بعد از ترور مغازه را به آتش کشیدیم!

Karamesiah3 Birooniعملیات دیگری در خیابان دلگشا بود . آنجا برای گشت زنی رفتیم و دیدیم که مغازه معاملات ملکی است که تعدادی عکس روی شیشه مغازه اش هست . تصمیم گرفتیم او را بزنیم . یک موتور در همان حوالی گرفتیم و به محل رفتیم  . پیاده شدیم . وارد شدیم و بدون اینکه هیچ حرفی بزنیم و یا چیزی بگوئیم دو نفری به طرفش شلیک کردیم . پشت میز نشسته بود و داشت با تلفن صحبت می کرد . یکدفعه ما را دید نگاهی کرد و دیگر فرصتی نبود که حرفی بزند.

عملیات دیگر در همان حوالی دلگشا بود که یک عطاری بود . به این عطاری هم رفته بودیم و دیده بودیم که چند تا عکس به مغازه اش چسبانده . پدر و پسری بودند . پدر حدود 70 سال داشت و پسر 35 – 40 ساله بود . یعنی در این حدودها سن داشت . چون پسر ریش داشت گفتیم حتماً حزب اللهی است و باید طبق خطی که داده بودند او را بزنیم . رفتیم و یک موتور در آن حوالی به سرقت گرفتیم . بعد نزدیک محل

شدیم . پیاده شدیم و وارد مغازه شدیم . چند چیز از او خریدیم و بعد از فاصله یک متر و نیم – دو متری به طرف پسرش شلیک کردیم . اینجا هم بدون اینکه حرفی بزنیم یا مهلتی بدهیم . دو نفری حدود 6 تیر به طرفش شلیک کردیم که منجر به شهادت او شد . بعد که آمدیم تا از منطقه خارج شویم پدر پیرش بیرون آمده بود و داد می زد بگیرید . چند نفر دیگر هم بودند که می گفتند : بگیرید . من راننده بودم و محمد رضا پشت من که شروع به تیراندازی به طرف آنها کرد که پدر این شخص هم مجروح شد و ما با عجله از منطقه خارج شدیم . این چند مورد عملیات هایی بود که داشتم .

یک عملیات دیگر هم بود که با انفجار فانوس همراه بود . یک مغازه بغالی در خیابان جیهون که در اصل شرکت تعاونی وابسته به مسجد بود . فقط به آن جرم باید می رفتیم و می زدیم که وقت شناسایی دیدم بالایش نوشته شده بود شرکت تعونی مسجد فلان فروشنده مرد پیری بود . حدود 55 – 60 ساله . تمام برنامه ها را فرمانده به ما می داد که چه کار بکنید و کجا بروید . کارها را می گوید و آنجا می رویم . موتور را پارک می کنیم و از در وارد می شویم . از در حدود چهار متر با او فاصله داشتیم و از آنجا بدون اینکه هیچ حرفی بزنیم شروع به شلیک کردن به طرفش می کنیم . مجروح می شود و به زمین می افتد . بعد خود من یک فانوس به داخل مغازه می اندازم که صدای مهیبی می دهد و شیشه های مغازه را روی ما پاشد . ما سریعا از محل خارج می شویم . البته آنجا یک درگیری هم صورت گرفت ، یک سری از مردم شعار می دادند که بگیرید ! و از جانب یکی هم تیراندازی شد که متوجه نشدیم . این حضور نیروهای انقلاب را در همه جا می رساند . بعد از محل خارج شدیم . فرمانده ما بعد از این عملیات به محل حادثه رفت که ببیند چه شده است . آمده بود و برای ما تعریف می کرد که خیلی گل کاشتید و حرفهایی از این قبیل که خیلی عالی بود . گفتیم چه طور ؟ چه شده ؟ گفت : من رفتم همه مردم جمع شده بودند . خیلی شلوغ بود . تمام آن خیابان پر شده بود . آینها را مردم از مغازه را که بیرون می کشند نصف بدنش رفته بود و مغازه اش داغان و زیر و رو شده بود . اینها را مردم از لابلای آوار بیرون می کشند . اینها را برای ما آمد و تعریف کرد و گفت این کاری که کردید خیلی خوب بود .

نکته دیگر این بود که در این عملیاتها قرار بود که ما در هرجا مغازه مزبور را نیز به آتش بکشیم و پول طرف را به سرقت ببریم که ما این کار را انجام نمی دادیم و هر دفعه که بر می گشتیم به خانه تیمی مسئولمان می گفت چرا اینطور می کنید و باید حتما این کارها را انجام دهید . از افراد دیگری نام می برد که چنین کرده بودند و می گفت شما هم حتما باید بکنید . ولی چون خودش در عملیات نبود نمی دانست ترسی که ما در آن موقع از مردم داریم به چه اندازه است . خلاصه این ایرادی که بود که همیشه به ما می گرفت که خط انفجار ، سرقت و ترس و رعب و وحشت را کامل پیاده کنیم . از موتورهایی که به سرقت گرفتیم چند نمونه اش را می گویم که جالب است :

سرقت موتور

اولین موتوری که گرفتیم نفرت مردم از ما برایمان روشن شد . به خیابان خاوران رفتیم و آنطرفها گشتیم و موتوری پیدا نکردیم تا مغازه ای دیدیم که بستنی قیفی درست می کرد . دیدیم موتوری جلوی مغازه است . موتوری که پشتش از این تخته ها دارد که با آن جعبه های بستنی و نان بستنی را انتقال می هند -  یعنی وسیله کارشان است . این را دیدیم و گفتیم همین را می گیریم . وارد مغازه شدیم . چهار نفر کارگر داشت . اسلحه را می کشیم و همه را می خوابانیم و بعد سویچ را از آنها می خواهیم . می گوئیم سوئیچ موتور را بدهید . اول می گویند مال ما نیست و صاحبش نیست . ولی بعد چندین بار تهدیدشان می کنیم . در همین حال چند نفر دیگر از دوستانشان وارد می شوند . آنها را هم تسلیم می کنیم و می خوابانیم . خلاصه با تهدید سوئیچ موتور را می گیریم و تخته پشتش را باز می کنیم و آنجا می گذاریم . به آنها می گوئیم تا نیم ساعت بعد اگر تکان بخورید دوباره سراغتان بر می گردیم . این تهدید را کرده و خارج شدیم . البته چند بار موتور روشن نمی شود و می گویند خراب است . ما هم چند دقیقه ای با آن ور رفتیم تا روشن می شود . همین که دور شدیم همه شان بیرون می زند و شعار می دهند بگیردشان ، منافق ها را بگیرید ، موتور را دزدیدند ، بگیرید ! و دنبال ما می دوند . با اینکه من پشت موتور بودم و باید تیراندازی می کردم ولی یک لحظه که آنها را دیدم وحشتی در من ایجاد شد که تیراندازی نکردم . به این صورت موتور را گرفتیم و رفتیم .

موتورهای دیگری نیز بود . موتورها کلاً مال افرادی بود که کارگر بودند . یکی بود که موتور یک حمامی بود . پشتش شامپوی زیادی داشت . ما قبلا می رویم و یک موتور می گیریم که در جوی می افتد و چرخش داغان می شود . آن موتور دیگر می رسد و آن را می گیریم . با تهدید نگهش می داریم و پیاده اش می کنیم . می گوید بخدا این وسیله کار من است . من حمام دارم ، کار می کنم ، لازم دارم . گوش به این چیزها نمی دهیم و با تهدید می گیریم و چون او هم خوب ما را شناخته بود و می دانست چقدر بی رحم  هستیم و می زنیم ، موتور را داد.

در یک مورد دیگر رفتیم موتور بگیریم . اولین موتوری بود که قبل از اینکه به واحد عملیاتی برویم گرفتیم . یعنی اول برای امتحان فرستادند که مونور بگیریم و بعد وارد واحدهایمان کردند . به تهرانپارس رفتیم . جلوی یک نفر را گرفتیم و موتورش را خواستیم . صبح بود . گفت برای کارم است ، زن و بچه دارم ، الان دارم سر کار میروم . لازم دارم . باید بروم ، شما اگر طرفدار خلقید ، ما هم خلقیم . این حرفها را می زد و ما بدون توجه به اینها تهدیدش می کردیم که پیاده شو . برای اینکه به ما ندهد اول سوئیچش را در آورد و خاموشش کرد که با تهدید روشنش کردیم . چون ما دو نفر بودیم و مسلح بودیم و می توانستیم او را بزنیم ، شروع به صحبت کردن با ما کرد که به این دلیل و آن دلیل من موتور را لازم دارم . ولی ما گوشمان به این حرفها بدهکار نبود و می گفتیم باید پائین بیایی . بعد که خواست پائین بیاید کاری کرد که موتور

خاموش شده و خفه بشود . گفت خراب است . بنزین ندارد و خیلی بهانه های دیگر می آورد که موتور را ندهد البته محلش خلوت بود و رفت و آمد هم کم و کسی نبود . ما در آنجا حدود 5 دقیقه ای معطل شدیم تا موتور را روشن کنیم و بعد از منطقه خارج شدیم .

او را کشتیم چون موتورش را نداد

نکته جالب توجهی که در رابطه با موتورها بود این است ما از همه افرادی که موتور می گرفتیم شماره تلفنی یا آدرسی می گرفتیم و به آنها می گفتیم ما موتور را برایتان می آوریم . این را می گفتیم و علیرغم اینکه امکانش را داشتیم تا با یک تلفن بگوئیم برو موتورت فلان جاست و آن را بردار ولی هیچ موردی نبود که موتور را پس دهیم . با اینکه موتور را در خیابان ول می کردیم و از آن دیگر استفاده نمی کردیم معهذا تلفن را نمی زدیم . یک تلفن که دو دقیقه کارش است نمی زدیم که بروید موتور را بردارید . مسئولین ما هم گفته بودند که عیب ندارد ، هرچه مردم ناراضی تر شوند به نفع ماست و زودتر بلند می شوند و از اینگونه حرف ها که در تمام موارد موتور بگیری ما صادق بود .

یک کارگر دیگری بود که موتورش را در خیابان بوستان سعدی گرفتیم . اینجا یک قنادی را شناسائی کرده بودیم که چون عکس داشت ترورش کنیم . رفتیم و در آن حوالی می گشتیم تا در خیابان بوستان سعدی یک موتوری را دیدیم . وقتی آمد جلویش را نگه داشتیم . چون دو نفر بودیم او را غافلگیر کردیم و ایستاد . به او گفتیم که پیاده شود . او شروع کرد یک سری مطالب گفتن که موتور برای کارم است و آن را می خواهم . ما چون در خیابان بودیم گفتیم که سریع پیاده شو چون فعلا موتور را لازم داریم . او خیال کرد که می خواهیم او را بزنیم و دستش را جلوی صورتش گرفت که ما نزنیم . ما نیز خیال کردیم که او می خواهد به طرف ما حمله کند و همانجا بدون اینکه هیچ چیزی بگوئیم به طرف او شلیک کردیم . در صورتی که او می خواست عقب برود که از جلوی ما دور شود ولی ما چون وحشت داشتیم ، گفتیم احتمال دارد با دست خالی ما را بگیرد ، زیرا شنیده بودیم که در جاهای دیگر مردم دوستان ما را گرفته بودند . برای همین به طرفش 5 یا 6 تیر شلیک کردیم که در جا شهید می شود . بعد موتورش را می گیریم و از منطقه خارج می شویم . البته کلیه افرادی که با من در واحد ها بوده اند و من آنها را می شناختم تماماً یا معدوم شده اند و یا دستگیر و فقط من مانده بودم که من هم سه ماه پیش دستگیر شدم .

کارنامه سیاه (43)


مطالب پربازدید سایت

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

روایتی از ترور شهید گودرزی به دست منافقین؛

ابراز امیدواری درباره نتایج دادگاه

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

امیدوارم دوستانم بعد از شهادتم راهم را ادامه دهند

وصیت نامه شهید جعفر نعمت زاده

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان