« منافقین و جنگ تحمیلی 11 »

1 44

طرحی جدید :

حوالی ظهر بود که مسعود قربانی به همراه جواد محمدی به خانه آمدند ، موقع ورود حالت خوشحالی داشتند ، اول بچه ها را جمع کردند و گفتند که ما از پیش مسئولین بالا می آییم ، مسئولین بالا به ما گفتند از تمامی بچه های بخش ویژه به خاطر عملیات که دارند ، به خاطر کاری که دارند می کنند قدردانی کنید و به خصوص از شماهایی که در این جریان _ منظور جریان شکنجه _ نقش اصلی را دارید قدردانی مخصوص کردند .

مسعود قربانی گفت که این افرادی را که ما دزدیدیم اگر چه اطلاعاتی از نظر لو دادن خانه های تیمی ندارند که در اختیار ما قرار بدهند ولی طبق کارت هایی که ما از جیب شان در آوردیم اینها پاسدارند .

بچه های بالا طرحی دارند که گفته اند اطلاعات اینها را با شکنجه بگیرید و بعد از گرفتن اطلاعات یک طرحی داریم که آنان را سوار ماشین کنیم و به خیابان ببریم و توی خیابان در ماشین را باز کرده و آنان را وسط خیابان بیندازیم و بعد از این که بدنشان را به رگبار بستیم دو تا کوکتل هم روی آنان بیندازیم تا تمام پاسداران بفهمند که ما با دشمنان مان چه جوری برخورد می کنیم .

بعد گفت که البته این طرح هنوز تصویب نشده ولی کار اصلی که ما امروز داریم این است که از این افراد تا جایی که می توان اطلاعات بگیریم و در صورتی که نتوانستیم اطلاعات بگیریم ، انتقام بگیریم .

ما می خواستیم کار را شروع کنیم که اول جواد یکی از همین میله ها را برداشت و گفت بگذارید که روی یکی از این افراد امتحان کنیم ، ببینیم این مطلب که گفته اند این میله ها بیهوش می کند واقعیت دارد یا نه ؟

البته تا آن موقع هنوز ما این میله ها را آزمایش نکرده بودیم ، در آن موقع طالب طاهری توی اتاق روی صندلی بسته شده بود ، البته چشمش باز بود ، جواد چند بار با این میله ها به پشت گردنش زد ولی او بیهوش نشد ، وی گفت یا این میله ها الکی است ، یا این که این خیلی پوست کلفت است .

حمام محل شکنجه :

بعد از این قرار شد که من و مسعود قربانی سراغ محسن میر جلیلی به داخل حمام برویم و جواد و مصطفی بالای سر طالب طاهری که در اتاق بود باشند ، من و مسعود قربانی داخل حمام رفتیم ، محسن روی صندلی بسته شده بود و در حالی که قبل از آن هم ما خیلی او را شکنجه کرده بودیم ، مسعود قربانی با حالت خیلی خشن برگشت و گفت : شنیده ام که تو اطلاعات نمی دهی ، می دانی ما با دشمنان مان چه کار می کنیم ؟ ما حتی اگر بشود دشمنان مان را می پزیم .

بعد به من رو کرد و گفت برو اتو را بردار و بیاور ، من رفتم و اتو را از اتاق برداشتم و به داخل حمام آوردم ، مسعود قربانی اتو را به برق زد و از فاصله ای بین تکیه گاه و جای نشستن صندلی آن را نزدیک کمر محسن کرد .

طوری که چراغ اتو روشن بود و معلوم بود که دارد داغ می شود و محسن متوجه می شد که این اتو داغ است ، ولی در عین حال هیچ چیز نمی گفت ، فقط خیره شده بود و نگاه می کرد که مسعود 2 یا 3 بار تکرار کرد که اطلاعات می دهی یا نه ؟ می گویی همه چیز را یا نه ؟

ولی محسن فقط خیره شده بود و چیزی نمی گفت که یک دفعه مسعود قربانی اتو را به کمر وی چسباند ، محسن یک دفعه حالت شوکه ای پیدا کرد و دهانش را با حالت خیلی عجیبی باز کرد و بعد از این که دهانش را باز کرد یک دفعه بیهوش شد .

وقتی بیهوش شد مسعود قربانی به محمد رضا گفت روی بدنش آب سرد بریز تا بهوش بیاید ، در همین حین که او داشت آب سرد می ریخت تا محسن بهوش بیاید من از حمام بیرون آمدم و به اتاق آن جایی که جواد و مصطفی بالای سر طالب بودند رفتم .

جواد داشت با طالب صحبت می کرد و به او می گفت که تو زندگیت و نجاتت دست خودت است ، اگر به ما اطلاعات بدهی ما تو را نمی کشیم و با تو کاری نداریم ، ولی اگر اطلاعات ندهی پوستت را می کنیم ، بعد گفت آیا تا به حال دیده ای پوست کسی را بکنند ؟

بعد به مصطفی اشاره کرد و گفت برو چاقو را بردار و بیاور ، مصطفی رفت از آشپزخانه چاقو را برداشت و آورد که جواد 2 بار با چاقو به بازوی طالب کشید ولی خونی نیامد ، باز سوم که محکم کشید یک دفعه طالب حالت شوکه پیدا کرد و یک نفس یکباره ای کشید و از بازویش خون شروع کرد به راه افتادن .

وی می خواست حرف بزند که یک دفعه جواد برگشت و گفت خفه شو ، دوباره می خواست حرف بزند گفت مگر به تو نمی گویم که خفه شود ، برای بار سوم می خواست حرف بزند که جواد یکی از همین میله ها را برداشت و محکم زد توی دندان هایش ، به طوری که دندان هایش شکست و وقتی دهانش را باز کرد خون از آن به همراه تکه های دندان های شکسته شده روی شلوارش ریخت .

همین طور با همین میله ها مصطفی به جان او افتاده بود و به دنده ، فک و همه جای بدنش می زد ، طوری که از ناحیه دنده ها احساس درد خیلی شدیدی می کرد ، بعد از این بود که من از اتاق بیرون آمدم و مجدداً به حمام رفتم .

سوزاندن با آب داغ :

محسن بهوش آمده بود و مسعود قربانی برگشت و گفت که اینها را باید با آب داغ حالشان را جا آورد و بعد به من گفت برو آب داغ بیاور ، من آب داغ آوردم او گفت بریز روی پاهایش ، من خواستم آب داغ را یک دفعه روی پایش خالی کنم که مسعود گفت یک دفعه نریز ، یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد .

وقتی داشتم این آب داغ را روی پاهای او می ریختم پاها یک حالت خیلی عجیبی پیدا کرده بود ، پوست بدنش همین جوری ور می آمد ، تاول ها می ترکید ، بعد یک دفعه که محسن بهوش آمد با پنجه هایش دست روی شلوارش می کشید که مسعود قربانی به من گفت آب داغ را به من بده و آب داغ را از من گرفت و روی دست هایش ریخت ، دستهایش حالت چروک و پختگی ( مثل این که پخته بودند ) پیدا کرده بود .

بعد از آن هم مجدداً به اتاق آمدم و وقتی وارد اتاق شدم در آنجا یک صحنه ای دیدم که تا به حال ندیده بودم ، من توی عملیات زیاد بوده ام ، توی ترورها زیاد بوده ام و دیده بودم کسی که تیر می خورد چه حالتی پیدا می کند .

ولی این بار در اتاق یک صحنه ای را دیدم که تا حالا ندیده بودم کسی آن شکلی بشود ، دیدم که پوست طرف راست سر طالب کنده شده بود و چاقو در دست جواد بود و مرتب به طالب می گفت که چرا حرف نمی زنی ؟ چرا حرف نمی زنی ؟

و طالب که از آن وضعیت هر لحظه هزار بار در آن موقع آرزوی مردن می کرد ، مرتب سر و صورتش را تکان می داد و حرفی نمی زد ، به همین خاطر مصطفی دو دستی سر او را گرفته بود و جواد گوش و بینی اش را با چاقو برید به طوری که سر و صورتش غرق خون شده بود .

ما روز قبل اینها را شکنجه کرده بودیم ولی با این شیوه های جدیدی که اینها به عنوان مسئولین ما به خانه آورده بودند تا حالا آشنایی نداشتیم ، وقتی که این کارها را می کرد من پیش خودم می گفتم که خوب این کارها را تشکیلات گفته و چون به تشکیلات اعتقاد داشتم می گفتم حتماً تشکیلات کارش درست است .

بنابراین سعی می کردم خودم را با این شیوه های جدید کاملاً تطبیق بدهم و هر کاری که آنها می خواستند و آنها می کردند من هم همین طور آنان را همراهی می کردم .

در حالی که طالب بیهوش بود و صورتش غرق خون بود جواد چاقو را گوشه چشم او گذاشت و آن را طوری فشار داد که خون از چشمش بیرون آمد و وقتی بعداً بهوش آمد با آن چشم جایی را نمی دید و دیگر به آن چشم اصلاً چشم نمی شد بگویی .

در حین انجام این اعمال کابل دست مصطفی بود و با این کابل به سر و صورت ، کمر و سینه و همه جای طالب می زد ، بدن آنها از سر تا پا همه اش غرق خون شده بود و از دردی که می کشیدند مرتب ناله می کردند .

من در حالی که کابل دستم بود به حمام برگشتم ، محسن بهوش آمده بود و من چند تایی به کف پاهای او زدم از بس که خون توی دهان اینها بود و اینها شکنجه شده بودند ، دهانشان حالت گندیدگی پیدا کرده بود ، وقتی دهان شان را باز می کردند بوی خیلی خیلی بدی از دهان شان بیرون می آمد .

بدنشان اصلاً مقاومت طبیعی خودش را از دست داده بود به طوری که وقتی یک دفعه که با کابل می زدم مسعود قربانی موهای محسن را گرفته بود و وقتی دستش را از موهای او برداشت دستش پر از مو شده بود .

یک بار خود من هم این کار را کرده بودم که دستم پر از مو شد ، اصلاً بدن اینها دیگر هیچ مقاومتی نداشت ، بعد از این که این شکنجه ها را روی محسن میر جلیلی انجام دادیم از صندلی بازش کردیم و او را کشان کشان به اتاقی بردیم و بدن او را با زنجیر بستیم و بعد به اتاق دیگر برگشتیم .

اتاقی که مصطفی و جواد داشتند طالب را شکنجه می دادند ، خون روی سر و صورت طالب خشکیده بود و جواد داشت با انبر دست دندان های او را می کشید ، چند تا از دندان های او را کشید و مرتب می گفت : اطلاعات بده ، اطلاعات بده ، ولی طالب به غیر از ناله کاری نمی کرد ، حتی چند بار وقتی اینها بهوش آمدند در مقابل این زدن های ما " الله اکبر " می گفتند و ما هم به خاطر این که صدایشان بیرون نرود دهان هایشان را گرفته بودیم .

جواد دندان های او را می کشید و می گفت اطلاعات بده و او هیچ حرفی نمی زد و فقط ناله می کرد نهایت کار جواد برگشت و گفت این طوری نمی شود ، باید اینها را کباب کرد ، بعد رفت و یک گاز پیک نیکی آورد و یک سیخ را سرخ کرد و دوبار به ران پای طالب چسباند که شلوارش سوخت .

دفعه سوم این سیخ را در حالی که سرخ کرده بود روی دکمه های جلوی شلوار او گذاشت ، این سیخ به بدنش اصابت کرد و به این شکل آلت این برادر را سوزاند ، حین انجام این کارها بوی سوختگی پارچه و گوشت تمام فضای اتاق را پر کرده بود .

تابستان بود و خانه هم گرم بود ، ما درها را بسته بودیم تا یک دفعه صدای اینها بیرون از خانه نرود ، بو تمام اتاق را فرا گرفته بود ، داخل راهرو و حمام و همه جا این بوی سوختگی گوشت و پارچه پیچیده بود .

بعد از تمام این کارهایی که صورت گرفته بود علیرغم این همه کارهای ناجور که انجام داده بودیم و هیچ اطلاعاتی هم نتوانسته بودیم از اینها بگیریم ، جواد رفت یک بطری آورد و می خواست این بطری را به طالب استعمال کند .

من نمی توانستم این صحنه را ببینم و از اتاق بیرون آمدم و رفتم توی حمام که دیدم مسعود قربانی کفاش را آورده و به همان جایی که محسن را بسته بودیم او را بسته و شروع کرده تا دوباره او را بزند .

علیرغم این که برای ما همان روز اول مشخص شده بود که وی هیچ اطلاعاتی ندارد ولی اصلاً ذره ای از انسانیت در وجود ما نبود ، این کفاش را بستیم و شروع به شکنجه وی نمودیم و بعد از این که ما او را شکنجه کردیم در اثر خستگی که به خودمان دست داده بود ، کارمان را تعطیل کردیم .

تمام افراد چون هوا گرم بود عرق کرده بودند و از بس که شکنجه کرده بودیم همه نفس نفس می زدیم و به خاطر همین خستگی ما دیگر نمی توانستیم کارمان را ادامه بدهیم و کار را تعطیل کردیم .

موقعی که این کارها را تمام شده بود مسعود قربانی برگشت و گفت ما اطلاعات نتوانستیم بگیریم ، در حقیقت از آنها انتقام گرفتیم و بعد او با جواد محمدی دستهایشان را شستند و سر وضع شان را مرتب کردند و رفتند .

من به همراه افرادی که در آن خانه بودند شروع کردیم خانه را مرتب و جمع و جور کردیم ، تا عصر این برادرها که شکنجه شده بودند 2 _ 3 بار بهوش آمده بودند و حوالی عصر بود که به خاطر تکان خوردن یکی از این برادرها مصطفی فکر کرده بود که او می خواهد عکس العملی از خودش نشان بدهد ، لذا داخل حمام یک تیر شلیک کرده بود .

وقتی تیر که صدایش هم زیاد بود شلیک شد ما می گفتیم که حتماً همسایه ها متوجه شده اند و دیگر نمی توانیم توی آن خانه بمانیم ، لذا تصمیم گرفتیم تا این افرادی را که شکنجه کردیم با آن حال و وضعی که داشتند به قتل برسانیم .

به همین منظور مجدداً آنها را آوردیم و با طناب به صندلی بستیم ، این بار چشمشان را هم بستیم و چون اینها ما را نمی دیدند و حالت آماده ای نداشتند این بار که با این میله ها به گردن شان زدیم بیهوش شدند ، ولی آن دفعه اول که جواد زده بود چون چشمشان باز بود و حواس شان جمع بود بیهوش نشده بودند .

بعد از این که بیهوش شدند ما به بدنشان آمپول سیانور تزریق کردیم ، وقتی آمپول را تزریق کردیم صدای خر خر از گلوی شان خارج می شد و در همان حال که جان می دادند شروع کردیم با طناب بدنشان را بسته بندی کنیم .

ما حتی فرصت ندادیم که به طور کامل آنها جان بدهند ، کما این که بعداً که اجساد را خسرو زندی برده بود دفن کند گفته بود که آنها زنده بودند ، وقتی می خواستیم اینها را بسته بندی کنیم داخل لباس طالب خورده های شیشه بود .

به هر حال اینها را بسته بندی کردیم و داخل پتو گذاشتیم و مجدداً پتوها را بستیم به شکل یک بسته دوتایی و یک بسته تکی ، به طوری که اینها داخل صندوق عقب ماشین جا بگیرند ، بعد شب ماشین را جلو خانه آوردیم ، کوچه خلوت بود و در یک موقعیت مناسب این بسته ها را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و به طرف نظام آباد راه افتادیم تا آنها را تحویل خسرو زندی بدهیم .

چون آنان دو روز قبلش چاله ای در حوالی باغ فیض کنده بودند ، در بین راه که من و مصطفی داشتیم این بسته را به طرف نظام آباد حمل می کردیم ، مصطفی خیلی ناراحت بود و حتی تو ماشین بر می گشت و به جواد محمدی و مسعود قربانی فحش می داد .

او به من گفت اینها عجب آدم های بی شرفی هستند ، مصطفی خودش کسی بود که مثلاً توی جریان ترور تکاورها در میدان ونک که ما آنها را مورد سوء قصد قرار دادیم با ژ3 تیر خلاص زده بود ، یعنی این قدر توی عملیات قساوت قلب پیدا کرده بود ، ولی در عین حال آن قدر این اعمال شنیع بود که او هم صدایش در آمده بود و گفت عجب اینها بی شرف هستند .

او گفت جواد بطری را به طالب استعمال کرد و بعد از این که بطری را استعمال کرد آن را شکست و با تیزی هایش به بدن طالب کشید ، آن خورده شیشه هایی هم که من موقع بسته بندی در لباس طاهر دیده بودم همان خورده شیشه های بطری ای بود که جواد شکسته بود .

بعد از این جسدها را ساعت 9 شب من با مصطفی به خانه خسرو زندی در نظام آباد آوردیم و تحویل وی دادیم .


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان