هشتم شهریورماه روز مبارزه با تروریسم بهانه خوبی است تا نگاهی به زندگی برخی از شهدای ترور خراسان جنوبی داشته باشیم تا یادمان نرود که نفاق و جهالت با مردم ما چه کرد تا این سیاه رویان هیچگاه فرصت نکنند چهره خود را در میان جهانیان موجه جلوه دهند.
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) و به نقل از ایکنا، ترور یکی از کثیفترین و زشتترین اتفاقاتی است که بشر به چشم خود دیده است. جنایت علیه بشریت گاه در جنگهای مسلحانه و رو در رو صورت میگیرد اما زمانی نیز منافقانه خنجری از پشت اصابت میکند و با بمبگذاری، عملیات انتحاری و... جان عزیزی گرفته میشود.
خراسان جنوبی نیز داغ ترور بر پیشانی دارد و چه بسیار افرادی از این دیار که مظلومانه در عملیاتهای تروریستی جان خود را از دست دادند. عملیاتهای تروریستی که گاه توسط مجاهدین خلق طراحی میشد و زمانی نیز گروهکهای خبیث شرق کشور آن را اجرا میکردند.
هشتم شهریورماه روز مبارزه با تروریسم بهانه خوبی است تا نگاهی به زندگی برخی از شهدای ترور استان داشته باشیم تا یادمان نرود که نفاق و جهالت با مردم ما چه کرد تا این سیاه رویان هیچگاه فرصت نکنند چهره خود را در میان جهانیان موجه جلوه دهند.
عروج در آسمان در جوار امام هشتم
مهدی اربابی، در سوم آذرماه سال ۱۳۰۶ در روستای میغان از توابع شهرستان نهبندان دیده به دنیا گشود. پدرش طلبه سادهزیستی بود که با تحصیل در حوزههای علیمه مشهد، سبزوار و بیرجند لقب سلمان زمان به خود گرفت.
بعد از فوت حاج شیخ محمدعلی پدر مهدی، آیتالله سیدحسن تهامی، فرزندان شیخ را در حوزه علمیه معصومیه بیرجند اسکان میدهد و از همین دوران، یعنی حدود سن ۱۰ سالگی، تحصیلات حوزوی مهدی آغاز میشود.
حاج مهدی پس از پایان تحصیلات در بیرجند و مشهد، در سن سی سالگی عازم روستا شده و حدود بیست سال در منطقه بصیران، رسیدگی به امور مذهبی و دینی مردم را به عهده میگیرد، پس از آن، به دلیل تحصیل فرزندانش، در بیرجند ساکن میشود.
در سال ۱۳۴۲ به دلیل اظهار نظر در خصوص قیام ۱۵ خرداد، دو مرتبه به دادسرای نظامی استان خراسان احضار شد که با حمایتهای آیتاللهالعظمی میلانی، پرونده وی مختومه اعلام شد.
در جنگ یکی فرزندانش به نام شهاب الدین با سمت مسئولیت جهاد سازندگی شهر دلگان در سیستان و بلوچستان، توسط اشرار مسلح به شهادت رسید. او نیز آرزو داشت مانند فرزندش به شهادت برسد. در سال ۱۳۷۳، سه روز مانده بود که عاشورای حسینی برپا شود، خودش به اتفاق همسر، به قصد زیارت، عازم مشهد مقدس شد.
سرانجام ظهر عاشورا به اتفاق همسرش، از صحن عتیق و ایوان طلا وارد حرم مطهر شد و بالای سر حضرت به نماز ایستاد. پس از ادای نماز و خواندن دعا، بر اثر انفجار بمب در حرم مطهر در تاریخ ۱۳۷۳/۳/۳۰، به آرزوی دیرینهاش رسید و در کنار فرزند شهیدش به خیل شهدا پیوست.
به راستی چه گناهی کرده بودند عزیزانی که تنها گناهشان این بود که میخواستند روز عاشورا عاشقانه در کنار ضریح مولایشان عاشقانه نجوا کنند.
از تعلیم دانشآموزان محروم تا شهادت در خانه خدا
مهدی صادقی اول شهریور ماه سال ۱۳۵۱ هجری شمسی مصادف با نیمه شعبان سال ۱۳۹۳ هجری قمری در روستای چهارفرسخ از توابع شهرستان نهبندان چشم گشود.
دو ساله بود که بهدلیل شغل پدر به شهرستان سربیشه عزیمت کرد و تحصیلاتش را تا پایان دوران دبیرستان در همانجا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به شهرستان بیرجند آمد و در مرکز تربیت معلم شهید باهنر بیرجند پذیرفته و مشغول تحصیل شد.
پس از اتمام تحصیلات در مرکز تربیت معلم به روستاهای دور افتاده شهرستان نهبندان رفت و نزدیک سه سال به امر تعلیم و تربیت دانشآموزان محروم آن روستاها پرداخت. شهید مهدی صادقی در سال ۱۳۷۴ در رشته دبیری شیمی دانشگاه زاهدان پذیرفته و وارد آن دانشگاه شد. وی در سال ۱۳۷۷ تحصیلاتش را با موفقیت به پایان رساند.
مهدی در اول مهر ماه ۱۳۷۹ به همراه همسرش برای ادامه تعلیم و تربیت دانشآموزان محروم به شهرستان سراوان رفت و هفت سال در آنجا ماند. سپس در اول مهرماه ۱۳۸۶ به شهرستان زاهدان انتقال یافت و در آنجا نیز حدود دو سال شغل شریف معلمی را ادامه داد.
شامگاه هفتم خرداد ۱۳۸۸، در مسجد علی بن ابیطالب(ع) شهرستان زهدان همه سیاه پوش عزای بانوی دو عالم بودند، هنگامه نماز مغرب انفجار بمبی همه را مبهوت و متحیر کرد و بسیاری از نمازگزاران مظلومانه در خون خویش غلتیدند.
یکی از این قربانیان معلم مظلوم مهدی صادقی بود که نامش در لیست شهدای ترور قرار گرفت و با این اقدام غیر انسانی کارنامه گروهگهای تروریستی شرق کشور سیاهتر از قبل شد.
معصومیت کودکی رنگ خون گرفت
نسترن؛ کودکی که اصالتا از دیار خاوران بود، مثل همه کودکان شادمانه به مدرسه میرفت و تحصیل میکرد. اما شرارت و خباثت نه معصومیت کودکی میشناسد و نه آرزوهایی که یک دختر خردسال متولد دهه هشتادی در دل دارد.
روز تاسوعای ۱۳۸۹ بود و جمعیتی که عاشقانه برای سید الشهدا و علمدار وفادارش عزاداری میکردند. اما ناگهان یک عملیات انتحاری عاشورای دیگری را رقم میزند و نسترن کوچک که فرصت زیادی برای بهره بردن از زیباییهای دنیا داشت مرگ را در آغوش میگیرد.
نسترن عزیز هر چند تو زیاد در این دنیا عمر نکردی ولی بدان رفتنت لکه سیاهی شد بر پیشانی کسانی که از دنیا فقط گلوله میشناسد و ترور و مرگ.
حکیمه بهمنزاده