روزنامه جوان
بنيصدر ميگفت مشكل اصلي من با كساني نيست كه سروصدا ميكنند، بلكه با كساني امثال باهنر است كه ساكت مينشينند و دقيق گوش ميدهند و آن جايي كه گمان ميكني خلع سلاح شدهاند، چنان موشكي به هدف ميزند كه انسان را از همه چيز ساقط ميكند. |
ماندگاري بزرگان انقلاب ريشه در رحمت، شفقت و گذشت بينظير آنها دارد و دكتر باهنر در سالهاي شكلگيري شخصيت از حضور چنين پدري بهرههاي فراوان برگرفته و از همين رو اينك كه پس از ساليان دراز از او سخن ميگويد، در لحن او اندوهي احساس نميشود و حالتي از سرافرازي و رضايت حاصل از كار براي رضاي خدا، شادماني دلنشيني را به مخاطب منتقل ميسازد.
ابتدا مختصري از زندگينامه و فعاليتهاي شهيد باهنر را بيان بفرماييد.
پدر در سال 1312 در «محله شهر» كرمان به دنيا آمد. دومين فرزند خانواده بود و هشت خواهر و برادر داشت. پدرش پيشه ور سادهاي بود و زندگي بسيارمحقري داشتند. پدر، پنج ساله بودكه او را به مكتبخانه ميفرستند و در آنجا بانوي متديني به ايشان قرآن ميآموزد. فرزند اين بانو، فرد تحصيلكردهاي بوده كه وارد حوزه علميه شده بود و پدرم دروس عادي حوزه را از او فراگرفت و سپس با راهنمايي وي به مدرسه معصوميه كرمان رفت و در آنجا دروس رسمي طلبگي را آغاز كرد.
مدرسه معصوميه بعد از شهريور سال 1320 توسط رضاخان تعطيل شده بود و هنگامي كه پدر براي تحصيل به آنجا رفتند تازه باز شده بود و به همين خاطر طلبههاي زيادي در آنجا تحصيل نميكردند. پدر همزمان با دروس حوزه، تحصيلات جديد را هم ادامه دادند و ديپلم گرفتند.
از آنجايي كه خانواده، توان مالي چنداني براي تأمين مخارج تحصيل ايشان را نداشت با شهريه محدودي كه مرحوم آيتالله بروجردي به طلبهها مي پرداختند به تحصيل خود ادامه دادند و بعدها در مدرسه فيضيه سكونت كردند.
اساتيد ايشان در آنجا آيت الله مجاهدي و آيت الله سلطاني بودند و درس خارج فقه و درس اصول را هم در محضر امام (ره) فرا گرفتند.
استاد ديگر پدر، علامه طباطبايي بودند كه اسفار و تفسير قرآن را نزد ايشان آموختند. پدر در دانشكده الهيات به تحصيل خود ادامه دادند و تا سطح دكتراي الهيات پيش رفتند. همچنين دوره فوق ليسانس علوم تربيتي را هم در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران گذراندند.
از آنجايي كه ايشان و عدهاي از دوستانشان علاقهمند به ايجاد تحريك و تحول جديدي در حوزه بودند و طرح مسائل و تحقيقات علمي، فكري و فلسفي را در آنجا ضروري ميدانستند، به دنبال اقدامات امام (ره)،علامه طباطبايي، شهيد بهشتي و مرحوم آيتالله مشكيني اين جريان را ادامه دادند و با تأليف، تحقيق و ترجمه و كارهاي مطبوعاتي با همكاري آيتالله هاشمي رفسنجاني و آيتالله مهدوي كرماني و عدهاي ديگر مكتب تشيع را تأسيس كردند و در سال 1336 ابتدا سالنامه و سپس فصلنامهاي را منتشر كردند كه اين فعاليت تا هفت شماره ادامه پيدا كرد تا اينكه آن را توقيف كردند.
مهمترين ويژگي پدرتان چه بود؟
سعهصدر و صبر ايشان كمنظير بود. همه كساني كه پدرم را ميشناسند و همچنين خالهها و عموهايم ميگويند كه هيچ وقت نديدهاند ايشان عصباني شوند. اصولاً كرمانيها آدمهاي آرامي هستند و تربيت خانوادگي و زندگي آرام و رفتار متين پدر و مادرشان قطعاً در اين زمينه تأثير زياد دارد.
تقوا و خلوص و كار براي خدا نيز از رموز خوشبختي و موفقيت است. انساني كه در پي كسب رضايت حق است، از هيچ كس نميترسد و دشواريهاي زندگي، او را آشفته نميكند. پدرم براي همه كارهايشان برنامهريزي ميكردند و به همين دليل هيچ وقت دستپاچه نميشدند.
آيا در اين مورد خاطرهاي داريد؟
مرحوم رضا برقعي سالهاي سال در آموزش و پرورش و در تدوين كتابهاي درسي با پدرم همكاري ميكردند. در اواخر عمرشان به سراغ ايشان رفتم. مرا كه ديدند، سخت گريستند و گفتند: «من و پدرت 15 سال با هم در يك اتاق كار ميكرديم و حتي يك بار هم پيش نيامد كه ايشان عصباني شود يا برخوردي با هم داشته باشيم. من گاهي اوقات از صبر و شكيبايي زياد ايشان عصباني ميشدم. ايشان بسيار كم حرف و صبور بود.»
خاطره ديگر مربوط به دوره وزارت ايشان ميشود. در دوره پاكسازيها، روزي پدرم در معيت چند نفر از همكارانشان به وزارتخانه ميروند. يكي از خانمهايي كه پاكسازي شده بود، در حالي كه حجاب درستي هم نداشته، پيش ميآيد و از پدرم ميپرسد: «شما وزير را ميبينيد؟» پدرم لبخندي ميزنند و ميگويند: «بله ميبينم. » آن خانم حرفهاي تندي ميزند و حتي فحاشي ميكند و ميگويد كه او را بيهوده پاكسازي كردهاند.
دوستان پدرم ميگويند هرچه به چهره ايشان دقت كرديم، اثري از عصبانيت در آن نديديم. نكته جالب اين بود كه هر چه لحن خانم تندتر ميشد، در چهره شهيد آرامش بيشتري ميديديم. وقتي حرفهاي خانم تمام شد، پدرم گفتند: «وزيري كه ميگوييد من هستم. طبيعي است كه در اين غربال كردنها، گاهي خالص و ناخالص درهم آميخته ميشوند. من رسيدگي ميكنم و اگر حقي از شما تضييع شده باشد، آن را باز ميگردانم. » آن خانم بسيار شرمنده شد و معذرت خواست.
خاطره سوم من به زماني مربوط ميشود كه جلسه شوراي انقلاب در منزل ما تشكيل شده بود. پدرم عادت داشتند همه تلفنها را جواب بدهند. در فاصله جلسه، تلفن زنگ زد و پدرم را پاي تلفن خواستند. پدر آمدند و به تلفن جواب دادند. من در اتاق بيروني قدم ميزدم كه بعد از مدتي ديدم شهيد مطهري برآشفته و عصباني بيرون آمدند و گفتند: «ميشود براي چند لحظه ملاحظه كساني را كه تلفن ميزنند، نكنيد و بياييد به كارمان برسيم؟»
پدر چه قبل و چه بعد از انقلاب بهشدت كار ميكردند. ايشان هميشه ميگفتند: «من هرگز با خستگي ملاقات نخواهم كرد.»
به نظر برخي، كتابهاي تعليمات ديني پس از انقلاب، جذابيت و تأثير كتابهايي را كه شهيد باهنر و ديگران با وجود فشارهاي رژيم ستمشاهي مينوشتند، ندارد. به نظر شما علت چيست؟
پدر من همراه با شهيد دكتر بهشتي و مرحوم رضا برقعي، چندين سال براي نگارش آن كتابها زحمت كشيدند. البته محتواي آن كتابها متناسب با شرايط پيش از انقلاب بود و پدرم اعتقاد داشتند كه بايد كتابها را متناسب با وضعيت پس از انقلاب نوشت و پاسخ نسل جديد را داد.
من آگاهي كافي در زمينه محتواي كتابهاي تعليمات ديني و استقبال دانشآموزان از آنها را ندارم و به همين دليل نميتوانم اظهارنظر كنم، ولي اگر واقعاً اين طور باشد، بايد علل آن را با دقت بررسي كرد.
شايد شهيد باهنر، شهيد بهشتي و مرحوم برقعي بيشتر از مؤلفين كنوني با زبان نسل جوان آشنايي داشتند.
يادم هست پدرم حتي براي دوره پيش از دبستان هم در حد توان ذهني كودك و به زبان او متون ديني تهيه كرده بودند كه البته چاپ نشد. ايشان از سطح پيش دبستاني تا دانشگاه تعليمات ديني نوشته بودند.
آن سه بزرگوار مباني اسلامي را بسيار عميق و دقيق ميدانستند، با مفاهيم قرآني و كلام معصوم مأنوس بودند و هر سه، در مقاطع مختلف، آموزگار و استاد بودند و مخاطب خود را بهخوبي ميشناختند. شايد اشكال كتابهاي تعليمات ديني پس از انقلاب اين بود كه مفاهيم سنگين فلسفي و ديني را با زباني دشوار به شاگردان آموختند، دليلش هم اين است كه بيان مفاهيم پيچيده به زبان ساده كار هر كسي نيست. به هر حال پدرم معتقد بودند كتابهاي تعليمات ديني بايد تغيير كنند و از آقاي سيد علياكبر حسيني خواستند اين كار را شروع كنند.
اين نكته را هم نبايد از ياد برد كه در دوران گذشته، جامعه براي كسب معارف ديني تشنه بود و طالبان براي پيدا كردن مطالب ارزشمند بايد زحمت زيادي ميكشيدند و به همين دليل هم هر كار عميق و درستي كه در اين زمينه صورت ميگرفت تا عمق وجود مخاطب نفوذ ميكرد بنابراين زحمات پدرم و ديگران به بار نشست. در دوراني كه تمام رسانهها، اعم از راديو و تلويزيون و مطبوعات و كتابها در خدمت تغيير ارزشها و ايدئولوژي نسل جوان بودند، بديهي است كه سخن مبتني بر وحي و كلام معصوم، راه خود را در ميان نسلي كه تشنه شنيدن حقايق است، ميگشايد.
مخصوصاً سخن گويندهاي كه صادقانه و عميقاً نگران سرنوشت نسل جوان بود و عالمانه سخن ميگفت.
بله، پدر من واقعاً نگران تفكر و انديشه نسل جوان بودند و همواره تلاش ميكردند در راه تربيت اين نسل بكوشند. هوشياري و ذكاوت شهيد بهشتي، پدرم و مرحوم برقعي براي تربيت نسل جوان با توجه به شرايط دشوار دوره طاغوت، كار بسيار بزرگي بود و دوستان و آشنايان هم آنها را شماتت ميكردند كه اين كارشان در واقع نوعي همكاري با رژيم است.
نظم پدر بزرگوار شما مثل شهيد بهشتي، امر روشني بود. در اين زمينه خاطراتي را نقل كنيد.
پدرم چه از لحاظ ظاهر، چه برنامهريزي كاري و چه مسائل ديگر برنامهريزي و نظم داشتند، اما نظم شهيد بهشتي نوعي نظم آهنين و در جامعه ما غيرمتعارف بود. شما اين نظم را در ميان انسانهاي مسؤول و عالم و محقق غرب، به شكلي كاملاً طبيعي ميپذيريد، ولي در جامعه ما از چنين انضباطي تلقي درستي نميشود، ليكن شهيد بهشتي بهرغم اينكه عدهاي از نظم حيرتانگيز ايشان تعجب ميكردند و حتي گله ميكردند، هرگز اجازه نميدادند كه كسي برنامههاي ايشان را به هم بزند.
به نظر شما اين نظم در جامعه ما شدني و مطلوب است؟
چنين شيوهاي بسيار عالي است، مخصوصاً كه جامعه ما همواره در معرض مسائل گوناگون و تهاجم دشمنان داخلي و خارجي است و بايد از لحظهها و دقايق خود استفاده بهينه كند تا امور به مجاري طبيعي خود بيفتد. بخش اعظم مشكلات ما ناشي از بينظمي و بيقيدي نسبت به وقت و انرژي و استعدادهايمان است.
پدرم به خاطر حجب و حياي بيش از حدي كه داشتند گاهي نميتوانستند نظم آهنيني چون نظم شهيد بهشتي را اعمال كنند، مثلاً پس از جلسات سخنراني، جوانان سؤالات فراواني داشتند و پدرم ميماندند و تا سؤال نفر آخر را پاسخ ميدادند.
و تكليف كسي كه منتظر بود كه ايشان رأس ساعت بروند و به امور او رسيدگي كنند كه عمدتاً اعضاي خانواده هستند، چه ميشد؟
خانواده ما ميدانست كه با يك آدم معمولي سروكار ندارد. پدري و همسري در مورد امثال پدر من تعريف ديگري دارد و اعضاي خانواده ياد گرفته بودند كه خود را با وضعيت ايشان تطبيق بدهند. از اين گذشته، به اعتقاد من كيفيت رابطه بسيار مهمتر از كميت آن است. امثال پدر من حتي در زمانهاي اندك و كوتاه هم تأثير خود را ميگذارند.
البته تخصيص وقت به خانواده هم موضوع كماهميتي نيست.
به همين دليل هم پدرم در هر وضعيتي كه بودند و هر مشغلهاي هم كه داشتند، حتماً سالي دو بار ما را به سفر ميبردند. ما در ايام نوروز حتماً به سفر و معمولاً به كرمان كه فاميل و آشنايان در آنجا بودند، ميرفتيم. پدر بسيار شاد و خوشسفر بودند. جالب اينجا بود كه هميشه يكي از اعضاي فاميل را كه ميدانستند توان تقبل هزينه سفر را ندارد يا فرزندان او را با خود ميبرديم. آنها بسيار با پدر راحت بودند و حتي بيشتر از ما با او احساس نزديكي ميكردند و از تهران تا خود كرمان، درد دلهايشان را با پدر مطرح ميكردند و ايشان با آنكه رانندگي ميكردند، تمام طول سفر، با دقت به حرفهاي آنها گوش ميدادند.
پدر اعتقاد داشتند وظيفه است كه در اوقات فراغت به درد نزديكان و دوستان برسيد. ايشان به عنوان سوغات براي تك تك بچههاي فاميل به تناسب سنشان كتاب ميخريدند و ميبردند و اين عادت بچههاي فاميل شده بودكه از پدر من سوغاتي بگيرند. ايشان معتقد بودند بايد محبت نوجوان و جوان را جلب كرد تا به حرف انسان گوش بدهد، به همين دليل اغلب با آنها شوخي ميكردند و مثلاً يادم هست به يكي از بچهها كه در آوردن تجديدي ركورد دار بود، با لحني مهربان و با خنده ميگفتند، «فلاني! امسال چند تا قبولي آوردي؟»
پدر در جريان مشكلات همه فاميل بودند و تا جايي كه امكان داشت در رفع آنها ميكوشيدند و اين كار را جزو وظايف اصلي خود ميدانستند. خانه ما هميشه پر از مهمان بود و بچههايي كه در دانشگاه قبول ميشدند و در تهران جايي نداشتند، در خانه ما درس ميخواندند تا ليسانس بگيرند. البته اين كار در خانوادههاي قديمي متداول بود و اين هم از رسومي است كهمتأسفانه از دست دادهايم. يكي هم خبر گرفتن از حال يكديگر و رفع مشكلات كه پدرم بهشدت به آن تقيد داشتند. وقتي هدف، جلب رضايت خداوند باشد، عزت و ماندگاري حقيقي را به دنبال دارد و اين برميگردد به هدفي كه ما از انجام كاري در ذهن داريم. وقتي هدف رضايت خداوند و خدمت خالصانه به مخلوقات او باشد، شادماني را در پي دارد.
مادرم ميفرمايند كه در تمام طول زندگيم مردي به خوشخلقي پدرتان نديدهام. ايشان ساعت 11 شب هم كه به خانه ميآمدند، كولهبار خستگي و كار را پشت در خانه به زمين ميگذاشتند و ميآمدند و با خوشرويي ميگفتند بيايد برايتان تعريف كنم كه چه خبر است.
ايشان فقط از موضوعاتي حرف ميزدند كه در آن نكتهاي و آموزشي بود و پيوسته در پي آن بودند كه ببينند براي حل مشكلات چه ميتوان كرد. شيوه و لحن صميمي ايشان به ما جرأت ميداد. در عين حال كه حريمها را حفظ ميكنيم، بسيار راحت حرفهايمان را بزنيم. من در آن سالها در بحبوحه سنين بلوغ بودم، ولي پدرم خودشان متوجه همه نكات ميشدند و ضرورتي نداشت كه ما بگوييم. اگر هم نميدانستند نه تنها من، بلكه همه جوانها و نوجوانهاي فاميل هم جرأت داشتند و با ايشان مشورت ميكردند.
حضور انسانهاي صبور، عالم و آگاه نعمتي است كه من متأسفانه در شرايطي كه بسيار به ايشان نياز داشتم، از دستشان دادم.
چند ساله بوديد؟
پانزده سال.
شما هم صبر پدر را داريد؟
پدرم و بسياري از افراد شبيه ايشان، زاده شرايط دشوار مبارزه و متعلق به نسل شگفتآوري هستند. البته نسل فعلي هم در مهلكهها و بحرانها از جمله 8 سال دفاع مقدس نشان دادند كه چه نسل حيرتانگيزي هستند.
و نيز در لبنان.
درست است. دوران شگفتآوري است و اين تازه از نتايج «سحر» است.
ميانه پدرتان با ورزش و طبيعت چگونه بود؟
به شنا و كوهنوردي علاقه خاصي داشتند و ما را هم همراه ميبردند. ايشان علاقه زيادي به طبيعت داشتند و دلشان ميخواست كه ما را به جاهاي مناسب ببرند، وليمتأسفانه درآن دوران تفريحگاههاي سالم زياد نبودند، براي همين ايشان در تنكابن و در دل كوه، آن سوي جنگلها، دو هزار متر زمين خريدند و تصميم داشتند در آنجا ساختمان كوچكي بسازند كه در تعطيلات، خانواده را ببرند كه انقلاب شد و اين كار صورت نگرفت.
مادر و خواهرها را هم براي ورزش ميبردند يا نه؟
بيشتر براي تفريح و سفر ميبردند. خانمها براي خودشان برنامهريزي ميكردند.
از دانش علمي و ديني پدرتان و آشنايي با ادبيات و تاريخ هم شمهاي بيان كنيد.
ايشان شعر ميگفتند و آنها را در دفتري كه جلد سبز رنگي داشت، مينوشتند. نميدانم بعد از شهادتشان اين دفتر چه شد.
شما از اشعار ايشان هيچ چيز در دسترس نداريد؟
دو تا بودكه داديم بنياد شهيد تا در آرشيو خود نگهداري كند. غزلهايي است با تخلص باهنر.
شعر كدام يك از شاعران فارسيزبان را بيشتر ميخواندند.
پدرم با شعر و ادب مأنوس بودند. مولوي و سعدي و بهخصوص حافظ را زياد ميخواندند. دفترچههاي يادداشتي داشتند كه اشعار مورد علاقهشان را در آنها مينوشتند و اصولاً شعر و ضربالمثل و داستانهايي از فرهنگ عامه را زياد بلد بودند و بهموقع هم به كار ميبردند. بزرگان ما با يك شعر و ضربالمثل بهقدري تأثير ميگذاشتند كه ما با يك سخنراني دو ساعته نميگذاريم.
برخورد پدرتان با مخالفان سياسي چگونه بود ؟
قبل از انقلاب، پدرم در آموزش و پرورش با يكي از كمونيستهاي مشهور صميمي شده بودند و حتي با او رفت و آمد هم ميكردند. بسياري از نزديكان پدرم به ايشان اعتراض ميكردند كه اين كارها از شما بعيد است. پدرم ميگفتند اگر قرار است كاري بكنم بايد در مورد اين افراد انجام بدهم كه هم خودشان به اسلام ضربههاي اصلي را ميزنند و هم به دليل تأثيري كه روي نسل جوان دارند، آنها را به انحراف ميكشانند.
ظاهراً اين شيوه پدر شما شباهت زيادي به رفتار شهيد بهشتي با مخالفان دارد.
هر كسي كه بخواهد كار بنيادي، اساسي و اصولي انجام بدهد، حرف همه را ميشنود، مسأله اين است كه اين حرفها در اعتقادات انسان تزلزل ايجاد نكند. پدرم با سعه صدر بالايي كه داشتند با همه گروهها، از جمله جبهه مليها، نهضت آزاديها، هيأت مؤتلفهايها، مجاهدين خلق و امثالهم جلسه و صحبت داشتند و ميگفتند اينها مجموعهاي هستند كه عليه رژيم فعاليت ميكنند، بنابراين دستكم در اين نقطه، اشتراك داريم و بايد بر اساس همين هدف مشترك حركت كنيم.
جالب اينجاست كه پدر به سراغ آنها نميرفتند، بلكه به دليل سلوك خاص ايشان، آنها بودند كه مشتاقانه ميآمدند و ميخواستند جلسه بگذارند. بنيصدر ميگفت مشكل اصلي من با كساني نيست كه سروصدا ميكنند، بلكه با كساني امثال باهنر است كه ساكت مينشينند و دقيق گوش ميدهند و آن جايي كه گمان ميكني خلع سلاح شدهاند، چنان موشكي به هدف ميزند كه انسان را از همه چيز ساقط ميكند. دشمن هم اين را خوب ميداند و به همين دليل روي امثال شهيد بهشتي، شهيد مطهري و پدرم دست ميگذارد.
شما پدرتان را چگونه توصيف ميكنيد؟
دغدغه اصلي شهيد باهنري كه من ميشناسم، سرنوشت و تفكر نسل جوان بود. انقلابي كه پيش آمد، حاصل شكيبايي، پشتكار، تحمل، دانشاندوزي و ايمان امثال پدرم بود. با توجه به اينكه جوانها طينت پاكي دارند، اگر بخواهيم سرمايهگذاري حقيقي بكنيم، بايد متوجه آنها باشيم و ببينيم شهداي ما چگونه زندگي كردند كه در عمر كوتاه خود به چنان جايگاهي دست يافتند. به جاي تقدير و بزرگداشتهاي تشريفاتي و توخالي، بايد با شيوههاي دقيق، منطقي و عالمانه، از اين شهدا الگوسازي كنيم. نسل جوان جز با الگوي مقبول و عالمانه و مخصوصاً مطلوب، نميتواند راه خود را بهدرستي بيابد.