سازمان منافقین به رهبری مسعود رجوی، که همه مراحل اعم از تحریم انتخابات، مخالفت قانونی، ایجاد تشنج، ضرب و شتم مخالفان و عملیات مسلحانه و ترورهای کور را آزموده بود، برای دستیابی به قدرت، در نهایت به روی آوردن به مزدوری بیگانگان پناه آورد؛ مرحلهای که برگشتناپذیرترین راه در پیشگاه خلقی بود که آنان داعیه نمایندگیشان را داشتند. خدمت رجوی به صدام موجب به شهادت رسیدن چندین هزار ایرانی شد؛ البته این خوش خدمتی بینتیجه ماند و رجوی نتوانست در برابر مقاومت مردم ایران دوام بیاورد و سرانجام به همراه گروهک خود از مرز ایران به فرانسه فرار کرد.
در ادامه به سرگذشت یکی از قربانیانی که توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسیده است، میپردازیم.
شهید عبدالحسین نوریان در سال 1314 در بجنورد متولد شد. پدرش بستنی فروش بود. مادرش خانهدار بود. تحصیلاتش را تا فوق دیپلم ادامه داد. با فوت پدر، سرپرستی خانواده 5نفری را بر عهده گرفت. او شغل معلمی را برای خودش انتخاب کرد، همچنین همراه با شغل معلمی در جریان فعالیتهای انقلابی بسیار تلاش میکرد. سرانجام در تاریخ 1شهریور1360 توسط گروهک تروریستی منافقین در مسیر خانهاش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با برادر شهید عبدالحسین نوریان:
«ما 3برادر و 2خواهر بودیم. عبدالحسین فرزند دوم خانواده بود، با این که من 2سال از او کوچکتر هستم؛ ولی به یاد دارم پسر بسیار مظلوم و مهربانی بود. اوایل انقلاب برای گرفتن نفت باید در صف میایستادیم تا نفت بگیریم. چندبار دیدم عبدالحسین در صف میایستد ولی وقتی به خانه میآمد دست خالی بود. از او پرسیدم نفتها را چه میکنی؟ گفت: «به جای افراد پیر در صف میایستم و بعد نفتها را به خانههایشان میبرم.»
خیلی اهل کار کردن بود، بعد از مدرسه کنار پدرم به بستنی فروشی مشغول میشد.
زمانی که دیپلم گرفت، به سپاه دانش رفت و سرباز معلم شد، در تهران، منطقه ورامین و در یکی از روستاهای قزوین درس میداد.
سربازیش که تمام شد، پدرم فوت کرد. عبدالحسین سرپرست خانواده بود و برای اینکه خرجی خانواده را بدهد، در یکی از روستاهای بجنورد معلمی و در مغاز نیز کار میکرد.
با توجه به اینکه در روستاها درس میداد، به دانش آموزانش کمک میکرد و یک رابطه صمیمی بین آنها برقرار بود.»
در ادامه همسر شهید نقل کرد:
«سال 1350 ازدواج کردیم و حاصل ازدواجمان 4فرزند است. بعد از ازدواج دبیر مدرسه ابوریحان شد. یک شیفت مدرسه بود و شیفت دیگر در مغازه کار میکرد. خودش را نسبت به همه مردم مسئول میدانست، به کارتونخوابها و بیخانمانها سر میزد. کسی نیست که از او خاطره نداشته باشد. همسرم انقدر خوب بود که هیچ خاطره تلخی از او ندارم.
در کارهای منزل به من کمک میکرد. هنگام شب اگر بچهها گریه میکردند، نمیگذاشت من بیدار شوم، میگفت: «روزها تو بچهها را نگه میداری و شبها نوبت من است.»
در یک انجمن خیریه فعالیت میکرد که در آنجا به نیازمندان کمکهای مالی میکردند.
در زمان انقلاب فعالیتهای زیادی انجام میداد. در راهپیماییها شرکت میکرد و در مدرسه به روشنگری دانش آموزانش میپرداخت. گروهی از دانش آموزان تشکیل داده بود که برای پخش اعلامیه بین مردم فعالیت میکردند. چندین بار هم توسط ساواک تهدید شد که اگر به این فعالیتها ادامه دهد، دستگیرش میکنند.
بعد از پیروزی انقلاب با شروع جنگ تحمیلی در ستاد کمک رسانی به جبههها شب و روز نداشت. در مناطق عملیاتی به عکاسی از صحنههای جنگ میپرداخت و اکنون تصاویری که عبدالحسین از جنگ ثبت کرده بود، در صدا و سیما به نمایش گذاشته میشود.
همیشه میگفت: «باید از حریم ایران و اسلام دفاع کرد.»
سرانجام منافقین دیگر تحمل فعالیتهای عبدالحسین را نداشتند و تصمیم به ترور او گرفتند. در فرصتی مناسب در تاریخ 1شهریور1360 در حالی که از سر سفره ناهار برای خریدن وسیله از خانه خارج شده بود، در مسیر برگشت توسط عوامل گروهک تروریستی منافقین به رگبار گلوله بسته شد و به شهادت رسید.»
خانواده شهید نوریان در نامهای خطاب به مجامع بینالمللی اینچنین نوشتند:
«ای کسانی که در سازمانهای حقوق بشری هستید، به نالههای جگر خراش فرزندان معصوم شهداء و خانوادههایشان که از جایجای میهنمان به گوش میرسد گوش کنید و از خود بپرسید، این عزیزان به چه گناهی ترور شدند؟ شما ای کسانی که در آن مجمع عمومی اجلاس کردهاید و خود را وکیل مردم جهان میدانید و میخواهید از حقوق بشر دفاع کنید، از خود سوال کنید که به راستی این انسانها به چه گناهی ترور شده اند؟»