مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد17

Jafar Zade

با سلام افشین جعفرزاده هستم متولد شهرستان ارومیه.

در سال 1376 برای کار به ترکیه رفتم و بعد از 4 سال که آنجا به خاطر مشکلات خانوادگی که توی ایران برایم بوجود آمد، خواستم به ایران برگردم و این هواداران مجاهدین بودند که توی ترکیه از وضعیت من اطلاع پیدا کردند و با ارتباطی که با من برقرار کردند در عرض 48 ساعت من را جلب خودشان کردند و با حرفها و وعده و وعیدهایی که از سازمان مجاهدین در عراق می دادند و قولهایی که به من دادند که دروغی بیش نبود، ما به این باور رسیدیم که اینها حرفهایشان درست است و قبول کردیم که به کشور عراق برویم.

بعد از اینکه وارد کشور عراق شدیم و به قرارگاه مجاهدین در اشرف رفتیم، حدود 14 ماه آموزشهایی توی پذیرش دیدیم بعد در واقع آنجا بود که به خاطر هر کسی به عنوان حس وطن دوستی و تکاملی که توی وطن می تواند داشته باشد، می خواهد نقشی داشته باشد، خوشحال شدم که وارد این سازمان شدم و یک سری آرمانها و ایده هایی که توی ذهنم داشتم با چیزهایی که آنها می گفتند، می دیدیم که همخونی دارد و با هم است. ناراحت نبودم که وارد این سازمان شدم. ولی بعد از گذشت چند ماه که وارد ارتش شدم، دیدم همه چیز تغییر می کند آن حرفهایی که اینها می زنند الان همه چیز شده عکس. بعد ما را خیلی زیر فشار قرار می دادند از صبح ساعت 5 باید می رفتیم سر کار تا ساعت 8 شب بعد 8 شب باید می رفتیم یک نشستهایی داشتیم به اسم "عملیات جاری" و باید به خودمان انتقاد میکردیم که چرا امروز کم کاری کردیم و خیلی زیر فشارهای روحی بودیم.

بعد از اینکه حملات آمریکا به عراق شروع شد، قبل از آن یک نشستی با رهبر مجاهدین داشتیم که گفته بودند اگر یک تیر به سمت قرارگاه اشرف و قرارگاههای ما در عراق شلیک شود از سوی آمریکا، ما حملات خودمان را به سوی مرزهای ایران آغاز می کنیم که صحت پیدا نکرد، بعد همان رهبری که ادعا میکرد که اول صف تا تهران با ما می آید، متوجه شدیم که رفته فرانسه و بعد به خاطر فشارهای آمریکا رجوی مجبور شد که سلاح ها را تحویل آمریکایی ها بدهد و با این عنوان که من بین صاحب سلاح و سلاح، صاحب سلاح را انتخاب کردم، باز هم اینجا یک ترفندی بود برای نگه داشتن نیروهایش. ما اینجا در واقع با هویت واقعی مجاهدین که می گفتند ما برای آزاد کردن ایران و رسیدن به یک کشور دمکراتیک داریم مبارزه می کنیم، آشنا شده بودیم. به خاطر اینکه رجوی نه تنها به خاطر برقرار کردن یک دولت دمکراتیک توی ایران مبارزه نمی کرد، بلکه فقط خونخواری بیش نبود به خاطر گرفتن قدرت توی ایران و فقط برای زنده ماندنش بود. واقعاً یکی از بچه ها خیلی قشنگ گفت که احتیاج به خون جوانان مملکت داشت، چرا؟ به خاطر اینکه اگر من خونم را توی این راه می دادم مسلماً خانواده من در ایران به خاطر تعصبی که روی فرزندشان دارند، حتماً هوادار مجاهدین می شدند و از یک نفر مرده ای که بوجود می آورد، رجوی یک خانواده را اسیر خودش می کرد در دولت عراق. ما دیگر هیچ راهی برای برگشت نداشتیم، بعد از اینکه به اشرف برگشتیم، من خیلی مخالفت می کردم با مباحث اینها و نشستهایی که می گذاشتند و میگفتم که حرفهایی که شما می زنید دروغی بیشتر نیست. من اگر بخواهم برگردم خروجی چه راهی دارم و آنها می گفتند که هیچ راه برگشتی به خروجی ندارید و هیچ کس نمی تواند برگردد و شما یک مجاهد انقلاب کرده اید. در عین حالی که هر کسی در دوره ما رفته بود آنجا هیچ کس چنین انقلابی را قبول نداشت تا اینکه آمریکا وارد اشرف شد و ما توانستیم راهی برای رفتن پیش آمریکایی ها پیدا کنیم که در اولین تاریخ که 15 مهر 1382 بود به ما ابلاغ شد که هر کس می خواهد می تواند برود خروجی من و برادرم جزو اولین نفراتی بودیم که خارج شدیم و به قسمت خروجی رفتیم و دو هفته ما را آنجا نگه داشتند باز هم می خواستند برگردانند به داخل تشکیلات که ما قبول نکردیم و آمریکایی ها آمدند یک کمپی خارج از تشکیلات اشرف بیرون برای ما درست کردند و ما را بردند آنجا. 18 ماه پیش نیروهای آمریکایی بودیم در اول به ما می گفتند که خیلی سریع شما را به کشورهای خارجی منتقل می کنیم، ولی بعداً طی سیاستی که آمریکا دنبال می کند، چنین نیست، همکاریهایی که با خود PMOI داشت نمی خواهد بگذارد که کسی از این بچه ها به خارج بروند. به خاطر اینکه اگر ما می رفتیم خارج، موی دماغ می شدیم برای مجاهدین چون همه مخالف بودند و تشنه به خون مجاهدین بودند به خاطر اینکه عمر بچه ها را گرفته بودند و زندگی شان را از هم پاشیده بودند و بعد از اینکه چندین و چند سال بچه ها در حق آنها و تمامی نفراتی که آنجا بودند تلاش کرده بودند، حتی وسایل خودمان را هم با خودمان برنگردانده بودند. یعنی تا این حد این کینه ما روز به روز بالاتر می رفت از اینها. بعد از حدوداً یک سال بود که وزارت خارجه آمریکا آمد داخل کمپ و از بچه ها تک به تک مصاحبه کرد و بازهم آنجا وعده وعیدهایی دادند، ژنرال فیلیپس که داخل عراق مسئولیت دژبانی عراق را داشت او می آمد می گفت که بزودی زود شما به کشورهای خارجی منتقل می شوید. چندین بار خود ژنرال مایر برای ما نامه فرستاد و تشکر کرد که همکاری می کنیم با نیروهای آمریکایی و منتظر هستیم. ما را تشویق به انتظار می کرد که سریعاً شما منتقل می شوید، باز هم این صحت پیدا نکرد. تا اینکه ما متوجه شدیم از طریق رسانه ها از طریق رادیو نجات که مقام معظم رهبری دولت ایران عفوی شامل شده برای کسانی که می خواهند برگردند به آغوش وطن و آغوش خانواده شان ما خوشحال شدیم و استقبال کردیم از این مسئله تقریباً تمامی نفرات کمپ آمریکایی که زیر اسارت آمریکا بودند به این باور رسیدند که بهترین و امن ترین جا برای برگشت، همین وطن است. تصمیم گرفتیم برگردیم و الان وارد مملکت خودمان شدیم و با استقبال بسیار گرمی مواجه شدیم، اینجا نفرات وزارت اطلاعات با ما خیلی برخورد خوبی داشتند نه به عنوان بازدید بلکه به خاطر گذراندن یک سری مراحل اطلاعاتی یک سری پرسش نامه ها ما پر کردیم و به امید خدا تا چند روز آینده به آغوش خانواده هایمان برمی گردیم.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31