هر واحد عملیاتی باید حداقل روزی یک ترور انجام دهد

Scan Jeld

اعترافات مرتضی ناصح‌پور درباره ترور محمدتقی حیدری (عطار)

انگیزه سازمان در مورد این ترور به این صورت بود که در ادامه همان چهارچوب کلی و خطوط داده شده این ترور نیز صورت می گیرد. یعنی سازمان بعد از گذراندن 20 تا 25 روز از ادامه خط ترور هر مغازه داری که دارای عکس امام و دیگر آیات عظام است هنوز طبق جمعبندی هایش اصرار و پافشاری زیادی بر ادامه آن می کند و هنوز خط قبلی که هر واحد عملیاتی باید حداقل هر روز یک ترور انجام دهد پا بر جا بوده و مرتب تکرار و انجام می شده است با اینکه سازمان در عمل دیده بوده که اینگونه ترورهای کور هیچ فایده ای ندارد ، دیده بود نه تنها رژیم و بدنه نظامی آن ضربه نمی خورد بلکه علاوه بر آن روز به روز بر تعداد آنها افزوده می شود، از جمله پستهای بازرسی که در سطح شهر برای جلوگیری از ترور پیاده شده بود. سازمان این را می دید و خوب هم می فهمید ، ولی خطی که بر پایه یک سری تحلیلهای پوچ داده شده بود ولی از چه دیدی؟ این مهم است. دید مردم و حرفهایی که در اثر این جنایات پشت سر سازمان زده می شد مهم است که باشد برای بعد که توضیح می دهم ، ولی هدف ادامه خط بود به چه قیمت؟ به قیمت کشت شدن دهها فرد از سازمان ! به شهادت رسیدن عده ای از مردم بی گناه ! برای چه؟ برای حفظ اعضاء بالای سازمان. همین. خون این همه مردم به زمین بریزد تا چی؟ تا سازمان حفظ شود (در کار توضیحی مسئولان به ما گفته بودند که در اثر ضرباتی که سازمان خورده است در حال حاضر در مرز بود و نبود قرار دارد و فقط و فقط جنایت است که راه گشا است) و رهنمودهایی هم که دادعه می شد علاوه بر تکرار و پا فشاری روی خطوط قبلی سعی می شد که جنایات هر چه فجیع تر انجام گیرد. برای همین بمب هایی که جهت عملیات به واحد ها داده می شد قوی تر می شد (فانوس 250 گرمی به فانوس نیم و یا یک کیلو گرمی که قدرت تخریبی بیشتری داشتند تبدیل شد) و نیز سلاح های افراد مرتب بیشتر می شد یعنی مهمات و سلاح ها تقویت می شد تا بیشتر بتوانند جنایت انجام دهند. مثلا مسئولمان دو کلت همیشه همراه خود داشت یا هر فرد واحد حتما یک نارنجک حداقل باید به همراه می داشت درصورتی که مدتی پیش فقط عده ای خاص نارنجک به همراه داشتند. به هر حال برای انجام عملیات فجیع تر تا دندان مسلح می شدیم. این هم از کارهایی که سازمان در جهت ادامه جنایت انجام داد و اما انگیزه های شخصی ام نیز علاوه بر آن مسائل قبلی که ذکر کرده بودم ، در اثر یک درگیری که من داشتم و فرار می کنم که البته ریز آن را بعدا توضیح می دهم ، حسابی روی من کار کردند و مرتب انگیزه می دادند. به این صورت که من خودم می دانم که به چه صورت و با چه دیدی درگیر شدم و چگونه فرار کردم ولی آمدند و یک سری لغات و واژه های ظاهر فریب بکار بردند و از من یک قهرمان ساختند بصورتی که خودم هم باورم شده بود که کاری خارق العاده کردم. به هر حال طوری به من شخصیت کاذب دادند که با اینکه خودم می دانستم که چه هستم و از حالات خودم بهتر خبر داشتم ولی باز مگر می توان این همه اسم ها را مثل حماسه ساز و حماسه آفرین و فرمانده و قهرمان و غیره .... را ول کرد و آن ریشه اصلی که بودی را قبول کرد ، نه اینها با هم جور در نمی آمد و من هم همان را انتخاب کردم. در مقابل این همه اسم ها و دادن شعر و شعار من هم در عوض برای اثبات باید کاری می کردم و آن چه بود؟ عملیات جنایت ، بالاخره باید آنها را حفظ می کردم و تنها را ه هم که جلوی من گذاشته شده بود انجام جنایت بود که این عامل هم باعث ادامه و انجام این جنایت جدید شد.

شرح جنایت

در تاریخ هشتم شهریور ماه سال 61 در منطقه دلگشا خیابان بهبهانی کوچه جعفری در داخل مغازه عطاری جنایت انجام گرفت و طرح کلی که از طرف فرمانده ما ریخته شده بود به این صورت بوده است : در خانه تیمی بعد از توضیحات داده شده نقشه تهران به میان آمد. روی نقشه یک سری خانه ها و مکانهای حزب اللهی علامت زده شده بود ولی کارها از آن مرحله شناسایی گذشته بود و با مردم در ستیز بودیم. بعد از مدتی وصحبت روی محل انجام ترور سرانجام منطقه انتخاب شد. ابتدا علت انتخاب آن منطقه را بگویم در طی صحبتهایی که شد اولا چون در آن منطقه عده ای هوادار مسئولمان می شناخت و می گفت اگر انجام دهید حتما آنها فعالتر می شوند ، این یک علت آن بود ، ملاک بعدی هم از اینکه آنجا عملیات شود این بود که خیابان فرعی زیاد دارد و درصد خطر کم است. بروید در کوچه پس کوچه های آنجا ها یکی را گیر بیاورید ترور کنید و بیایید. این ملاک بود و از این مسئله روشن می شد که هدف فقط ترور بوده است حال چه کسی و در کجا مهم نبوده است. از طرفی در جاهایی که خطر کمتر است انجام می گرفت و منظور هم از این مسئله آن بوده است که فرار و رو در رو نشدن با افراد گشت کمیته و سپاه بوده است. یعنی اینکه ترس و وحشت از رو در رویی مستقیم با آنها به میان می آمده است. بعد از مشخص شدن منطقه شروع به چک کردن سلاح ها می رسید که در دو مرحله انجام می گرفت. یکی در قبل از رفتن به خارج از خانه و عملیات و یکی هم چند ساعت قبل که اگر کمبودی داشت آن را تهیه کنیم. سلاح ها و مهمات لازم چک شد بعد از آن نحوه کار و مسئولیتها مشخص میشد. شیوه به همان صورت قبلی ولی پافشاری روی کامل انجام شدن عملیات می شد به این صورت که مسئول ما می آمد و ریز ریز کارها را مشخص می کرد که حتما عملیات با انفجار و آتش سوزی همراه باشد. یعنی تاکید زیادی می شد. می گفت که فقط کشتن کافی نیست باید صدای انفجار بلند شود. حتی این مسئله که جنای ما کامل نیست مسئله بوجود آورده بود و چندین مرتبه چندین ساعت با من صحبت می شد تا آن را حل کنند. وعده هایی هم در این بین داده می شد. صحبت می کرد و در بین صحبتهایش می گفت که اگر فقط یک کار را کامل انجام دهی فرمانده یک واحد می شوی و خودت دیگر عملیات نمی روی. می گفت چرا خودت را بالا نمی بری تو باید الان سر اکیپ شده باشی تو اگر کامل انجام دهی حتما فرمانده می شوی و ارتقاء درجه پیدا می کنی و یا گاهی از در دیگری وارد می شد می گفت شما اگر بتوانید کار کامل (منظور سرقت پول تیر خلاص زدن ، آتش کشیدن مغازه و جسد و انفجار محل) انجام دهید قول می دهیم که حتما به شما یوزی بدهیم و در کنار آن هم تعریف هایی که از سلاح یوزی می کرد و نمونه هایی که واحد های دیگر تروریستی با یوزی انجام دادند به صورتی که هر کس می شنید سعی در انجام کامل آن را می کرد. شیوه را ببینید در یکجا از دادن مقام و ارتقاء درجه صحبت می شود تا فرد را بتواند رشد بدهند و در جای دیگر صحبت از داشتن یوزی و افتخار در دست گرفت آن می شود. بله این روشهای دادن انگیزه و حل مسائل از این قیبل است که در رابطه با آن صحبت زیاد می شود کرد ولی تا همین مقدار باید کافی باشد و نشان داده باشد که افرادی که در سازمان رشد می کنند نه بر روی درجه ایدئولوژی و بار سیاسی و غیره است بلکه دقیقا هر کسی برپایه آن خصلتی که دارد که مسلما آن هم در راه خدا نیست بلکه همه اش نفس و مظاهر شرک و نفاق است رشد می کرده است و به بالا می رفته و بر اساس همان خصیصه ها عده ای دیگر را منحرف می کرده و قصد اداره مملکت و جامعه هم داشته است. مرکزیت سازمان که خود اینگونه بوده اند آگاهانه از این شیوه ها استفاده می کرده است که این در درون تشکیلات نمونه های بسیار زیادی دارد و به راحتی می توان آن را لمس کرد و به این راحتی افراد و جامعه را به فساد و تباهی می کشانند .

ای مرگ بر منافق. بله بعد از چک سلاح ها و تقسیم مسئولیتها بطق همان روش قبلی که پیاده در منطقه پرسه بزنیم و بعد از پیاده کردن سوژه مناسب و مشخص کردن راه فرار آن حوالی موتور به سرقت ببریم و بعد از انجام جنایت موتور را رها کرده و به خانه تیمی بازگردیم. این برنامه کلی بود ولی آنچه در عمل اجرا شد به این صورت بود : ما بعد از تهیه و چک مقدمات لازم به محل رفتیم مدت زیادی در منطقه پرسه زدیم که مغازه مناسبی پیدا کنیم ولی نمی توانستیم علت آن هم این بود مغازه عکس دار زیاد بود ولی در اثر وحشت درونی هر کدام را به بهانه ای کنار می زدیم. اینجا محلش خوب نیست. اینجا راه فرار ندارد. اینجا فلان است و فلان است خلاصه انجام نمی دادیم تا اینکه در داخل یک کوچه فرعی مغازه ای پیدا کردیم. مغازه دوتا عکس امام و آیت الله منتظری را بیشتری نداشت و داخل کوچه فقط همان مغازه بود و خطرش کمتر بود و راحت بود از طرفی صاحب مغازه نیز مقداری ریش داشت راه فرار هم مناسب بود و احتمال تردد گشت کمیته و سپاه هم نبود با این کعیارها تصمیم به ترور آن فرد گرفتیم. بعد از مشخص کردن راه فرار به حوالی آنجا رفتیم و در کوچه فرعی یک موتور به سرقت بردیم که نحوه سرقت موتور بحثی است جداگانه. بعد به محل رفتیم موتور را پارک کردیم و وارد مغازه شدیم. مغازه عطاری و بقالی بود ، یعنی نیازهای محل را در کل برآورده می کرده است. مغازه بزرگ نبود و در اصل ما جلوی در مغازه ایستاده بودیم چون داخل جایی نبود هنگام ورود دو زن هم مشغول خرید بودند ما هم ابتدا از آنها چیزی خواستیم (گویا حشره کش و یا پیف پاف) دو نفر صاحب مغازه بودند یکی پیر مردی که بالای 60 سال سن داشت و دیگری مردی 30 – 35 ساله بود که احتمال قوی باید پدر و پسر بوده باشند. پیر مرد روی صندلی نشسته بود و پسرش در حال جابج ا کردن گونی های پر بود ما خرید کردیم و پولش را دادیم در این فاصله زنها هم که مشتری بودند رفتند بعد در حالیکه پسرش پشتش به ما بود و گونی های پر را مرتب و جابجا میکرد من و فرد دیگر سلاحهای خود را کشیدیم و بدون هیچ حرفی و دادن هیچ فرصتی ناجوان مردانه و از پشت سر به طرف او از فاصله 2-3 متری شلیک کردیم و در مجموع 5-6 تیر به ناحیه پشت و سر او شلیک کردیک (تعداد گلوله شتیک شده بی حساب بود و همین طوری بدون قانونی شلیک میکردیم که معمولا 2-3 تیر هر فرد میزده است) آن هم به چه صورت ، در جلوی چشم پدر پیرش این کار را کردیم. بعد از آن سوار موتور شدیم و از محل خواستیم خارج شویم. البته باز هم در عمل جنایت ما از نظر سازمان ناقص بود. هنگام دور شدن چند نفر شعار مرگ بر منافق و بگیرید منافق ها را می دادند در ضمن آن طوری که فرد دیگر واحد مستقیما برایم تعریف می کرد (اخر من راننده موتور هن بودم) پدر پیر شهید هم بیرون آمده بود و در حالیکه سنگ برداشته بود و روی زمین افتاده بود با حالت گریه سنگ به طرف ما پرتاب می کرده و لعن و نفرین و مرگ بر ما می فرستاده است که در این موقع عضو دیگر واحد که صدای شعارها را هم شنیده بود یک تیر به طرف آنها شلیک می کند و آن طور که می گفت پدر پیرش هم زخمی می شود که بعد از آن از محل دور می شویم و بعد از رها کردن موتور به خانه تیمی خود رفتیم.

تنها جرمش داشتن عکس امام بود

او قبل از شهادت موقعی که خرید می کردیم برخورد مهربانانه و خوبی داشت ما از پدرش بود که حشره کش خواستیم پدرش به علت پیری روی صندلی نشسته بود و فقط پول را حساب می کرد. شهید برای اینکه پدرش از جایش بلند نشود و حرکت نکند خودش آمد و حشره کش ها را به ما داد بعد پولش را حساب کرد و به سراغ کار خودش رفت. و پولش را ما به پدرش دادیم (البته منتظر فرصت بودیم) این آخرین برخوردش بود که در کل نیکی به پدر و به فکر او بودن که یکی از ویژگی های مسلمان است را انجام می داد. با آن حالت دلسوزانه که در رفتارش نسبت به پدرش داشت. این گوشه خیلی کوچکی بود که من دیدم و آن موقع برایم معنی نداشت ولی حالا مقداری حس من کنم. بعد از آن هم که دیگر ما قاتلان اجازه و فرصت هیچ گونه عمس العملی را به وی ندادیم و جان پاکش را گرفتیم. اما حال پدرش پدر پیری که 60 سال به بالا سن داشت و از پا افتاده بود و تازه داشت از زحمتی که یک عمر برای بزرگ کردن فرزندش کشیده استفاده می کرد حال پر پر شدن و به خون غلطیدن جگر گوشه اش را جلوی چشمش ببیند. ببیند که چطور به دست منافقین ضد خدا عصای دم پیریش ، پسرش، حاصل یک عمر زحمتش از دستش می رود ان هم چگونه ، به طرز کاملا نامردانه و مظلومانه ، از پشت سر بدون فرصت دادن گفتن شهادتین بدون فرصت خداحافظی از پدرش ، بدون نوشتن وصیت و بدون هیچ گونه چیزی به شهادت می رسد. آن هم به چه جرم ، حتی از دید منافقین هم که نگاه کنی تنها جرمش داشتن ریش و داشتن عکس امام و علاقه به او بوده است. این تنها جرمی است که فکر نمی کنم حتی هواداران منافقین هم هیچ کدام بتوانند ان را تایید کنند ، چه برسد به انکه یک انسان لااقل آزاده. یعنی خود منافقین که بدترین و پست ترین گروه در جامعه اند نمی توانند ان را تایید کنند تا چه رسد به باقی مردم. بله از حال پدرش خدا خبر دارد که به چه صورتی است و برای من جنایتکار درک حالات اون محال است فقط سایه تاری از وضعیت او را دیده ام. ولی خود بروید و ببینید که چه حالتی می تواند داشته باشد آن پدر پیر تا کمی به رذالت بیش از حد ما منافقین پی ببرید.

آدم کشی برایمان عادی شده بود

رفتار افراد تیم احتیاج به گفتن ندارد ، چرا که عملکرد مان مشخص است. اول از جنبه ترس و وحشت درونی ما بگویم. این به علت عدم اعتقاد ما با وجود آنهمه تبلیغات درونی که در سازمان می شده است باز هم وجود داشته است یعنی در درو ن تشکیلات می گفتند که مردم و خلق حامی ماست و خیلی هم روی این امر تاکید داشتند ولی ما که در جریان عمل و برخورد مستقیم با مردم بودیم نفرت مردم را در رابطه با منافقین و جنایات انجام شده آنها به عینه می دیدیم و این عامل وحشت بود حتی در کوچه ای که خطر در گیری با افراد سپاه و کمیته بسیار پائین بود و هیچ مسئله و مانعی جلوی پایمان نبود .باز هم چون مردم همان مردم عادی را در اطراف خود می دیدیم عامل وحشت و ترس برایمان بود. و این چیزی بود غیر قابل انکار و حتی خود تشکیلات هم از آن نه تنها اطلاع داشت بلکه خودشان هم به طرق دیگر (خانه تیمی و ...) با آن روبرو بودند و حتی مرکزیت هم دقیقا آن را حس می کرد که به دامن امپریالیستها پناه بردند. در رابطه با خود واحد بگویم با اینکه مقدار زیادی در جهت کامل انجام شدن جنایت برایمان صحبت شده بود و انتظار داشتند که کامل انجام گیرد بازهم در عمل به علت همان عامل که گفتم موفق به انجام آن نمی شویم و این چیزی را نشان نمی دهد جز پوچی و مادی بودن ایدئولوژی منافقین را که در صحنه عمل بروز کرده است. موقع انجام ترور تنها ما به فکر یک چیز بودیم و آن اینکه عملیاتی انجام شود و برگردیم حال به هر طریقی که ممکن است. برای همین هم  موقع انجام جنایت چون هیچ ملاک و معیاری برای نحوه کار نداشتیم و آدم کشی برایمان عادی شده بود بدون درک کوچکترین احساسی و بدون فکر در رابطه با اینکه چرا باید کشت و می بینیم که به همین صورت است که جلوی پدر پیر فرزندش را به شهادت می رسانیم. فقط همان حالت غرور و هوای نفس را داشتیم.

مردم شعار می دادند منافقها را بگیرید

در درجه اول برخورد پدر پیرش بود با موهای سفید و قیافه شکسته و رنجور از عمر سختی که گذرانده بود. بله او بعد از انجام جنایت بیرون آمده بود و با حال گریه در حالیکه روی زمین افتاده بود سنگ برداشته و به طرفمان پرتاب می کرد و در همان حال لعن و نفرین بود که می گفت که این چیزی است که نمی توانم روی کاغذ بیاورم و یا بر زبان جاری کنم. ولی هر چه هست کاری است که من و امثال من و منافقین انجام داده ایم. غیر از برخورد پدرش چند نفر جوان بودند که من قیافه آنها را ندیده ام چون راننده موتور بودم ولی صدایشان را می شنیدم که شعار می دادند مرگ بر منافقین -  منافقها را بگیرید  و آن طور که فرد دیگر واحد می گفت به دنبال ام هم می دویدند که البته ما با عجله از محل دور می شویم ولی نکته ای که هست و قبلا اشاره کردم همان است که حتی در کوچه فرعی که از نظر نظامی از دید سازمان محل مناسبی برای ترور بود بازهم اینگونه مقاومت بر علیه ما می شود و این نشانه ای جز نشانه جنگ با مردم نبوده است. به غیر از این برخوردهای مستقیم که بر علیه ما می شد مردمی هم که برای کمک به طرف مغازه و محل شهادت می رفتند نیز نشانه دیگری از ضدیت با منافقها است. بعد از این بود که در صحنه ای که عضو دیگر واحد دیده بود می گفت (انتهای کوچه بودیم که گفت) جلوی مغازه چقدر شلوغ شده است. این هم نشانه ای دیگر از حضور مردم در صحنه.

تبلیغات منافقین بر دروغ استوار است

حال بیائید همین جنایتی که من مستقیما آن را انجام داده ام در مقابل اطلاعیه های نظامی و و تبلیغاتی که منافقین در خارج و داخل کشور توسط نشریه و رادیو و نشریه کردند بگذارید هر دو را مقابل هم بگذارید و بیطرفانه قضاوت کنید. من تمام حرفهایم را با دلیل و با خود خطوطی که سازمان داده بود ثابت می کنم که آن مطلب چیزی جز دروغ محض نیست. وقتی که ما را برای جنایت بیرون می فرستادند کجا صحبت از شناسایی بود. تنها جرم داشتن عکس بود و یا ریش بعد در اعلامیه ها طوری می نوشتند که فلانی (حتی چون بدون شناسایی بوده اسم را هم نمی دانسته اند و فقط شغل وی را می گفتند) یکی از عاملین شکنجه و کشتار بود ، و در لو دادن و دستگیری عده ای نقش داشته است. افرادی که در جریان نیستند و چهره نفاق و منافقین را نشناخته اند می گویند حتماً وی را می شناخته اند و تمام مدارک در رابطه با آن است (حتی اگر فرد از دید منافقها نگاه کنیم و اینجا مطالب دیگر و به شهادت رساندن پاسدار و بسیجی و کمیته ای در میان نیست اگر چه همه اینها یک خط است ولی فعلا فقط روی کشتار مردم عادی صحبت می شود و از آن دید مسئله را نگاه می کنیم) در صورتی که به استناد به خطوط داده شده و نمونه های متعدد اینگونه جنایات معلوم می شود که دروغ محض می گویند. وقتی در آن اعلامیه در همین رابطه پدر پیر که 60 سال به بالا سن داشت و کاری جز عبادت از دستش بر نمی آید جزو مزدوران می شود و آن مطلب را می نویسند دیگر نگاه کنید به باقی مطالب آن. در آنجا صحبتی نمی شود که فرد دیگر که زخمی شده کیست. چند ساله است و به چه علت بوده است ، اصلا حرفی در میان نیست. اصلا وقتی اینها (منافقها) در بین خودشان دروغ امری است واجب و باید بکار رود دیگر در مرکزیت در رابطه با مردم پایه نگه داشتن سازمان می شود. در مورد همین ترور من و عضو دیگر واحد یک سری واقعیات را ازجمله ترس درونی را پوشانیدیم و راحت دروغ گفتیم بعد مسئولمان نیز یک سری از این نقاط ضعف بقول خودشان را با جملات زیبا پرده پوشی می کرد و رد می شد. در اعلامیه ای که در نشریه چاپ شد فقط تاریخ و محل و تعداد شهید و مجروح آن ترور در دست است و الاباقی یا الفاظ است یا دروغ همین و همین. از طرفی مسئله دیگری که بود بازهم انتقاد و اشکال در باره ناقص انجام شدن کار ترور بود. دوباره می گفت و تحلیل می داد که باید پول سرقت شود احتیاج داریم. باید مغازه و جسد به آتش کشیده شود و انفجار صورت گیرد و باید و باید ... ولی خوب اینها را قبول می کردیم ولی باز در عمل انجام نمی شد. یکبار نیامدند چیز تازه ای بدهند. آخر تو که می ترسی چرا و اینطور عمل کن فقط با کلمات و الفاظ سعی داشتند بطور مکانیکی افراد را راه ببرند. ولی هرچه بود باز این طرز جنایت کم بود. سازمان نظر دیگری داشت باید آن پدر پیرش را هم می زدیم و آنها را در کنار هم می گذاشتیم و مغازه را به آتش می کشیدیم و اموال آنها را به تاراج می بردیم و جدای از این مغازه را با بمب تی ان تی (فانوس) زیر و رو می کردیم تا حتی اجساد تکه تکه شوند. آنهم اگر در مقابل مردم و زن و بچه اش باشد بهتر است. و حتی اگر فرصت و موقعیت داشتیم اگر شکنجه می کردیم و با چاقو تکه تکه می کردیم (همانطور که در 30 خرداد و 5 مهر و یا در جریان شکنجه 3 برادر پاسدار سازمان انجام داد) بله اگر فرصت می بود سازمان این کارها را ادامه می داد و به این صورت با آن پیر مرد  70 ساله برخورد می کرد. و اگر ضربه نمی خوردیم من هم به آن مرحله از رشد ! رسیده و ارتقاء درجه پیدا می کردم و به همین راحتی آن کارها را هم می کردم. ولی خوشبختانه آه دل آن پدر پیر و هزار خانوار دیگر و مردم گرفت و سازمان ضربه ای خورد که تمام این برنامه های آینده اش فقط در شعر و شعار باقی ماند و این تنها خواست خدا بود که به این صورت سازمان رسوا شد.

کارنامۀ سیاه (59)


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان