صبغه اسلامی نهضت مردم ایران علیه رژیم ستمشاهی پهلوی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و پیشتازی روحانیون، گروهها و سازمانهایی که رویکرد اسلامی انقلاب را برنمیتافتند، در مقابل آن قرار داد. این گروهکها زمانی که با اقبال گسترده مردمی به انقلاب اسلامی مواجه شدند، علیه آن موضع گرفته و به طمع کسب قدرت، با چهره ای منافقانه به سهم خواهی از انقلاب پرداختند.
سازمان منافقین یکی از این گروهکها بود که برای ایجاد رعب و وحشت، بسیاری از مردم عادی کوچه و خیابان را به جرم حمایت از انقلاب اسلامی و بعضی را به خاطر داشتن چهرهای اسلامی و انقلابی، هدف بغض و کینه قرار داد و شهید کرد؛ اما هیچ یک از جنایتهایش رخنهای در همراهی مردم با نظام جمهوری اسلامی ایجاد نکرد. رهبران این گروهک که برنامههایشان با شکست روبهرو شده بود به ابرقدرتهای غرب پناه بردند و با همکاری آنان دست به جنایات دیگری زدند. در حقیقت منافقین برای جاهطلبی به مردم کشورشان خیانت کردند.
جانباز محمدحسین جوارشکیان در تاریخ 7خرداد1346 در شهر مشهد متولد شد. او در خانواده انقلابی و متدین پرورش یافت و دارای 6برادر و 1خواهر است. محمدحسین جوارشکیان با توجه به تربیت و بافت انقلابی خانوادهاش از همان کودکی در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت کرده و از فعالان بسیجی بود.
او در 13سالگی در حالی که برای تحویل سلاح خود به سمت پاسگاه میرفت، توسط عناصر گروهک تروریستی منافقین مورد هدف گلوله قرار گرفت و به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. او پس از گذشت چندین سال از این حادثه ازدواج کرد و حاصل این ازدواج 2پسر و 1دختر است.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با جانباز محمدحسین جوارشکیان:
«من از سال 1357 فعالیتهای انقلابی خودم را آغاز کردم. با اینکه سن کمی داشتم؛ اما با برادرم در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت میکردم، همچنین جزو فعالین بسیج نیز بودم. در سال 1359 حادثه تروریستی در خیابان ضد توسط عناصر تروریستی گروهک منافقین به وقوع پیوست که من در آن حادثه مجروح شده و به درجه جانبازی رسیدم. زمانی که این اتفاق افتاد، من فقط یک پسربچه 13ساله بودم. به یاد دارم که تا چندین ساعت قبل از این حادثه تروریستی در گشت بودم. من در بسیج مسئول عملیات پاسگاه نامجو بوده و در خیابان دوم نخرسی فعالیت میکردم. هنوز وقتی به آن زمان فکر میکنم، باورم نمیشود که با آن سن کمی که داشتم چنین کارهای بزرگی انجام میدادم. پنجاه نیرو را به من محول میکردند برای پاسداری و حفظ امنیت نواحی مختلف شهر مانند بلوار فرودگاه، میدان ضد، منطقه گاراژدارها و غیره تا تقسیمبندیشان کنم. بعضی از نیروها آنقدر مسن بودند که من جای پسرشان به شمار میآمدم و به آنان میگفتم چه کار باید انجام بدهند. پشتکار زیادی در کارهایم داشتم.
ساعت 11:30 شب بود و من از گشت به سمت پاسگاه برای تحویل اسلحهام بازمیگشتم. اعضای گروهک تروریستی منافقین سوار بر 2عدد ماشین بودند که به پاسگاه حمله کردند. آن شب، من و یکی دیگر از دوستانم تیر خورده و مجروح شدیم. من بیهوش شدم و دیگر متوجه هیچچیز نشدم. بلافاصله من را به بیمارستان امامرضا(ع) منتقل کردند و بعد از 48 ساعت از اتاق عمل بیرون آمدم. وقتی از اتاق عمل بیرون آمدم، در همان حالت نیمه هوشیاری، متوجه شهادت حجتالاسلام هاشمینژاد شدم. من بعد از آن حادثه تروریستی و جانباز شدنم، نه تنها دست از فعالیتهای انقلابی خویش نکشیدم، بلکه آنها را افزایش داده و بلافاصله پس از بهبودی کامل، از تاریخ 1فروردین1360 تا تاریخ 18بهمن1364 را در جبهه به سر میبردم. ابتدا به دلیل سن کمی که داشتم، به من اجازه جبهه رفتن را نمیدادند؛ اما من با دستکاری در شناسنامهام سال تولدم را از سال 1346 به سال 1344 تغییر داده و عازم جبهه شدم. من دارای خانوادهای مذهبی هستم. پدربزرگم شاگرد حاجی عبدالله(یکی از علمای قدیمی محلهمان) و بافت خانوادگی ما از همان ابتدا، مذهبی و متدین و انقلابی بود.
در جبهههایی که رفتم، تعداد زیادی تیر خوردم و از 5ناحیه مجروح شدم. میخواهم صدایم را به منافقین و تمامی ضد انقلابیون برسانم تا بدانند من به از دستدادن سلامتی خویش در راه حفظ انقلاب افتخار میکنم و تا آخرین قطره خون پای انقلاب میایستم.»