه تا بدان پایه است كه از عامل واقعی جنایت دفتر نخستوزیری، شهید!! میسازد. بسیار سادهلوحانه است اگر گمان كنیم این اشتباه سهواً پدید آمده كه تكههایی را كه به عنوان تكههای بدن كشمیری در یك كیسه پلاستیكی جمع شده با عنوان شهید كشمیری! مطرح شود، ولی جسد سالم برادر شهیدمان، دفتریان تا 48 ساعت به عنوان یكی از شهدای حادثه، اعلام نشود.
هویت واقعی كشمیری همچون همدست دیگرش، كلاهی، هنوز در پرده ابهام است. كشمیری فردی بود حدوداً 30ساله كه كمتر خود را در معرض دید دیگران قرار میداد و در میان كارمندان نخستوزیری، كمتر كسی او را میشناخت. او قبل از انقلاب مدیرعامل یك شركت انگلیسی بود و به جزایر خلیج فارس رفت و آمدهای مشكوكی داشته است. در اوایل انقلاب از طریق دادستانی كل انقلاب به اداره دوم ارتش معرفی و در آنجا مشغول به كار میشود. لازم به ذكر است كه اداره دوم ارتش مركز اسرار مهم مملكتی است. پس از مدتی، از اداره دوم به نیروی هوایی میآید و تمامی اسناد مستشاری امریكایی و جاسوسی در اختیار او قرار میگیرد. او یك روز قبل از ورود به نخستوزیری، در خیابان توسط یك ستوان دستگیر و پس از بررسی محتویات كیفش، متهم به سرقت اسناد سری از نیروی هوایی میشود، اما بعد توسط باقریفر، فرمانده نیروی هوایی آزاد میشود. او خانوادهای بیبندوبار داشت و برادر زنش از سوی منافقین، كاندیدای مجلس شد. او با چنین سوابقی وارد دفتر نخستوزیری شده و به عنوان دبیر اجلاس شورای امنیت مشغول فعالیت میشود و همه مدارك و اسناد شورای امنیت را در اختیار گروههای معاند قرار میدهد.
پنج ماه قبل از انفجار دفتر نخستزیری، عكسی از صورتجلسه و تصمیمات شورای امنیت و اعضای شورا در روزنامه كار، ارگان سازمان چریكهای فدایی خلق چاپ میشود. از آنجا كه شورای امنیت، از سریترین جلسات نخستوزیری بوده كه فقط 14 نفر در آن عضویت داشتهاند، جای هیچ تردیدی باقی نمیماند كه این اسناد توسط یكی از اعضا در اختیار بیگانگان قرار گرفته است. شهید رجایی دستور پیگیری قضیه را توسط واحد اطلاعات نخستوزیری میدهد، اما نتیجه بررسیها چیزی را مشخص نمیكند و فقط به این عبارت كه اشتباه شده، اكتفا میشود.
حدود دو ماه قبل از انفجار دفتر رئیسجمهور، توسط رئیس حراست كل كشور در نخستوزیری بخشنامهای صادر میشود كه در آن 9 نفر از بررسی بدنی معاف میشوند، یكی از آنها كشمیری است.
در روز 8 شهریور، جلسه شورای امنیت، رأس ساعت دو تشكیل میشود. كشمیری به بهانه آوردن ضبط صوت از جلسه خارج میشود و لحظاتی بعد انفجار روی میدهد. حاضران در جلسه اذعان دارند كه او چند لحظه قبل از انفجار از دفتر خارج شد و هرگز برنگشت و معلوم هم نشد چه كسی اصرار داشته است كه نام او در فهرست شهدا آورده شود. اینك سالها از آن فاجعه غمبار میگذرد و همچنان این ماجرا در پرده ابهام است.