جنایت بود که به من لقب می‌داد

Scan Jeld

اعترافات مرتضی ناصح‌پور درباره ترور شهید حسینی (پارچه فروش)

انگیزه های سازمان در مورد این ترور همان خطوط کور تروریستی در جهت انتقام جویی از مردم که چرا به صحنه نیامده اند و چرا از سازمان حمایت نکرده اند بود. پیرو همان خط کلی ترور بدنه نظامی رژیم و صاحبان مغازه هایی که عکس امام ررا دارند بوده است و رهنمود کلی در این مرحله که در اوج خود است این بود که نه تنها دیگر احتیاج به هشدار دادن نیست بلکه همان عکس امام برای ترور کافی است (قبلا هشدار داده می شد که عکس ها را پائین بیاورند و اگر انجام نمی دادند آنگاه ترور می شدند ولی این خط تکامل پیدا کرده و در کل حذف شده بود و نیز قبلا تعداد عکس اگر زیاد بود فرد ترور می شد ولی حالا فقط عکس امام کافی است و داشتن آن موجب قتل است) تمام اینها هم در جهت وحشت انداختن بین مردم است و از طرف دیگر از دید سران و رهبران و مرکزیت منافقین ففقط جهت آماده شدن برای فرار از کشور بود.

و اما انگیزه های فردی که بوده است. من در طول این مدت جنایت های زیادی مرتکب شده بودم و به همان اندازه در طول این مدت عناوین کاذب و القاب رنگارنگ گرفته بودم. من دیگر پست ترین حیوان شده و بدون کوچکترین تفکری هرچه می گفتند انجام می دادم. در این مورد هم به دنبال جنایاتی که انجام داده بودم حسابی تشویق می شدم. شیوه های قبلی انگیزه دادن هنوز و مرتب ادامه داشت از لحاظ مسائل مادی هم تامین بودم آن مسئله غرور و هوای نفس هم که به طور کامل اجرا می شد و چیزی کم نداشتیم و ارضاء آن بوسیله همان روشهایی که قبلا گفتم تمام مسائل را حل می کرد. من درست مثل گرگی شده بودم که برای ادامه حیات خود شکار می کند ، درنده و وحشی، من هم به همان صورت فقط به دنبال جنایت بودم. جنایت بود که باعث دادن لقب به مت می شد و ... ما چیزی نمی فهمیدیم فقط دستوری که می رسید باید انجام می شد. فکر از ما گرفته شده بود و دیگر چیزی از خود نداشتیم.

شرح جنایت

در تاریخ 1361/6/10 ساعت 11 صبح در خیابان 16متری دوم مجیدیه نزدیک خیابان اردیبهشت این جنایت در مغازه پارچه فروشی متعلق به شهید صورت می گیرد. طرح جنایت به این صورت بوده است. پیرو همان خطوط قبلی مبنی بر داشتن عکس و تکرار و پافشاری بر ادامه این خطوط بوده است. به همین منظور در خانه تیمی ابتدا کار توضیحی دوباره برای ما می شود تا اینکه اینبار کامل جنایت را انجام دهیم دوباره شروع به صحبت می کند و می خواهد که مسئله ما را حل کند. کلی صحبت می شود تا مسئله مان حل شود، ولی ضعف ما از بی ایمانی است از وجود ترس و وحشت است که در دلمان است که این را با هیچ کاری نمی توانند حل کنند. صحبت زیاد می شود و ما هم جواب می دهیم که باشد اینبار کامل انجام می دهیم. بعد از این صحبت ها که می شود. بعد از این صحبتها که می شود نقشه را می آورد و دوباره چند جا و منطقه را برای عملیات مشخص می کند. اینبار منطقه مجیدیه و نظام آباد تعیین می شود چون در باقی نقاط جنایت انجام داده بودیم. بعد سلاح ها و مهمات چک می شود. اسلحه های کمری با فشنگ اضافی به مقدار کافی و همچنین هر کدام یک عدد نارنجک به همراه داشتیم بنزین در داخل شیشه و کبریت به جهت به آتیش کشیدن محل و نیز بمب ضربه ای (فانوس) جهت انفجار محل با پوشش مناسب. اینها همه آماده می شود تا یک فرد بی دفاع را به شهادت برسانیم. طرح به این صورت است که به منطقه می رویم و به صورت پیاده شروع به پرسه زدن می کنیم تا یک سوژه مناسب بدست بیاوریم. بعد از پیدا کردن سوژه که طبق خطوط قبلی که ذکر کردم انتخاب می شد، بعد از آن مسیر فرار و چک مجدد، مسئولیتها یادآوری می شد. بعد از آن به حوالی محل می رویم یک موتور با شیوه ای که قبلا گفتم به سرقت می بریم. بعد با موتور سرقت شده به محل رفته جنایت را انجام داده و از محل متواری شده، موتور را راه کرده و به خانه تیمی برمی گردیم. این طرح کلی جهت انجام ترور بوده است. بعد از آن مسئولیتها در خانه تیمی توسط مسئولان ریخته می شود یکی کسئول شلیک می شود یکی مسئول زدن تیر خلاص یکی باید اموالش را به سرقت ببرد و دیگری بنزین را در محل بریزد، بعد آتش زدن به عهده یک نفرمان است و همچنین پرتاب بمب مسئول خاصی دارد. در ضمن در هر حال یکی مسئول حفاظت است و خلاصه مسئولیتهای کاذبی که همه اش فقط در جهت دادن شخصیت کاذب به افراد است. در واحد دو نفری یکی به عنوان فرمانده واحد ! و دیگری به عنوان معاون فرمانده خوانده می شود. به این صورت برای انجام جنایت هندوانه زیر بغل هر فرد گذاشته می شد. تمام اینها هم توسط مسئول در خانه تیمی مشخص می شود. بعد از این کارهای مقدماتی بود که ما از صبح از خانه تیمی خارج شدیم. بعد ما به همان صورت ترکیب دو نفره و پیاده به منطقه مورد نظر رفتیم مدت زیادی در منطقه گشت زدیم تا اینکه آن مغازه پارچه فروشی را دیدیم. مغازه دارای دو یا سه عکس بود که پشت شیشه اش گذاشته بود. طبق همان خطوط این مغازه انتخاب شد. البته موقعیت محل که مسئله نظامی نداشته بود که آن مغازه را انتخاب کردیم. بعد از آن به حوالی آنجا رفتیم و راه فرار را مشخص کردیم. یکی از مسائل عمده ما همان راه فرار بود که دقت زیادی می کردیم که بتوانیم راحت فرار کنیم و دردسری برایمان پیش نیاید. بعد از آن برای سرقت موتور شروع به پرسه زدن کردیم تا اینکه سرانجام در یک خیابان فرعی یک موتور از یک فرد کارگری سرقت کردیم و به محل مزبور رفتیم. بعد از پارک موتور متوجه شدیم که صاحب مغازه نیست که بیرون آمدیم و منتظر شدیم، دیدیم وی از جلوی مغازه نانوایی می آمد (احتمالا در صف نان بوده است که نان برای ظهر بخرد) وی آمد و وارد مغازه شدیم. محمد رضا به عنوان محافظ بیرون ایستاده بود. من از وی پارچه پرده ای خواستم. او با کمال احترام با هر مشتری برخورد داشت با من هم برخورد کرد گفت اینها را داریم از هر کدام می خواهید که من یکی را انتخاب کردم بعد گفتم 5/2 متر از آن بدهید. این 5/2 متر خواستن من باعث شک وی به من شد ولی باز عکس العملی نشان نداد. فقط یک نگاه پر معنی کرد. بعد رفت تا از پارچه بیاورد که در این هنگام من سلاحم را کشیدم و تا برگشت 3 تیر به طرف او شلیک کردم که به ناحیه سینه و شکم او اصابت کرد او به پشت میز و تریبون (مخصوص پارچه فروش ها که بزرگ وو بلند است) افتاد و خود را به زیر آن کشانید و من به آن بسنده نکردم روی میز دولا شدم و یک نیز دیگر به او شلیک کردم که نمی دانم به کجای وی اصابت کرده است صداهایی از وی شنیدم ولی برای من مفهوم نبود که چه می گوید نمی دانم آیا شهادتین می گفت یا حرف دیگری می زد. دیگر بازهم تمام خطوط و حرفهای مسئولمان در مورد به آتش کشیدن مغازه و انفجار آن از یادمان رفت. به محض بیرون آمدن بود که محمدرضا گفت زود بیا زود باش هیچ کس متوجه نشده است فورا برویم و ما هم فورا از محل جنایت دور شدیم و موتور را رها کرده و به خانه تیمی خود رفتیم.

او مظلومانه به شهادت رسید

گفتم که موقعی که  وی آمد برخورد عادی و خوبی که با همه مشتریان داشت با من هم کرد و بعد از مدتی که از او پارچه خواستم، یعنی وقتی که گفتم 5/2 متر پارچه پرده ای بده، او به من شک کرد و برایش غیر عادی بود. چون من مرتب به این طرف و انطرف نگاه می کردم و حالت من غیر عادی بوده است. شک می کند ولی با این حال عکس العمل خاصی نشان نمی دهد فقط یک نگاه کرد که حالت آن خاص بود که نمی دانم چطور حالتش را بگویم. بعد از آن نگاه وقتی رفت پارچه را بیاورد یعنی برگشت و پشت او به طرف من بود. من سلاحم را کشیدم و به محض برگشتن او شلیک کردم. او به زمین افتاد و خود را به زیر میز کشانید. دیگر من او ر نمی دیدم ولی زمزمه هایی از جانب او به گوش رسید. نه اینگونه آه و ناله و داد و فریاد باشد، نه، صحبت می کرد ولی من که به فکر چیز دیگر بودم متوجه حرفهایش نشدم، فقط یک تیر دیگر به او زدم و از مغازه خارج شدم. خدا می داند که وی چه می گفته ولی هرچه است مسلما او در لحظات آخر عمرش چیزی جز ذکر و یاد خدا نمی تواند گفته باشد. نکته جالب در اینجاست که اوج پستی ما و والائی آن شهید را نشان می دهد و مظلومیت وی را در شهادت روشن می کند. ما حدود ساعت 11 صبح بود که این کار را صورت دادیم در محل و مغازه هیچ کس متوجه انجام ترور نمی شود (چون مغازه بزرگ و در جایی قرار داشت که صدا پخش نشده بود) بعدا از طریق صامت در ساعت 12 ظهر شنیده شد که وی شهید شده است یعنی حدود یک ساععت وی در همان حال نیمه جان بوده و خون از بدنش می رود و بعد به شهادت می رسد. واقعا مظلومانه شهید می شوند و یک ساعت در حال جان دادن بوده است و کسی به سراغش نمی رود و فقط به یاد خدا به لقاءالله می پیوندد.

وحشت زده بودیم

در درجه اول به صورت کاملا ناجوانمردانه این کار صورت می گیرد و باعث می شود که یک ساعت شهید زجر بکشد و بعد شهید شود، 4 تیر به او شلیک می شود و یک ساعت نیمه جان بوده است. این چیزی جز بی رحمی ما را نشان می دهد؟ در ضمن در مور ترس و وحشت که اینبار فقط و فقط به صورت انجام جنایت بوده است در ما وجود داشت. به چه صورت؟ ما بعد از انجام ترور متوجه شدیم که هیچ کس در محل خبردار نشده است و هیچ خطری هم برای ما موجود نبود باید می رفتیم و خطوط سازمان یعنی سرقت پول و آتش کشیدن مغازه را انجام می دادیم. هیچ مانعی هم بر سر راهمان نبوده است ولی نمی دانم چه وحشت درونی داشتیم که بازهم مثل گذشته پا به فرار گذاشتیم و رفتیم. اینجا فقط ما به این فکر بودیم که اگر مردم متوجه شوند وضعمان خراب می شود و به این دلیل که تا مردم متوجه نشده اند برویم، از محل دور می شویم و فقط برای حفظ جان خودمان بوده است.

مسئولمان پس از ترور چه گفت؟

اول برخورد مسئولمان را بگویم وقتی جریان را برایش گفتیم حسابی عصبانی شد و می گفت شما با آن وضعیت که کسی متوجه نشده بود باید حتما پولش را سرقت می کردید و مغازه را آتش می زدید چرا که مغازه پارچه فروشی بوده است و خوب هم آتش می گرفت. می گفت لااقل آتش که نزدید چند توپ از پارچه اش را می دزدیدید و می آوردید. بعد هم در مورد شیوه ترور و این موضوع که او فقط به جرم عکس داشتن ترور شده بود ولی می بینیم در بولتن های داخلی و حتی نشریه خارج از کشور و رادیو ها این جنایت به عنوان یک عملیات نامبرده می شود. به فرد جاسوس و شکنجه گر و اینگونه لقب ها می گویند در صورتی که اصلا بدون شناسایی حتی اسم او را هم نمی دانستیم، از هیچ چیزش اطلاع نداشتیم فقط چون 2 تا عکس داشت ترورش کردیم. این دروغ های آشکار را به خورد مردم و هواداران خود می دهند که بله سازمان تمام کارهایش دقیق و روی حساب است کسی را اشتباهی ترور نمی کند و از اینگونه صحبتها را در تبلیغاتش دارد. ولی واقعیت امر چیز دیگری است تمام تحلیلهای سازمان یکی بعد از دیگری اشتباه از آب در می آید. در ضمن این عملیات را یک کار نظامی و قهرمانانه می خواند در صورتی که هر کس می تواند با این امکانات فراوان دست به جنابت بزند چه کار خاصی و چه کار نظامی و قهرمانانه ای صورت گرفته غیر از اینکه رفته ایم فرد غیر مسلح و تنها را در محل کارش به گلوله بستیم و آمدیم کار دیگری کردیم؟ آن هم با آن همه ترس و وحشت که گفتم ! خلاصه چیزی که در سازمان است فقط بر پایه تبلیغات و دروغ گفتن است حتی به نیروهای خودش و تنها از این روش برای حفظ هواداران خود استفاده می کند و الا فقط اگر یک روز واقعیت کاری را که انجام می داد بدون دروغ و جو تبلیغاتی برای مردم رو می کرد می دید که چگونه هوادارانش بر علیه آنان می شورند اگر چه اکنون واقعیت روشن شده و روشن تر می شود ولی به قیمت خون صدها شهید و هزاران یتیم بوده است. قیمتی بس والا که جبران ناپذیر است.

کارنامۀ سیاه (60)

 


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان