چكيده سخنرانى منتشر نشده استاد مرتضى مطهرى(ره)

پيرامون نفاق و منافقين

 

 

Motahary2

 

المنافقون و المنافقات, بعضهم من بعض, يإمرون بالمنكر وينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون

توبه/ 67

از جمله كلماتى كه در قرآن زياد به چشم مى خورد, كلمه ((منافق)) با صيغه هاى متفاوت مثل منافقون و منافقات و نيز كلمه ((نفاق)) (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم ـ توبه / 77) يا كلمه ((نافقوا)) باز به همين معناست.

در قرآن بر خلاف كتب آسمانى ديگر, در مقابل مومنين دو دسته قرار دارند; دسته اى كه گاهى آن ها را كافران و يا مشركان مى نامند, و دسته ديگرى كه آن ها را منافقان مى نامند. مثلا مى فرمايد: ((ياايها النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين)) ـ احزاب / 1. يعنى پيشنهادهاى كافران و منافقان را نپذير و اطاعت نكن. و يا مى فرمايد: ((ليعذب الله المنافقين والمنافقات والمشركين و المشركات)) ـ فتح / 6, بنابراين قرآن در همه جا حساب آن ها را از حساب كافران و يا مشركان جدا مى كند يا در جاى ديگر مى فرمايد: ((ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار)) ـ نسإ 145, يعنى منافقان در پايين ترين و سخت ترين طبقات جهنم خواهند بود. پس معلوم مى شود منافقان از نظر قرآن از آن طبقه اى كه آن ها را كافران مى نامند وضع بدترى دارند. از طرف ديگر قرآن منافقين را همانند مومنين, به صورت يك دسته متشكل و همفكر كه ميان آن ها همبستگى وجود دارد مى بيند. قرآن دراين باره مى فرمايد: ((المومنين و المومنات بعضهم اوليإ بعض يإمرون بالمعروف وينهون عن المنكر...)) مردان مومن و زنان مومنه حاميان يكديگر هستند. وابسته و پيوند خورده به يكديگر هستند. امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. در مقابل منافقان را ذكر مى كند. براى منافقان هم همبستگى قائل است. مفسرين قرآن دراين باره چنين مى گويند : اين ها آنچنان به يكديگر وابسته و پيوسته هستند كه ((يكى)) هستند. نقشه و عملشان درست, ضد عمل مومنين است. موقع كار و عمل كه مى شود عقب نشينى مى كنند, از داخل به جامعه اسلامى صدمه و ضربه مى زنند.

سپس استاد مطهرى اين گونه وارد بحث اصلى مى شوند كه: بحث ما اين است كه اصلا ((نفاق)) چه لغتى است؟ تعريف نفاق و ماهيتش چيست؟ بعد بحثى درباره خطر نفاق داريم يعنى وقتى خطر نفاق را شناختيم, بايد بدانيم كه در مواجهه با اين خطر چه وظيفه اى داريم؟ مسإله ديگر راجع به عامل نفاق در پديد آوردن فاجعه كربلاست؟

اما لغت نفاق. واژه ((نفق)) در قرآن اين چنين آمده است: ((ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السمإ(( ـ انعام 35. از اين جا ما مى توانيم ريشه لغت را پيدا كنيم لغويين مى گويند نفق يعنى راه. البته راه هاى مخفى و پنهانى. در لغت هم وقتى كه ما راجع به ((منافق)) نگاه مى كنيم كه منافق را چرا منافق مى گويند؟ مى بينيم كه گفته اند براى اينكه منافق دو راه و دو درب براى خودش قرار مى دهد; يك درب ورودى كه به واسطه آن درب, وارد مى شود به اسلام, و يك درب خروجى كه بايد فرض كنيم در پنهانى است; از يك درب وارد مى شود و از درب ديگر خارج مى شود. از اين جا تعريف مومن و كافر و منافق مشخص مى شود. مومن كسى است كه واقعا از عمق جان خودش به حقيقت اسلام ايمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد. اما كافر كسى است كه در ظاهر مخالف است; در باطن هم مخالف است, مى گويد من هم خدا را قبول ندارم و هم پيغمبر را و هم قرآن را. ظاهرش همان را مى گويد كه باطنش مى گويد و باطنش همان را مى گويد كه ظاهرش مى گويد و اما منافق قبول ندارد اما تظاهر به خداپرستى و احترام به پيغمبر مى كند.

بنابراين نفاق يعنى كفر در زير پرده, منافق يعنى كافرى كه كفر خودش را در پشت پرده مخفى نگه داشته است. و لذا خظر منافق و نفاق, بزرگ است. پيغمبر هم مى گويد: ((من از كس ديگرى حتى از مشركان و كافران بر امت خودم بيم ندارم ولى از منافقان, از مسلمانانى كه متظاهر به اسلامند ولى مدلس و رياكار و متظاهر هستند و باطن و عمق دلشان به اسلام ايمان نياورده است, من از اين ها بر دين خودم مى ترسم)). بنابراين نفاق براى بشر يك مسإله عجيبى است.

يك چيزى كه مى شود آن را از مختصات انسان شمرد كه موجودات ديگر ندارند يا لااقل مثل انسان ندارند و اگر دارند يك درجه بسيار ضعيفى دارند, نفاق است. حيوانات اين گونه هستند كه هر چه در درونشان هست همان در ظاهر و بدنشان تظاهر مى كند.

البته اين قدرت براى انسان كمال است كه انسان بتواند برروى منويات خودش يك پرده بكشد چون هميشه پرده كشيدن اغفال ديگران و نفاق نيست. به عنوان مثال : ما در فارسى مى گوييم كه فلانى صورت خودش را با سيلى سرخ نگه مى دارد و يا بعضى از مردم آبرودار هستند يعنى مالى در بساط ندارند ولى نمى خواهند مردم بفهمند كه ندارند. مى خواهد رازش را كسى نفهمد. او در اين جا وظيفه اى ندارد كه رازش را مردم بفهمند تا مثلا اگر مخفى بكند خيانتى به مردم باشد. قرآن هم چنين صفتى را تمجيد مى كند.

در هر صورت خطر نفاق از خطر كفر بيشتر و افزونتر است. براى اينكه منافق تظاهر به اسلام مى كند ولى در زير پرده, كفر را پنهان مى كند, حال تا اين پرده دريده بشود و آن چهره كريه كفر ظاهر شود چقدر نفوس فريب خورده گمراه شوند خدا مى داند.

در ادامه بحث, شهید مطهرى وارد ابزار منافقين مى شود و بحث را اينگونه ادامه مى دهند:

ابزار منافق چيست؟ نمى شود منافق را در دنيا از ميان برد. باز اينجاست كه ما مى بينيم پيغمبر اكرم از آن طرف راجع به خطر نفاق شديدا اظهار نگرانى مى كند, از طرف ديگر راجع به اينكه امتش جاهل باشند, تجزيه و تحليل نداشته باشند, و در مسايل غور نكنند اظهار نگرانى مى كند, تا اينكه در جايى مى فرمايد:

((من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم نگران نيستم يعنى ثروت, امت من را از پا در نمی آورد, آن چيزى كه از آن نگران هستم فقر معنوى و فكرى و فقر انديشه است)) اگر غناى انديشه باشد ثروت هم می آيد.

حالا اگر دو خطر با هم پيدا بشود يعنى از يك طرف منافق ها, بى دين هاى متظاهر زيرك, متظاهرها و رياكارها و مدلس ها پيدا بشوند و از طرف ديگر مردم, جاهل و نادان باشند, آن ها اين ها را ابزار خودشان قرار مى دهند.

فاجعه كربلا را همين دو عامل به وجود آورد. تاريخ مى نويسد وقتى كه مسلم آمد در كوفه, در جمع مردم نامه امام حسين(ع) را خواند, مردم گفتند آيا اين سخنان از آقاست؟ و سپس, هاى هاى گريستند و اشك ريختند و در عين حال منافقين از همين مردم لشگرى عليه امام حسين(ع) به وجود آوردند. اين عبرت تاريخ است.

يك عده قليل منافق توانستند از توده اى مسلمان ولى جاهل و احمق لشگرى انبوه عليه فرزند پيغمبر به وجود بياورند. شما جمله هايى كه اين ها گفتند را ببينيد تمام آن ها عوام فريبى است. تا آنجايى كه امام حسين(ع) در روز عاشورا مى فرمايد: شما ما را دعوت كرديد و ما هم آمديم. آتشى كه ما آن را براى دشمنان شما برافروختيم, شما اين آتش را عليه خود ما به كار برديد. شمشيرى كه ما به دست شما داديم با همان شمشير مى خواهيد ما را بكشيد, مرا با شمشير اسلام داريد مى كشيد؟ واقعا وقتى كه انسان به اين چيزها تإمل و دقت مى كند مى بيند كه اين ها از آن زخم هاى ظاهرى كه بر بدن مقدس اباعبدالله(ع) وارد مى كردند بالاتر و ناراحت كننده تر بود.

در قضيه روز عاشورا همه مى دانيد كه عده اى از اصحاب و همه اهل بيت و خود امام حسين(ع) بعدازظهر شهيد شدند. مكرر شنيده ايد يكى از اصحاب می آيد عرض مى كند: آقا ظهر است و ما مايليم كه با شما نماز بخوانيم, چقدر امام خوشحال مى شوند. آن وقت دشمن مى گويد: فايده اين نماز چيست؟ نماز شما كه قبول نيست. چه نماز بخوانيد, چه نخوانيد شما به هر حال جهنمى هستيد. به هر حال آن ها نماز مى خواندند كه خيلى سوز داشت! نماز خوف خواندند, يعنى نماز جنگ, نه نماز از روى ترس. نماز جنگ را اصطلاحا ((نماز خوف)) مى گويند. امام(ع) يك ركعت كه مى خواند بايد صبر مى كرد, ممكن بود گاهى يك ساعت هم طول بكشد, نصف مإمومين مى روند در مقابل دشمن مى ايستند, نصف ديگر نماز مى خوانند. آن نصفى كه نماز مى خواندند بعد از يك ركعت, امام زود ركعت دوم را مى خواندند. امام صبر مى كند تا آن ها بروند و سنگر دوستان خودشان بگيرند و دوستان بيايند و نماز بخواندند. در همان حالى كه آقا نماز مى خواند آن ها تيراندازى مى كردند و دو يا سه نفر از اصحاب بدن خودشان را در مقابل تيرها قرار مى دادند. اين دو ركعت نماز كه تمام شد يكى از اين ها به حال احتضار افتاد. وقتى آقا آمد به بالينش يك جمله بيشتر نگفت. گفت: ((إوفيت)) يعنى آيا من وفا كردم؟ يكى از مورخين نوشته است كه راستى آن نماز روز عاشورا چه نمازى بود! آن نماز نبود, يك معراج بود, يك الله اكبرشان و يك سبحان الله شان, يك ركوعشان, يك اياك نعبد و اياك نستعين شان به يك دنيا نماز خواندن ارزش داشت.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31