ترور شهید خدادادی
چند سالی بود که در انزلی زندگی میکردند. نماینده امامخمینی(ره) در آنجا بود. بعد از شهادت رجایی و باهنر خیلی عصبانی شده بود. حسابی داغ کرده بود. مردم وسط میدان برایش منبر تشکیل دادند و او سخنرانی کرد. در سخنرانیاش گفته بود: «نامردها با رجایی و باهنر چه کار کردید؟»
منافقین از قبل هم دل پری از او داشتند. بعد از سخنرانی آن روز، در چند مسجد منبر رفت. روضهخوانی کرد. نماز جماعت را برپا کرد و ساعت 11 شب به همراه پاسدارها به خانه آمدند. پاسدارها گفته بودند: «شما دشمن زیاد دارید. ما اینجا هستیم، کشیک میدهیم. صلاح نیست تنها باشید.» او گفته بود: «شما بروید. زن و بچه شما ناراحت میشوند. من با خانمم هستم. اگر کسی هم بخواهد ما را بکشد، میکشد. ما از شهادت ترسی نداریم.»
بعد از اینکه پاسدارها رفتند، با فرزند دوسالهشان روی تراس خوابیدند. منافقین پشت دیوار مخفی شده بودند که ساعت 1 نیمهشب، دو نفر از آنها خودشان را داخل حیاط انداختند و دو عدد نارنجک بین شهید خدادادی و همسرش انداختند. خدادادی همان لحظه به شهادت رسید، خانم او یک پایش را از دست داد؛ اما خدا را شکر فرزندشان سالم ماند.
به نقل از برادر شهید مرتضی خدادادی
مجالس گناه
آقارضا اصلا دوست نداشت من در مجالس عروسی که در آن موسیقی پخش میکنند، شرکت کنم. یادم است، یکبار عروسی یکی از نزدیکان بود و آقارضا اجازه نداد من بروم، گفت: «من راضی نیستم شما اینجور جاها پا بگذاری. نه شما را میبرم، نه خودم میروم.»
اما هر زمان مجلس اینچنینی برگزار میشد که من نمیتوانستم بروم، با هم به رستوران و گردش میرفتیم و در نهایت رضایت من را جلب میکرد.
به نقل از همسر شهید رضا شمقدری
فعالیتهای شبانه
همان اوایل عضویتش در بسیج، فعالیتهایش آنقدر زیاد شده بود که اصلا او را نمیدیدیم. یک شب صدایی شنیدم و احساس کردم کسی از روی دیوار داخل حیاط پرید. خیلی خسته بودم و حوصله نداشتم از جایم بلند شوم. نصف شب از خواب بیدار شدم و به اتاق بچهها رفتم. دیدم محمد گوشهای از اتاق کنار بچهها خوابیده است. صبح وقتی یقین پیدا کردم آن کسی که از دیوار پریده محمد بوده است، علتش را پرسیدم. گفت: «چون دیر برگشتم، نمیخواستم بیدارتان کنم. این درست نیست که بعد از این همه کار برای رضای خدا، بندهاش را اذیت کنی.»
به نقل از خواهر شهید محمد صادقینژاد لطفآباد