عبدمنافی : آن روز من اصلاً شلیک نکردم ، بعد از آن کلت اول به من یک یوزی داده بودند ، روز درگیری من یوزی را به جوانی به اسم بابک دادم و خودم ژ3 را گرفتم ، وقتی رفتم بالا و برگشتم درگیری آغاز شده بود .
من گفتم که خواهان تبرئه خودم نیستم ، خودم را جنایتکار می دانم و تنها خواهش من این است که از شرایط آنجا بگویم . در روز 22 آبان وقتی درگیری تمام شد ، کل رهبری و همه خوشحال بودند ، از این که به اصطلاح ضرب شستی نشان دادیم . ولی عده دیگری هم بودند که از درگیری ناراحت بودند . اما اینها با دوز و کلک و گفتن این که شرایط این است و ما باید این جرقه را بزنیم ، نمی گذاشتند توده ها حرف خودشان را بزنند و انزجار خودشان را نشان بدهند و بیرون بیایند .
برای نمونه وحشی گری می گویم که در جاده امامزاده عبدالله به دکل (که اسمش را جاده سربداران گذاشته بودند) چند تلار بود . شرایط آن قدر وخیم شده بود که پول می بردند و از آنجا جنس تهیه می کردند . مع الوصف چنان وحشی گری بود که حتی بهزاد که با یل محمد رفته بود ، هر چه را که آن بدبخت ها داشتند ، از آنها که همکاری نمی کردند به کمک اسلحه می گرفتند و تمام چیزهای آنها را می خوردند که حتی خود یل محمد ناراحت بود و کلی بحث کرد که چرا این کار را می کنید ، مثل وحشی ها غذا می خورید ، ما به اصطلاح جنگلی شده بودیم ، در حقیقت قانون جنگل روی ما این طور تأثیر گذاشته بود !
آیت الله گیلانی : مطلب دیگری هست ؟
عبدمنافی : مطلب دیگر راجع به درگیری دوم در آذر ماه است .
دادستان : 20 آذر ؟
عبد منافی : آن روز که رئیس پاسگاه ژاندارمری با سه نفر مسلح به طرف جنگل و مقر می آیند ، آن موقع من مسئولیتی نداشتم . رئیس گروه رشید و معاون هم حسین اهوازی بود . ما را با 8 – 7 نفر فرستادند به جایی که بالای اسکو محله ، نزدیک آل کیا سلطان ، کمین بنشینیم ، ما رفتیم کمین نشستیم .
موقعی که کمین داشت تمام می شد ، چون می خواستند از تلارهایی که در بالا بود به جای دیگری بروند ، منوچهر آر.پی.جی را با چند نفر فرستادند که ما را تعویض بکنند . در همان موقع با دوربین دیدند که 3 نفر مسلح ارتشی دارند می آیند به طرف جنگل ، در آن موقعیت افراد عبارت بودند از من ، عیدی ، محمد تی.ان.تی و چند نفر کرد که یکیش کاک احمد بود .
منوچهر به ما گفت که ما چون آمدیم اینجا مستقر بشویم ، شما بروید آن پایین را نگاه کنید ، ببینید اینها که دارند می آیند ، کی هستند . ما رفتیم پایین لای درخت ها بودیم که من و عیدی دیدیم جناب سرهنگ با موهای سفید و لباس سبزکار ، چشمش به چشم ما افتاد ، ما هم آماده نبودیم ، چون کیسه خواب و غیره دست ما بود .
ما گفتیم اسلحه را بینداز بیا جلو یعنی می خواستیم خلع سلاحش بکنیم. او پشت درخت ها رفت ، در این موقع عده ای از ما کمین کردند و شروع به تیراندازی نمودند . من چند تا تیراندازی هوایی کردم ، آن موقع کلاشینکوف داشتم . من بلافاصله گفتم که عقب نشینی بکنیم ، چون خواهان درگیری نبودیم ، وقتی برگشتیم بالا ، منوچهر و دیگران گفتند این سه نفر وقتی از رودخانه رد می شدند ، یک نفرشان زخمی شده که مطمئناً همان جناب سرهنگ بود .
آیت الله گیلانی : تیر کی به او اصابت کرد ؟
عبدمنافی : نمی دانم ، من فقط برای عقب نشینی چند تیر هوایی زدم . البته فرصتش را نداشتم ، نه این که خواهان آن نبودم ، من بایستی آنها را می نشاندم تا موضع بگیرند .
آیت الله گیلانی : آقای جهانگیرخان هم می گفت که دست من بی اختیار روی ماشه رفت و تیر خلاص زدم . شما بنا شد که تمام حقیقت را بگویید ! مسئولیت تان در درگیری 20 آذر چه بوده ؟
عبدمنافی : مسئول 8 – 7 نف بودم ، ولی در کل تشکیلات جدیدی که ایجاد کرده بودند ، من هیچ مسئولیتی نداشتم ، مرا خلع کرده بودند ، ولی مرا با آن 8 – 7 نفر فرستادند . من مسئول کل آن گروه بودم ، مسئولیت زخمی شدن آن جناب سرهنگ هم با بنده است و قبول دارم .
آیت الله گیلانی : بسیار خوب ، آقای عبد منافی ، شما متوجه عظمت جرم خود هستید ؟
عبدمنافی : بله .
آیت الله گیلانی : آقای ناصر بزرگ (حسین ریاحی) مثل انسانی که هیچ از این ماجرا خبر نداشته ، یا آقای سمنانی که با تمام وجود دارند به بیانات شما گوش می دهند ، انگار چیز تازه ای می شنوند ! در حالی که این جنایاتی است که خود آقایان آفریدند . من خدا را شاهد می گیرم که اصلاً خجالت می کشم شما را نگاه می کنم ، از بی خجالتی شما ، من خجالت می کشم و انسانیت بالاخره یک حیایی دارد .
آقای ریاحی ! می بینی که دست جنابعالی تا کجا آلوده بوده ، حاضر هم نشدی واقعیت را برای این ملت مظلوم بیان کنی و بگویی که از کجا الهام می گرفتی و جانیانی را که شما را باد می کردند و " ریاح ای " می کردند به این ملت مظلوم معرفی کنید . البته سیلاب انقلاب و خشم ملت هر چه را که جلو آمد ، از بین برده و سوزاند . خوب ، آقای عبد منافی دیگر فرمایشی ندارید ؟
عبدمنافی : بله ، در آخر صحبتم می خواهم بگویم که جمع بندی آقای لاجوردی راجع به چند تظاهرات در خارج کشور و به انحراف کشاندن جوان ها درست است . توجیه این کارها به عنوان مبارزه ضد امپریالیستی به نظر من قلابی است .
من درباره خودم می گویم که هیچ کدام از آن مبارزات چون با دید صحیح نبوده و فقط با رشد دادن معیارهایی مثل غرور ، تکبر و جاه طلبی بوده قابل دفاع نیست . جاه طلبی تا این حد بود که شما (خطاب به رهبران سازمان) توی جنگل می نشینید بته یک عده زبان بسته که به آنجا می بردید و می گفتید تو فرماندار آمل می شوی ، تو محمود ، فلان کاره می شوی و ... به این وسیله می خواستید آن جنایت ها را انجام دهید .
ولی مشت محکمی که جوان ها و مردم آمل توی دهن ما زدند تاریخی است ، ما که اصلاً لیاقت تشکر نداریم ، چون سهمی نداریم ، ولی امام تشکر کرده و در حقیقت همه ملت 40 میلیونی تشکر کرده ...
آیت الله گیلانی : آقای عبد منافی مردم ایران آمل را شناختند ، هنوز حضرت امام به ایران برنگشته بودند که شهرستان آمل را جوان های آمل اداره می کردند . خود آیت الله حسن زاده آملی از وضع آنجا برای ما صحبت می کردند و ما در جریان آمل بودیم . ستایش شما از مردم آمل دردی را دوا نمی کند ، این دردی است که در تاریخ هم نمی توان برایش دارویی پیدا کرد .
این اسلحه ای که از جنوب دزدیده شده بود ، چه مقدار به وسیله شما به این گروهک منتقل شد ؟ بند 4 ، ارتباط با جریانات سرقت اسلحه توسط اعضای سازمان از جبهه های جنگ جنوب و خرید و فروش سلاح های مختلف توسط واسطه های فروش و همچنین اطلاع از جریان حمله نیروهای سربداران جنگل به شهر شهید پرور آمل .
عبدمنافی : در اوایل جنگ تحمیلی ، اتحادیه مقداری سر و صدا کرد تا اسم در کند ، چون توی جامعه جز به عنوان یک مشت روشنفکر غرب زده که به اینجا آمده ، مطرح نبود . در شروع جنگ من خودم در گچساران بودم ، به دستور طلوعی توسط فردی به نام منوچهر به من گفتند که باید هر که را می توانی به جبهه بیاوری ، ما داریم در جبهه با جمهوری اسلامی علیه بعثی ها همکاری می کنیم .
من با یک نفر به نام ابراهیم و خواهر زن هدایت قشقایی به آبادان رفتیم (تمام تشکیلات اتحادیه در گچساران همین 4 – 3 نفر بودند) وقتی وارد آبادان شدیم متوجه شدیم که بر خلاف سیاستی که در اعلامیه آمده بود ، مبنی بر این که باید با سپاه و ارتش همکاری کرده و بجنگیم .
عین گروهک منافقین شب نامه داخلی توی سنگرها یا خانه هایی که جمع شده بودند ، پخش می کردند . دنبال اسلحه بودند و اسلحه کش می رفتند . بعثی ها می خواستند از بهمن شیر رد بشوند و به طرف ذوالفقاری بیایند ، درگیری شد ، ما در آن درگیری هم بودیم ، متوجه شدیم که تمام هم و غم کاک اسماعیل و جریانی که به نام ستاد مقاومت جنوب به وجود آورده بودند ، تهیه اسلحه است .
من خودم اسلحه از هیچ جا نیاوردم ، چون مخالف بودم ، علت این که یک ماه بعد داود (رحام ضرغامی) مرا به تهران فرستادند ، در حقیقت مخالفتی بود که من با سیاست " لقمه گیری " یعنی دزدی و از پشت خنجر زدن اینها داشتم ...
آیت الله گیلانی : به این قاعده ای که می فرمایید شامل خود می شد یا نه ؟
عبدمنافی : بنده یک مورد در بازجویی اعتراف کردم ، اینجا هم می گویم . آقای ریاحی می تواند توضیح دهند ، بنده می دانستم که یک نفر با نام مصطفی (که حتماً آقای سریع القلم او را می شناسد و اوایل جنگ دستگیر شده و در زندان اهواز است) می گفت (وقتی در آبادان بودیم) که یکی از فامیل هایش دلال اسلحه است . من گفتم به من مربوط نیست ، با تقی تماس بگیر ، تقی آن موقع مسئول جنوب بود ، بنده در خرید و فروش اسلحه دست نداشتم ، البته اطلاع داشتم که چنین آدمی پیش تقی می رود .
آیت الله گیلانی : فقط همین مورد را اقرار کرده اید ، موارد دیگر را نمی فرمایید ؟
عبدمنافی : من هر مورد اتهامی که برادران بازجو و برادر لاجوردی مطرح کردند همه را قبول می کنم . خواهان دفاع از خودم هم نیستم ، من خودم را به قدری گناهکار می دانم که فقط از خدا می خواهم که عذاب دنیای مرا کم بکند ، اگر هم اجازه بفرمایی با یک آیه صحبتم را تمام کنم .
آیت الله گیلانی : شما که مسئول کارگری شاخه جنوب بودید ، فعالیتی را که در آنجا داشتید، به عنوان بهترین خاتمه بیان کنید .
عبدمنافی : مرا چند ماه بعد از کار در خانه کارگر (که در واقع خانه چپی ها بود) به جنوب فرستادند و گفتند مسئول کارگری آبادان هستم . فعالیت من در آنجا عمدتاً سندیکای کارگران پروژه آبادان بود که توسط همین چپی ها که اکثراً از خارج آمده بودند اداره می شد .
کمیته ای به نام کمیته کارگری داشتیم که اسامی اینها را در بازجویی گفته ام ، کار ما در حقیقت این بود که کارگران را به راه غلط و انحرافی بکشانیم و از مواضع درست و صمیمی که دارند منحرف بکنیم .
آیت الله گیلانی : چه مقدار در این کار توفیق داشتید ؟
عبدمنافی : البته اگر مسئولین اتحادیه بگویند بهتر است ، ولی ما به علت این که با زندگی مردم ایران و روحیات آنها آشنایی نداشتیم و از انقلاب به دور بودیم خوشبختانه (عین قضیه طبس و گاز اشک آور که آقای لاجوردی مثال زدند) هیچ غلطی نتوانستیم بکنیم و نخواهیم کرد و من معتقد هستم تمام این گروهک ها جز خیانت به ملت ، خیانت به اسلام و جز خدمت به امپریالیسم ...
آیت الله گیلانی : آقای عبد منافی در این هیچ جای تردید نیست ، حضرت امام خمینی به عنوان یک بیان معجزه انگیز فرمودند که آمریکا شیطان بزرگ است . نوچه شیطان ها آمدند ، خیال کردند زمان مشروطه است که متدین ها و آخوندها جلو افتادند، انقلاب را پیش بردند آن وقت میرزا حسن تقی زاده می آید و دوباره اینها عاصمه را می گیرند .
حضرت امام کلاس سیاست را در مرحله ریاضت دیده است . اینها از کرامات ولی خداوند متعال است ، این جوجه شیطان ها توی همین کارخانجات تهران رخنه ها کردند ، ولی همین دادگاه انقلاب اولین و سایر دادگاه ها در سایر شهرستان ها ، بچه شیطان ها را زنجیر کردند و احیاناً به دیار عدم فرستادند ، بسیار خوب ، متشکرم .
دادستان : لازم است یک نکته بگویم ، آقای فروهر فرجاد در نقل حادثه جریان بی سیم سوء نیت داشت ، یا شاید نقل خبر درست باشد ، چون می گوید من از کسی شنیدم که بی سیم را ربوده بود . شماها بومی آنجا هستید و می دانید که برادران پاسدار و ارتشی ما چه جور شهامت و رشادت دارند ، اما برای این که اینها را به قول خودشان شارژ کنند ، دروغ می گویند .
ممکن است آن که بی سیم دستش بوده یک سری دروغ بگوید و اینها هم باور کنند . همچنان که باور هم کردند و این دروغ را اینجا هم نقل می کنند تا روحیه رزمنده های ما را تضعیف بکنند ، اما این بدبخت ها کور خوانده اند .
این بچه های دادستانی ما که شما گهگاه می بینید ، غالباً بچه تهرانند ، از وضع جنگل هم خبر دارند ، اگر قرار هم هست بترسند این بچه های اینجا باید بترسند ، برای این که از موقعیت جنگل خبر ندارند ، ولی بچه های دادستانی ما به اعماق جنگل دنبال اینها رفتند ، بدون این که ترس و واهمه ای داشته باشند .
آن وقتی برادران بومی ما که با آن همه رشادت و شهامت کار می کردند از این چند ... از این آقایان انقلابی وحشت داشتند ؟ آن دروغ را بچه کمونیست ها ساختند که به خودشان روحیه بدهند ، اما برادران ارتشی و سپاهی که تا اعماق خاک عراق می روند وحشتی ندارند ، از 4 تا بچه کمونیست می ترسیدند ؟!!
اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل(۴۵)