گروهک دمکرات کردستان ازجمله گروهکهای منحلهای است که در اوایل انقلاب برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی ایران اقدامات خصمانهای انجام داد. در نتیجه اقدامات این گروهک در کردستان و نیز در جریان تجاوز نظامی رژیم عراق به خاک کشورمان، بحران گستردهای در منطقهِ کردستان ایجاد شد که آسیبهای زیادی به کشور وارد کرد و امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرارداد. در واقع، در شرایطی که ارتش عراق تا دروازههای اهواز پیشروی کرده بود، جریانهای ضدانقلاب در کردستان شهرهای چند استان شمال غربی کشور را ناامن و به اقدامات نظامی وسیعی دست زده و بدین ترتیب، توان درخور توجهی از نیروهای نظامی را به خود مشغول کرده بودند. این گروهک قصد داشت با عوام فریبی به اهداف اربابان غربیاش جامه عمل بپوشاند و مردم منطقه را نسبت به جمهوری اسلامی بدبین کند؛ اما بامقاومتهای مردم دلیر کردستان نتوانست به هیچ یک از اهداف شومش دست یابد.
مجید انجمشعاع در سال 1342 در خانوادهای متدین در کرمان متولد شد. پدرش کارمند شرکت نفت و مادرش خانهدار بود. آنها 5 پسر و 1دختر داشتند. مجید از 6سالگی به کلاس قرآن رفت و مقاطع دبستان، راهنمایی و دبیرستان را در کرمان گذراند.
در دوران انقلاب فعال بود. اعلامیه پخش میکرد و در راهپیمایی ها شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب همزمان با تحصیل عضو کمیته مسجد امام حسن عسکری(ع) شد و به پاسداری از انقلاب اسلامی پرداخت.
تابستان 1359 در بخش رزمی جهادسازندگی فنون چریکی را آموخت و شهریور همان سال بعنوان نیرو ذخیره جذب سپاه پاسداران شد. او پس از گذراندن دوره آموزشی سپاه، در آذر1359عازم کردستان شد.
مجید انجمشعاع سرانجام در24بهمن1360 در درگیری با ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به قلبش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خانم فاطمه کرمی(مادر شهید):
من مادر شهیدان مجید، حمیدرضا وسعید انجم شعاع و همچنین خواهر شهیدان غلامعباس وحمیدرضا کرمی هستم. مجید فرزند ارشدم بود. او مرداد 1342 در کرمان متولد شد.
شش ساله بود که اسمش را برای کلاس قرآن نوشتم. دبستان، راهنمایی و دبیرستان را در کرمان گذراند. بعد از پیروزی انقلاب عضو کمیته مسجد امام حسن عسکری(ع) شد و به پاسداری از انقلاب اسلامی پرداخت. شبهای بسیاری را تا صبح بیدار میماند تا از ناحیه ضدانقلاب آسیبی به انقلاب نرسد.
روزی متوجه شدم یکی از دندانهایش شکسته است وقتی علت را پرسیدم گفت: «در راهپیمایی بلندگو دستم بود با ضدانقلاب درگیری پیش آمد و بلندگو به دهانم خورد و دندانم شکست.»
تابستان 1359 در قسمت رزمی جهادسازندگی فنون چریکی را آموخت. شهریور همان سال بعنوان نیرو ذخیره جذب سپاه پاسداران شد و اوایل مهرماه دوره آموزشی سپاه پاسداران را با موفقیت گذراند. بعد از آن ماموریت داشت در قسمت پدافند هوایی فرودگاه و بعضی نقاط حساس شهرکرمان خدمت کند.
سال چهارم دبیرستان بود و در رشته مهندسی ساختمان درس میخواند. یک روز به خانه آمد و گفت که میخواهم به جبهه بروم. من مخالف بودم و دوست داشتم حداقل دیپلمش را بگیرد؛ اما مجید قبول نکرد و گفت کتابهایم را میبرم و در جبهه درس میخوانم. آذر1359 بود که به مهاباد رفت. سه ماه در جبهه بود که خبر شهادت داییاش را شنید. هفتم برادرم بود که آمد. گفتم مجید دیگر اجازه نمیدهم به جبهه بروی. گفت: «مادر نگران نباش من تا 6 ماه آینده کرمان هستم چون شما گفتی نرو من هم نمی روم.»
بعد از چند ساعت آمد و گفت: «باید به جبهه بروم.» گفتم: «برادرم تازه شهید شده و پدرت هم در جبهه است، شما خودداری کن و نرو.» صحبتهایم تاثیری نداشت چون اسلحهاش را تحویل نداده بود باید برمیگشت و من هم به ناچار رضایت دادم.
بعد از یک هفته تماس گرفت و گفت که تهران هستم و 15 روز دیگر به کرمان بازمیگردم.
دقیقا 15 روز بعد پیکر مجید روی دست مردم کرمان بود. بعد از یکی از دوستانش شنیدم که آن روز که به من میگفت تهران است و هوا هم گرم است در کردستان تا زانو در برف بوده است!
خبر شهادت:
به برادرم گفتم چند روزی است که مجید زنگ نزده و دلتنگم. ایشان گفت: «نگران نباش فردا میبرمت مرکز سپاه که تماس بگیری و با مجید صحبت کنی تا خیالت راحت شود که سالم است.» روز بعد آمد و گفت: «چه خبر؟ چیزی نشنیدی؟» گفتم: «نه. فقط امروز رفتم مغازه خانم ها که مرا دیدند شروع کردن به حرف زدن باهم!» برادرم گفت: «نمی خواهی بپرسی که چه میگفتند؟! اگر بگوییم مجید شهید شده است شما چکار میکنی؟» گفتم: «دیدی که برادرمان غلامعباس 40 روز قبل شهید شد و خدا را شکر کردیم. حالا هم خدا را شکر میکنم که در راه خدا کشته شد. اسلام خون میخواهد و هر خونی را هم نمیپذیرد.»
زمان تشیع جنازه مردم استقبال پرشوری داشتند. روز تشییع همسرم کرمان بود؛ اما به دلیل درگیری که با منافقین در شرکت نفت برایش پیش آمده بود در دادگاه بود و نتوانست در مراسم حضور پیدا کند.
نحوه شهادت:
در درگیری که با ضد انقلاب در دارلک پیش آمده بود گلوله به قلب مجید اصابت کرد و او شهید شد. آن زمان لباسهای پاسداران برای کومله ودمکرات بسیار ارزشمند بود چون از آرم سپاه روی آن سوء استفاده میکردند. برای همین زمانی که مجید شهید شد دوستانش او را در کانال گل انداختند تا ضدانقلاب نتواند لباسش را بردارد. بعد از درگیری او را از کانال گل بیرون آوردند و در عکسهای شهید میبینید که جنازهاش گلآلود است .
وصیت نامه:
قبل از اینکه برادرم خبر شهادت مجید را به من بدهد از من خواست که آلبوم عکس را بیاورم و گفت مجید یک عکس از خودش خواسته میخواهم برایش بفرستم.
داشتیم آلبوم عکس را ورق میزدیدم که متوجه برجستگی پشت عکس مجید شدم. وقتی نگاه کردم دیدم وصیتنامه مجید است. در بخشی از وصیتنامهاش گفته بود: «تنها وصیت من این است که نمازتان را اول وقت بخوانید. قران را بیاموزید و به برنامههای دینی، عقیدتی و سیاسی بپردازید تا ناآگاهانه از دنیا نروید.11بهمن1359»