با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و به وجود آمدن خلاء قدرت و امنیت در مرزهای سیاسی ایران خصوصا مناطق کردنشین، گروهک مزدور و تروریست کومله و دموکرات با مشی تروریستی مسلحانه و با داشتن پشتیبانان و حامیان بیگانه با هدف تجزیهطلبی به مقابله با دولت نوپای جمهوری اسلامی ایران پرداخت. از جمله اقدامات این گروهک دستنشانده آمریکا میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
کاشتن مین در راه پایگاههای نیروهای نظامی، اجرای کمین در راه کاروانهای نظامی، حمله شبانه به پایگاههای قوای انتظامی و نظامی، حمله به تأسیسات دولتی در شهرها و روستاها و نفوذ در شهرها و درگیر شدن با نیروهای امنیت شهری و... اشاره کرد. به طور کلی کومله و دموکرات استراتژی خود را حمله چریکی و نامنظم تعریف کرده بود.
شهید لطیف رنجبری نخستین فرزند شریف و زلیخا در تاریخ 14شهریور1326 در روستای آله کبود از توابع شهرستان بیجار گروس متولد شد. او در هفت سالگی وارد مکتبخانه روستایشان شد. پس از چند سال، مدرسه روستای آله کبود افتتاح شده و لطیف رنجبری دوره ابتدایی خویش را در مدرسه گذراند.
پس ازگذراندن دوران ابتدایی به دلیل عدم دسترسی به مدرسه راهنمایی و دبیرستان و نداشتن امکانات از ادامه تحصیل بازماند و به جای آن در کنار پدرش به کار کشاورزی مشغول شد. او در سال 1346 عازم خدمت سربازی شد و به تهران منتقل گشت.
وی پس از پایان خدمت سربازیاش در سال ۱۳۴۸، چون به آموختن فنون نظامی علاقهای ویژه داشت به استخدام دژبان مرکزی درآمد و با درجه گروهبان سومی شروع به کار کرد و همزمان با داشتن همسر و فرزند، به صورت شبانه در دبیرستان الهی نازهآباد به ادامه تحصیل مشغول شد.
با پشتکار خوبی که داشت توانست دیپلم خود را در سال ۱۳۵۷ دریافت کند. او در آزمون ورودی دانشکده افسری ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شد و در تاریخ 21شهریور1358 موفق به دریافت گواهی پایان دوره آموزش افسری کادر گردید.
لطیف رنجبری در سالهای اولیهای که مبارزات مردم علیه رژیم طاغوت شروع شده بود، برای مبارزه علیه ظلم حکومت شاهنشاهی با سیل انقلابیون همراه شد و به فعالیتهایی همچون پخش اعلامیهها و شرکت در راهپیماییها پرداخت.
او در دوران آموزش افسری یکی از نیروهای زبده دوره فنون رزمی(کاراته و جودو) بود و جزء افراد برتر آن دوره به حساب میآمد.
لطیف فنون نظامی را به صورت کامل و صحیح آموزش دیده و از طرفی عملا ثابت کرده بود که یکی از افراد مورد اعتماد گروههای مذهبی و متعهد به آرمانهای والای حضرت امامخمینی(ره) و انقلاب اسلامی ایران است. به همین دلیل توانست نظر فرماندهان وقت خود را جلب نماید.
شایستگیهایش سبب شد تا او را به عنوان افسر آموزش و فرمانده یکی از گروهانهای آموزشی پادگان دوآب (شهید شفیعی) استان مازندران انتخاب کنند. حکم انتصاب و انتقالش را صادر کرده و جهت انجام وظیفه عازم دیار خطه شمال کشور شود.
در طول خدمتش، مسئولیت فرمان صبحگاهی و افسر پرچم پادگان نیز به او محول شد، به طوری که از آغاز ورود به آن پادگان تا زمان اعزام به مناطق جنگی، آموزش و سازماندهی بیشتر نیروهای اعزامی به مناطق عملیاتی از افتخارات ایشان به شمار میآمد. او که خود مشتاق به نبرد با دشمن بود، داوطلبانه تقاضای حضور در جبهه را به فرماندهی پادگان تقدیم کرد.
خانواده خویش را به تهران آورد و طی ابلاغیهای به عنوان فرمانده گروهان 3 از گردان رزمی ۷۰۷ حضرت ابوالفضل(ع) جهت پاسداری و دفاع از آبهای نیلگون خلیج فارس، جزایز مینو و منطقه اروندکنار، راهی نبرد حق علیه باطل گردید.
وی یک سال و نیم در مناطق یاد شده در برابر تجاوز ارتش بعث عراق از وطن دفاع کرد.
لیاقت و شجاعت و کاردانی او موجب شد تا پس از چهار ماه به یکی از مناطق جبهه غرب (منطقه عملیاتی و مرزی عراق پایگاه ولی آباد بانه) که تحت کنترل ضد انقلاب در استان کردستان بود، منتقل شود. در مدت چهارماهه حضور مقتدرانه و فرماندهی مدبرانهاش در بانه، توانست امنیت بالایی را در منطقه ایجاد کند و بسیاری از آن مناطق را از وجود اشرار ضد انقلاب کومله و دموکرات پاک نماید.
چند روز بود که ماموریت شهید لطیف رنجبری در بانه به اتمام رسیده بود؛ ولی قصد داشت که فرمانده جدید پایگاه را شخصا از مناطق خطرخیز مطلع نماید تا سربازان در کمین دشمنان قرار نگیرند. لطیف رنجبری در طی شناسایی و پاکسازی یکی از مناطق از وجود اشرار ضد انقلاب، کومله و دموکرات، در تاریخ 6دی1362 با سه نفر از آنان درگیر شده و در این درگیری هر سه نفر از عوامل گروهک تروریستی کومله و دموکرات را به هلاکت رساند؛ اما او در فاصله۱۵۰۰متری با اسلحه سیمینوف (قناسه) توسط عوامل دیگر کومله و دموکرات از ناحیه قلبش مورد حمله و اصابت تیر آنان قرارگرفت. کومله و دموکرات قصد به سرقت بردن پیکر مطهرش را داشتند که با اطلاعی که شهید قبل از شهادتش از طریق بیسیم به پایگاه در خصوص جریان کمین اعلام کرده بود، نیروهای امدادی به منطقه درگیری اعزام و حلقه محاصره را شکسته بودند و اشرار موفق به این امر نشدند. فقط خودرو و اسلحه و بی سیم شهید را به سرقت برده و از منطقه درگیری متواری شده بودند.
اهمیت شهادت ایشان برای دشمن به اندازهای بود که همان شب خبر شهادتش را با شادی در «رادیو کومله» اعلام و از آن به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد کردند، غافل ازآنکه شهادت در راه حق نه مرگ بلکه زندگی جاوید است(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون).
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خواهر شهید لطیف رنجبری:
لطیف بسیار مهربان و دلسوز بود و ما را به نماز و قرآن خواندن توصیه میکرد. مردمدار و خوشصحبت بود به طوریکه هر وقت به مرخصی میآمد از جبهه و خاطراتش برایمان تعریف میکرد.
برادرم علاقهای خاص به امام حسین(ع) داشت و همیشه در مراسم عزاداری سيد و سالار شهيدان شرکت میکرد. همین علاقه باعث شد تا او راه امام حسین(ع) را الگوی خود قرار دهد و در راه دین و اسلام جان خود را فدا کند.
زمانی که او در جبهه بود ما در روستا ساکن بودیم. برای آخرین بار با لباس نظامی ارتش آمده بود. بدون اینکه به ما خبر بدهد غافلگیر شدیم. آن روز همه خانواده را دور هم جمع کرد و تا نیمه شب برایمان از جبهه، رزمندهها و حماسههایی که شهدا میآفریدند، صحبت کرد. میگفت: اگر من هم رفتم و روزی شهید شدم ناراحت نشوید، چرا که اگر لازم شد برای حفظ این مملکت و نظام مقدس باید جان خود را هم فدا کنم .
آن زمان من سیزده سال بیشتر نداشتم؛ ولی از نوع نگاههایش میفهمیدم که منظورش از این حرفها چیست. زمانی که داشت خداحافظی میکرد. چند بار از در بیرون رفت، دوباره برگشت و صورت تک تک ما را بوسید. از کارهایش سر در نمیآوردیم. انگار خودش میدانست که دیگر برنمیگردد.
شهادت
شب در خانه بودیم که ماشین نظامی از طرف بیجار آمد و به ما گفت که لطیف مجروح شده و در تهران است. همه خانواده به تهران رفتیم. متوجه شدیم لطیف شهید شده است.
با اینکه کم سن و سال بودم ولی با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدم. شب را در بیمارستان ماندیم و صبح مراسم وداع و خاکسپاری انجام شد. مادرم دوران خیلی سختی را گذراند، لطیف پسر بزرگش بود و او را خیلی دوست داشت.
شهادت برادر بسیار سخت است؛ چون من آن زمان سن کمي داشتم اجازه نداند پيكر مطهر برادرم را براي آخرين بار ببینم. هر وقت اسم لطیف را به زبان میآورم و یاد آن دوران میافتم، اشک در چشمانم حلقه میزند.
من در زمان شهادت او سیزده سال داشتم. با اینکه سالها از آن دوران میگذرد؛ ولی هنوز جای خالی او را احساس می کنم، فکر میکنم هنوز در جبهه است و قرار است یک روز برگردد. با این حال که میدانم او دیگر در کنار ما نیست؛ ولی خوشحالم که برادرم جان خود را تقديم راه دین اسلام و وطن نموده است و جایگاه خوبی در پیشگاه خداوند دارد.
افتخار میکنم که خواهر شهیدی همچون لطیف هستم. هر زمان که دلتنگ برادرم میشوم به سر مزار او میروم و با او تجديد پيمان میکنم.
امیدوارم شهیدان را به فراموشی نسپاریم و رهرو واقعی آنان باشیم، چون خشنودی آنان در محافظت از میراث تمام نشدنی آنان، شجره طیبه انقلاب و نهضت بزرگ حسینی(ع) است.
حجتالاسلام سید محمد زمانی(ریاست محترم وقت بنیاد شهید شهرستان بیجار) در رثای او شعری سرود که توصیف کننده رشادتهای اوست:
ای افــسر رشــیدم،قــربان راه اسـلام / ای لطیف شهیدم، بهر لـوای اسـلام
گشتی بخون تو غلطان، در کربلای بانه / از دور دشمنانت، کردند تو را نشانه
با خـون وضو گرفتی، در سنگرت شبانه / خــون مطهر تو، شد افتخــار اسـلام
فرمانده رشیدم، قربان راه اسلام
در راه حفظ قرآن، اندر سه جبهه رفتی / بهر دفاع از دین، مردانه جنگ کردی
از خـون بعثی دون، اروند رنگ کردی / بهر آرمان پاکت، حفظ لـوای اسـلام
فرمانده رشیدم، قربان راه اسلام
با آن هـمه شجـاعت، با این همه رشـادت / در کربلای بانه، شد قسمتت شهادت
تبریک و تسلیت باد، بر جـمله خاندانت / افسوس تو شکستی، پشت برادرانت
صاحب لـوای قرآن، عباس (ع) مقتدایت / ای که فدا نمودی، جانت به راه اسلام