غارنشینان

گفتگو با حسن سلمانيان (۲)

Salmani4

* وقتی مي خواستند بيايند مثلاً يك عمليات خمپاره زني بكنند در مرز و يا در شهر ، از نقطه آغاز چند دنبال اين كار بودند ، نفرات پشتيباني و عمليات و تعداد روزهايي كه پشت اين كار بودند ، به چه ترتیب بود ؟

اول بايد شناسايي مي كردند و مي ديدند چه كسي بهتر است براي رفتن ، بعد تيم بندي مي كردند و بعد يك مرحله آموزش داشتند براي عمليات كه بايد مي ديدند. و آموزشهاي تخصصي هم داشتند ،مثلاً آن موقع كه يك مركز 150 نفر بود 100 نفر آن پشت يك تيم بود ، يكي غذايش راآماده مي كرد ، يكي لباسش را مي دوخت و يكي جلد سلاح جاسازي برايشان درست مي كردند و از اين كارها و...تا اينها بروند مانور كنند وتازه هنوز به مرز بروند و بعد از آن نفري كه مي خواست خمپاره بزند ، بايد كلي پشتيباني و متعلقات داشت تا بتواند يك عمليات بكند و هر عملياتي بيش از دوماه طول مي كشيد تا در مرز يك ميدان مين باز كنند و اينها رد بشوند.

* يعني دو ماه 100 نفر پشت يك كار بودند تا 5 -6 نفر بيايند رد بشوند .

_ بله . تازه اگر موفق بشوند

* خوب در انتها و در جمع بندي اين عملياتها چه گفتند ؟

_ هيچي . مثل هميشه گفتند پيروز هستيم !

* اگر پيروز بودند پس چرا تعطيل كردند ؟

_ چون رفتند در مرحله بعد و گفتند بايد ما برويم سراغ آمادگي با زرهي و خودرو !

* شما به اين فكر مي كرديد كه يك روزي سازمان با توپ و تانك به طرف ايران بيايد و حمله كند و چه عكس العملي داشتيد ؟

­_ البته من آن اوائل بنا بر تبليغات سازمان باور مي كردم كه سازماني روزي با اين تجهيزات به سمت ايران خواهد آمد ، اما با گذشت چند سال و با برخورد با افرادي كه تازه مي آمدند و اين كه گاهي با دوستانمان باصطلاح محفل مي زديم ، بخوبي مي دانستيم كه هيچ خبري نخواهد شد، و مي دانستم كه ديگر فايده اي ندارد. همين الآن كه من به ايران آمده ام به خوبي مي دانم كه كسي حتي سازمان را نمي شناسد ، چه برسد به اين كه يك روزي اگر سازمان بخواهد بيايد كسي به حمايت از آنها بپردازد.ما اول اين چنين فكرهايي مي كرديم ولي بعد ديديم كه اصلاً امكان ندارد ، چون بالاخره ايران هم براي خود ارتش و تجهيزاتي دارد و مقابله مي كند، مگر اين گروه كوچك يك پشتيبان قوي مثل آمريكا داشته باشد كه الان هم آمريكا اين طوري مي گويد.

* آمريكا چه مي گويد ؟

_ اولاً آمريكا خودش در عراق گير كرده است ولي از اين گذشته آمريكا ديگرآنها را مسلح نمي كند و فقط ممكن است در يك بازي سياسي از آنها استفاده كند.

* چرا ديگر آنها را مسلح نمي كند ؟

_ چون آمريكايي ها مي دانند كه اينها از اول و در سوابقشان يك سياستهاي ضد آمريكايي داشتند و الان بخاطر منافعشان است كه دارند با آمريكايي كار مي كنند.

* شما آيا حرفهاي سازمان را مي فهميديد ؟

_ من كلماتشان را مي فهميدم ، اما نمي فهميدم آنها چه مي گويند ، يك سال مي گفتند امسال ، سال مريم است ، يك سال مي گفتند سال مژگان است و يا سال نسرين است و همينطور سالها مي گذشت. بعضي وقتها پيش خودمان فكر مي كرديم كه در هنگامه جنگ بالاخره هر چه شد شد، چون واقعاً خسته شده بوديم از دست آنها .

مسعود رجوي براي اين كه جلوي خروج افراد را بگيرد ، گفته بود كه هر كس مي خواهد برود بيرون بايد برود ايران و هر كس مي خواهد برود ايران بايد بيايد در مقابل دوربين و جمع بیاید بگوید که برای چه می خواهد برود ایران !

برای من هم همین اتفاق افتاد ،آمدند و یک دوربین گذاشتند و از در جمع از من پرسیدند که برای چه می خواهی بروی ، من گفتم می خواهم بروم دنبال زندگی ام ، چون حرفی غیر از این نمی توانستیم بزنیم.

به محض این که این حرف را زدم ، تعدادی زیادی روی سر من ریختند ، حدود 50 نفر و با داد و فریاد وبا ضربه به کلیه ها و پهلو های من می گفتند تو خائن هستی و چرا می خواهی بروی!

* هدف از این که از یک فرد فیلم برداری می کردند چه بود ؟

_می گفتند اگر فردا فرد رفت ایران و ادعا کرد که در سازمان بوده است ، این فبلم ها را از طریق ماهواره نشان می دهند تا مشخص شود که این آدم برای زندگی رفته است و حالا در ایران ادعاهای دیگری دارد.

* واقعاً چرا شما از نیازهای واقعی و مقصد واقعی تان برای بیرون رفتن هیچ چیز نمی گفتید؟

_چون جرأت نمی کردیم ، می گفتند تو دروغ می گویی و می خواهی انقلاب را سوراخ کنی !

می گفتند انقلاب کرده ای و چرا سالهای پیش این نیاز را نداشتی و حالا پیدا کردی !

اگر می گفتی ، جواب می دادند که جای طرح این مسائل در جمع نیست و می گفتند مشکلات مریوط به جای دیگری می شود و ممکن است با مسئول خودت یک مشکلی داری و یا یک کار نکرده داری و این گونه پوشش می دهی.

*اتفاق افتاده بود که کسی مشکلات اخلاقی داشته باشد و روش برخورد سازمان با این افراد چگونه بود؟

_بله.کسانی بودند که چنین مشکلاتی برای ایشان پیش می آمد وجایشان را عوض می کردند و با آنها صحبت می کردند. تا کسی نمی خواست از آنجا برود مشکلی پیش نمی آمد ولی اگر احیاناً دیگر نمی خواست با تشکیلات باشد ، از همین موضوع استفاده می کردند و می گفتند اگر بخواهی بروی با این مسئله برخورد قانونی می کنیم و باید سه سال زندان بروی و اگر فرد راضی به ماندن می شد دیگر مسئله ای وجود نداشت.

اما همیشه این مسئله روی میز سازمان بوده و هست و خواهد بود ، در همان نشست طعمه می گفتند چرا فرد نمی تواند عملیات کند و کارآیی ندارد ، چرا مثلاً هفت تیم را آماده می کنیم و فقط یک تیم می تواند عملیات کند ، این بخاطر این است که اینها زن می خواهند و طلاق نداده اند!

تیم ها را برای آموزش در قرنطینه قرار می دادند ،نیرویی که می خواست برود عملیات مدتی را در یک اتاق مخصوص بسر می برد، در آنجا تلویزیون و ماهواره بود و باید تلویزیون ایران را نگاه می کردند تا اصطلاحات داخل ایران آشنا می شد ، باید ریش می گذاشت و فرم ایران لباس می پوشید و با پول، خرید و فروش آشنایی پیدا می کرد، تا بتواند برای وارد شدن به ایران آماده شود و شبها برای تمرین بیرون می رفتند...

* مگر آنها پول و تلویزیون ایران را نمی شناختند ؟

_ خیلی ها که اساساً اصل پول را فراموش کرده بودند ، آخر ما آنجا غارنشین شده بودیم .

خیلی چیزها هم در ایران جدید است ، آنها نمی دانند ، مثلاً آنجا کمتر کسی است که بداند اکنون چند کانال تلویزیونی در ایران داریم ، برخی هم که کمی آشنایی داشتند ، سازمان آنها را قبول نداشت و باید با نحوه آموزش آنها پیش می رفت.

برای این افراد فقط غذا می بردند و پشت درب اتاق می گذاشتند و کسی جز مسئولین آنها داخل آن اتاقها نمی رفت .

این آدمها توجیه شده بودند که با هیچ کس صحبت نکنند و مثل غریبه ها برخورد می کردند و اگر اتفاقی کسی را می دیدند هیچ ارتباطی برقرار نمی کردند.

همین آدم در لحظات آخر تبدیل به یک آدم دیگر می شد و اصطلاحاً طرف هر روز روی میز سازمان بود و هر روز یک مشکلی داشت و بر سر مسائل جزیی با تشکیلات مشکل پیدا می کرد ، خود سازمان هم به خوبی می دانست که قضیه از کجا آب می خورد ، اینها حتی اگر برای عملیات هم می آمدند کاری نمی توانستند بکنند و سازمان می دانست ، همین که کمی با فضای بیرون تماس پیدا می کند دیگر نیرویی نیست که کارآیی داشته باشد.

خودشان پی می بردند که این فرد یا می خواهد فرار کند و یا می خواهد از طریق عملیات به یک خواسته خودش دست پیدا کند ، خواسته هایی که سازمان جلوی آن را گرفته بود.

من خودم یک دوستی داشتم بنام علیرضا سلیمانی که از خارج آمده بود و در این تیم ها بود و برای من این موضوعات را تعریف می کرد.

آخر سر نتیجه این بود که کسی که می رفت عملیات یک مشکلاتی برای سازمان داشت و آن که نمی رفت مشکلات دیگری داشت .کسی که رفته بود ، به قول خودشان طلب کاری می کرد و تا مدتها وقت سازمان را می گرفت که شخصیتی که با این کار پیدا کرده بود از بین ببرند ، ان کسی هم که نرفته بود به طریقی دیگر مسئله سازمان می شد.

* اینطوری که مسئله سازمان بیشتر می شد و این عملیاتها نتیجه منفی داشت ؟

_بله .همین طور است ،اسمش این بود که یک عملیاتی انجام می دهند ، اوضاع مناسبات خیلی خراب تر می شد.

* موقعی که آمریکایی ها به نیروهای سازمان حمله کردند ، در آن بمباران چند نفر کشته شدند؟

_70 نفر مفقود الاثر شد ، 38 نفر کشته و 45 نفر هم مجروح شدند.

*آیا از این 70 نفر مفقود الاثر نشانی پیدا شد ؟

_نه کسی چیزی نمی دانست ، ولی بعدها جنازه چند نفر از آنها پیدا شد.احتمال بیشتر همین بود که اینها کشته شده اند.

*الآن رجوی کجا است ؟

به احتمال بسیار زیاد در همان قرارگاه اشرف تحت بازداشت است .آمریکایی ها هم از ما سئوال می کردند که رجوی کجا است .من جواب دادم دست شما است و شما که بهتر می دانید ، آنها از این طریق می فهمیدند که اعضاء تا چه اندازه در جریان امور هستند.

* در مصاحبه هایی که آمریکایی ها انجام دادند ، سازمان نیروها را چگونه توجیه کرد؟

می گفتند که همه باید بگویند که می خواهیم در قرارگاه اشرف بمانیم ، چون در این صورت آمریکایی مجبور می شوند ما در تحت کنوانسیون چهارم ژنو دسته بندی کنند و چون ما بر علیه آمریکایی ها هیچ کاری نکردیم ، شهروند عراق محسوب می شویم . من در مصاحبه وزارت خارجه آنجا بودم اما در مصاحبه های سازمان سیا به خروجی رفته بودم.

 

* چرا آن موقع به آمریکایی ها نگفتی که می خواهی بروی ؟

_سازمان با ما یک قرار دادی گذاشت ، چون خبر داشتند که ما می خواهیم برویم ، به ما گفتند شما 30 ژوئن بروید و در این مصاحبه های آبروی سازمان را نبرید ، بروید و بگوئید ما می خواهیم اینجا در عراق بمانیم. ما هم چون دقیقاً نمی دانستیم داستان آمریکایی ها چی است و چه تصمیمی در مورد ما می خواهند بگیرند ، پذیرفتیم که سی ژوئن بی دردسر از آنجا خارج شویم. حتی سازمان از ما خواهش کرد که یک وقت در مصاحبه نگوییم که می خواهیم برویم و با زبان خیلی خوش به ما گفتند که بعد ما شما را خواهیم فرستاد. به ما می گفتند که پرونده 15 ساله ات را خراب نکن و خیلی ها که با ما دوستی داشتند می فرستادند و می گفتند اگر می خواهید با احترام بروید و سازمان خودش شما را می فرستد ، این بود که ما پذیرفتیم هیچی نگوییم.

* هیچوقت چنین اعتمادی به شما شده بود و یا این گونه یا شما برخورد کرده بودند ؟

_خیر.اصولاً به بچه های اسراء اعتماد نمی کردند و این مسئله همیشه آنجا مطرح بود. و البته این چیز پوشیده ای نبود ، بارها مسئولین سازمان از بچه های اردوگاه شکایت می کردند و مسعود رجوی و مهوش سپهری مستقیم بر علیه این افراد موضع گرفتند ، رجوی خودش در این نشست طعمه گفت که اردوگاهی ها با خودشان لمپنیزیم را وارد تشکیلات کردند و دیگر همه چی تمام شد و ما با آنها برخورد می کنیم ، از این طرف هم طوری بود که اگر ما را می کشتند ما باز روابط خودمان را داشتیم و به قول آنها محفل می زدیم.

خیلی از دوستان ما گفتند که تا عید صبر می کنیم و بعد که ها بهتر شد یا نتیجه برخورد آمریکایی ها را ببینیم ، ما هم جدا خواهیم شد.

*آینده سازمان را چگونه می بینید ؟

_ من به آنها گفتم ، این قدر که شما هی گفتید تهران ، تهران ، ما آمدیم و شما همچنان ماندید. به نظر من سازمان تمام شد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31