گروهك فرقان و سازمان منافقين، دو لبة قيچي

در ادامه، به بررسي کوتاه گروه فرقان و سازمان مجاهدين خلق، دو تيغة برّان ترور در روزهاي نخست انقلاب مي‌پردازيم و سپس يادي از برخي شهداي شاخص آن روزها مي‌نماييم.

 

Forqan10

تبارشناسي يک فاجعه

 

در هنگامه‌هاي اقتدار اسلام، همواره دو گروه، عامل وارد آمدن ضربه‌هايي بر آن بوده‌اند. از يک سو جهل، تحجر و برداشت‌هاي سطحي از دين و از ديگر سو، دنياطلبي و زيرکي دشمنان، هم‌چون دو تيغه، درصدد قطع نمودن ريشه‌هاي ايمان بوده‌اند. خوب که بنگري، در صف دشمنان علي(ع) «قاسطين» (معاويه و اصحاب زر و زور) و «ناکثين» (خوارج حافظ قرآن) را در کنار هم مي‌يابي. تابلوي زيباي عاشورا هم پر است از کوفيانِ از برايِ بهشت آمده و سوداگران عمارت و وزارت که در يک لشكر، دوش به دوش يک‌ديگر شمشير مي‌زنند و شايد به همين سبب است که مکرر از ائمه معصوم روايت شده است که دو دسته کمر ما را شکستند: جاهل لجوج و عالم بي‌پروا.

 

قَطَعَ ظَهْرِي اثْنَانِ عَالِمٌ مُتَهَتِّكٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّكٌ هَذَا يصُدُّ النَّاسَ عَنْ عِلْمِهِ بِتَهَتُّكِهِ وَ هَذَا يصُدُّ النَّاسَ عَنْ نُسُكِهِ بِجَهْلِه‏. 1

 

آن‌گاه که پس از قرن‌ها، حکومتي با داعية دين، پاي به عرصه وجود نهاد و نهال نورس انقلاب، تازه قامت راست نموده بود، عالمان بي‌پروا و جاهلان لجوج، سلاح خويش را براي مقابله آماده نمودند. از يک سو جوانان احساسي در گروهي به نام «فرقان»، براساس تعريف‌هايي جاهلانه از دين به ترور چهره‌هاي تأثير‌گذار انقلاب پرداختند و از سوي ديگر، تئوريسين‌هاي هوشيار «مجاهدين خلق»، با هدف فلج نمودن نهضت، اسلحه را به سوي آينده‌سازان انقلاب، نشان رفتند و نتيجة هم‌راهي ديگر بار «جهل و بي‌پروايي» ترور صدها نفر از بهترين‌هاي انقلاب بود.

 

در ادامه، به بررسي کوتاه گروه فرقان و سازمان مجاهدين خلق، دو تيغة برّان ترور در روزهاي نخست انقلاب مي‌پردازيم و سپس يادي از برخي شهداي شاخص آن روزها مي‌نماييم.

 

فرقاني‌هاي بي‌فرقان

 

گروه فرقان به رهبري طلبه‌اي به نام «اکبر گودرزي‌»، يکي از شاخص‌ترين گروه‌هاي نه تنها منفصل از روحانيت، که ‌مخالف صريح با روحانيت بود. اکبر گودرزي، اهل لرستان ـ‌روستاي دوزان در نزديکي اليگودرز، جايي ميان خمين و اليگودرز‌ـ بوده و از آن‌جا که پدرش چوپان بود، فرقاني‌ها از وي با عنوان «چوپان‌زادة آزاده» ياد مي‌کردند!

 

با شگفتي بايد گفت‌، تشکيلات فرقان در اختيار يک جوان بيست‌وپنج ساله (گودرزي متولد 1338) بود، ‌که در همين فاصلة سني‌، براي بيش از بيست جزء قرآن‌، حدود بيست جلد تفسير نوشته بود و علاوه بر آن‌، براي صحيفة سجاديه نيز شرحي دو جلدي داشت‌. وي هم‌چنين کتابي در شرح دعاي عرفه، جزوه‌اي در شرح‌ خطبة امر به ‌معروف امام حسين(ع‌) و کتاب پرحجمي با عنوان «توحيد و ابعاد گوناگون ‌آن» ‌نوشته است‌. بيش‌تر آثار فرقاني‌ها و نشريات آن‌ها، تا پيش از دستگيري‌ خود او نوشته شده است.

 

«محمدمهدي جعفري» در رابطه با تفاسير گروه فرقان از قرآن مي‌گويد: «اين تفاسير، انقلابي و امروزي است و مضمون آن با روح قرآن مطابق نيست‌. براي نمونه در داستان يوسف‌(ع)، گرگ به معناي ضد انقلاب گرفته شده كه حضرت ‌يعقوب‌(ع)، يوسف را براي به دام انداختن ضد انقلاب به سوي آن‌ها فرستاده است‌. يا براي مثال، محراب را به‌ معناي سنگر گرفته و امام را رهبر انقلابي مي‌گرفتند.»

 

«مرتضي الويري» كه با رخنه در گروهشان آن‌ها را لو داد، دربارة گودرزي مي‌گويد: «زندگي زاهدانه‌اي داشت. او را در حالي دستگير كردند كه در خانه‌اش روي گليم پاره و مندرسي زندگي مي‌كرد؛ با وجودي كه حدود دويست تا سيصدهزار تومان پول در خانه‌اش بود و آن را براي كار گروهي نگه داشته بود.»

 

«عزت‌شاهي» که از بازجويان اعضاي فرقان پس از دستگيري بود، در رابطه با روحيات آن‌ها مي‌گويد: «رهبران اين گروه، تحليل و کار خود را به نام دين صورت مي‌دادند و بچه‌هاي مذهبي را که جذب روحانيت نمي‌شدند، به سوي خود مي‌کشيدند. افراد سطوح پايين، کارهايي را که صورت مي‌دادند، از روي ايمان بود. حتي آن کسي که آمد و آقاي مطهري را شهيد کرد، معتقد بود در روز قيامت اجر و پاداش اين جهادش را خواهد گرفت! ايشان مصداق عيني خوارج بودند و مانند آن‌ها فکر مي‌کردند. افراد گروه به اکبر گودرزي مي‌گفتند: امام!»

 

در اين مجال به بيان يادي از دو شهيد بزرگوار مطهري و مفتح اکتفا مي‌نماييم.

 

شهيد مطهري

 

قاتل استاد شهيد، «محمدعلي بصيري» بود. وي در اين‌باره مي‌گويد: «من اصلاً استاد مطهري را نمي‌شناختم، ولي از آن‌جا که نسبت به روحانيت، کينه‌اي عميق داشتم، بعد از اين‌که در بين افراد گروه مطرح شد که مي‌خواهيم يکي از روحانيان مهم شوراي انقلاب را ترور کنيم، من داوطلب اين کار شدم؛ ولي بعد فهميدم چه اشتباه بزرگي را مرتکب شده‌ام.»

 

در محل ترور استاد مطهري، برگه‌اي زرد رنگ گذاشته بودند که با خط قرمز روي آن نوشته بود: «فرقان» و در زير آن با خط سياه و تايپ شده نوشته بود: «خيانت شخص مرتضي مطهري در به انحراف کشاندن انقلاب توده‌هاي خلق، بر همه روشن بود. لذا اعدام انقلابيِ نام برده، انجام پذيرفت.»

 

شهيد مفتح

 

حضور مرحوم «آيت‌الله مفتح» در تهران ـ‌خاصه در محيط دانشگاهي‌ـ، موجي را ايجاد كرد كه يكي از اثرات پايدار آن، پيوند ميان روحانيت مقتدر شيعه و دانشجويان حقيقت‌طلب بود. دكتر پس از حضور فعال خود در دانشگاه، سنگر مسجد را مهم‌ترين پايگاه براي مبارزه با طاغوت پيدا كرد و خاطرات مسجد الجواد(ع)، مسجد جاويد و مسجد قبا، ياد تلاش‌هاي بي‌وقفه دكتر و يارانش را تداعي مي‌كند.

 

او و تمام هم‌قطارانش، تمام سختي و ناملايمت‌هاي رژيم شاهنشاهي را براي برافراشته شدن پرچم اسلام تحمل كردند و در آرزوي تشكيل حكومت اسلامي، هر شب دست به دعا برمي‌داشتند.

 

وقتي به صفحات آخر زندگي‌ شهيد مفتح نزديك مي‌شويم، به صفحه‌اي برمي‌خوريم كه روي آن نوشته شده است: «كميتة تدارك استقبال از امام خميني(ره) با مسئوليت مرتضي مطهري، دكتر مفتح و حجت‌الاسلام محلاتي برگزار شد.»

 

آن روزها به يقين بهترين روزهاي زندگي دكتر بود. آخرين صفحة زندگي او در روز 27 آذر 58 به نگارش درآمد.

 

البته آگاهي و توبه، درمان جهل است. «جمال اصفهاني»، رئيس اطلاعات كميته و يكي از مسئولان پروندة فرقان، در رابطه با عاقبت برخي از اعضاي فرقان مي‌گويد: «تواب شدن آن‌ها به حدي رسيد كه شروع به معرفي افرادي كردند كه هنوز بازداشت نشده بودند. جالب است كه حدود دوازده نفر از بچه‌هاي فرقان از زندان به جبهه رفتند و پنج نفر آن‌ها هم شهيد شدند؛ از جمله شهيد «نورمحمدي.»»

 

در ليست ترورهاي فرقان، نام‌هاي ارزشمند زيادي ديده مي‌شود: «شهيد مطهري، شهيد مفتح ،حاج مهدي عراقي و فرزندش حسام، سپهبد قرني، سيد محمدعلي قاضي طباطبائي‌ و...»

 

20110220212530cgb 74787

مجاهديني که منافق شدند

 

سازمان مجاهدين خلق ايران، با استراتژي مبارزة مسلحانه، در شهريور 1344 به‌وسيلة سه تن از دانشجويان پيشين دانشگاه تهران، به نام‌هاي «محمد حنيف‌نژاد، سعيد محسن و علي‌اصغر بديع‌زادگان»، 2 كه فعاليت‌هاي جبهة ملي و نهضت آزادي، آن‌ها را قانع نكرده بود، براي براندازي رژيم شاهنشاهي بنيان‌گذاري شد.

 

تا سال‌هاي پاياني دهة 40 و روزهاي نخستين سال 1350، ساواك، تحليل صحيح و كاملي از سازمان نداشت، تا اين‌كه در شهريور سال 50 ضربة سنگيني به بدنة آن‌ وارد شد. در طول اين سال‌ها سازمان به‌عنوان اصلي‌ترين گروه مسلحانة بچه‌هاي مسلمان، شناخته مي‌شد و در مقابل گروه‌هاي چريكي چپ (ماركسيست)، مانند چريك‌هاي فدايي خلق شناخته مي‌شد.

 

پس از ضربة ساواك كه در آن شوراي مركزي و تعداد قابل‌توجهي از كادر سازمان، شناسايي و دستگير شدند، تعدادي از اعضايي كه توانسته بودند جان سالم به در ببرند، به بازسازي بدنة تشكيلات پرداختند.

 

پس از طي چهار سال كه در آن شوراي جديدي به هدايت سازمان پرداخت، تشكيلات به صورت رسمي اعلام تغيير ايدئولوژي نموده و ماركسيت شد. 3 در همين مرحله بود كه آيات قرآن از آرم و جزوات سازمان پاك‌سازي شد و برخي اعضاي مخالف هم‌چون شهيدان «مجيد شريف‌واقفي و مرتضي صمديه‌لباف» و برخي ديگر توسط خود سازمان تصفيه شدند.

 

در روزهاي منتهي به پيروزي انقلاب، «مسعود رجوي» پس از آزادي از زندان، بار ديگر سازمان را تشکيل و اقدام به نيروگيري كرد. سازمان در سال 1360، پس از بروز مسائل مختلف، با همراهي رئيس‌جمهور معزول (بني‌صدر) به رويارويي با نظام پرداخت و وارد فاز نظامي گرديد. از آن پس، سازمان فقط در ظرف سه ماه، به ترتيب دفتر حزب جمهوري اسلامي، دفتر نخست‌وزيري و دفتر دادستاني کل کشور را منهدم نمود، رؤساي قواي مجريه و مقننه را به شهادت رساند و مجلس را براي چند روز از رسميت انداخت. سازمان، همة اين ترورها را با محاسبة دقيق قبلي و با نفوذ در نهادهاي مختلف انجام داد.

 

«سودابه سديفي»، مشاور بني‌صدر، بعد از دستگيري اعتراف کرد که پس از عزل قانوني رئيس‌جمهور و پنهان شدن او، بني‌صدر به رجوي پيام داد که: «بايد شروع به زدن رأس‌هاي آن‌ها (حاکميت نظام جمهوري اسلامي) نمود، چارة ديگري نيست.»

 

6 Terorist

«حسين نواب‌صفوي»، يکي از رابط‌هاي اصلي بني‌صدر و سازمان نيز بعد از بازداشت، به رغم اين‌که تأکيد داشت بني‌صدر براي رويارويي با نظام، بر بسيج مردم تکيه مي‌کرد، با ترديد تصريح کرد که اين نکته هم مطرح شد که: «اگر نتوانيم مردم را بسيج کنيم، بايد اين‌ها را فلج کرد؛ يک چيزي در همين حدود. شايد گفت بايد سران را از بين برد.»

 

مسعود رجوي، در جمع‌بندي يک ساله، با اشار‌ه‌ها و تأکيد‌هاي بسيار به مخاطبان مي‌رساند که فاجعة 7 تير را سازمان مرتکب شده است. وي با مرحله‌بندي کردن جنگ مسلحانه عليه جمهوري اسلامي مي‌گويد: «در مرحلة اول، نوبت سران سياسي بود. قبل از هر چيز، شاه‌مهره‌ها هدف بودند... ما در فاز نخستين تهاجممان، با عمل بزرگ شروع کرديم و در رأس همه، عمليات تاريخي «الله اکبر»، که اين اسم هم پيشاپيش برايش گذاشته شده بود، ‌ـ‌جاي موسي خالي 4‌ـ.... يک مرحله را پيش برديم. کدام مرحله؟ بي‌آينده کردن رژيم و سلب ثبات از آن، خلاصه در يک کلام، کار کسي جز مجاهدين نبود. کار در مجموع حساب شده و برنامه‌ريزي شده بود.»

 

نشرية سازمان نيز در تحليلي، فاجعة هفتم تير را اين‌گونه تبيين کرده است: «از بين رفتن هفتاددرصد کادر رهبري و ارکان حکومتي‌اش در نقاط مختلف کشور و بي‌آينده شدن مطلق رژيم، دقيقاً محصول مقاومت انقلابي مسلحانه و به‌خصوص مرحلة اول استراتژيک آن بوده است. او (بهشتي) تنها شاه‌مهره‌اي بود که مي‌توانست آيندة رژيم را تضمين نمايد. (و در همين جاست که عظمت انقلابي و سرنوشت‌ساز مرحلة اول استراتژي مقاومت روشن مي‌شود.)»

 

7 تير 1360، انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي و شهادت 73 تن از مؤثران انقلاب.

 

8 شهريور 1360، شهادت رجايي و باهنر.

 

14 شهريور 1360، شهادت آيت‌الله قدوسي دادستان کل انقلاب اسلامي.

 

20 شهريور 1360، شهادت آيت‌الله مدني.

 

14 مرداد 1360، شهادت دکتر حسن آيت، نمايندة مجلس خبرگان قانون اساسي و مجلس شوراي اسلامي.

 

7 مهر 1360، شهادت حجت‌الاسلام عبدالکرم هاشمي‌نژاد.

 

20 آذر 1360، شهادت آيت‌الله شهيد دستغيب و يارانش.

 

11 تير1361، شهادت آيت‌الله صدوقي.

 

23 مهر 1361، شهادت آيت‌الله اشرفي اصفهاني.

 

و ترورها ادامه داشت...

 

مسعود رجوي در کتاب جمع‌بندي يک ساله‌، در تاريخ 30 خرداد 1361، دربارة مرحلة بعدي ترورها اين‌گونه مي‌گويد: «در مرحلة دوم، دست و پاي اجرايي رژيم، اهميت درجة اول را دارد. بايد نرخ رشد کار عمليات به جايي برسد که ديگر پاسداري کار ساده‌اي نباشد و به بهاي ارزاني ميسر نشود و به عينه ببينند که بهايش سنگين است. آن ‌وقت ديگر کسي جرأت پاسداري به سرش نخواهد زد و خلاصه کنيم، اين‌ها را نبايد آرام گذاشت. در اين مرحله، ترورهاي کور در خيابان‌ها و کوچه‌ها صورت گرفت.»

 

در اين مرحله، سازمان دست به انجام ترورهاي کور زد. چند مورد از اين ترورها عبارتند از:

 

13 مرداد 1361، ترور يک لاستيک‌فروش (حاج احمدي).

 

6 شهريور 1361، به رگبار بستن يک لبنياتي.

 

6 شهريور 1361، انفجار يك اتومبيل و شهادت هفت نفر.

 

8 شهريور1361، ترور يک خواروبارفروش.

 

آمار ترورهاي اين سازمان در سال‌هاي 60 و 61 به 366 مورد مي‌رسد که 2/94درصد آن‌ها در تهران اتفاق افتاده است.

 

Hamdastan

پاورقي

 

1. اين روايت با تفاوتي اندک در منابع معتبر روايي از پيامبر اکرم(ص)، حضرت امير(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است.

 

2. البته در تاريخ، از «عبدالرضا نيک‌بين» به‌عنوان سومين نفر نامبرده شده است، اما به علت جدايي زودهنگام وي، سازمان نام بديع زادگان را به جاي او به‌عنوان مؤسسان سازمان قيد نمود.

 

3. اين نکته قابل توجه است که رهبري سازمان، طي اين مدت به علت ضربه‌هاي مکرر ساواک، چند باري تغيير نمود که در نهايت به رهبري «تقي شهرام» و با هم‌کاري «بهرام آرام» و «وحيد افراخته» رسماً تغيير ايدئولوژي داد.

 

4. منظور «موسي خياباني»، منافق شمارة دو سازمان مي‌باشد که در درگيري‌هاي مسلحانة سال 60، به هلاکت رسيد.

 

منابع:

 

1. جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران، رسول جعفريان.

 

2. مصاحبه با «جمال اصفهاني»، رئيس اطلاعات كميته و يكي از مسئولان پروندة فرقان، مجلة شهروند امروز، شمارة 44.

 

3. «رفتار سياسي شهيد مطهري و انقلاب اسلامي»، سيد احسان جوانمرد.

 

4. «نگاهي به تاريخچة سازمان مجاهدين خلق (منافقان)»، مركز اسناد انقلاب اسلامي.

 

5. «خاطرات عزت‌شاهي». به کوشش محسن کاظمي.

 

6. «همگام با خورشيد از ايران تا ايران: خاطرات اسماعيل فردوسي‌پور».

 

7. «سازمان مجاهدين خلق، از پيدايي تا فرجام»، به كوشش جمعي از نويسندگان.

 

8. مقالة «مديريت بحران امام خميني»، احمد مهرشاد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31