صبح روز ۲۵بهمن۱۳۸۵، حادثهای اتفاق افتاد که برای دیگر بار چهره نفاق را آشکارتر کرد.
در این اقدام تروریستی در بلوار ثارالله زاهدان 11 نفر از پرسنل سپاه به شهادت رسیده و 32 نفر دیگر نیز مجروح میشوند. همچنین در این انفجار 3 واحد تجاری و 15 واحد مسكونی منطقه دچار خسارتی از قبیل شكستن شیشههای درب و پنجره میگردد. قبل از این انفجار 3 نفر از اعضای تیم حدود یك هفته به شناسایی مسیر و موقعیت مناسب برای انفجار سرویس پرسنل سپاه اقدام میکنند و محل انفجار در بلوارثارالله را با توجه به ویژگیهای زیر انتخاب میکنند:
- موقعیت تعیینشده، آخرین ایستگاه سرویس و ظرفیت اتوبوس تكمیل بوده است؛
- سرعت اتوبوس بهدلیلِ تقارن با تقاطع و پیچ به حداقل ممكن میرسیده است.
آنها برای انجام این اقدام 70 تا80 كیلو تیانتی را تحت عنوان وسایل امانتی به خودروهای چترباز كه وسایل قاچاق را حمل میکنند سپرده تا از مرز به داخل كشور منتقل کنند؛ لذا در شامگاه 24بهمن1385 مواد انفجاری مزبور را با دو عدد كپسول گاز در صندلی و صندوقعقب خودروی پیكان جاسازی و تعبیه نموده و حدود ساعت 6 صبح ماشین تجهیز شده به محل مورد نظر منتقل میگردد.
دونفر از اعضا خودروی بمبگذاری شده را بهمحل موردنظر منتقل میکنند تا موقع رسیدن اتوبوس سپاه با استفاده از ریموت (كنترل از راه دور) خودروی پیكان بمبگذاری شده را منفجر کنند. سپس از صحنه انفجار فیلمبرداری میكنند. شخصی نیز وظیفه خارجكردن اعضا از صحنه پس از انفجار را با استفاده از موتورسیكلت برعهده میگیرد.
همه افراد گروه، مسلح به یك قبضه كلت كمری و دو قبضه نارنجك بوده تا در صورت گیرافتادن در صحنه خودشان را با استفاده از نارنجك از بین ببرند تا اطلاعاتی بهدست مأمورین نیافتد.
هنگامی كه یکی از اعضا مشغول فیلمبرداری از صحنه بوده، دو نفر با استفاده از موتورسیكلت فرار میکنند كه یكی از سربازان نیروی انتظامی جلوی موتور را میگیرد كه بهطرفِ او شلیک میکنند، سپس فرد دیگری یکی از اعضای گروه را میگیرد كه از پشت چند تیر به او نیز زده و وی را به شهادت میرسانند. سپس اعضای گروه فرار میکنند و یکی از آنها نارنجكی را در دست میگیرد تا مردم از او ترسیده و او را دستگیر نكنند. پس از طی مسافتی نارنجك را كشیده ولی منفجر نمیشود كه مردم او را بهسرعت دستگیر میکنند.
شخص دستگیرشده در گفتوگو با رسانهها بیان میدارد: «دولت پاكستان به اعضای گروه كه مسلحانه رفتوآمد میکردهاند هیچكاری نداشته و اعضای گروه با پرداخت 2 تا 3 هزارتومان و بهعنوان چترباز وارد كشور میشوند و آنها را با این توجیه فكری كه شیعیان ما را قبول ندارند و باید آنها را كشت به این اعمال وا داشتهاند!
او در ادامه گفته است: گروه تصمیم داشته عملیاتی انتحاری را در روز تاسوعای حسینی با بستن نارنجك به خودش انجام دهد تا عزاداران را به شهادت برساند و برای این كار حتی مصاحبه نیز انجام داده است و در آن مصاحبه قصد خود را انتحار علیه شیعیان كافر بهصورتِ داوطلبانه بیان داشته كه پس از خروج از منزل عبدالمالك با او تماس میگیرد و لغو این اقدام را به او اعلام میكند.
وی همچنین اظهار کرده است كه به علت حجم زیاد سلاح، مواد منفجره و مهمات كه در اختیار داشتهاند، تصمیم داشته در سطح شهر زاهدان به گشتهای مأمورین انتظامی حمله کند و در شهر زاهدان بمبگذاری کند.
در ادامه به مروری بر زندگی چند تن از شهدای این حادثه میپردازیم:
شهید مسلم کیخا
شهید مسلم کیخا در ۱۰ شهــریور سال ۱۳۵۲ در خانوادهای مذهبـی و سخت کوش در روستـای «ورمال» از تـوابع بخـش شیـبآب شهرستان زابل دیده به جهان گشـود.
ابتدائی را در همان روستای زادگاه خود گذراند و دوره راهنمائی را در مدرسه «فاتح لوتک» به پایان رساند. با شروع جنگ تحمیلی او که نوجوانی بیش نبود از طریق بسیج مدرسه جهت اعزام به جبهه اقدام کرد ولی به دلیل پائین بودن سن از رفتن به جبهه بازماند.
پس از اتمام دوره راهنمایی ترک تحصیل نمود و به زاهدان بازگشت و درکارگاه تراشکاری داییاش به مدت هشت سال به کار مشغول شد. او درسال ۱۳۷۸ ازدواج نمود که حاصل آن دو فرزند به نامهای محمدجواد و تکتم میباشد. بعد از مدتی در قسمت نقلیه دانشگاه علوم پزشکی زاهدان با وسیله شخصی که از طریق دریافت وام تهیه نموده بود مشغول به کار شد. مسلم در برخورد با فامیل و آشنایان زبانزد بود و از همان دوران کودکی عاشق شهادت بود و به آن عشق میورزید. شهید مسلم کیخا صبح حادثه پس از شنیدن انفجار سراسیمه از منزل بیرون آمده و وقتی با چنین صحنه غمانگیز و دلخراشی روبهرو میشود و عاملین این جنایت هولناک را مشاهده مینماید به تعقیب آنها پرداخته و یکی از آنها را از پشت در بغل میگیرد. همدست تروریست او پس از طی مسافتی با موتورسیکلت جهت آزادی دوستش برگشته و شهید مسلم کیخا را تهدید به شهادت میکند ولی مسلم که شهادت را احلی من العسل میدید، فرد تروریست را رها نمیکند تا اینکه او را هدف چند تیر قرار میدهد؛ اما شهید کیخا با اینکه از طرف آن تروریست تیرباران و به شدت زخمی شده بود باز هم رفیق او را رها نمیکند و هر تیری که به شهید اصابت میکرد با ذکر یا حسین (ع) دستانش را میفشرد و از هم باز نمیکرد که مبادا فرد تروریست فرار کند. در این حین پلیس رسیده و فرد تروریست و همدستش را دستگیر میکنند و شهید مسلم کیخا هم در همان جا به آرزوی دیرینهاش میرسد.
این اقدام شهید مسلم کیخا موجب میشود تا آن دو تروریست دستگیر شده و به جنایات خود و همدستانش اعتراف و در پی آن چندین مخفیگاه و خانه تیمی تروریستها کشف و تعدادی از آنها دستگیر و تعدادی نیز به هلاکت برسند و قائله ناامنی در جنوب شرق کشور به امنیت مبدل شود.
جعفر شهریاری
شهید جعفر شهریاری در ۳۱شهریور۱۳۶۴ در روستای «سدکی» شهرستان زابل به دنیا آمد. او پنجمین فرزند خانواده بود. دوران ابتدایی را در دبستان «شهید آذریان» روستای سدکی و دوران راهنمایی را در مدرسه «شهید دهباشی» سپری کرد. پس از اتمام دوران راهنمایی، برای ادامه تحصیل به دبیرستان شبانهروزی تیمورآباد بخش شیبآب رفت.
حدود ۱۲ سال داشت که سعی میکرد در تمامی نمازهای جماعت شرکت کند و برای این منظور فاصله ۱۲ کیلومتری از روستا تا شهر هامون را با پای پیاده طی میکرد. عزم این نوجوان ۱۲ ساله مثالزدنی و حیرتآور بود.
جعفر از آن دسته بسیجیان پیرو خط ولایت فقیه بود که در تمام مراسم و مناسبتهای مذهبی، در صفوف اول شرکت میکرد. حضورش باعث دلگرمی دوستان میشد. ارادت و علاقه خاصی به خاندان اهلبیت عصمت و طهارت داشت. چنانکه محرم و صفر برای او حال و هوای دیگر داشت. مسجد محل، سنگر اصلی فعالیتهای معنوی جعفر با همبازیهای دوران کودکیاش بود. او علاوه بر ادامه تحصیل و حضور و فعالیت در بسیج، همراه پدرش در زمینهای زراعی کار میکرد و تمام افتخارش این بود که یک روستازاده و کشاورز است. این پسر در خانه هم کمک حال مادرش بود. فعالیتهای زیاد شهید لحظهای او را از یاد خدا غافل نمیکرد و قرائت همیشگی قرآن مجید در برنامه روزانهاش قرار داشت.
جعفر بعد از دریافت دیپلم به خاطر ارادتش به نظام و علاقهای که به سپاه داشت، در سال ۱۳۸۳ و پس از سپری کردن مراحل گزینش به جمع سبزپوشان سپاه پیوست و دوران آموزشهایش را در شهرهای همدان و تبریز گذراند. بعد از مدتی هم به عنوان یک نیروی رزمی و آماده در گردان پیاده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی زاهدان مشغول خدمت شد تا اولین گام رسیدن به آرزویش یعنی شهادت را طی کند. شهید در مدت حضورش در سپاه و جهاد فی سبیلالله همواره مورد تشویق فرماندهانش قرار میگرفت. در مانورها و رزمایشهای تیپ، همیشه جزو نفرات برتر بود و خاطرات خوبی از خود در اذهان همرزمانش بر جای گذاشت. روحیه مجاهدانه و شجاعانهاش باعث شده بود تا سردار شهید محمدزاده به او علاقه خاصی داشته باشد.
در نهایت ۲۵ بهمن ۱۳۸۵، شهید جعفر شهریاری در حالی که تنها ۲۲ بهار از عمرش را سپری کرده بود آسمانی شد و به لقاالله پیوست.
مرتضی اربابی
پاسدار شهید مرتضی اربابی در سال ۱۳۶۵ در خانواده فرهنگی در شهرستان زابل دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته برق صنعتی در زادگاهش به اتمام رسانید. شهید اربابی فرزند دوم خانواده و بسیار مهربان و با خدا بود و علاقه خاصی به ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. هر زمان خانوادهاش دلیل این علاقه را از او میپرسیدند، در جواب میگفت: «سپاه راهی برای رسیدن به شهادت است.»
وقتی برای دیدن پدر و مادرش از زاهدان به زابل میآمد با نهایت احترام با آنها سخن میگفت و زانو به زانوی آنان مینشست و در هنگام نماز خواندن از پدر و مادر میخواست تا در خصوص استجابت دعایش که همان شهادت بود برایش دعا کنند. او اعتقاد خاصی به اجابت دعای پدر و مادر در حق فرزند داشت.
شهید از جمله انسانهای آزادهای بود که هرگز غیر از رضای خداوند چیز دیگری نمیخواست. هرگزسخنی نمیگفت که پدر و مادر از او آزرده خاطر شوند. دائمالوضو بود و به این امر سفارش مینمود. علاقه زیادی به ائمهاطهار و بالاخص اربابش امام حسین (ع) داشت به طوری که در ایام محرم به خصوص روز تاسوعا و عاشورای حسینی را مرخصی میگرفت و به مسجد محل «مسجد رضوان» جهت شرکت در مراسم عزاداری میرفت و از انجام هیچ کاری برای اربابش امام حسین (ع) دریغ نمینمود.
در مراسم سینهزنی و روضهخوانی و همچنین پذیرایی از عزاداران حسینی پیشقدم بود وگاهی وقتها تا صبح در مسجد میماند و به نظافت میپرداخت. ایشان در سال ۱۳۸۳ وارد سپاه پاسداران تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی شد و بعد از گذراندن خدمتش یک سال خارج از استان که ۶ ماه در تبریز و ۸ ماه درهمدان بود، به زاهدان منتقل شد و در مدت حضور در زاهدان در خانهای استیجاری در منطقه بلوار معلم به همراه یکی از همکارانش «پاسدار شهید جعفر شهریاری» زندگی میکرد.
سردار شهید محمدزاده که خود از شهدای وحدت استان میباشد و در آن زمان فرمانده تیپ۱۱۰ سلمان فارسی بود وقتی به خانه شهید آمد بعد از شهادت مرتضی جهت دلجویی از پدرو مادر ایشان گفت: «شهید رابطه خاصی با خدا و اهلبیت داشت که من این را بعد از شهادتش درک کردم و گویا میدانست به شهادت میرسد، زیرا روزی که این اتفاق میافتاد با لباس مقدس سپاه وارد سرویس شده بود در حالیکه آن روزها با توجه به تهدیدی که از طرف عوامل استکباری شده بود به همه کارکنان گفته بودند با لباس شخصی در محل کار حاضر شوند و تنها کسی که در اتوبوس لباس پاسداری پوشیده بود شهید مرتضی اربابی بود و خودش نیز عنوان نموده بود که دوست دارم با این لباس به شهادت برسم.»
او سرانجام در ۲۵بهمن13۸۵ ساعت6:30 صبح در حادثه تروریستی انفجار اتوبوس سرویس پاسداران توسط گروهک تروریستی ریگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
منصور آذره
شهید منصور آذره پنجم تیرماه ۱۳۶۳ در روستای «فقیرلشکری» از توابع «پشت آب» شهرستان زابل در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود.
جوانی رعنا با قامت سیستانی در خانوادهای پای بند به انجام فرائض و دوستدار خاندان عصمتوطهارت رشد کرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان «ذوالفقار» و راهنمایی را در مدرسه «شهید عارفی» گذراند.
مشکلات اقتصادی نگذاشت که تحصیلش را ادامه دهد. منصور عاشق اهلبیت و امام حسین(ع) بود حتی در سختترین شرایط ماموریتی هم افتخار خدمت به عزاداران حسینی را برای خود حفظ میکرد. بعد از ناتمام ماندن تحصیل به خدمت سربازی اعزام شد.
بعد از اتمام سربازی، به دلیل علاقه زیادی که به بسیج داشت به عنوان بسیجی ویژه به عضویت تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی درآمد.
منصور آذره با حضور خود در جمع سبز قامتان سپاه و به منظور پاکسازی کشور از لوث اشرار در عملیاتهای فراوانی شرکت کرد. او و همرزمانش، در سختترین شرایط آبوهوایی و دورترین نقاط استان راه نفوذ را بر اشرار از خدابی خبر بستند.
سرانجام منصور آذره مزد خدمت صادقانهاش برای تامین امنیت مردم و دفاع از کشور را در صبحگاه 25بهمن۱۳۸۵ دریافت کرده و به آرزوی دیرینهاش که همان شهادت بود دست یافت.
روحشان شاد.