شهید عباس گودرزی در 9اردیبهشت1341 در شهر ری تهران متولد شد. تحصیلاتش را تا مقطع دبیرستان گذرانده بود که وارد میدان مبارزه با رژیم پهلوی شد. وی برای اینکه اعلامیههای امامخمینی(ره) را پخش کند شاگرد راننده تریلی شد تا بدین طریق اعلامیه ها را به راحتی به مقاصد مورد نظر برساند. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به عضویت این نهاد درآمد.
در همین زمان با دختری از خطه لرستان ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند دختر و دو فرزند پسر است. با شروع جنگ تحمیلی به عنوان عکاس برای ثبت و انعکاس جنایت حزب بعث به جبهههای نبرد شتافت. پس از آنکه عکاسی را به صورت تجربی آموخت و در آن تبحر پیدا کرد، به سراغ فیلم برداری رفت و این بار به عنوان فیلم بردار، صحنههای نبرد را به تصویر کشید. تعداد زیادی فیلم ضبط شده از صحنه مبارزه رزمندگان به یادگار باقی مانده است. او پس از مدتی در صدا و سیما مشغول به کار شد و هفتهای یک بار برنامهاش با عنوان «پلاک قرمز» با موضوع عملیاتهای رزمندگان دفاع مقدس، از تلویزیون به نمایش در میآمد. در همان سالها فیلم داستانی «به سوی ساحل» را ساخت و همچنین از وی بیش از پانصد برنامه جهت ترویج فرهنگ اهل بیت(ع) به یادگار باقی مانده است.
شهید حتی زمانهایی که مرخصی میآمد، آرام نمی نشست. عکسهایی که در جبههها به ثبت رسانده بود به صورت نمایشگاه، مدرسه به مدرسه در معرض دید محصلان قرار میداد تا جوانان بدانند رژیم بعث عراق چه جنایتهایی را در منطقه مرتکب میشد. همین امر باعث شد تا خشم منافقین برافروخته شود و وی را تهدید به مرگ کنند؛ ولی موفق به اجرای نقشه شوم خود نشدند.
بعد از پایان جنگ تحمیلی درسش را در رشته کارگردانی ادامه داد. او کارگردان برنامه «از آسمان» بود.
در سال 1388 قرار بود همایشی با عنوان وحدت اقوام و مذاهب با حضور سردار شوشتری در سیستان و بلوچستان برگزار شود. به این منظور شهید گودرزی برای ساخت مستندی به زاهدان سفر کرد؛ اما وحدت بین شیعه و سنی که ضربهای مهلک به گروهکهای تروریستی و دشمنان اسلام بود، سفری بی بازگشت را برایش رقم زد. شهید گودرزی برای ساخت مستند «سرزمین مادریام» به منطقه پیشین سفر کرده و در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقه پیشین در جریان بود، شرکت کرد. او سرانجام در صبح روز یکشنبه ۲۶مهر۱۳۸۸ در یک عملیات انتحاری توسط اعضای گروهک تروریستی جندالشیطان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید عباس گودرزی:
«قبل از آنکه همسرم را بشناسم با برادرم دوست بود و با هم در زمینه پخش اعلامیههای امامخمینی(ره) فعالیت داشتند. حتی بعد از ازدواجم متوجه شدم که همسرم در اصل برای پخش اعلامیهها شاگرد داییام که راننده تریلی بود، شده است.
زمانی که به خواستگاریام آمد چند مطلب را برایم توضیح داد تا بدانم قرار است با چه کسی ازدواج کنم. از فعالیتهایش گفت و اینکه ممکن است در زندگی با او متحمل سختیهایی شوم. با توضیحاتی که داد از ایشان پرسیدم: «شما میخواهید با این زندگی به کجا برسید؟ » گفت: «اگر لایق باشم به شهادت.»
چون معتقد بودم هدفش ارزشی بالاتر از آسایش و سلامتی در دنیا دارد، او را به عنوان شریک زندگی انتخاب کردم. در تاریخ 6شهریور1359 ازدواج کردیم. تقریبا 24 روز بعد از ازدواجمان جنگ تحمیلی شروع شد. او به علت مسئولیتپذیری زیادشان به سرعت عازم مناطق جنگی شد.
اوایل کارش عکاسی از مسائل و اتفاقات جنگ بود و در حوزه فرهنگی سپاه مشغول به کار بود؛ اما کم کم وقتی در عکاسی تبحر پیدا کرد به سراغ فیلم برداری رفت. وقتی برای مرخصی از مناطق جنگی برمیگشت دست از فعالیت نمیکشید. عکسهای جنگ را به مدارس مختلف میبرد و روی پردهای پارچهای، به صورت فیلم استریپ به نمایش میگذاشت تا جوانان از اتفاقات و مسائل جنگ مطلع شوند و بدانند که جنگ چطور از طرف حزب بعث و حامیانش به ملت ما تحمیل شده است. نشان دادن حقیقت جنگ به جوانان و تبلیغات، باعث شده بود که چندین مرتبه از طرف منافقین تهدید شود.
شهید گودرزی وقتی به مناطق جنگی میرفت اصلا فرصت تماس گرفتن و نامه نوشتن نداشت تا از اوضاع و احوالش مطلع شویم. وقتی از جبهه برمیگشت، گاهی که فرصت نداشت همه حرفهایش را بگوید، آنها را روی کاغذ مینوشت و در زمانی مشخص کاغذ را تحویل میداد و میگفت: « این بقیه حرفهایم هست که فرصت نشد برایت بگویم.»
شهید گودرزی چند آرزو داشت. اول اینکه که بتواند هر چه بیشتر به نظام خدمت کند و دوم اینکه خیلی دلش میخواست از حرفهای که آموزش دیده بیشتر از این استفاده کند. بتواند یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارد؛ چون معتقد بود بعد از شهدا این وظیفه ما است که یاد آنها را در اجتماع برای جوان هایمان زنده نگه داریم. سومین آرزویش هم شهادت بود.
زمانی که بازنشسته شد به او گفتم: «از این به بعد فراغ بال بیشتری داری و میتوانیم با بچهها بدون دغدغه به خرید و مهمانی و مسافرت برویم.» اما او گفت: «همه این کارهایی که گفتهای را انجام میدهم؛ ولی در همان حد سابق. چون الان که بازنشسته شدهام مسئولیتم بیشتر شده است. حالا دیگر فرصت کافی دارم تا بیشتر یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارم. اصلا به فکر این نباش که آسایش و راحتی را برای خودم بپذیرم.»
همسرم در زمینه نشر فرهنگ اهل بیت(ع) کلیپهای زیادی ساخته بود. به عنوان مثال کلیپی در رابطه با حضرت زهرا(س) و همچنین امیرالمومنین(ع) و... که از شبکه های 1 و 2 و 5 به نمایش درآمده بود. زمانی که کلیپهایش از تلویزیون پخش شد، برای پیشنهاد کاری به سراغش آمدند و از عباس درخواست کردند که نقش «ابن ملجم» را در فیلمشان بازی کند. شهید گودرزی بازیگر نبود. عباس آقا در ابتدا پذیرفت، اما زمانی که به او گفتند برای این نقش باید ریشت را با تیغ بزنی، کار را رد کرد!
همسرم پذیرفته بود که زندگی چهل شهید از شهدای پیشوای ورامین را بازسازی کند. قرارداد این کارش با هزینهای خیلی کمتر از معمول بسته شد. تمام همکارانش سرزنشش میکردند که چرا قبول نکرده است؛ اما خدا میداند که او عاقل بود و میدانست چه کار میکند. هیچ وقت مسائل مالی را سرلوحه کارش قرار نمیداد. بازسازی زندگی چهل شهید به نیمه نرسیده بود که به خیل عظیم شهدا پیوست.
ایشان جهت تهیه مستند «سرزمین مادریام» چندین مرتبه به زاهدان سفر کرده بود. در یکی از این سفرها قرار بود 15 روز در سیستان و بلوچستان بماند؛ اما روز سوم که تماس گرفت تا حال ما را جویا شود دختر کوچکم که 7 ساله بود خیلی بیتابی کرد و گریههای مداوم دخترمان باعث شد همسرم روز بعد به تهران بازگردد. با گریه شدید با پدرش صحبت کرد و گفت: « بابا من دلم برای شما تنگ شده. من میخوام شما را ببینم.»
در این چند روزی که او تهران بود، یکی از اقوام من به رحمت خدا رفت و در همان مراسم ختم که همه فامیل حضور داشتند عباس آقا از همه حلالیت طلبید. سه روز از رفتنش گذشته بود و هر روز تلفنی حالش را میپرسیدم. صبح روز چهارم هرچه تماس میگرفتم پاسخگو نبود. تا آنکه چند ساعت بعد اقوام و دوستان تماس گرفتند و از احوال عباس آقا سوال پرسیدند. نمیدانستم که چرا همه شان در یک روز یادشان افتاده است حال ایشان را بپرسند تا آنکه پسرم از راه رسید و برای اینکه به ما شوک وارد نشود اول گفت پدرش مجروح شده است و بعد کم کم متوجه شدم همسرم به شهادت رسیده است.
افرادی که این جنایتها را انجام میدهند، خیال خامی دارند که فکر میکنند اگر ما را به شهادت برسانند، ما از مبارزه با دشمن دست میکشیم. محال است که ما از مملکت و ولایت فقیهمان دست بکشیم. سران ممالک حامی گروهک جندالشیطان باید پاسخگو باشند، به چه جرمی همسر من به شهادت رسید؟ آنها باید جواب بیتابیهای دختر کوچکم را بدهند. چطور دم از حقوق بشر میزنند در حالی که از یک گروهک تروریستی حمایت میکنند؟ خون همسرم به ناحق ریخته شد! همسر من اسلحه در دست نداشت و برای جنگ نرفته بود، بلکه او فقط به عنوان خبرنگار در همایش حاضر شده بود.»