در تاریخ 26مهر1388 در محل برگزاری همایش وحدت سران طوایف شیعه و اهل تسنن، در منطقه پیشین سرباز واقع در جنوب سیستانوبلوچستان انفجاری رخ داد. گروهک تروریستی جندالشیطان مسئولیت آن را بر عهده گرفت. یکی از عوامل این گروهک تروریستی که خود را در میان جمعیت مخفی کرده بود با انفجار کمربند انتحاریاش تعداد زیادی از مردم بیدفاع را زخمی و شهید کرد.
از جمله شهدای این حادثه سردار نورعلی شوشتری، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس زاهدان، سردار رجبعلی محمدزاده فرمانده سپاه سیستانوبلوچستان، سردار حسین اسدیخانوکی،حسین مرادی و علی علویان بودند.
حسین مرادی در سال 1340 در روستای بدرآباد از توابع شهرستان بم در خانوادهای مذهبی و سادهزیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش از سلاله سادات و خانهدار بود. آن ها 8 فرزند داشتند و حسین فرزند چهارمشان بود.
حسین مقاطع دبستان و راهنمایی را در روستا و دبیرستان را در شهرستان بم گذراند. او که دوران نوجوانیاش با ایام مبارزه با رژیم پهلوی مصادف شده بود، سعی میکرد در تمام راهپیماییها شرکت کند و در این انقلاب مردمی نقش داشته باشد.
در سالهای نخست پیروزی انقلاب که رژیم بعث عراق با هدف ضربه به نظام نوپای جمهوری اسلامی به کشور حمله کرد، حسین داوطلبانه به جبهه رفت و در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
او در سال 1362 ازدواج کرد و ثمره ازدواجش 3دختر و 2پسر است. بعد از جنگ در اطلاعات عملیات سپاه بم مشغول به فعالیت شد و در سال 1376به قرارگاه قدس جنوب شرق منتقل شد.
حسین مرادی سرانجام در تاریخ 26مهر1388 در حادثه تروریستی پیشین سرباز به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خانم طاهره محمدآبادی (همسر شهید):
«با هم نسبت فامیلی داشتیم. او پسر دایی من بود. در سال 1362 با خانواده به خواستگاریام آمدند. او 21 ساله و من 19 سال داشتم. همیشه دلم میخواست همسرم فردی انقلابی باشد. با توجه به شناختی که از حسین داشتم جواب مثبت دادم. به یاد دارم وقتی به خواستگاریام آمد از ناحیه چشم راست مجروح بود. مراسم ازدواجمان خیلی ساده در روستا برگزار شد.
بعد از ازدواج به بم رفتیم و در خانه پدری او زندگی سادهای را شروع کردیم. بیست روز بعد از عروسی چشمش بهبود پیدا کرد و مجددا به جبهه رفت.
من در خانه پدرشوهرم درسم را تا مقطع دیپلم ادامه دادم. همسرم مرتب به جبهه میرفت. هر زمان هم که برمیگشت زخمی بود.
سال1363 اولین فرزندمان به دنیا آمد و حسین 1 هفته در کنارمان ماند؛ اما هیچگاه ماندنش طولانی نمیشد. او دوباره به جبهه بازگشت.
ما 3 سال در خانه پدرشوهرم زندگی کردیم. بعد از آن یک خانه کوچک اجاره کردیم و چند سال هم آنجا بودیم. سپاه برای اینکه خانمهای پاسداران تنها نمانند، منزلی سازمانی در اختیارشان قرار میداد. چند سالی را در منازل سازمانی سپاه بودیم تا اینکه بعد از 15 سال توانستیم خانه بسازیم. با اتمام جنگ حسین در قسمت اطلاعات عملیات در سپاه بم مشغول به خدمت شد.
مدام به مناطق مختلف جنوب شرق به ویژه سیستانوبلوچستان ماموریت میرفت؛ تا اینکه در سال 1376 به قرارگاه قدس جنوب شرق منتقل شد و ما نیز به کرمان آمدیم.
احترام به پدر و مادر
هر زمان به منزل پدری او میرفتیم همه کارهای مادرش را انجام میداد. ظرفها را میشست و خانه را جارو میکرد؛ حتی لباسهای مادرش را میشست. فکر میکنم یکی از دلایل عاقبت به خیریاش دعاهای مادرش بود.
نماز
گاهی اوقات بچهها را برای اقامه نماز با خود به مسجد میبرد، بعد از نماز حتما برنامه تفریحی برایشان داشت یا چیزی که دوست داشتند میخرید تا بچهها خاطره خوبی از نماز خواندن داشته باشند.
توجه به بیت المال
حسین در استفاده از بیتالمال خیلی دقت داشت؛ حتی نسبت به خودکاری که از بیتالمال در جیبش بود تذکر میداد تا کسی استفاده نکند.
برخورد با نامحرم
بسیار حدود بین محرم و نامحرم را رعایت میکرد. وقتی با خانم نامحرمی صحبت میکرد، نگاهش همیشه به زمین بود.
نمازشب
اهل تلاوت قرآن بود. نمازشبش ترک نمیشد. گاهی اوقات من از صدای گریهاش از خواب بیدار میشدم.
یک شب از صدایش بیدار شدم. نماز شب میخواند. در دعای دست با صدای بلند گریه میکرد و میگفت: «اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک.»
همیشه با حسرت میگفت: «خانم دیدی جنگ تمام شد و من لیاقت شهادت نداشتم؟!» من که از گریههای نیمه شب او آگاهی داشتم میگفتم: «مطمئن باش خداوند مزد شما را میدهد.»
وقتی به مرخصی میآمد آرام و قرار نداشت. هر جا سپاه ماموریت داشت ایشان جزو اولین نفرات بود که میرفت و همیشه پیشقدم بود.
خدمت در سیستانوبلوچستان
زمانی که در بم بودیم رفتوآمد ایشان به زاهدان هر ماه و گاهی هر هفته برقرار بود؛ تا اینکه امنیت سیستان را به طور کامل به سپاه دادند. بیشتر در سراوان و پیشین حضور داشت. او در سیستان با هدف محرومیتزدایی فعالیت میکرد.
از کمبود امکانات سیستان و بلوچستان بسیار ناراحت بود.هر وقت به خانه می آمد از امنیت سیستان و ضرورت و اهمیت وحدت میان شیعه و اهل تسنن صحبت میکرد.
قبل از شهادت:
یک هفته قبل از برگزاری همایش وحدت میان شیعه و اهل تسنن در پیشین به کرمان آمد. گفتم حاجی شما که نزدیک بازنشستگییتان است. رفتوآمدتان در این مسیر سخت است.
او در جواب گفت: «این لباس پاسداری را تا آبانماه 1388 از تنم بیرون میآورم. آن روز متوجه نشدم که منظورش چیست.
نحوه شهادت:
ساعت 6 صبح روز حادثه من خیلی نگران بودم. با او تماس گرفتم، در منطقه پیشین سرباز بود. گفت که نگران نباش. ما مشغول برگزاری همایش وحدت هستیم.» قرار بود برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی در پیشین سرباز همایش برگزار کنند. زمانی که سردار شوشتری و همراهانشان در حال بازدید از صنایع دستی مردم محلی بودند، عامل انتحاری گروهک جندالشیطان با لباس محلی در بین جمعیت بود. این حادثه تروریستی 42 شهید و بیش از 80 زخمی بر جا گذاشت.
خبر شهادت:
ساعت 9 صبح بود که دخترم تماس گرفت و از من پرسید: «از بابا چه خبری دارید؟» گفتم من ساعت 6 با او تلفنی صحبت کردم. خدا را شکر خوب است. دخترم گفت: «مادر تلویزیون خبر از انفجار در منطقه پیشین را میدهد.»
تلویزیون را روشن کردم. عکس شهید شوشتری را نشان میداد و شرح خبر حادثه را میگفت.
دلم لرزید. با خودم گفتم نکند حاجی هم جزو همراهان سردار شوشتری باشد، با همکارانش تماس گرفتم و آنان خبر شهادت حسین را به من دادند.
در تاریخ 26مهر1388، چند روز مانده به آبان 1388، همانطور که گفته بود لباس پاسداری را از تن بیرون آورد. خدا را شکر می کنم که او با شهادت رفت.
مراسم خاکسپاری:
مراسم خاکسپاری با اسقبال مردم و مسئولین در زادگاهش در شهرستان بم انجام شد.»