نمایی از اندیشه و عمل گروه فرقان

قبل از آمدن آشوری ، آقا حمید گفت : " شیخ بدبختی است ، نه دنیا دارد و نه آخرت ، خواهید دید تمام لباس تنش به پولی نمی ارزد ، خورد و خوراکش بسیار عادی است ، حتی فلان جا دعوت بوده ، بدترین پرتقال ها را خورده و به آنها که پرتقال درشت و پر آب خورده اند اعتراض کرده که اسراف می کنید و رفاه طلب هستید ."

Bookroom.ir File 5711

• درآمد :

آنچه در پیش روی دارید برشی از خاطرات استاد فقید مرحوم حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی از شهید آیت الله مطهری است که در آن به بازگویی مشاهدات خویش از منش و کارکرد فرقانیان نیز پرداخته است .

نگاه توصیفی و تجسم گر نویسنده به شخصیت و رفتار بنیانگذاران فکری گروه هایی چون فرقان و آرمان مستضعفین و نیز واکنشش های مستدل و در عین حال قاطع استاد مطهری نسبت به آنان ، مانند دیگر خاطرات او ، خواننده را به فضائی ملموس و حضوری رهنمود می شود و او را در جایگاه قضاوتی فطری و سهل الوصول قرار می دهد. روان استاد شاد باد .

* * * * *

در سال 1357 ، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) واقع در خیابان رباط کریم ، شب ها منبر می رفتم . شبی ضمن گفتگو با مرحوم سید عبدالمجید ایروانی امام جماعت آنجا ، گفتم : " فردا با عده ای از آقایان از جمله آقای فلسفی ، مطهری ، بهشتی ، مهدوی کنی ، محی الدین انواری و مفتح در خانه آقای امامی کاشانی که خانه تازه خریده ، به نهار دعوت هستیم .

آقای ایراوانی گفت : " خوب شد ، این کتاب توحید نوشته شیخ آشوری را دیده اید ؟ " گفتم : " نه . " گفت : " شنیده اید این روزها سر و صدای زیادی به راه انداخته ؟ " گفتم : آری . " گفت : " جوان ها راجع به این کتاب از من سؤال می کنند، نمی دانم چه جوابی به آنها بدهم. من آن را به شما می دهم در آن مجلس به آقایان نشان بدهید و ببینید درباره آن چه نظری دارند . فردا شب به من بگویید که همان را در جواب جوان ها بگویم ."

کتاب را که به قطع جیبی بود و طرح روی جلد آن منظره خاصی را نشان می داد به خانه آوردم و ساعتی را به مطالعه آن مشغول شدم . دیدم بعد از کتاب شهید جاوید سر و صدا دار خواهد بود و پاسخ دادن به آن هم در آن جو پر هیجان آسان نیست ، یعنی طوری نوشته است که آدم معطل می ماند در آن جو حاکم چه جوابی به جوان های داغ و احساساتی که جذب گروه های مختلف هم شده بودند ، بدهد که بدتر نشود و مبادا جوان ها بر سر لج بیفتند و کار به درازا بکشد .

فردای آن روز موقع ظهر ، قبل از صرف نهار ، کتاب را به آقایان نشان دادم و گفتم : " آقای ایروانی از شما آقایان خواسته است درباره این کتاب جوابی بدهید که او همان را در پاسخ سؤال جوان ها به آنها بگوید و استناد به نظر شما آقایان بکند ."

شهید مطهری گفت : " کتاب مزخرفی است ، من آن را دیده ام ، این شیخ را می شناسم ، شیخ جسور روداری است . مشهدی است ، چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر رفت . مثل این که دستی او را می گرداند و جسورتر می کند ، آمده بود خانه ما که نیم ساعت با شما کار دارم ، ولی بیش از یک ساعت ماند و حال مرا گرفت .

با جسارت گفت : " تو نباید در قلهک و بالای شهر باشی ، باید بروی میدان شوش ! و پایین شهر و میان مردم عادی ." گفتم : " آشیخ ! اگر من با این حجم کرا که دارم بروم میدان شوش ، میان آن شلوغی دیوانه می شوم ، مگر من تکلیفم را نمی دانم که تو باید بیایی برایم تعیین تکلیف کنی ؟ ! "

از این بگو مگویی که میان استاد و آن شیخ کم مایه و پر مدعا گرفته بود و طرز ادای سخن استاد که وقتی عصبانی می شد کمی لهجه مشهدی پیدا می کرد ، اغلب خندیدیم . شهید بهشتی گفت : " ولی من خوانده ام و کتاب خوبی است ." شهید مطهری با عصبانیت گفت : " کتاب خوبی است ؟ ! " شهید بهشتی با تبسم آهسته و بی تفاوت گفت : " بله ! " و هر دو ساکت شدند . (1)

پس از نهار ، آقای امامی کاشانی گفت : " من آن را ببرم و در این فرصت کوتاه که شما آقایان استراحت می کنید قدری ببینم ." من گفتم : " خوب است ، ولو به اختصار همه آقایان ببینند و جوابی بدهند که به آقای ایروانی بگویم ." گفتند : " خود شما دیده اید ؟ "

گفتم : " قسمت هایی از آن را دیده ام ، ولی سر در نیاوردم که چه می خواهد بگوید . در بحث امام زمان به انحراف کشیده شده و نتیجه نادرستی گرفته است ، آیات مربوط به معاد و قیامت را ناظر به ایام ظهور امام زمان دانسته و مطالب دیگری از این قبیل ."

پس از استراحت ، آقای امامی گفت : " من هم از آن سر در نیاوردم ، ولی باید چیز اغوا کننده ای باشد ." کتاب را دست به دست گردانیدند و جمعاً عقیده داشتند مطالب نامربوط زیاد دارد و اثر تخریبی زیادی در آن هست .

مدتی بعد روزی ساعت 2 بعدازظهر در هوای بسیار گرم تابستان برای دیدن شیخ آشوری از قلهک به خیابان ناصر خسرو رفتم . زیرا آقای حمید اسلامی که انتشارات غدیر او واقع در سرای حاج نایب ، کتاب توحید آشوری را چاپ کرده بود ، اطلاع داد که فردا آشوری در آن ساعت در آنجاست .

قبل از آمدن آشوری ، آقا حمید گفت : " شیخ بدبختی است ، نه دنیا دارد و نه آخرت ، خواهید دید تمام لباس تنش به پولی نمی ارزد ، خورد و خوراکش بسیار عادی است ، حتی فلان جا دعوت بوده ، بدترین پرتقال ها را خورده و به آنها که پرتقال درشت و پر آب خورده اند اعتراض کرده که اسراف می کنید و رفاه طلب هستید ."

گفتم : " بسیار کار احمقانه ای کرده است ، پس این روزی های خدا داد بماند برای موشه دایان (2) و صهیونیست ها و دشمنان اسلام ؟ مگر خدا نفرموده : « و رزقناهم من الطیبات » و « کلوا من طیبات ما رزقناکم » و « قل من حرم زینة الله اللتی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق ؟ » آیا باید ارزاق نیکوی خداوندی را که خدا بر بندگان خالص و با ایمان خود حلال کرده است ، بر خود حرام نمود که نشانه زهد و تقواست ؟ ابداً چنین چیزی نیست و او هر کس باشد کاملاً در اشتباه است .

خانه های خوب و عالی و چند طبقه مال یهود و نصارا و گبر و بت پرست باشد ، بهترین گوشت ها و میوه ها و سبزی ها و نان ها و دیگر مواد غذایی را آنها بخورند و خانه های گلی و یک طبقه و کهنه بدنما و تنگ و تاریک و نمور و غذاهای مانده و فاسد از آن ما بشد که مسلمانیم ؟! چه کسی گفته و در کدام آیه و حدیث آمده است ؟ این راه که این آقا می رود به گورستان است ." این موقع قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود .

در همین موقع شیخ آشوری با دو سه نوجوان پانزده شانزده ساله وارد شد ، نوجوان ها به قدری جسور بودند که سلام نکردند . یکی از آنها گفت : " هر جا که خالی بود باید نشست ." و بدون اجازه در جایی نزدیک من با غرور نشست ، در حالی که اخلاقاً می بایست از صاحب مغازه اجازه بگیرد .

پیدا بود آشوری به آنها درس هایی داده که باید پیاده کنند ، یعنی غرور و خودخواهی و خود بزرگ بینی و بی اعتنایی به آخوندیسم و این که تو هم مثل او آدم متعارفی هستی و احترام به آخوند و هر فرد دیگر معنی ندارد و فرد پرستی است .

شیخ آشوری فردی متوسط القامه ، عینکی و بیست و چند ساله بود ، عمامه کوچکی بر سر داشت که پیدا بود مدت هاست آن را نشسته ، چون اطراف آن چرکین و زرد بود ، یقه پیراهنش هم همین طور . قبایش نیز بوی عرق می داد ، آقا حمید مرا معرفی کرد . آشوری گفت : " کتاب های شما را دیده و خوانده ام ."

گفتم : " من در این وقت ظهر و هوای گرم تابستان از قلهک به اینجا آمده ام شما را ببینم و اگر شد به عنوان دو همکار و هم لباس کمی با هم صحبت کنیم ، عزت و احترام شما عزت و احترام من است و به عکس ، هر حرفی که به شما بزنند و هر نسبت ناروایی که به شما بدهند ، برای یک فرد هم لباس شما خوشایند نیست ." تشکر کرد که همین طور است .

گفتم : " سؤال من از شما این است که چرا پشت سر استاد مطهری این همه بدگویی می کنید ؟ کسی دیگر نبود که با او طرف شوید ؟ آمده اید به سراغ چهره درخشان روحانیت با این اسم و رسم و مقام عالی علمی و افکار نو دینی که دارد ؟ "

سپس افزودم : " من شنیده ام شما چند وقت پیش در مسجد قبا و بعضی از مجالس تهران منبر می رفتید ، ولی حالا برای همه علما و اهل منبر حرف در می آورید ؟ فکر نمی کنید در اشتباه باشید و اعتراض های شما بی مورد باشد ؟ من این کتاب توحید شما را خوانده ام ، بسیاری از آیات قرآنی را که درباره معاد و روز قیامت است ، شما من عندی ناظر بر عصر ظهور امام زمان دانسته اید که تفسیر به رأی و دارای آن همه گناه است .

شما در این کتاب ، علما و مذهبی ها را هدف تیرهای ملامت و اعتراض قرار داده و نتیجه گرفته اید که وقتی امام زمان می آید ، فقط با آنها طرف است و مادی ها و از خدا بی خبرها راحت و آسوده اند ، این چه طرز تفکری است ؟ از کجای قرآن و حدیث می توان این را به دست آورد ؟ شما با این سر و وضع که پیداست چیزی در بساط ندارید ، چرا آخرت خود را به خاطر چند جوان خام یا افراد احساساتی و تندرو تباه می کنید ؟! "

در این وقت نگاهم به طرف نوجوان ها معطوف شد ، دیدم با تمام وجود به من نگاه غضب آلود می کنند ، گویی می خواهند به من حمله ور شوند . گفتم : " از اینها بگذریم ، من آمده ام که از شما بپرسم شما که این قدر از آقای مطهری انتقاد می کنید ، مگر ما چند تا امثال آقای مطهری داریم ؟

دهها شرط دست به دست همه داده و سال ها گذشته تا یک مطهری با این علم و فضل و اسم و رسم پیدا شده ، حالا شما به جای این که بیایید یک دانشمند نامی هم لباس خود را که باعث افتخار ماست در نظر نوجوان ها بزرگ جلوه دهید که قدر او را بدانند ، چنان از او انتقاد می کنید که گویی تنها مسئول مملکت اوست و هر نقص و عیبی هست به گردن اوست .

احتمال نمی دهید دشمن از این کار شما سوء استفاده کند و با تضییع مطهری ها بخواهد آّب گل آلود شود تا ماهی مقصود را بگیرد و من و شما خسرالدنیا و الاخره باشیم ؟ و آیا این آب به آسیاب دشمن ریختن نیست ؟ شما که در لباس روحانیت هستید و داعیه سیاسی هم ندارید ، از این حرف ها چه نفعی می برید .... "

چون او دیگر وقت نداشت ، با اشاره نوجوانان خشمگین برخاست و رفت . آقا حمید گفت : " خوب شد این حرف ها را به او زدید ، او هم مثل این که بدش نیامد ." گفتم : " شما چرا کتاب توحید او را چاپ کردید ؟ " گفت : " از طرف خودمانی ها سفارش شده بود که کتاب خوبی است ، من هم چاپ کردم ." مثل این که گفت در اندک زمانی تمام آن فروخته شده و چاپ دوم کردیم ، ولی بنا داریم دیگر چاپ نکنیم .

یکی دو روز بعد که شهید مطهری را دیدم ، ماجرا را گفتم . گفت : " آقا این شیخ خیلی منحرف است ، ولش کنید ، آدم بشو نیست ، ولش هم نمی کنند ، شنیده ام حسابی به دام گروه های الحادی افتاده و از او سوء استفاده می کنند ."

چند روز بعد از آقای سید جواد هشترودی شنیدم که می گفت : " چند شب قبل خانه ما بود ، من و یکی دیگر از رفقای اهل علم هم او را نصیحت کردیم ، آن قدر حرف زدیم که سحر شد ، پس از نماز صبح چند نفر سبیلو آمدند و طبق نشانی که داده بودند او را که تمام شب را نخوابیده بود بردند نارمک که عده ای در خانه ای جمع هستند و تازه اول صحبت است ."

بعدها شنیدم که گروه فرقان و جمعیت آرمان مستضعفین وابسته به همین شیخ آشوری و شیخ گودرزی بوده اند و اساس کار آنها نیز همان کتاب توحید آشوری و جزوه هایی از نوشته ها و درس های گودرزی بر اساس آثار دکتر شریعتی است .

آنها با همین فکر و ادعا باعث قتل بسیاری از بزرگان شدند که از جمله استاد شهید مطهری بود ! هر دوی این دو شیخ کج فهم و کم مایه و پر مدعا که اولی در لباس بود و دومی یعنی گودرزی خود را خلع لباس کرده بود ! به جرم دستور ترور جمعی از شخصیت های اسلام اعدام شدند .

پس از ترور شهید مطهری ، روزی در دانشگاه الهیات نزد شهید مفتح بودم ، دیدم دکتر مهدی زاده معاون وقت دانشکده پاکتی را آورد و به آقای مفتح داد و گفت : " با هم نامه نوشته اند .... " شهید مفتح پاکت را باز کرد و خواند و رنگش پرید ، ولی سعی کرد خونسرد باشد .

نامه را داد به من خواندم ، دیدم با حروف درشت و رنگ قرمز نوشته است : فرقان ! ما مطهری را به این دلیل های قرآنی و حدیث و اخبار کشتیم و تو را هم به همین دلیل ها خواهیم کشت ، یکی از دلیل ها را به خاطر دارم که این آیه بود : « قاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم !! "

من این انحرافات را هم از عدم تشکل روحانیت می دانم که نتوانسته و نمی خواهد خود را با سر زمان و روش اصیل اسلامی هماهنگ سازد تا حق هر کس در جای خود ادا شود و ارزش ها معلوم گردد و نااهلان و سودجویان نتوانند با ما بازی کنند و ریا و سالوس و تظاهر جایگزین تقوا و فضیلت و مسئولیت شرعی گردد !

• پانوشت :

1) اصولاً در باب برخود با مجاهدین خلق و دکتر شریعتی و گروه فرقان و غیره ، بین استاد شهید مطهری و مظلوم بهشتی اختلاف روش وجود داشت . شهید بهشتی روش ملایمی در پیش گرفته بود و به همین جهت استاد شهید از این بابت گله مند بود و گاهی نزد دوستان لب به گلایه می گوشد .

از نظر نگارنده این پاورقی علت این امر دو چیز بود ، یکی این که دقت نظر و حساسیت استاد شهید در مسائل ایدئولوژیک خاص خود ایشان بود (گذشته از حضرت امام) و دوم این که شهید بهشتی در برخورد با روشنفکران تجربه کمتری نسبت به شهید مطهری داشت و بر آن بود که آنها را جذب نماید ، اما پس از چند سال و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همان نتیجه ای رسید که استاد مطهری رسیده بود .

2) ژنرال یک چشمی اسرائیل و رئیس وقت ستاد ارتش آن کشور که در آن روز مظهر جرم و جنایت بود .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31