ماجرای ترور شهید بزاز
زمانی که در کردستان درگیری با کومله و دمکرات زیاد بود، ابوالقاسم برای سازماندهی و تبلیغات به آنجا رفته بود. در میدان اقبال سنندج یک کیوسک روزنامه و کتاب داشت.
یک روز، یک نفر به سمت او آمد و شیرینی تعارف کرد. دو سپاهی هم آنجا بودند که از اصفهان آمده بودند. یکی از آنها رفت تا بند جعبه را باز کند که بمب جاسازیشده داخل جعبه منفجر شد. کار کومله و دمکرات بود. همان جا آن فرد سپاهی و ابوالقاسم به شهادت رسیدند.
به نقل از همسر شهید ابوالقاسم بزاز(زهرا معتمدی)
شجاعت شهید پشوتن
شب شام قریبان، مراسم شبیهخوانی برگزار میکردند. یک نفر بايد داخل تابوت ميخوابيد. هیچ کس حاضر به انجام اين كار نبود؛ اما محسن رفت. خیلی کوچک بود؛ اما از همان زمان شجاع بود. در تابوت خوابید و تا آخر مراسم تکان نخورد. همه هل میدادند. ما هم همراه هیات، هر لحظه نگران بودیم که او از دست مردم بیوفتد. برادر بزرگم راضی به انجام این کار نشد؛ ولی محسن همیشه برای فعالیتهای اینچنینی داوطلب بود.
به نقل از خواهر بزرگ شهید محسن پشوتن
زیع طلبگی
حسین راضی به ازدواج نمیشد. طلبهای در تهران، از دوستان و همکارانش بود و او را خیلی دوست داشت. آخر هم او توانست دامادش کند. هر چه میگفت: «چرا داماد نمیشوی؟» حسین جواب میداد: «من کسی را ندیدم غذای طلبگی بخورد و با زیع طلبگی کنار بیاید.» روز خواستگاری هم به خانمش گفته بود: «من وضع مادی خوبی ندارم. میخواهم در راهی قدم بردارم که ممکن است شهید یا جانباز شوم. شما مشکلی ندارید که با این شرایط ازدواج کنید؟» خانمش شرایط او را قبول کرده بود و با هم ازدواج کردند.
به نقل از خواهر شهید حسین سعادتی