« قسمت ششم مصاحبه با شاهدان »

رضا الماسی زاده از اصفهان :

 

Almasi Zadeh

من در تاریخ 30 دی 79 از اصفهان خارج شدم زیرا طی تلفنی که به من زده شده و وعده کار در آلمان را داده بودند و قرار شد تا ابتدا به عراق بروم ، همان اول کار پولهای مرا گرفتند و گفتند که فعلاً باید همین جا بمانید .

من تا سال 81 صبر کردم و در آن سال درخواست بازگشت به ایران را دادم ، که پاسخ آنها به درخواست من چیزی جز کتک زدن و ناسزا گفتن نبود و تهدید کردن که اگر بخواهی بروی یا تو را می کشیم و یا این که تحویل زندان های عراق می دهیم .

بعد از این قضیه چند بار دیگر درخواست بازگشت به ایران را دادم که بالاخره من را به قرارگاه دیگری انتقال دادند ، در آنجا دچار سردردهای مزمن شدم که ناشی از جنگ روانی بود که آنها پیاده می کردند .

در ادامه برای به اصطلاح بهبودی من آمپولی به من زدند که پس از سه یا چهار روز در ستون فقرات پشت و گردن احساس بی حسی کردم ، این بی حسی کم کم به دیگر عضلات کمر و پاهایم رسید و بالاخره از ناحیه هر دو پا و کمر فلج شدم .

بعد از مدتی هم مرا به کمپ آمریکایی ها فرستادند ، در آنجا نیز ارتش آمریکا هیچ اقدامی برای معالجه من انجام نداد تا این که بالاخره با بازگشتم به ایران موافقت شد .

من صحبتی با وزارت خارجه آمریکا دارم و آن این که به سازمان منافقین باج ندهند زیرا افراد حاضر در سازمان بیشتر فریب خورده اند و اعضا سازمان وطن فروش بوده و به دنبال کسب قدرت می باشند .

و پیامی برای جوانان ایرانی می دهم که هیچ وقت گول سازمان و حرف های رنگارنگ هوادارانش را نخورند ، زیرا آواز دهل شنیدن از دور خوش است ، مسعود رجوی یک دروغگوی به تمام معناست در ابتدای جنگ خودش فرار کرد و بقیه را برای تحمل بدبختی ها باقی گذاشت و این صحبت ها حاصل تجربه چند ساله من در سازمان است .

مسائل خرافی و مسخره در سازمان فراوان بود ، مثلاً در نشستی به نام نشست حوض به افراد گفته می شد که از یک طرف حوض و استخر بدون آب وارد شوند و از طرف دیگر آن بیرون بیایند و با این کار به اصطلاح تمام گناهان آنها بخشیده می شد .

و یا این که می گفتند اگر از کسی بدتان می آمد و درباره او چیزی با خودتان در ذهن خودتان گفتید آن را روی کاغذ بیاورید و سپس در جلوی همه اعضا در نشست " سگ دعوا " بخوانید و با این کار همه بچه ها را به جان هم می انداختند تا کسی با دیگری دوست نشود .

عبدالله افغان :

من از قدیمی های سازمان بودم که از سال 73 تصمیم گرفتم به ایران باز گردم ، اما آنها با تهدید ، زور و شکنجه نمی گذاشتند که این تصمیم را عملی کنم ، لذا از همان زمان به من و تعدادی دیگر که شرایط شان شبیه من بود بی اعتماد شدند و ما را در اماکنی مانند آشپزخانه به کار گرفتند و اجازه نمی دادند در امور مهم و یا سیاسی شرکت داشته باشیم ، مثلاً در مورد عملیات ها هیچ وقت نمی گذاشتند تا از جزئیات آنها با خبر شویم .

وقتی نیروها از عملیات قصد بازگشت داشتند ، دستور می دادند قرارگاه را شسته و مرتب کرده و جشن برپا کنیم ، اما پس از مدتی می فهمیدیم که یا عملیات شکست خورده و یا نیروهای عملیات کشته شده اند ، اما سازمان با وجود آن که از این اصل مطلع بود همیشه به دنبال بزرگ نمایی این جریانات بود .

مثلاً به مدت شش هفت ماه آموزش نظامی راه انداخته بودند و می گفتند که این بار کار رژیم تمام است و می خواهیم کار را یکسره کنیم ، اما پس از مدتی می دیدیم که این همه آموزش و هزینه فقط برای یک درگیری کوچک در اطراف مرزهای ایران بوده است و واقعاً بچه ها به این عملکردهای سازمان می خندیدند و آنان را مسخره می کردند .

هر سال عید هنگام سال تحویل به بچه ها می گفتند : عیدتان مبارک ، انشاءالله سال بعد در تهران عید را به هم تبریک می گوییم ، این اواخر آن قدر این جمله تکراری شده بود و جامعه عمل نپوشیده بود که همه فهمیده بودند و درک کرده بودند که از این خبرها نیست ، لذا هنگام سال نو به شوخی و تمسخر به یکدیگر می گفتند : عید شما مبارک ، انشاءالله سال بعد هم همین جا .

_ از سرنوشت مسعود رجوی پس از جنگ آمریکا علیه عراق چه می دانی ؟

عده ای می گفتند که در جنگ مرده است ، عده ای هم می گفتند که از عراق فرار کرده و برخی ادعا می کردند که مسعود با لباس و شکل زنانه در حرمسراهای خودش همراه زنان زندگی می کند ، اما به درستی روشن نبود که کدام یک از این اخبار واقعی است .

_ چرا بسیاری از نیروها در قرارگاه های سازمان دست به خودکشی می زدند ؟

علت عمده آن فشارها و شکنجه ها و تحمیلات فکری و ایدئولوژی بود که از سوی سازمان و رده های بالای آن بر افراد وارد می شد ، پس از واقعه یازده سپتامبر عملیات های سازمان به کلی لغو شد و اختناق شدیدی حاکم بود کم شد به طوری که قبل از آن هیچ کس جرأت نمی کرد حتی فکر جدا شدن از سازمان را در ذهن خود بیاورد ، مخصوصاً نیروهای رده بالا و زنان سازمان .

اما از سال 80 به بعد و به خصوص پس از جنگ آمریکا این جو شکسته شد و سازمان یکی از حامیان اصلی خود یعنی صدام حسین را از دست داد و همگان متوجه شدند که سازمان به خودی خود هیچ ندارد و آمریکا و عراق و سایر کشورها بودند که به سازمان کمک می کردند .

لذا در این شرایط نیروهایی که قصد جدا شدن از سازمان را داشتند به تدریج شروع به اعتراض کرده و خواستار جدایی شدند ، هر چند که سازمان باز هم به دنبال جلوگیری از جدایی آنها و منصرف کردن آنها بود .

ما در سازمان اجازه گوش دادن به رادیو و نگاه کردن تلویزیون نداشتیم و از دنیای بیرون بی خبر بودیم ، البته تنها اخبار و اطلاعاتی که ما کسب می کردیم مربوط به تلویزیون خودشان بود که یا دروغ می گفتند و یا چیزهایی را که خودشان دوست داشتند درست کرده و می گفتند این مسائل یا این تصاویر مربوط به ایران است .

منافقین پس از جنگ همیشه به دنبال این بودند که نظر اعراب را جلب کنند تا مبادا بر سر آنها ریخته و از بین ببرندشان ، لذا در مناسبت های مختلف تعدادی از عرب ها را به قرارگاه اشرف دعوت می کرد و برایشان برنامه های مختلف و شاد مانند جشن و پایکوبی و رقص برگزار می کرد .

دیگر این که زمین چمن فوتبال درست کرده بودند و تیم های عراقی را برای بازی در آن به قرارگاه می آوردند ، در حالی که ما حق استفاده از آن امکانات را نداشتیم ، همچنین در سایر مراسمات و جشن ها و گردهمایی ها سعی داشتند تا به هر شکل ممکن آمار و تعداد شرکت کنندگان را بالا اعلام کنند و تصاویر و فیلم های آن را به شکلی ساختگی تنظیم می کردند .

مثلاً در جریان رژه 70 ، خبرنگاران اعلام کردند که تعداد حاضر 15 هزار نفر بوده است ، این در حالی بود که فقط حدود 2 هزار نفر نیرو در این رژه شرکت کردند ، این دو هزار نفر مأموریت داشتند که هر کدام دهها بار جایگاه رژه را دور بزنند تا این طور تصور شود که تعداد نیروها بسیار بالا است .

یا این که افراد پس از چندین بار رژه پیاده به سراغ ماشین های نظامی و جنگی که تعدادشان زیاد نبود رفته و باز با آن تجهیزات رژه می رفتند و این کار را چندین بار تکرار می کردند .

و با تمام این صحنه سازی ها سازمان اولاً سعی داشت خودش را بزرگ نشان دهد و ثانیاً نمی خواست که حتی یک نفر از نیروهایش به راحتی از سازمان جدا شود و این طور وانمود می کرد که نیروها با عشق و علاقه به سازمان و اهداف آن به طور خود آگاه در سازمان مانده اند و هیچ منعی برای بازگشتن شان نیست .

در صورتی که موانع زیادی را در جلوی راه جدا شدگان قرار می دادند ، مثلاً این که به هیچ عنوان اجازه نمی دادند بریده ها به اروپا بروند ، چون تعداد زیادی از نیروهای که بر اثر تبلیغات سوء از ورود به ایران هراس داشتند مایل بودند از سازمان جدا شده و به اروپا بروند ، یعنی اگر سازمان این محیط را فراهم می کرد به واقع هیچ کس در آنجا نمی ماند و برای سازمان افتضاح بزرگی رخ می داد .

در حال حاضر اگر باقی ماندگان در سازمان با خبر شوند که تعداد زیادی از ما به ایران برگشته و در کمال سلامتی و خوشی مشغول زندگی خودمان شده ایم ، مطمئناً از سازمان جدا می شوند .

الان خیلی از بچه های قدیمی که هیچ کس فکر این را نمی کرد که از سازمان جدا شوند به ایران آمده و کمال رضایت را دارند .

درست است که من 17 سال از عمرم را در گمراهی و با سازمان گذراندم اما اکنون خوشحالم که به میهنم بازگشته و با کوله باری از تجربه و البته شرمندگی از هموطنانم در کنار خانواده ام هستم و قدر دین و مملکتم را اکنون به خوبی می دانم .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31