یکی از اقدامات گروهک تروریستی کومله برای ایجاد ناامنی در کردستان و مناطق کردنشین استان آذربایجان غربی، بستن جادهها بود که در پی آن بعضی از سرنشینان خودروها را با برخورد سلیقهای یا به جرم داشتن محاسن و ظاهر مذهبی به شهادت میرساندند. نیروهای نظامی بویژه پاسدارها، قربانیان اصلی ماجرا بودند.
این گروهک گاهی از پاسدارها به عنوان قربانی، در جشنهای عروسی خود استفاده میکردند و آنها را در لحظه ورود عروس به منزل خود، سر میبریدند.
جنایت آنها به داستان سر بریدن این انسانهای بیگناه ختم نمیشد. عناصر این گروهک تروریستی برای ایجاد رعب و وحشت میان مردم و نیروهای نظامی مستقر در آن مناطق، شکم شهدا را پاره میکردند و با رودههای آنها درختان یک خیابان را به هم متصل مینمودند.
یکی از حوادثی که در پی بستن جادهها توسط گروهک کومله رخ داد، بستن راه اتوبوسی در جاده میاندوآب بود. آنها 12 نوجوان بسیجی و یک پاسدار را که برای برقراری امنیت در حال اعزام به مناطق بودند پس از انتقال به منطقهای جنگلی به رگبار بستند.
شهید ابراهیم یاعلی یکی از آن نوجوانان بود که در این حادثه به شهادت رسید.
شهید ابراهیم یاعلی در سال 1348 در شهرستان جهرم استان فارس به دنیا آمد. پدرش مکانیک و مادرش خانهدار بود. شخصیتی آرام و مذهبی داشت. تابستانها در کنار پدر حرفه مکانیکی میآموخت. با شروع جنگ تحمیلی در حالی که 13 ساله بود راهی جبهه شد. با وجود مخالفتهایی از سوی خانواده میشد؛ اما پاسخش محکم بود: «نباید فرمان امام خمینی(ره) را زمین انداخت.» دو دوره سه ماهه را در جبهه جنوب گذراند. در عملیات والفجر1 ترکشی به سرش خورده بود و مجروحیتی سطحی داشت. سومین باری که عازم جبهه بود، قصد جبهه غرب را کرده بود.
ابراهیم و دوازده نفر از همرزمانش، 27مهر1362 مصادف با روز تاسوعا عازم کردستان شدند؛ گروهک کومله روز عصر عاشورا در جاده میاندوآب مهاباد اتوبوس آنها را متوقف و هر 13 نفر را زیر پلی در منطقهای جنگلی، تیرباران کردند.
پیکر پاک شهید ابراهیم یاعلی هم اکنون در شهرستان جهرم مدفون است.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خانواده شهید ابراهیم یاعلی:
«فرزند پنجم خانواده پرجمعیت ما بود. آرام بود و شیطنت کودکی را نداشت. مهربان و مطیع مادر بود. . همیشه تاکید داشت که حجابمان را رعایت کنیم. مرتب به اقوام سر میزد، اگر کسی را چند روز نمیدید نگران و جویای حالش میشد.
بزرگتر که شد رابطه تنگاتنگی با مسجد و اهالی آن برقرار کرد. بمناسبت میلاد امام زمان(عج) با دوستانش کوچه را آذینبندی میکردند و صندلی میچیدند و از مردم پذیرایی میکردند. هر هفته در نماز جمعه شرکت میکرد. اکثر دوشنبه و پنج شنبهها را روزه میگرفت. انقلاب که پیروز شد به پایگاه بسیج میرفت. دوست داشت همه انقلابی شوند و به جبهه بروند؛ به همین خاطر با خیلی از افراد بحثهای اعتقادی میکرد.
سال 1361 برای اولین بار به جبهه جنوب اعزام شد. در دومین اعزامش در عملیات والفجر1 شرکت کرد و مجروحیت سطحی از ناحیه سر داشت. روزی که میخواست به کردستان برود با یکی از دوستانش در کوچه ایستاده بود و صحبت میکرد. به منزل آمد و ساکش را جمع کرد و رفت. از ترس اینکه مبادا مانع رفتنش شوند خداحافظی هم نکرد.
27مهر 1362 مصادف با روز تاسوعا برای دومین مرتبه با 12 نفر از دوستانش از جهرم راهی کردستان شدند. همه جز یک نفر از نیروهای سپاه که 21 ساله بود، زیر 20 سال سن داشتند. سعید با 3 نفر از دوستان محلهشان بود.
در مسیر حرکت، عناصر گروهک کومله در جاده میاندوآب اتوبوس آنها را متوقف کرد. یکی یکی آنها را بازرسی کردند. ابتدا مصطفی رهایی که پاسدار بود را شناسایی و تیرباران کردند. سپس آنها را به سمت جنگل هدایت کردند. پس از او، هر 12 نوجوان را به رگبار بستند. ابراهیم در حالی که دستش در دستان سه دوست دیگرش، سعید اعظمی، محمدرضا یثربی و اسداله رزمدیده بود در عصر عاشورا به شهادت رسید.»
ظاهرا کوملهها برای گردانی که از عملیات برمیگشت کمین کرده بودند. به نوعی این سیزده نفر جان فدای این گردان شدند. زمانی که راننده اتوبوس را آزاد میکنند در مسیر به این گردان علامت میدهند که کوملهها مسیر را بستهاند و آنها برمیگردند.
آرزوی ابراهیم شهادت بود و با شور و نشاط از آن سخن میگفت. کتابهای کلاس سوم راهنماییاش را گرفته بود و دست نخورده باقی ماندند.»