زماني كه منافقان از نظر مالي ضعيف ميشدند، به سرقت در بانكها دست ميزدند و «سيدمهدي سيدجعفر رنگرز» و «محمد عباسآبادي» تروريستهايي كه اقدام به عمل ناجوانمردانه كردند، 6 ماه بعد از شهادت پدرم در حالي كه به سرقت بانك دست ميزدند، دستگير شدند. |
فرزند شهيد ترور «اكبر عباسي» گفت: با توجه به حوادث پس از انتخابات ميتوان به اين نتيجه رسيد كه تاريخ دوباره تكرار ميشود ولي مردم اين دوران هوشيارتر از سابق با منافقان و ضد انقلاب مبارزه ميكنند و خواهند كرد.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، شهيد «اكبر عباسي» در سال 1315 در يكي از روستاهاي مورچه خورد اصفهان در خانوادهاي شريف و مستضعف به دنيا آمد و در دامان مهربان آنان از همان كودكي طعم استضعاف و مظالم ستمشاهي را چشيد.
وي به سبب تنگدستي خانواده نتوانست به مدرسه راه يابد و عليرغم علاقهاي كه به تحصيل داشت، جهت كمك به خانواده به كار كشاورزي روي آورد و با زحمت و عرق جبين زندگي شرافتمندانهاي را ادامه داد و پس از مدتي به تهران مهاجرت كرد و به كارگري مشغول شد.
نزديك به 25 سال را با رنج و مشقت و تحمل مصائب فراوان گذراند و زندگي خانوادهاش را تأمين كرد.
شهيد «اكبر عباسي» كه شيفته اسلام و مريد امام خميني (ره) بود، قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، در راهپيمايي و تظاهراتها فعالانه حضور داشت و شبها اهالي محل با صداي «الله اكبر» وي به پشت بامهاي ميآمدند و با اين فرياد الهي پايههاي سست رژيم طاغوت را ميلرزاندند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي وي با به كار گرفتن محصول يك عمر تلاش و زحمت مغازه لبنياتي كوچكي تأسيس كرد و از همان ابتدا مغازهاش را به سنگري مستحكم در دفاع از انقلاب و نظام نوپاي جمهوري اسلامي تبديل كرد و هيچگاه از افشاي ماهيت گروهكهاي ضدانقلابي و ليبرالهاي غربزده باز نايستاد.
زندگياش محقر بود، اما با صفا، صميميت و اخلاص و تعهدش غني و همين خصوصيت او بود كه دشمني منافقين كوردل را برانگيخت.
منافقين براي از ميان بردن اين مدافع راستين انقلاب اسلامي از هر حربهاي استفاده كردند از جمله بارها به وسيله نامه تهديدش كردند و گمان بردند كه با اين تهديدات پيروان راه امام حسين (ع) صحنه را خالي خواهند كرد. آنگاه كه تهديداتشان بياثر ماند، اين ايادي خودفروخته استكبار جهاني ساعت 20:45 در تاريخ 6 شهريور 1360 يك بمب دستي (سهراهي) به درون مغازه محقر شهيد عباسي پرتاب كردند؛ سهراهي منفجر شد و شهيد در حالي كه فرياد تكبيرش قطع نميشد در خون خود غلطيد.
* پدرم قبل از شهادتش محل دفنش را تعيين كرده بود
زهره عباسي فرزند شهيد «اكبر عباسي» در گفتوگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، در خصوص نحوه شهادت پدرش اظهار ميدارد: پدرم چند روز قبل عمليات تروريستي منافقان به همراه مادرم به بهشت زهرا (س) رفته بودند؛ پس از زيارت مزار شهيد بهشتي، پدرم در فاصله صد متري از مزار شهداي هفتم تير در زير درخت كاج ايستاد و به مادرم گفت «ميشود من را در اين نقطه به خاك بسپارند». مادرم با لبخندي پاسخ داد «اينجا نقطهاي است كه شهداي رزمنده را دفن ميكنند؛ تو كارگر هستي؛ كجا شهيد ميشوي كه تو را در اينجا دفن كنند؟».
وي ادامه ميدهد: پدرم يك هفته قبل از شهادت به ديدار پدر و مادرش رفت و گفت «اين آخرين ديدار است»؛ وي در آخرين ديدار در آبياري زمينهاي كشاورزي به پدرش كمك كرد و پس از وداع با آنها به تهران بازگشت.
* حضور مشكوك منافقان در اطراف منزل شهيد ترور «اكبر عباسي»
فرزند شهيد «اكبر عباسي» بيان ميدارد: مدتها بود كه همسايهها از حضور مشكوك منافقان در پارك نزديك منزلمان گزارش ميدادند و بارها پيش آمده بود كه اين افراد ناشناس روزنامههاي منافقين را به مغازه پدر ميآوردند و به وي ميگفتند «بدهيد بچههايتان بخوانند» كه پدر چند بار با شيشه نوشابه آنها را از مغازه بيرون كرده بود.
وي اضافه ميكند: روز 6 شهريور پدرم از بهشت زهرا (س) به منزل بازگشت؛ «تقي عباسي» برادر بزرگترم كه فرمانده پايگاه مسجد مجيد در سوسناب بود، به همراه شهيد «حيدر رحماني» پسر دايي مادرم در حيات منزل در حال وضو گرفتن براي رفتن به مسجد بودند و من در زيرزمين منزل كه آشپزخانه ما بود در حال آشپزي بودم.
عباسي ميگويد: نزديك غروب آفتاب پدرم به مغازه رفت؛ منافقان به بهانه خوردن نوشابه به مغازه ما مراجعه كردند؛ وي 2 شيشه نوشابه به آنها داد و گفت «بعد از خوردن نوشابه، شيشهها را در جعبه بگذاريد» پدر براي خوردن چايي به داخل منزل آمد و بعد خوردن چايي و وضو گرفتن متوجه صدايي در مغازه شد و بلافاصله خود را به آنجا رساند.
* انفجار بمب در مغازه شهيد ترور «اكبر عباسي» و مجروحيت وي
وي ميافزايد: پدر در مغازه متوجه شعله كوچكي از آتش در كنترل آب منزل شد، جعبه شيشه نوشابه را روي آتش گذاشت تا آتش خاموش شود ولي منافقان در داخل كنتر يك بمب دستي (سهراهي) گذاشته و بلافاصله از آن نقطه دور شده بودند؛ بعد از لحظاتي صداي انفجار سهراهي تمام شيشهها و ساختمان را به لرزه درآورد.
فرزند شهيد «اكبر عباسي» ميگويد: در اين حادثه پيكر پدر از جلوي مغازه به آن طرف كوچه پرتاب شد و بر اثر اين انفجار، پا و شكم وي دچار آسيب جدي شد به طوري كه شكم وي پاره شد و رودهها بيرون از شكم ريخته بود؛ برادرم بلافاصله خود را به بيرون از كوچه رساند و رودهاي پدر را داخل شكمش گذاشت و او را به بیمارستان رساند.
* پدرم گفت «گريه نكن؛ با گريه تو منافقان خوشحال ميشوند»
وي ادامه ميدهد: هر روز يك نفر از اعضاي خانواده به ملاقات پدر ميرفتند؛ روز سوم به ملاقات پدر رفتم؛ وارد اتاق شدم؛ محاسن پدرم را تراشيده بودند و ايشان را نشناختم به وي گفتم «پدر! محاسنت كو؟» گفت «خوني شده بود، تراشيدند» بغضم تركيد و گريه كردم. پدرم گفت «گريه نكن؛ با گريه تو منافقان خوشحال ميشوند؛ مگر شما به خاطر انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) در بسيج فعاليت نميكنيد؟!» گفتم «بله» گفت «پس بايد راه مرا ادامه دهيد».
* صدق گفتار شهيد باهنر براي شهادت شهيد ترور «اكبر عباسي»
فرزند شهيد «اكبر عباسي» خاطرنشان ميكند: بعد از شهادت شهيد رجايي و شهيد باهنر در تاريخ 8 شهريور توسط منافقان، پدرم شهيد باهنر را در خواب ديد و شهيد باهنر به پدر گفت «به زودي همديگر را ملاقات ميكنيم» تا اينكه در شامگاه 10 شهريور سال 1360 پدرم به شهادت رسيد.
وي بيان ميدارد: زماني كه منافقان از نظر مالي ضعيف ميشدند، به سرقت در بانكها دست ميزدند و «سيدمهدي سيدجعفر رنگرز» و «محمد عباسآبادي» تروريستهايي كه اقدام به عمل ناجوانمردانه كردند، 6 ماه بعد از شهادت پدرم در حالي كه به سرقت بانك دست ميزدند، دستگير شدند.
عباسي ميافزايد: پس از انتقال تروريستها به زندان اوين، از آنجا با ما تماس گرفته شد كه تروريستها دستگير شدند؛ قبل از اينكه به زندان اوين برويم، شهيد لاجوردي به ما گفت، يكي از فرزندان شهدا متني بنويسد كه بنده در اين خصوص يك مقاله نوشتم.
* به وصيت پدرم خدمت در بسيج را ادامه خواهم داد
عباسي بيان ميدارد: با توجه به حوادث پس از انتخابات ميتوان به اين نتيجه رسيد كه تاريخ دوباره تكرار ميشود ولي مردم اين دوران هوشيارتر از سابق با منافقان و ضد انقلاب مبارزه ميكنند و خواهند كرد.
وي ميافزايد: اكنون بسيجيان ما و كساني كه به نظام مقدس جمهوري اسلامي خدمت ميكنند به خاطر اسلام و ولايت ايستادگي ميكنند و من بنا به وصيت پدرم عليرغم بيماريهاي جسمي كه دارم در ارگان مقدس بسيج خدمت ميكنم.