چرایی ترورهای گستردة چهره‌هاي فکري انقلاب

سي‌وسه سال از انقلاب مي‌گذرد، هنوز درگير تروريم،اشخاص و سازمان‌هايش فرق مي‌کنند، اما اگر همة اين‌ها را کنار هم بگذاريم، يک ديدگاه بيش‌تر در آن نيست و گير و مشکلشان يک چيز است و آن هم ولایت فقیه است.

Emtedad

چرا در ابتداي انقلاب، شاهد ترور‌هاي گستردة چهره‌هاي فکري انقلاب بوديم؟

 

فرزند شهيد «هاشمي نژاد»:

 

با اجازة دوستان، مقدمه‌اي را مطرح ‌مي‌کنم. حقيقت موضوع اين است که تا پيش از وقوع انقلاب اسلامي، هميشه يکي از دغدغه‌هايي که جهان سرمايه‌داري نسبت به اين منطقه‌ از دنيا به‌عنوان جهان اسلام داشت، اين بود ‌که چه اعمالي را انجام دهد که ذهن مردم به اين سمت ‌که اسلام و ايدئولوژي آن به‌صورت عملي پياده نشود، برود. در حقيقت تدابيري از اين قبيل که حکومت‌هايي شکل و ظاهر اسلام را داشته باشند و به شعائر مقيد باشند، کم و بيش در کشورهاي مختلف بود، اما اين نوعش که بخواهد يک گروهي، جمعيتي و يا ملتي منسجم دست به دست هم دهند و با همة وجود و امکانات‌شان، از زن و مرد، پير و جوان به‌صورت يک‌دست وارد عرصه شوند چيزي مانند آن‌چه در انقلاب ما پياده شد، پياده كنند، در هيچ كدام از تئوري‌هايي که کشور‌هاي غربي داشتند، نمي‌گنجد. نظرية معروف آمريکايي‌ها که ايران را يک جزيرة ثبات و امن، مبناي حرکت و پايگاه و در حقيقت مرکز فرمان‌دهي خود در خليج‌فارس قرار داده بود، نشان‌دهندة اين نكته است که به‌هيچ عنوان اين موضوع را در دستور کار خود نمي‌ديدند که بخواهد روزي چنين اتفاقي بيافتد. خب، اين اتفاق به سرعت واقع شد و زمينه‌چيني‌هاي آن را هم پيش‌بيني نمي‌کردند؛ چرا که اساساً ايدئولوژي مردم را نمي‌شناختند. براي آن‌ها گنگ بود که اين ايدئولوژي و اعتقادات چه‌قدر برد و کاربرد دارد و در چه حد و حدود مي‌تواند مردم را وادار کند که در صحنة اجتماعي خودشان تصميم‌گير باشند و نقش ايفا کنند. خب، انقلاب اسلامي و تفکر حضرت امام(ره) اين کار را انجام داد. آن‌ها هم دلايلي داشتند که درست هم بود.

قرن‌هاحوزه و مراجع وجود داشتند، اما هيچ ايده و ديدگاهي آن‌طور نبود که امام به شخصه آن را انجام داد؛ يعني مباحث اجتماعي، بخش وسيعي از اسلام است. در مباحث فردي اختلافي وجود ندارد، اين مباحث اجتماعي است که مورد اختلاف است.

در مباحث اجتماعي قرن‌هاست با اين‌كه اين همه عالم و مرجع داشتيم، هيچ‌كدام تا اين اندازه حاضر نبودند پاي کار بيايند. نهايتاً در بعضي از موارد اجتماعي عکس‌العمل نشان مي‌دادند و مردم هم پاي کار بودند. آن‌ها شايد اين حوزه را پيش‌بيني مي‌کردند، اما امام کاري كرد كه دنيا را واقعاً با يک بهت و حيرتي مواجه کرد.

دنيا چيزي براي مقابله با اين پديده نداشت. طبيعتاً انقلاب اسلامي، خيلي زود به پيروزي رسيد؛ چون مردم منسجم و با هم جلو آمدند و انقلاب را به پيروزي رساندند. اين‌جا همة منافع دنياي غرب به خطر افتاد. بحث کشور ايران نيست، اين شکل از پديده‌اي که در کشور ايران واقع شد، همة منافع جهان و غرب را در جهان اسلام به خطر مي‌انداخت. آيندة آن‌ها واقعاً در خطر بود، بايستي با همة قوا به ميدان مي‌آمدند؛ يعني در ابتداي پيروزي انقلاب، بايد جنگ تمام‌عيار جهان غرب آغاز مي‌شد.

بحث ما اصلاً بحث صدام و گروهک‌ها و اين حرف‌ها نيست، خودمان مي‌دانيم که اين‌ها ابزارند. خب قطعاً جنگي که در آن حدود سي‌وچند کشور عملاً وارد ‌مي‌شوند ـ‌كه ما از آن‌ كشورها اسير داشتيم‌ـ‌، خب اين جنگ با دنياست؛ جنگ تمام ‌عيار دنيا، با يك ديدگاه، يک تفکر که کاملاً خودش را در برابر تفکر دنياي غرب مي‌ديد. بنابراين لازم بود که با تمام قوا بيايد و وارد عمل شود. ما تمام قوا را در همان يکي، دو سال اول پيروزي انقلاب ديديم؛ يعني بحث‌هاي مختلف مرزي پيش آمد، جداسازي‌هاي مناطق مختلف پيش آمد، ترورهاي داخلي پيش آمد. جنگ، جنگي تمام عيار ميان ايران و عراق بود. ترور دو ماه بعد از پيروزي انقلاب شروع مي‌شود، از رأس هم شروع مي‌شود. نوع ترورها با مناطق ديگر فرق مي‌کند. مي‌رفتند سراغ مرحوم مطهري. پاية اين تفکر بايد خشکانده میشد!

چندي پيش يکي از سياست‌مداران امريکايي يک حرف رک و پوست‌کنده‌اي زد که در حقيقت نوع اعمال آن‌ها را نسبت به انقلاب اسلامي نشان مي‌دهد. گفت: «آقا! بايستي ملت ايران به‌عنوان يک ملت، ريشه‌هاشان خشکانده شود.»

چرا مي‌گويند امروز انقلاب اسلامي ايران را به لحاظ نظامي نمي‌شود شکست داد؟ آيا بمب‌هايي که ما داريم، خيلي قوي‌تر از آن‌ها است؟ تکنولوژي نظامي‌مان، خيلي برتر است؟ اقتصادمان از آن‌ها برتر است؟ يا... خب هيچ‌کدام از اين‌ها نيست.

اوايل انقلاب، مرحوم پدرم سخنراني‌اي داشت و گفت: «براي چه امريکا به زانو درآمده، هر سلاحي که ما داريم، خود آن‌ها به ما داد‌ه‌اند. ـ‌آن موقع سلاح‌هاي ما همه امريکايي بود.‌ـ در ضمن آن‌ها تا روزي که ضد آن سلاح را نداشته باشند، به کسي سلاحي نمي‌دهند؛ بنابراين اگر آن‌ها که از ما مي‌ترسند، ترس از سلاح‌مان نيست، ترسي است كه ريشه در تفکرات ما دارد، ريشه در اعتقادات ما دارد.»

 

در انديشه‌هاي شهيد هاشمي‌نژاد، بروز و ظهور چه چيزي باعث شد پياده نظام‌هاي، نظام سرمايه‌داري به فکر اين بيافتند که ايشان بايد ترور شود؟

 

فرزند شهيد هاشمي‌نژاد:

نظام‌هايي که در دنيا داريم، يا ايدئولوژيک هستند يا نيستند. در نظام ايدئولوژيک، کسي بايد در رأس باشد که در آن ايدئولوژي، کارشناس باشد. طبيعتاً ديدگاه آن‌ها اين بود.

کشور ما، کشوري اسلامي است. اعتقادات مردم هم عميق است. خب آيا اين اعتقادات عميق، پياده‌شدني است يا خير؟ ما مي‌گوييم اسلام در تمامي موارد برنامه دارد؛ براي ريزترين موارد. ديني که براي همه چيز برنامه دارد، آيا براي حکومت برنامه ندارد؟ البته که دارد. اگر دارد، چه كسي بايد ناظر بر اجراي همة امورات کشور باشد که منطبق با موازين اسلامي باشد؟ طبيعتاً بايد کارشناس باشد؛ ما مي‌گوييم «ولي فقيه».

ريشة تمام جنگ‌ها و نزاع‌هاي ايجاد شده در داخل کشور، براي پس از پيروزي انقلاب است. اين تفکر براي جهان غرب خطرناک است. اگر شما بخواهيد ديدگاه اسلامي را دقيق اجرا کنيد، با زياده‌خواهي جهان غرب منافات دارد، با ظلم‌هايي که جهان سرمايه‌داري در مناطق مختلف دنيا مي‌کند، با چپاول، با استعمارگري و... با همة اين‌ها منافات دارد و اين تفکر اگر بخواهد رشد پيدا کند ـ‌که رشد هم پيدا مي‌کند‌ـ، کاملاً محسوس است. اين مطلب با جهان سرمايه‌داري برخورد پيش مي‌آورد. بنابراين در مواجهه‌ با اين تفکر، طبيعتاً بايد سراغ ايدئولوگ‌هاي اين تفکر رفت. مرحوم مطهري يکي از اين‌هاست. اگر از ابتدا سراغ ايشان رفتند، شناخته شده اقدام كردند. مرحوم مطهري را ترور كردند؛ چون يکي از پايه‌گذاران فکري اين نظام بود. مرحوم بهشتي، ائمة جمعه، شهيد هاشمي‌نژاد را ترور كردند، آن‌هاكساني که ايدئولوگ بودند را ترور كردند.

 

آيا اين حرف را قبول داريد که ترورهاي اول انقلاب، ترورهاي کوري بود؟ چرا براي توقف انقلاب، مسئولان اجرايي را ترور نمي‌کردند؟

 

فرزند شهيد هاشمي‌نژاد:

 

اگر بخواهيم سمت ديگر قضيه را نگاه کنيم، شايد بخشي از آن درست باشد. امام را نگاه کنيد، يکي از خصوصياتي که امام توانست بر جريان‌ها و مخالفين قدرتمند پيروز شود، اين بود که دشمن خود را خوب شناخته بود. دشمن و حرفش را مي‌شناخت؛ در نتيجه مي‌توانست اقدامات و رگه‌هاي اجرايي آن‌ها را هم بشناسد.

اگر شما دشمنتان را بشناسيد، هيچ‌گاه فريب اسامي را نمي‌خوريد. وقتي تفکر را بشناسيد، ديگر فرق نمي‌کند که گويندة سخن کيست؛ بلکه ريشة آن را مي‌شناسيد. اين که شما مي‌گوييد، نگاه عام قضيه است.

مرحوم مطهري يک ايدئولوگ است. يادم مي‌آيد وقتي که ايشان ترور شد، در تهران داخل ماشين نشسته بودم. اتفاقاً راديو اعلام کرد که نويسندة کتاب «داستان راستان» ترور شد. خوب اين مال ماست، اين غفلت‌هاي ظاهري ماست. دشمن ما اين‌گونه فکر نمي‌کند. اين‌که گفتم بايد دشمن را بشناسيم، دشمن براي مبارزه‌ با ما، وقتي پا به رويارويي و جنگ مي‌گذارد كه ما را تحليل کرده باشد. او ما را تحليل مي‌کند و تفکرمان را مي‌فهمد. انتهاي اين تفکر را هم مي‌فهمد که به کجا مي‌رسد. پس اگر بخواهيم جلوي آن روزِ دشمن را بگيريم، و با آن‌ها رويارو شويم، بايد دست برتر داشته باشيم. وقتي که دشمن دست برتر را مي‌خواهد، طبيعتاً با شناختي که از ما دارد، وارد عمل مي‌شود. کور نبود، ترورهاي کور در خيابان‌ها واقع مي‌شود، در بمب‌گذاري‌هايي که نمي‌داني مقتولش كيست. اين نوع ترورها، ترورهاي هدفمند است. انديشه را دارد ترور مي‌کند نه اشخاص را. چرا انديشه را ترور مي‌کند؟ براي اين که اين انديشه روزي با او رويارو خواهد شد. بنابراين من اين حرف را اصلاً قبول ندارم. دشمن ما کاملاً آگاه است.

سي‌وسه سال از انقلاب مي‌گذرد، هنوز درگير تروريم، از روز ابتداي پيروزي انقلاب تا روز آخرش. اشخاصش فرق مي‌کنند، سازمان‌هايش فرق مي‌کنند، اما اگر همة اين‌ها را کنار هم بگذاريم، يک ديدگاه بيش‌تر در آن نيست. به صورت ظاهر هم که ريگي را نگاه ‌کنيد، مي‌گويد ولايت فقيه، منافقان هم مي‌گويند ولايت فقيه. آمريکا را هم که نگاه ‌کنيم، مي‌گويد ولايت فقيه، اسرائيل هم همين حرف را مي‌زند. همة اين‌ها را که بچينيم کنار هم، گير و مشکلشان يک چيز است و آن هم ولایت فقیه است.

 

آيا دليل ترور شهيد «کامياب»، جايگاه ومسئوليت ايشان در انقلاب بود يا دليل ديگري داشت؟

 

فرزند شهيد «کامياب»:

 

در ادامة فرمايشات آقاي هاشمي‌نژاد که به شالود‌ة اصلي بحث انقلاب و اين حرکت‌ها اشاره شد و ديدگاه‌هاي حضرت امام تدوين شد، حالا با ديد عميق‌تري مي‌توان به قضيه نگاه کرد. در خصوص بحث ولايت فقيه، در جامعة حوزوي ما قرن‌ها صحبت شده است. از ولايت مطلقه گرفته، اين که بعد از معصوم چه کسي جانشين مي‌شود و حيطة اختياراتش چيست؟ قوانين شرعي و جزايي چه‌گونه است؟ اين‌ها، همه در غالب بحث ولايت فقيه مطرح شده و كتاب‌هاي زيادي هم در اين رابطه تدوين شده است؛ اما کسي که آمد و به آن جامة عمل پوشاند و در قالب يک حکومت مطرح کرد، کسي نبود جز حضرت امام. زماني که حضرت امام آمد، به پشتوانة مردم، جهادش را شروع کرد. اين فکر مطمئناً در موجود مقدس ايشان بود. مثلاً در يک نگاه سطحي و گذرا مي‌بينيم که حضرت امام آمد و اين کار را در ابعاد مختلفش انجام داد. باز نگاه ديگر‌ي مي‌کنيم به اسلام، به تشيع، و تاريخ اسلام. تفكري كه معاندين ما داشتند و اين که دشمنان ما با آگاهي، با شناخت انديشه و تفكر، پشت قضيه بودند و در حرکات و انتخاب‌هاي‌شان خيلي دقيق عمل کردند. وقتي که کنار مي‌نشينيم و با يک ديد بازتر به قضيه نگاه مي‌کنيم، مي‌بينيم آن وظيفه‌اي که به عهدة ما بوده، اين است که شخصيت‌هايي را که در شکل‌گيري حائز اهميت بودند، بشناسيم. در اين مورد نياز به توجه بيش‌تري است.

من مي‌خواهم قائل به تفکيک شوم. عدة ای بودند که انديشه‌ساز بودند و يا مطلب را در سطح بالايي تحليل مي‌کردند؛ مثل شهيد بهشتي که اوايل انقلاب در بحث قانون اساسي، با منافقین برخورد داشت و بحث‌هاي خاصي را در اين زمينه مطرح مي‌کرد. افرادي مثل ايشان و شهيد کامياب، شاگردي از اين جماعت بودند. حضرات ديگري هستند که در ردة بالاتري نسبت به ديگران قرار دارند. حيطة عملياتي و کاري شهيد کامياب، سابقة ايشان در زمان انقلاب، و كيفيت ايشان از انديشه‌هاي حضرت امام ـ‌حالا چه به صورت مستقيم و چه به صورت اطلاعيه‌هايي که پخش مي‌شد و به دست افراد مي‌رسيد و شالودة اصلي قضيه در استان خراسان به دست مقام معظم رهبري بود‌ـ، بر همه آشکار است. انديشة کلي و حرکاتي که منافقین انجام دادند، شايد از قرن‌ها پيش وجود داشته و به اين‌ها منتقل شده است. مثلاً شخصيتي مثل «محمدبن عبدالوهاب» چه‌گونه شکل گرفت، بر چه مبنايي پرورش پيدا کرد و چه انديشه‌اي را در جهان اسلام به‌عنوان يک تودة سرطاني به وجود آورد. او جنايت‌هاي خيلي بزرگي را انجام داد که مي‌توانيم بگوييم گروه‌هايي مثل طالبان از همان‌جا نشأت گرفته است. وقتي كسي که صاحب انديشه است از ميان برداشته شود، تا زماني که بخواهد کسي جايگزين آن شود، زمان مي‌برد. همان‌طور که ما هنوز که هنوز است، نمي‌توانيم بگوييم که كسي جاي شهيد مطهري را پر کرده است؛ چون افراد را موقعيت زماني و خيلي چيزهاي ديگر مي‌سازد. شهيد کامياب هم در يک سري اشتراکات ـ‌که حالا من مي‌خواستم اشتراکات بين اين افراد را بگويم.‌ـ از اين سنخ بود. ايشان سخنراني‌هاي بسياري در سطح مشهد و کشور داشت كه بسيار تأثير‌گذار بود. ايشان در زمان رژيم ستم‌شاهي، باعث آگاهي مردم مي‌شدند.

 

تضاد نگاه شهيد هاشمي‌نژاد با غرب از کجا ناشي مي‌شود؟

 

فرزند شهيد هاشمي‌نژاد:

Hasheminejad012

يکي از سفراي کشور انگلستان در کشور عراق، آن زمان که عراق در اشغال انگلستان بود، مي‌گويد، يک موقعي سفير انگلستان داشت از جلوي مسجدي رد مي‌شد. داشتند اذان مي‌گفتند. سفير به مترجمش مي‌گويد: «اين چي مي‌گه؟» و بعد مي‌پرسد: «آيا با منافع ما تقابلي دارد؟» مترجم جواب مي‌دهد: «نه!» و او مي‌گويد: «بگذار بگه. هر چي مي‌خواد بگه، بگه!»

مشکل سر اين است که وقتي اسلام نخواهد اجرا شود، در صحنة اجتماع هيچ مشکلي ايجاد نمي‌شود. آيا در زمان معاويه، در زمان يزيد كه مساجد تعطيل نبودند، حج و روزه و خمس و... همه برقرار بودند، مي‌شد نام رسول‌الله(ص) را آورد؟ چرا! مي‌شد آورد، تازه تشويق هم مي‌کردند؛ اما شما اگر جرأت داشتيد اسم اميرالمؤمنين(ع) را بياوريد! آن‌جا بود که به مشکل برخورد مي‌کرديم. چرا؟ چون اگر اميرالمؤمنين(ع) بعد از حضرت رسول(ص) اثبات مي‌شد، تمام حکومت‌هاي رسول‌الله(ص) زير سؤال مي‌رفت، اين‌جا مشکل پيدا مي‌شد. بحث ما هم در اين‌جا همين است. همان‌طور که اول صحبت هم عرض کردم، اسلام وجود دارد، ولي ظاهرش نه منطقش.

خاطره‌اي پيرامون تقابل اين دو اسلام داريد؟

 

فرزند شهيد هاشمي‌نژاد:

نمي‌دانم اسمش را هشدار مي‌شود گذاشت يا چيز ديگر، به نظرم مي‌رسد آن ديدگاه پايه‌ريزان انقلاب اسلامي مظلوم و مغفول است. شما ببينيد، مرحوم مطهري، شهيد بهشتي، هاشمي‌نژاد و بقية اين‌ها، در رأس مبارزه‌ با تفکر نفاق بودند. کي شروع کردند؟ از همان روزهاي اول انقلاب. خب آن موقع که جنگ مسلحانه‌اي نبود. زماني که شايد هيچ کس در فکر اين مباحث نبود، انتهاي ماجرا را مي‌دانستند، خطري را که ممکن بود انقلاب اسلامي با آن مواجه شود، مي‌ديدند.

جايي مرحوم پدرم مي‌گويد، که خطرناک‌ترين چهرة امريکا، چهرة فرهنگي آن است، نه چهرة نظامي آن. ما وقتي با تفکر مارکسيست‌ها مواجه هستيم، هيچ مشکلي نداريم، مردم ايران مردم دين‌مداري هستند. شما همة اين گروهک‌هاي مارکسيستي را ببينيد، انواع و اقسامش خيلي زود از صحنه خارج شدند. اما چهرة نفاق مشکل‌ساز شد. سي سال است که ما با يک انديشه مواجهيم و از مردان بزرگ و پايه‌گذاران ابتداي انقلاب، کم‌تر کسي در اين فکر است، الآن هم همين‌طور است. الآن ما متأسفيم بگوييم که بعد از سي سال از انقلاب، غفلت اين‌قدر حوزه‌هاي علمية ما را فرا گرفته، بسياري از مسئولين و روحانيون ما را فرا گرفته است. ما حدود بيست سال اصلاً اين بحث نفاق را نديديم، فکر کرديم نفاق يعني سازمان منافقین. اصلاً چرا سازمان منافقین، منافقین شد؟ چرا اين برخوردها به وجود آمد؟ چون يک ديدگاه وجود داشت که بخشي از اسلام را مي‌خواست ـ‌مثل انجمن حجتيه‌ـ بعضي جاهايش را قبول داشتند؛ يعني همه جايش را قبول نداشتند و لذا شهيد هاشمي‌نژاد، جز اولين کساني بود که با تفکر نفاق مبارزه کرد.

در بحث انجمن حجتيه، ما چه‌قدر نظريه داريم؟ خيلي کم داريم. امام را مي‌بينيم که خطر را احساس مي‌کند، درب دفتر انجمن حجتيه را مي‌بندند؛ چون مي‌دانسته آخر ماجرا به کجا مي‌کشد. شهيد هاشمي‌نژاد دو تا نوار دارد که نشسته، تحليل کرده، آدم‌هاي اين‌ها را بخش‌بندي کرده که هر کدامشان دنبال چه تفکري هستند، چي دارند مي‌گويند. چرا بايد رهبر معظم انقلاب بعد از 32 سال دنبال عمار بگردد در اين جريانات؟ چون اين‌ها مردان اول انقلابند، اين‌ها خطر را حس کردند، اين‌ها بودند که دشمن اول آمد سراغشان. تفکر نفاق وقتي شروع به ترور مي‌کند، اول مي‌رود سراغ ايشان. اول ايشان را مي‌زند، بعد مي‌رود سراغ شهيد بهشتي و بعد هم بقيه. خيلي متأسفيم که وقتي مواجه مي‌شويم با خيلي جاها، مي‌گويند: «اي بابا! منافقین تمام شدند و رفتند و مورد نفرت مردم هم هستند.»

مبارزة اين‌ها با سلاح تمام شد. يک زماني ترور بود که الآن نيست و امنيت در کشور برقرار است. تفکر را مي‌خواهيم چه کار کنيم؟ ريشه‌هاي نفاق را چه کار کنيم؟ اگر بخواهيم يك لحظه از اين‌ها غفلت کنيم، نتيجه همان مي‌شود که بر سر حکومت اميرالمؤمنين(ع) آمد و حکومت اميرالمؤمنين(ع) را به شکست کشاند.

 

چرا دامنة اين ترور‌ها به بازار کشيده مي‌شود؟ و چرا پدر شما را در بازار ترور مي‌کنند؟

فرزند شهيد «ملازاده»:

 

اگر دقت کنيد، انقلاب يک جريان است؛ يعني انقلاب محدود به يک اتفاق نيست. متأسفانه يکي از مشکلات كه مسئولين و انقلابيان ما از آن غافل شده‌اند و به نظر من خيلي از اين اتفاقات را مي‌شود در همين قالب تحليل کرد، اين است که آن‌ها اين جريان را نديدند و دشمنان انقلاب ديدند. حتي شما اين جريان را به هم پيوسته ببينيد. اتفاقات سال گذشته، فتنة اخير، جدا از اين جريان نيست.

اگر اين‌گونه به اين قضيه نگاه کنيم، اين سؤال پيش نمي‌آيد كه چرا پدر من که يک بازاري بود، ترور شد؟ چون پدرم هم اين جريان را ديده بود. مي‌دانيد که در بازار هم بايد يک انقلابي رخ بدهد، بايد انقلابي صورت گيرد. انقلاب فقط رأس حکومت نيست، اين اتفاق بايد در تمام شئون زندگي ما بيافتد. پدرم قطعاً اين را درک کرده بود و در جهت همين موضوع تلاش ‌مي‌کرد. يادم است كه پدرم در مغازة فرش‌فروشي در چهار‌راه شهدا، تخته‌‌اي داشت که روي آن تکه‌هاي روزنامه‌هايي را که در راستاي نظام بودند، مي‌چسباند تا مردم از جريانات باخبر شوند. او فهميده بود که اين اتفاق بايد در بازار بيافتد. اگر آن‌ها الآن بودند، آن وقت بازار ما اينگونه نبود. آن کساني که ترور شدند و منافقین جلوتر آن‌ها را شناسايي ‌مي‌کردند، ـ‌صرف‌نظر از ترورهاي کوري که هيچ هدفي نداشت و تنها براي ارعاب و ايجاد هراس در مردم بود‌ـ اين ترورها از قبل پيش‌بيني شده بود. اين‌ها قطعاً شناخته شده بودند و منافقین مي‌دانستند اگر اين تفکر پدر من در بازار حاکم شود، قطعاً در آينده اوضاع براي آن‌ها خيلي وخيم مي‌شود. در مورد اين شهدا، آقايان مي‌گويند نه، انقلاب تا 22 بهمن بوده و بعدش انگار انقلابي نيست و اين‌ها شهداي دفاع مقدس هم نيستند؛ چون در جبهه نبودند، پشت جبهه شهيد شدند. شهيدان اين دو سال كه کاملاً فراموش شده‌اند، شهداي جريان نفاق هستند که به نظر من جزء شهداي انقلاب هستند. اين غفلت در مسئولين ما هنوز ديده مي‌شود و اين‌ را درک نکرده‌اند که جرياني كه با انقلاب ادامه دارد، هيچ وقت تمام نمي‌شود، هيچ وقت قطع نمي‌شود. از اين بابت ما ضربه‌هايي خورديم، از اين غفلت که بعد از پيروزي انقلاب، مشکل ما حل شده و ديگر مشکلي نداريم. از اين شخصيت‌ها غافل شديم و دشمنان به راحتي کساني را که شناخته بودند، آن‌هايي را که مي‌دانستند براي انقلاب و اين جريان مفيدند، يکي يکي شهيد کردند و سر شاخه‌ها را زدند. انقلاب در هر حوزه‌اي نماينده داشت، آن‌ها نماينده‌هاي انقلاب را در هر ‌حوزه‌اي که مي‌ديدند مؤثرند، ترور مي‌کردند.

 

Yadegaran Shohada

دليل ترور شهيد «آستانه‌پرست» چه بود؟

 

نوه شهيد «آستانه‌پرست»:

 

من متولد سال 1360 هستم و طبیعتاٌ آن شرایط را درک نکردم ولي مي‌توانم پيرامون اين موضوع بحث كنم که وقتي تروري انجام مي‌شود، شايد مسير آن زندگي از لحاظ روحي، ‌اجتماعي‌ و مادي کاملا عوض ‌شود. پدربزرگ من شهيد آستانه‌پرست، فوق‌ليسانس الهیات بودند. ايشان در دبيرستان‌هاي مشهد تدريس مي‌کردند و براي رشته‌هاي ديني دغدغة بسياري داشتند؛ در مورد مسائل اسلام و آگاه‌سازي جوان‌هايي که مي‌خواهند پا به عرصة اجتماع بگذارند.

يادم مي‌آيد بيش‌تر آن‌چه که صحبت مي‌شد و من مي‌شنيدم، در مورد تدريس در دبيرستان فردوسي مشهد بود و جالب اين‌جاست که شخصي که پدربزرگم را ترور کرد، شاگردان ايشان در دبيرستان فردوسي بود. ايشان در آن دبيرستان به ماهيت و واقعيت جريان‌هاي سازمان مجاهدين خلق پي برده بودند و کاملاً در کنار درس‌هاي ديني‌شان حقیقت منافقین را آشکار مي‌کردند تا آن نوجوان‌ها و جوان‌هايي که مي‌خواهند وارد اجتماع شوند، بدانند که آن فرقه‌اي است که فقط ظاهر اسلامي دارد و آن را جدا از مباحث ديني نمي‌دانستند. ايشان پس از اين‌که انقلاب پيروز مي‌شود و اين جريان‌ها پيش مي‌آيد، به اصرار ساير دوستان در انتخابات مجلس اول شرکت مي‌کنند. همين مسأله باعث مي‌شود كه منافقین به فکر بيافتند که اين آدم با اين رويکردهاي ذهني، اين نگراني‌ها و اين دشمني با منافقین، اگر پا به عرصة سياست بگذارد و بخواهد در مجلس شوراي اسلامي برود، مي‌تواند مشکلات بيش‌تري را براي آن‌ها ايجاد کند. لذا يکي از شاگردان ايشان که عضو گروهک منافقین بود، مأمور مي‌شود تا ايشان را ترور کند. بعد از ترور ايشان، کلاً مسير زندگي خانوادة پدربزرگم عوض مي‌شود پدربزرگم شخصي داراي علم بود و مرتباً مطالعه داشت، خب فرزندان ايشان هم به دنبال علم رفتند. پس از اين‌که ايشان ترور مي‌شود، ساختار خانواده از لحاظ روحي و رواني، اجتماعي،‌ فرهنگي و حتي مالي به هم مي‌ريزد؛ به‌طوري‌که فرزندان درس را رها مي‌کنند و مجبور مي‌شوند براي اين که کار و کسب درآمدي داشته باشند، بروند سراغ شغل‌هاي آزاد. خانواده از هم مي‌پاشد، مادر پس از مدتي از بين مي‌رود و بچه‌ها مي‌مانند، اين بچه‌ها بايد روزي خود را به دست آورند و هر كه به يك سويي مي‌رود. اگر اين اتفاق براي پدربزرگم نمي‌افتاد، شاید هر كدام از فرزندان ايشان الآن يك نفر مثل شهيد آستانه‌پرست بودند؛ چون كه ايشان يك استاد بود. شهيد آستانه‌پرست، کتابي در جواب کتاب آقاي کسروي نوشته بود به نام «شيعه‌گري» و کتاب «طوفان حقيقت» را در جواب کتاب «کشتي نجات» نوشته بود و بسيار دغدغه داشتند. ايشان در کنار شهدايي مانند شهيد هاشمي‌نژاد، اين گروه‌ها را دنبال مي‌كردند و در مدارس و کلاس‌هايي که داشتند، آن‌ها را معرفي مي‌کردند.

 

آيا خالي بودن عرصة علوم انساني از انديشة انقلاب، جزئي از دغدغه‌هاي شهيد کامياب بود؟

 

فرزند شهيد کامياب:

 

شهيد کامياب صحبتي دارد که من خيلي وقت است دارم آن را گوش مي‌کنم و خب هيچ وقت نشده آن را روي کاغذ بياورم. اين نوع صحبت، برگرفته از ائمة معصومين(ع)؛ به خصوص اميرالمؤمنين(ع) است؛ بنابراين هيچ‌گاه کهنه نخواهد شد.

اگر به طيف کتاب‌هايي که در کتابخانة ايشان وجود دارد نگاه و به سخنراني‌هاي ايشان گوش مي‌کنيم، متوجه مي‌شويم که در ابعاد مختلف کار کرده‌اند و عبارت خيلي قشنگي دارند. ايشان پس از انقلاب صراحتاً مي‌فرمايد: «انقلاب ما پيروز شد. آيا انقلاب تمام شد و به نقطة طلاقي رسيديم؟ نه! ما الآن وظيفة مکتبي کردن انقلاب را برعهده داريم.»

و بعد تعريف مي‌کنند كه مکتب چيست و مصداق مي‌آورند. مثلاً در حوزة روحانيت، در حوزة دانشگاه و... قرينه مي‌آورند از تاريخ اسلام.

 

چرا انديشه‌اي که امثال هاشمي‌نژادها برايش شهيد شدند، نتوانسته است نرم‌افزار‌هاي خودش را به‌دست آورد؟

 

فرزند شهيد هاشمي‌نژاد:

 

يک ايراد در کارمان هست، چرا ما هميشه توپ را در زمين ديگران مي‌خواهيم؟ اسلام مي‌گويد بچه از شش و هفت سالگي نماز بخواند، اين‌که ما در آموزش و پرورش زنگ نماز را بزنيم، ته قضيه نيست. بچه بايد نماز را از اين موقع شروع بکند. ما بايد بحث فرهنگي را نهادينه کنيم، ما که نمي‌توانيم بياييم توي آموزش و پرورش بگوييم، کي زنگ بخورد، کي زنگ نخورد.

صحبتم اين است که ما حداقل خودمان را در نظر بگيريم. ما يکي از عزيزترين کسانمان را از دست داده‌ايم. خودم را عرض مي‌کنم، فقط حرف مي‌زنم. من اولين کسي هستم که به عزيزم پشت کردم. يک دفعه در زندگي‌ام پرسيدم که من به اين دنيا آمده‌ام که چه‌کار؟ آن عزيز من مثلاً کجا رفت؟ چرا اين حادثه برايش اتفاق افتاد؟ وظيفة خود را انجام داد يا نه؟

ایشان وظيفه‌اي که بايد انجام مي‌داد، انجام داد، ولو اين که عزيزترين سرمايه‌اش را از دست داد. اين را مي‌دانست يا نمي‌دانست؟ اين‌ها كه شوخي نيست. با توجه به شرايط، براي چه اين کار را مي‌کردند؟ تا به حال از خودمان سؤال کرده‌ايم که کارشان غلط بود يا درست؟ کارشان واجب بود يا واجب نبود؟ من اين واجب را ـ‌صاف و پوست کنده بگويم‌ـ زير پا مي‌گذارم. بنده که از انديشة پدرم مي‌گويم، چه‌قدر با انديشه اش آشنا هستم و در آن مسير گام برداشتم. اين مسأله تنها در مورد من صادق نيست، در مورد تمام مردم جامعه صادق است. همه‌ اين اسطوره‌ها را دارند، در هر محله‌اي وجود دارد. چه بود که اين‌ها را آورد و رساند به اين‌جا؟ از خودمان سؤال کرد‌ه‌ايم؟ فرق ما با كساني که مقابل آن‌ها بودند، چيست؟

او تا ته خط ايستاده و جنگ مي‌کند، ولي من نمي‌کنم. من مي‌گويم: «به من چه ربطي دارد؟ اين حرف‌ها مال الآن نيست.»

يادم مي‌آيد وقتي که پدرمان در زندان بود، روزي نبود که با آدمي مواجه نباشيم که بخواهد نصيحتي از طريق ما به پدرمان برساند. آقاي روحاني‌اي بود كه در زمان شاه مدرسه داشت. با دايي‌مان سوار ماشين بوديم. مي‌خواستيم به خانه‌‌اشان برويم. ايشان هم سوار ماشين بودند، از والدة ما احوال پدرم را پرسيد و گفت: «به حاج آقا بگويد: بسه ديگه، چه‌قدر مي‌خوان ادامه بدن؟» اين بس است ديگر، شايد اعتراضي نبود، يک نوع دل‌سوزي بود، ولي در حقيقت يک دفاع از خود بود؛ يعني دفاع از سکوت و بي‌تحرکي خود بود.

آن زمان رسم بود كه در مدارس علميه، عکس شاه را مي‌زدند. پدرم هم گفت: «برويد به ايشان بگوييد: زشت است كه توي روحاني، در دفتر نشستي و عکس شاه را بالاي سرت مي‌زني.»

بندة خدا هم گفته بود: «من عکس شاه را مي‌زنم و آقاي فلاني (نام يكي از علماي اخلاق را برده بود) را هم دعوت مي‌کنم براي بچه‌طلبه‌ها درس بگويد.»

پدرم به ايشان جواب داده بود که برويد و به او بگوييد كه هر کسي مي‌تواند آقاي فلاني را دعوت کند به مدرسه‌اش، اگر مردي، عکس شاه را نزن؟

حرفم اين است که چرا يک عده‌اي هزينة انديشه را نمي‌دهند. اين‌ها که رفتند و سر خونشان معامله کردند، اين معامله مثل قتل است يا واجب يا حرام، وسط ندارد. صحبت اين است، اين‌هايي که رفتند، سر چه وظيفه‌اي رفتند؟ چه بود؟ آيا مستحب بوده يا واجب بوده؟ اگر واجب بوده همة افراد جامعه وظيفه دارند اين مسير را بشناسند و ادامه بدهند و اگر مستحب بوده، دين ما سر مستحبات مي‌گويد خون بدهيد؟! جانتان را به خطر بياندازيد؟ اين که خودکشي است.

نمي‌گويم هميشه در آن خون‌ريزي است. اگر يک موقع اتفاق افتاد، بايد چه کار کنيم؟ چيزي که ما مي‌گوييم: «‌اي امام حسين(ع)! کجايي تا من در راهت خون بدهم؟»

يعني چه؟ يعني زماني که رسيد به جريان امام حسين(ع)، تو بايد وظيفه‌ات را انجام بدهي، نه اين‌که اول نان و آبم، بعد وظيفه‌ام. امام حسين(ع) وقتي به تکليف رسيد، چه کار کرد؟ نان و آب زن و بچه و کلاً همه چيزش را پاي كار آورد. حالا زمانش براي ما فرق مي‌کند.

من فکر مي‌کنم کسي که خانوادة شهيد است، دو مسئوليت دارد ـ‌مثل آن کساني که وابسته به پيامبر(ص) بودند‌ـ يکي بحث خودش، يکي بحث جامعه. يک خانواده هميشه در معرض تهديد است. دشمن به صورت بيست‌وچهار ساعته، برايش طرح دارد. بسيار ارزشمند است اگر بتواند يکي از اطرافيان خانواده را سرباز خودش بکند. نظر بسيار بزرگي است براي خانواده‌هايي که از خانواده‌هاي شهدا هستند.

از آن طرف پاسخ‌گويي به خدا هم برايش سخت‌تر است؛ چون ضربه‌اي که اين خانواده مي‌تواند بزند، از آن منافق بيش‌تر است. ضربة او اول باعث مي‌شود جامعه به جوش و خروش بيايد و بعد افراد جامعه گمراه شوند.

خون اين شهدايي که ريخته شد، جامعه را از خطر فتنه نجات داد. اگر شهيد بهشتي شهيد نمي‌شد، مردم نمي‌دانستند شهيد بهشتي کي بود. الآن مسير همان مسير است.

Leed 1

دليل کمبود نگاه‌هايي چون شهيد هاشمي‌نژاد و کامياب، در حال حاضر چيست؟

 

فرزند شهيد کامياب:

 

چرا به منِ کامياب و آقاي هاشمي‌نژاد، اجازة بروز و ظهور ندادند؛ در صورتي که مي‌توانستيم انديشة شهدايمان را در سطح اجتماع حفظ کنيم. دست‌هايي در کار بود که هنوز هم اجازه نمي‌دهند اين فکر از ناحية خانوادة شهيد رشد کند و به مرحله‌اي برسد.

 

آيا خاطره‌اي از نگاه‌هاي اسلام عافيت‌طلب، از دوران مبازرة پدرتان داريد؟

 

فرزند شهيد ملازاده:

 

خاطره‌اي مي‌گويم از يكي از اقواممان كه روحاني است. ايشان به پدرم پيغام داده بود که اگر مي‌خواهي به تظاهرات بروي، برو، اما چرا خانمت را مي‌بري؟ اين تظاهرات رفتن، از لحاظ شرعي مشکل دارد و حرام است.

اين يک نوع عافيت‌طلبي است که تازه توجيه شرعي هم دارد و اين محافظه‌کاري، الآن هم به شدت انقلاب را تهديد مي‌کند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31