از حضور در جبهه‌های جنگ تا شهادت در افغانستان

Naser Naseri«خداوندا آینه دل ما را به نور اخلاص روشنی بخش و ما را به اخلاق کریم کریمانه متخلق فرما و لشگر شیطان و جهل را از مملکت قلوب ما خارج فرما و رد وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما. به حق محمد و آل  الطاهرین»

نوشتار بالا دست نوشته شهید محمدناصر ناصری در چهاردهم خرداد 1374 به مناسبت سالروز رحلت امام خمینی است.

17 مرداد ماه 1377 جهان تکان خورد. سقوط شهر مزار شریف افغانستان در تاریخ برای همه جهان خبری تکان دهنده بود اما برای ایرانیان بسیار دردناک تر؛ و البته برای خانواده 9 نفر از ایرانیان سخت تر ناباورانه بود، دیپلمات‌های کنسولگری و خبرنگار ایرنا در این رویداد به طور غیرمنتظره و مظلومانه به دست طالبان متحجر به شهادت رسیدند. در این بین رایزن فرهنگی ایران، فرمانده دوران دفاع مقدس شهید «محمدناصر ناصری» نیز به شهادت رسید.

«سعید ناصری»، امروز 33 بهار از زندگی‌اش می‌گذرد،او فرزند اول شهید «محمدناصر ناصری» است. او کارشناس‌ارشد علوم سیاسی است، شانزده سال بیش‌تر نداشت که ۱۷ مرداد ۷۷ نقطه پایینی بر خاطرات بودن با پدر، برایش شد.

وقتی از سعید بخواهید تا از ویژگی‌های پدر و خاطرات با پدر بودن بگوید، پاسخ می‌دهد: در کتاب‌ها و مصاحبه‌ها دربارهٔ این مطلب زیاد نوشته شده، اما این مطلبی نیست که در مصاحبه چند ساعته بتوان درباره شخصیت شهید ناصری صحبت کنم و جوانب گسترده شخصیت او را باز کنم.

الگویی برای نسل جدید

تمام ویژگی‌هایی که شما در مورد شهدای دیگر شنیدید، چه از لحاظ اخلاقی و چه از نظر اعمال دینی، فردی، اجتماعی و مسئولیت‌ها و وظایف خانوادگی در ایشان دیده می‌شد. شهید ناصری برای نسل ما و پس از ما یک الگوی به تمام معنا بود.

سیستانک موطنی برای یک قهرمان

سعید ناصری از روستایی دوردست که مهد تربیت مردی چون شهید ناصری است می‌گوید، از روستای «سیستانک» در حوالی شهرستان‌های بیرجند و قائن که اکنون در استان خراسان جنوبی واقعه شده است.

فرزند بزرگ شهید ناصری می‌گوید: سال 1340 این روستای کوچک، مردی را در خود جای داد که سال 1377 باعث بزرگ شدن نام خود شد. پدرم در خانواده‌ای کشاورز، مؤمن و دین‌دار نام محمدناصر را بر خود گرفت.

با وجود اینکه در همان سال‌های اولیه خشکسالی، قحطی را به روستا هدیه می‌کند اما خانواده پدریم فرزندانشان را برای تحصیل به «اسفدن» در 24 کیلومتری روستا می‌برند و پس از گذراندن دوره ابتدایی برای ادامه تحصیل به بیرجند می‌فرستند. در بیرجند بود که با انقلاب و اهداف امام آشنا می‌شود.

او در سال‌های 1356 و 1357 فعالانه در شبانه روز تلاش می‌کرد و در این تلاش، روز به روز مصمم تر و با ایمان تر گام می‌گذاشت و از پخش پیام‌های امام تا حضور در تظاهرات لحظه‌ای از انقلاب جدا نبود.

خرداد 1357 دیپلم گرفت و پس از آن تا پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 پیوسته در مبارزات حضور داشته و پس از پیروزی انقلاب، اولین وظیفه خود را حفظ جان امام دانست.

در اوج تحرک منافقان به همراه جوانان دوران مبارزه اولین گروه مدافع انقلاب اسلامی را تشکیل داد.

پیوند با افغانستان

وی می‌گوید: به زعم دوستان پدر، او از همان سال‌ها علاقه ویژه‌ای به مسائل کشور افغانستان داشت، چرا که از گذشته با مردمان آن سرزمین حشرونشر داشته و مظلومیت آن‌ها را با وجودش لمس کرده بود؛ سال 1357 همزمان با انقلاب در ایران عده‌ای افغان با همکاری شوروی سابق دست به کودتای «7 ثور» زده بودند و مردم افغانستان را گروه گروه قتل عام می‌کردند. شهید ناصری هم از همان روزها با مجاهدین افغانستان در مرز بیرجند ارتباط گرفت و از آنان حمایت کرد، به خانواده‌های آنان پناه داد و به آن طرف مرز غذا، لباس و امکانات مبارزه می‌رساند. پدر به مردم مسلمان و مجاهد افغانستان عمیقاً علاقه داشت و برای خدمت به آن‌ها از جان مایه می‌گذاشت و تا آخرین لحظه‌های حیاتش در کنارشان باقی ماند.

حضور در جبهه

پدر 6 سال در جبهه حاضر بود و به عنوان رزمنده توانا، صبور، لایق و مدیر شناخته شد. او بارها در خط مقدم جنگیده بود و چهار بار مجروح شد و تعدادی از ترکش‌ها نیز تا زمان شهادت همراهش بود... او در زمان جنگ مسئولیت‌هایی داشت و این باعث شده بود که ما در زمان دفاع مقدس هم با خانواده مدتی در جنوب و غرب کشور زندگی کنیم. در زمان کودکی در ارومیه و اهواز زندگی می‌کردیم که صحنه‌های بمب باران در ذهنم تلألؤ می‌کند.

سعید می‌گوید: فعالیت شهید ناصری در ارتباط با دفاع مقدس را به سه مرحله تقسیم کرد:

فعالیت جدی در و مستمر در پشت جبهه و در میان مردم چه در خراسان چه در سایر نقاط ایران

مدتی به عنوان همرزم شهید مسئولیت هماهنگی و تدارکات و کار در جبهه و پشت جبهه

حضور در خط مقدم و جنگیدن رودر رو با دشمن

حجت الاسلام ابراهیمی، نماینده مقام معظم رهبری در امور افغانستان از ارتباط پدر و شهید کاوه گفته است: ارتباط زیبایی بین او و شهید کاوه بود؛ به گونه‌ای که در یک لحظه شهید کاوه مراد و شهید ناصری مرید بود و در لحظه دیگر ناصری مراد و کاوه مریدش بود. هر دو به یکدیگر عشق می‌ورزیدند و حال و هوای زیبایی در میدان نبرد و مبارزه داشتند.

سرباز ولایت

پس از جنگ هم که به تهران آمدیم، بحث افغانستان پیش آمد و پدر هم چنان در مأموریت بود. به صورت عادی از حضور پدر کم‌تر بهره بردیم. ناگفته نماند که وی به قدری عاشق خانواده‌اش بود که نه تنها دورادور امور را پیگیری می‌کرد، بلکه وقتی در منزل هم حضور داشتند، به ما رسیدگی می‌کردند و سعی داشتند حتی‌المقدور خلأهای عاطفی ما را پر کنند. توصیهٔ اکید بر ادامهٔ تحصیل داشت و همیشه متذکر در مورد بیت‌المال بود، نماز اول وقت به‌گونه‌ای برایش حائز اهمیت بود که در فامیل، دوست و آشنا زبانزد همه بود. او آمر به معروف با عمل خود بود. در ولایت‌پذیری و مطیع ولایت بودن الگوی عینی بود تا جایی که پدربزرگم می‌گفت: «هر وقت از محمد می‌پرسیدیم کجا مشغول کار هستی؟ پاسخ می‌داد: در سربازخانه ولایت فقیه»

سعید ناصری ادامه می‌دهد: پدر در سال 1367 همزمان با آخرین روزهای جنگ تحمیلی وارد دانشگاه شد در رشته مدیریت تا مقطع کارشناسی ارشد پیشرفت اما همیشه به ادامه تحصیل علاقه داشت و به ما نیز سفارش می‌کرد.

بازگشت به افغانستان

پدرم پس از جنگ دوباره وارد بحث افغانستان شد و پدر هم چنان در مأموریت بود. او در ولایت‌پذیری و مطیع ولایت بودن الگوی عینی بود.

شهید ناصری برای نسل ما و پس از ما یک الگوی به تمام معنا بودند. من قدری کوچک‌تر که بودم از پدر می‌پرسیدم: «چرا شما کمتر خانه هستید و همیشه در سفر و مأموریت و افغانستان هستید؟»

پدر در جوابم می‌گفت: «مردم افغانستان بسیار مظلوم هستند. آن‌جا فرزندان یتیم زیادی دارد، مسلمانان مظلوم و ستمدیده زیادی هستند که ما باید به آن‌ها کمک کنیم و هرچه برایشان کار کنیم، باز هم کم است.»

1. در کل اهداف پدر از فعالیت در افغانستان 6 گروه تقسیم می‌شود:

2. آزادی و استقلال افغانستان

3. عزت مسلمانان و پیروزی گروه‌های جهادی ارزشی

4. سربلندی شیعیان افغانستان

5. اتحاد و یکپارچگی مردم

6. یاری رساندن به محرومان آن سرزمین

7. رشد فرهنگی

دل‌سوخته مجاهدین افغان

عمویم درباره پدر گفته است: «او دل‌سوخته مجاهدین افغان شده بود. هر سفر هم که به افغانستان می‌رفت با دلی پردرد از رنج‌های فراوانی که آنجا دیده بود باز می‌گشت. همین رنج‌های مردم افغانستان باعث شده بود که روز بروز علاقه وی به کار در آنجا بیشتر شود.»

او می‌گفت که مردم افغانستان و مجاهدین مخلص‌ترین افراد مسلمان هستند. اختلاف آن‌ها به خاطر این است که کشورهای بیگانه و ابرقدرت دسیسه می‌کنند وگرنه دلیلی ندارد که مجاهدین نتوانند باهم کنار بیایند. او علاقه شدیدی به گروه‌های جهادی داشت.

برادری شیعه و سنی و عدم ظلم و تبعیض و در نهایت سربلندی مسلمانان و کشور افغانستان آرزوی پدر بود و برای تحقق آن نیز تلاش می‌کرد.

شهید ناصری برای نجات انقلاب اسلامی یک «نهضت فرهنگی و فکری» را ضروری می‌دانست و خود با تمام توان در این راه می‌کوشید. او با این که تجارب و تخصص‌های متعددی داشت یک شخصیت فرهنگی و فکری محسوب می‌شد؛ به همین علت تمام تلاشش این بود تا از بعد فرهنگی به این کشور کمک کند.

دیگر شهادت می‌خواهم

پدر همیشه سفارش می‌کرد تا برای شهادتش دعا کنند اما خواست خدا این بود که در خون غلطیدن دوستان را ببیند و خود در غربت یک سرزمین دور به دست شقی‌ترین افراد به شهادت برسد. او چندی قبل از واقعه شهادتش گفته بود: «واقعاً خسته شدم، دلم از این دنیا گرفته؛ دعا کنید شهید بشوم»

پدر در غربت و ناامنی برای این مردم زحمت کشید، بعد هم در یک زیرزمین، مظلومانه به دست شقی‌ترین انسان‌ها به رگبار بسته شد.

روزهای جدایی از پدر

فرزند شهید ناصری از روزهای بی خبری و شهادت پدرش این‌گونه یاد می‌کند: حدود چند روزی در استرس و نگرانی گذشت، خبری از پدر و همکارانش به ما نمی‌رسید، 40 روز از شهادتشان گذشته که ما مطلع شدیم و تا آن زمان خبر از اسارت بود در حالی با ورود طالبان به کنسولگری، به شهادت رسیده بودند. پیکرها در چند مرحله به ایران برگردانده شد. پیکر پدر شهیدم در آخرین انتقال به ایران رسید. گویا می‌خواست تک‌تک آن‌ها را بدرقه کند و از رسیدنشان مطمئن شود، بعد خود به آغوش خانواده بازگردد. بیش از هفتاد روز پس از شهادت، پیکرها برگشت. هر بار که خبر از آمدن پیکرها می‌شد، مادرم برای شناسایی می‌رفت. پیکرها پس از شهادت، چندین بار جا به جا شده بود. ظاهراً بعد از تیرباران در چاهی ریخته شدند و بعد در گور دسته‌جمعی داخل حیات یک مدرسه دفن شدند. خیلی از اجزای پیکرها متلاشی شده و شناسایی پیکرها مشکل بود.

در آن روزهای سخت، اخبار ضد و نقیضی شنیده می‌شد و کسی اطلاع درستی به ما نمی‌داد. بیش‌تر اخبار این بود که این افراد را گروگان گرفته‌اند و گلایه‌ای که جا دارد ما از دوستان داشته باشیم، این است که حتی خبر شهادت را با تماس به ما اطلاع ندادند! تا خانواده را از قبل آماده کنیم. ما سر سفره شام نشسته بودیم که خبر شهادت را مثل همه مردم ایران از اخبار صدا و سیمای ساعت 9 شب شنیدیم! صحنه بسیار بدی به وجود آمد. خاطرهٔ تلخ شنیدن خبر شهادت از صدا و سیما همیشه در ذهنم چراغ روشنی است.

پیش از حادثه با پدر تلفنی صحبت می‌کردیم البته بیش‌تر با مادر ارتباط تلفنی داشت. من هم قبل از این‌که این اتفاق رخ بدهد، با او تلفنی صحبت کردم. صحبت‌ها مثل همیشه بود و روال عادی توصیه در خصوص رسیدگی به مادر و خواهران و امور جاری منزل بود.

در تماس‌های تلفنی که داشتیم، پدر از وضعیت امنیتی کنسولگری و مزار شریف صحبت می‌کرد و این‌که در افغانستان همیشه درگیری بود، برای ما عادی بود، اما این‌که در آن زمان طالبان می‌خواستند چه کنند و شهر در آستانهٔ سقوط است، چیزی به ما نگفت. در این قضیه هم چون پدر در کنسولگری دیپلمات بود و مصونیت سیاسی داشت، یک قاعده تعریف شده بین‌المللی است، بنابراین کسی کم‌ترین احتمال شهادت این عزیزان را نمی‌داد. در صحبت‌هایی که می‌شد احتمال گروگان گرفتن برای اخذ امتیاز از ایران بود.

یک شبه بزرگ شدم

پانزده سال بیش تر نداشتم که یک شبه متوجه شدم مسئولیت خانواده بر عهده‌ام است. طبیعتاً هر نوجوانی در آن سن برای خودش آرزوهایی دارد. این اتفاق برای من الزاماتی مثل رسیدگی به خواهرانم که هردو از من کوچک‌تر بودند، مادرم و مخصوصاً فرزندی که 7 ماه پس از شهادت پدر به دنیا می‌آمد و از لحظه تولد خلأ پدر را احساس می‌کرد، ایجاد کرد و در روند ادامه تحصیل، انتخاب شغل و حتی معیار انتخاب همسرم تعیین کننده بود. اولویت اول و همیشگی زندگی‌ام رسیدگی به خانواده‌ام بوده و سعی کردم همیشه در زندگی‌ام به‌گونه‌ای رفتار کنم و تصمیم بگیرم که پدر به من افتخار کند و خانواده‌ام جای خالی یک مرد را در زندگی‌شان احساس نکنند. امیدوارم که کوتاهی نکرده باشم و خدا می‌داند که چه اندازه موفق بوده‌ام.

یک پیمانه از وصیت نامه

پیام من به آن‌هایی که این وصیت نامه را می‌خوانند یا می‌شنوند این است که توکل به خدا کرده و از امام بزرگمان این نائب حضرت مهدی (عج) پیروی کرده و دستورات و رهنمودهای این حجت خدا را مو به مو عمل کنید. پیرو ولایت فقیه باشید زیرا ولایت فقیه ضامن تمام پیروزی‌هاست و رساله را در زندگی خود و جامعه پیاده کنید و حافظ احکام اسلام باشید.

چه بگویم که زبان قادر به گفتن نیست و دلم از نوشتن عاجز است من در طول زندگی آنقدر شما را آزردم که نمی‌توانم پوزشی بطلبم فقط از خدای بزرگ برای شما اجر و پاداش خواهانم شما امانت داران خوبی بودید امانت خدای را خوب نگهداری و ترتیب کردید امروز روزی است که باید امانت را به صاحب امانت باز گردانید درود بر تو پدری که ابراهیم گونه فرزندت را به قربانگاه عشق می‌فرستی و درود بر تو مادری که فاطمه گونه فرزندت را تربیت نموده و روانه کربلا می‌کنی.

منبع: ساجد

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31