زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (10)

Zendegimobarezate Pirzade

ساعت حدود 5/12 شب بود كه ابوالفضل وارد خانه شد . به فاصله ي ده دقيقه پس از ورود ابوالفضل ، زنگ خانه به صدا در آمد ، من رفتم و در را باز كردم و ديدم چند مأمور شهرباني پشت در ايستاده اند ، يكي از آنها به من گفت : خانه ي ابوالفضل پيرزاده اينجاست ؟

گفتم : بله . همين كه من گفتم بله ، ديگر امان ندادند و همه ي مأموران وارد حياط شدند . در حالي كه چند تن از مأموران ابوالفضل را گرفته بودند ، بقيه ي مأموران هم همه جاي خانه و حياط را زير و رو مي كردند ، حتي پيت نفتي را هم كه خالي بود تكان مي دادند كه اگر اعلاميه يا چيزي در آن باشد پيدا كنند .

ابوالفضل را مقابل چشمان ما دست بسته ، كتك مي زدند و ما هم نمي توانستيم كاري كنيم ، بعد از اين كه نتوانستند چيزي از خانه و حياط پيدا كنند ، ابوالفضل را كشان كشان به طرف در حياط بردند . ابوالفضل در حالي كه از در حياط بيرون مي رفت ، يك لحظه برگشت و به ما نگاه كرد . نگاهش طوري بود كه ما احساس كرديم ديگر نمي توانيم ابوالفضل را ببينيم و اين آخرين باري است كه شايد ابوالفضل را مي بينيم ."

آن شب ابوالفضل در بازداشتگاه شهرباني مانده بود ، ولي فرداي آن روز با پيگيري آيت الله مروج آزاد شد . از جمله اتفاقات داخل بازداشتگاه و حين بازجويي اين بود كه رئيس شهرباني يك كاسه آش به او تعارف مي كند ، ولي ابوالفضل به او مي گويد :

" به خاطر اين كه شما از شاه پول مي گيريد و پول شما حرام است ، من لب به آش شما نمي زنم ." رئيس شهرباني وقتي اين حرف را از ابوالفضل مي شنود به او مي گويد : نترس اين آش نذريه !

فصل هفتم : « در خدمت انقلاب اسلامي »

گروه ضربت :

ابوالفضل در ماههاي منتهي به پيروزي انقلاب ، اكثراً در اردبيل حضور داشت و مشاوري امين و مطمئن براي رهبران انقلاب از جمله آيت الله مروج و آيت الله مسائلي شده بود ، تا اين كه ستون هاي كاخ ظالم چنان كه خداوند بشارت داده بود ، آنچنان سست گرديد كه با وجود قوي ترين نيروهاي نظامي از هم گسست و فرو ريخت و مردمي ترين انقلاب جهان به وقوع پيوست و به پيروزي رسيد .

مسلم است كه بعد از وقوع هر انقلابي و از بين رفتن نيروهاي نظامي و انتظامي كشور ، هرج و مرج حاكم مي شود و در اين ميان گروهي فرصت طلب هم پيدا مي شوند تا از اين هرج ومرج سوء استفاده كنند و اموال و دارايي مردم را چپاول كنند .

ولي در انقلابي كه بر پايه ي دين استوار بود و احكام مترقي اسلام قانون آن بود و رهبري آن توسط عالمان و بزرگان دين و مرجعيت اداره مي شد ، كسي اجازه نداشت چنين كاري انجام دهد .

بعد از پيروزي انقلاب در اردبيل نيز از اين فرصت طلبان باقي مانده ي توده اي ها با تصور اين كه ديگر هرج و مرج بر شهر حاكم شده و با از بين رفتن شهرباني و ژاندارمري مثل آنچه از 21 آذر 1325 شنيده بودند ، مي توانند هر كاري دلشان خواست انجام دهند ، به چپاول اموال و دارايي عمومي مردم و مغازه ها پرداختند . ولي غافل از اين كه اين انقلاب توسط پاك ترين و مذهبي ترين و مقيدترين انسان ها انجام شده بود و در هر شهري در رأس آن عالم و عالمان بزرگوار دين قرار داشتند .

به همين علت به محض اين كه وجود اين فرصت طلبان در سطح شهر اردبيل مشاهده شد ، نيروهاي خالص انقلاب با رهبران انقلاب در اردبيل ، سريع نيرويي را با عنوان گروه ضربت تشكيل دادند تا امنيت را در سطح شهر حاكم كنند و دست فرصت طلبان را از اموال و دارايي عمومي مردم كوتاه كنند .

ابوالفضل جزو اولين كساني بود كه در اين گروه عضويت پيدا كرد و در جهت حفظ و برقراري امنيت ، تفنگ به دست گرفت و روانه ي خيابان ها و كوچه ها شد . از جمله جواناني كه در اين راه همراه او بود ، مي توان از شهيد بزرگوار داور يسري و شهيد يوسفي نام برد كه شب و روزشان را صرف حفظ و برقراري امنيت كردند .

ولي هنوز چند روز از تشكيل اين گروه نگذشته بود كه چند گروه ديگر هم در كناره گروه ضربت تشكيل شدند كه زمينه ي فعاليت همه ي اين گروه ها يكي بود و به همين علت اين مسئله باعث به وجود آمدن اختلاف در نحوه ي برقراري نظم و امنيت شهر و در نتيجه به وجود آمدن اختلاف بين گروه ها شد .

البته در زمينه ي علت و ماهيت تشكل گروه هاي متعدد جهت حفظ نظم و امنيت شهر با بررسي گذشته ي برخي از تشكيل دهندگان و برنامه ريزان آن به نوعي دست و اهداف پليد عوامل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق كه هنوز در آن مقطع تاريخي لقب منافقين را با خود يدك نمي كشيدند ، مي توان ديد .

به همين علت با نفوذ عوامل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق در گروه هايي مثل گروه ضربت كه توسط رهبران انقلاب هدايت مي شدند ، كم كم نيروهاي اصيل و پاك انقلاب از اين گروه ها يا طرد شدند و يا اين كه به مناطق دور دست فرستاده شدند .

چنانچه در مورد ابوالفضل و آقاي اجاق زاده چنين شد و آنها را به بهانه هاي واهي از اردبيل به كشت و صنعت مغان فرستادند و در واقع تبعيد كردند .

آقاي جواد صبور كه از اعضاي اين گروه و از افراد نزديك به ابوالفضل و سيد علي اكبر اجاق نژاد و داور يسري بود معتقد است : " افراد نفوذي اعضاي سازمان مجاهدين خلق در گروه هايي مثل ضربت با دور كردن افرادي مثل ابوالفضل و اجاق نژاد ، مي خواستند اين گروه ها را آن طور كه دلشان مي خواهد اداره كنند . "

ولي افرادي مثل ابوالفضل پيرزاده كساني نبودند كه به دنبال موقعيت خودشان باشند . آنها ياد گرفته بودند كه اگر هدف بقاي انقلاب است ، پس بايد خودشان را در اين راه فدا كنند و به همين علت در حالي كه بودند آنها در آن روزهاي آغازين پيروزي انقلاب و در كنار رهبران انقلاب مثل آيت الله مسائلي و آيت الله مروج بسيار مفيد و ارزشمند بود و مي توانستند بهترين مشاور براي اين دو رهبر انقلاب باشند ؛ ولي براي اين كه اختلافي پيش نيايد ، همين كه نيروهاي نفوذي سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق ، مأموريت كشت و صنعت مغان را به نام ابوالفضل پيرزاده و سيد علي اكبر اجاق نژاد نوشتند ، آنها بدون اين كه اعتراضي به كار كنند و در حالي كه به شدت نگران وضعيت گروه ضربت و ساير گروه هايي بودند كه به نام حفظ امنيت و برقرار آرامش به وجود آمده بودند ، بدون اعتراض روانه ي پارس آباد مغان شدند .

آقاي اجاق نژاد از دوران عضويت در گروه ضربت در اردبيل خاطره اي را تعريف مي كند و مي گويد :

" من و ابوالفضل روزهايي كه در گروه ضربت در اردبيل فعاليت مي كرديم ، روزي آيت الله موسوي اردبيلي به عنوان نماينده امام خميني (ره) جهت سركشي به اردبيل آمدند . شهيد داور يسري از آنجايي كه شب بيدار مانده بود و جهت سركشي و حفظ امنيت شهر تا صبح نخوابيده بود ، رفت خوابيد و من و ابوالفضل پيش آيت الله موسوي اردبيلي رفتيم .

ايشان در خانه ي يكي از دوستان مشغول خوردن صبحانه بودند ، صبحانه به رسم صبحانه ي اردبيلي ها عبارت بود از عسل ، سرشير و پنير و چندين مربا . من و ابوالفضل هم كنار سفره ي صبحانه نشستيم . ابوالفضل از آن همه چيزهايي كه در سفره براي خوردن گذاشته شده بود ، تنها نان و پنير مي خورد .

آقاي موسوي اردبيلي وقتي كه ديدند ابوالفضل تنها نان و پنير مي خورند ، با توجه به اين كه علاقه ي زيادي هم به ايشان داشتند و خيلي او را دوست مي داشتند ، گفتند : آقاي پيرزاده شما فقط نان و پنير مي خوريد ؟

ابوالفضل گفت : بله .

مثل اين كه از قبل حرف خود را آماده كرده بود و بعد به آقاي موسوي اردبيلي گفت : مي خواهم به شما درس بدهم كه با پنير هم مي شود صبحانه خورد . همه از اين رفتار ابوالفضل متعجب ماندند ، ولي آقاي موسوي اردبيلي با توجه به اين كه فرد بسيار آگاهي بودند ، در جواب ابوالفضل گفت : تذكر شما بجاست ، تذكر شما را مي پذيرم .

ايشان با آن تذكرشان مي خواست اين را بگويد كه بايد همه به خصوص ما روحانيون كه در كسوت و لباس روحانيت هستيم ، ساده باشيم و به دور از تشريفات زندگي كنيم .

ابوالفضل ساده و بي آلايش بود ، آنچنان كه در بين همه ي رفقايش از همه ساده تر و بي تعارف تر بود . لباسش و غذايش ، ساده ترين بود . اگر شب جايي مي رفت و قرار مي شد آنجا بماند ، قسم مي داد كه اگر از شام تان چيزي مانده بياوريد ، همان را مي خوريم و اگر از شام چيزي نمانده ، نان و پنير و نهايتاًتخم مرغ غذايي بود كه خواهش مي كرد و نمي گذاشت بهتر از آن تهيه شود و اگر به جايي دعوت مي شد كه مي دانست سفره ي غذايش رنگين است ، به آنجا نمي رفت ."

ميكاييل عصايي مي گويد :

" يادم است كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، آيت الله صالحي مازندراني به عنوان رئيس دادگاه انقلاب به اردبيل تشريف آورده بودند و محل تشكيل دادگاه هم همان محل گروه ضربت بود ، محاكماتي كه در اين محل انجام مي شد ، گاهي تا ساعت 2 الي 3 شب طول مي كشيد و ابوالفضل هم آنجا مي ماند ، اصلاً براي ايشان استراحت مفهومي نداشت . "

ابوالفضل در گروه ضربت تقريباً معاون شهيد داور يسري محسوب مي شد و اين دو تن نقش زيادي در دستگيري نيروهاي باقيمانده از رژيم پهلوي داشتند . هر كجا كه احساس مي كردند و يا خبري به آنها مي رسيد كه از نيروهاي رژيم پهلوي ديده شده ، سريع به آن منطقه مورد نظر اعزام مي شدند و افراد مورد نظر را دستگير و تحويل دادگاه انقلاب مي دادند .

ابوالفضل بعد از اين كه به همراه شهيد داور يسري اختلاف در بين گروه هاي حفظ امنيت را در اردبيل مي بيند ، تصميم به ساماندهي اين گروه ها و يكپارچه كردن آنها مي گيرد تا به اين صورت به نوعي دست عوامل به اصطلاح مجاهدين خلق را از اين گروه ها قطع كند .

آقاي جواد صبور مي گويد :

" ابوالفضل و داور يسري براي ساماندهي اين گروه ها از مرحوم آيت الله مروج و مسائلي كمك گرفتند و از تبريز و تهران گروه هايي را دعوت كردند و در جلسه اي كه با حضور آيت الله مروج ، آيت الله مسائلي و شيخ ابوذر بيدار تشكيل شد ، به پيشنهاد شهيد داور يسري و ابوالفضل پيرزاده ، همه ي گروه هايي كه جهت حفظ امنيت شهر به وجود آمده بودند ، منحل گرديد تا از يك جهت اختلاف اين گروه ها باعث تضعيف انقلاب نشود و از طرفي ديگر با تشكيل سپاه ، منافقين دچار تزلزل شوند ."

البته در اين قضيه عوامل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق هم بيكار ننشسته بودند و به هر نحوي مي خواستند جلوي اين كار را بگيرند كه با هوشياري رهبران انقلاب در اردبيل نتوانستند به خواسته ي خودشان برسند .

آقاي دكتر حسن نوعي اقدام درباره ي فعاليت هاي بعد از پيروزي انقلاب ابوالفضل پيرزاده مي گويد :

" بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، ابوالفضل به همراه آقاي سيد علي اكبر اجاق نژاد به منطقه ي مغان كه منطقه بسيار حساسي بود و گروهك هاي بسيار زيادي (حدود 22 گروهك ضد انقلاب از گروهك هاي طرفدار توده و فدايي اكثريت ، اقليت در بين آنها وجود داشت) در آنجا فعاليت داشتند ، به شهر پارس آباد رفتند .

در شهر پارس آباد علاوه بر فعاليت هاي گروهك هاي ضد انقلاب ، خان ها هم عامل بزرگ ناامني اين منطقه بودند و با وجود پيروزي انقلاب اسلامي ، آنها هنوز اين واقعيت را قبول نداشتند و به خاطر اين كه قبلاً همه كاره ي يك ايل و طايفه ي به خصوص در عشاير منطقه بودند ، حاضر نبودند اين قدرت را از دست بدهند ."

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31