منافقین روزی به سزای اعمالشان می‌رسند

 Artesh11

تیم سرگذشت‌پژوهی بنیاد هابیلیان(خانواده 17000شهید ترور کشور) تاکنون دیدار های متعددی با خانواده های عظیم الشان شهدای ترور کشور داشته است که طی صحبت های انجام شده دغدغه مشترک تمام خانواده ها محاکمه سران گروهک تروریستی منافقین است.

آن ها که بخاطر از دست دادن عزیزان شان بسیار برآشفته اند در تماس های متعددشان درخواست کرده اند صحبت شان به مسئولین مربوطه رسیده و آن ها به‌طور جدی پیگیر این موضوع باشند. در ادامه به درخواست خانواده چند شهید ترور ارتش اشاره می شود.

 

شهید حمید محمدغریبان

شهید حمید محمدغریبان در سال ۱۳۱۹ در اردبیل متولد شد. پدرش در ۱۶ سالگی از کشور روسیه (شوروی سابق) مهاجرت کرد و مقیم ایران شد. پس از آن به دین اسلام گروید و در اردبیل ساکن شد. بعد از مدتی در همین شهر تشکیل خانواده داد. شهید غریبان هنوز دیپلمش را نگرفته بود که در سن ۱۶ سالگی وارد ارتش شد. دوره‌های آموزشی‌اش را در شهرهایی همچون شیراز و قزوین گذراند. او در سال ۱۳۴۲ پس از ازدواج به شهر مهاباد و سپس به مراغه منتقل شد. حاصل این ازدواج ۳ فرزند دختر و ۳ فرزند پسر است. وی همچنین فعالیت‌های چشمگیری علیه رژیم ظالم پهلوی داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، علاوه بر فعالیت در ارتش با سازمان‌هایی همچون بسیج، سپاه و کمیته در پاکسازی سازمان‌ها از لوث وجود گروهک‌های ضد انقلاب مبادرت می‌ورزید. با شروع جنگ تحمیل شده از سوی دشمن، به مدت یک سال و نیم، در دو مرحله به جبهه رفت. در تمام مدت فعالیت‌هایش بار‌ها از طرف منافقین ضد‌خلق که حربه‌ای قوی‌تر از ترور نداشتند، تهدید به مرگ شد. او سرانجام در ۲۶مهر۱۳۶۰ زمانی که بعد از خواندن نماز مغرب و عشا از مسجد به خانه باز می‌گشت، منافقین وی را جلوی منزلش به رگبار گلوله بسته و مظلومانه به شهادت رساندند.

همسر شهید: « منافقین با به شهادت رساندن همسرم آرام ننشستند و تهدید کرده بودند که فرزاندم را نیز می‌کُشند! بعد از شهادت همسرم برای اینکه نمی توانستم ناراحتی ام را جلوی فرزندانم ابراز کنم هرجا تشییع شهیدی بود حاضر می شدم تا با همدردی با خانواده‌شان آرام شوم.

عوامل ترور همسرم دستگیر و اعدام شدند ولی قطعا دستور ترور‌ها را سرکرده‌هایشان می‌دادند. اگر دستم به آن‌ها برسد حاضرم اعدامم کنند ولی سرکرده‌های منافقین را خودم از این دنیا نیست و نابودشان کنم! از مسئولین تقاضای پیگیری جدی محاکمه منافقین را دارم.»

 

شهید محمدعلی آقارجبی

شهید محمدعلی آقارجبی در ۲۸ مرداد ۱۳۲۶ در محلات به دنیا آمد و پس از چند سال به همراه خانواده به تهران عزیمت کردند و در یکی از خیابان‌های میدان بروجردی سکنی گزیدند. هنوز دیپلمش را نگرفته بود که وارد کادر ارتش شد. با آنکه در ارتش رژیم پهلوی مشغول به کار بود؛ اما همچنان پایبند به اعتقادات و آرمان‌های انقلابی‌اش بود. در همین راستا همچون نیروی نفوذی به پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) در پادگان‌ها و خروج اسناد از ارتش و ارسال آن به دست انقلابیون مبادرت می‌ورزید.

با این حال بیش از این فضای ارتش رژیم ظالم پهلوی را نتوانست تاب تحمل بیاورد و پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر خروج از پادگان‌ها، از ارتش فرار کرد و تا شکست کامل رژیم طاغوت و ظهور انقلاب اسلامی همچون دیگر مردم به صفوف مبارزه پیوست. بعد از شکوفا شدن انقلاب اسلامی دوباره به ارتش بازگشت؛ اما با کارشکنی‌های بنی صدر پس از مدتی به دفتر نخست وزیری انتقال یافت. با شروع جنگ تحمیلی به مدت دو ماه به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت. در آن زمان با توجه به اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی به نیرویی انقلابی همچون او نیاز مبرم داشت، شهید آقارجبی در جهت خدمت به انقلاب اسلامی به حراست صدا و سیما پیوست.

در تمام مدت حضور در حراست صدا و سیما بار‌ها از طرف منافقین ضد خلق تهدید به مرگ شد؛ اما لحظه‌ای قدم‌هایش سست نگردید. منافقین که تهدید را کارساز ندیدند، در ۱۴ مرداد ۱۳۶۱، به منزل مسکونی‌اش حمله ور شدند و در کمال بیرحمی وی را در مقابل دیدگان مادر، همسر و فرزندان به رگبار گلوله بسته و از معرکه گریختند.

همسر شهید: « منافقین بعد‌ها در نشریه‌ای که متعلق به خودشان بود، نوشتند قرار بوده همسرم را با خود ببرند تا تخلیه اطلاعاتی‌اش کنند؛ اما آن تیر که اشتباه از اسلحه یکی از افراد خودشان خارج شده بود باعث شد تا از خیر اطلاعات گرفتن بگذرند و همسرم را به رگبار گلوله ببندند.

آن ها حتی 2بمب در منزل و یک بمب هم در کوچه و نزدیکی خانه‌مان کار گذاشته بودند که توسط نیروهای سپاه خنثی شد.

اگر روزی صدایم به منافقین و سرکرده‌هایشان برسد، از آن‌ها می‌پرسم چرا خودتان را بیچاره کردید و خانواده شهدا را بی‌سرپرست؟ چرا بچه‌هایم را یتیم کردید؟ شما باید مجازات شوید و به یقین به سزای اعمالتان می‌رسید.»

پسر شهید: «زمانی که پدرم را به شهادت رساندند کودکی 11ساله بودم. منافقین درحالی به سمت پدرم شلیک کردند که من در فاصله یک متری او ایستاده بودم. وقتی به سمتشان دویدم تا مانع شوم منافقین مرا به گرفتند و گوشه ای پرت کردند. پدرم روی دستان من جان داد و هیچ‌گاه آن لحظات را از یاد نمی‌برم.»

 

شهید محسن حاجی هاشم

سرتیپ دوم (سرهمافر دوم سابق) شهید محسن حاجی‌هاشم در 11تیر1327، در روستای کَن متولد شد و در خانواده‌ای مذهبی که شغل پدرش کشاورزی بود، پرورش یافت. او دوران تحصیل را تا مقطع دبستان در کَن گذراند و مقطع دبیرستان را در مدرسه دکتر هوشیار (شهید غلامعلی رجبی) گذراند.

شهید پس از اخذ مدرک دیپلم وارد نیروی هوایی ارتش شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی همافری، برای دریافت تخصص به کشور آمریکا سفر کرد. بعد از آنکه مدرک تحصیلی‌‌اش را در زمینه تخصص فانتوم اف14 کسب کرد، تصمیم گرفت به ایران بازگردد. مدت زیادی از بازگشتش به ایران نگذشته بود که تصمیم به ازدواج گرفت. ثمره این ازدواج یک فرزند دختر و دو فرزند پسر است.

زمانی‌که صدای منادی انقلاب اسلامی به گوش رسید، با آنکه در ارتش رژیم دست نشانده آمریکا و در آن محیط اختناق‌آمیز مشغول به کار بود، به فعالیت‌های گسترده ضد‌ طاغوتی پرداخت؛ به طوری‌که سرانجام در روز تاریخی 19بهمن1357 همراه با دیگر همافرهای نیروی هوایی ارتش به مدرسه علوی رفت و با لباس نظامی ادای احترام کرده و با امام خمینی (ره) دست بیعت دادند و بدین شکل ضربه‌ای مهلک بر پیکر رژیم طاغوت وارد آوردند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید محسن حاجی‌هاشم علاوه بر کار برروی هواپیمای فانتوم اف5، به‌عنوان استاد عقیدتی‌سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز مشغول به تدریس شد.

در سال‌های جنگ؛ رژیم ظالم بعث عراق، بارها شهرهای کشورمان را بمباران هوایی کرده بود و این‌بار در کمال بی‌شرمی، اعلام کرده بود که صفوف نماز جمعه را بمباران خواهد کرد. مردم که دشمن را به خوبی شناخته بودند، در 24اسفند1363، از دور و نزدیک، کفن‌پوش در نماز دشمن شکن جمعه شرکت کردند. دقایقی از سخنرانی خطیب نماز جمعه، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (رئیس جمهور وقت) نگذشته بود که صدای انفجار بمب منافقین بلند شد. در این حادثه دلخراش محسن حاجی‌هاشم به همراه 13 نفر دیگر به سعادت شهادت نائل آمد.

همسر شهید: «آنقدر به همسرم وابسته بودم که اگر برای ماموریت به دورترین شهرها می‌رفت، ‌همراهش می‌رفتم؛ چون زندگی بدون او برایم تعریف نشده بود. بعد از شهادت همسرم با سختی‌های زیادی روبرو شدم.

منافقین از قبل به دنبال همسرم بودند. چند مرتبه‌ای به محل زندگی‌مان آمده و سراغش را گرفته بودند. زمانی‌که محسن در بیمارستان بستری بود نیز تماس گرفتند و پرسیدند آقای حاجی‌هاشم هنوز زنده است؟

منافقین درحقیقت تصمیم داشتند با این جنایت‌ها هویت گمشده خود را پیدا کنند؛ اما نه تنها به خواسته شان نرسیدند که تعداد زیادی نیروی مفید برای آینده کشور را از بین بردند و خیانت بزرگی مرتکب شدند. آن ها باید بخاطر تمام جنایت هایشان پای میزمحاکمه کشیده شوند.»

 

 

 

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31