لو رفتن خانه تیمی منافقین
وحید و خواهرم زهرا، هر دو بسیجی بودند. وحید گفته بود: «یک بار منافقین به من زنگ زدند و تهدید کردند که تو و زهرا را میکشیم.» آن شب حادثه، او با چند تن از رفیقانش از جمله شهید مهرداد علیزاده در کوچهها گشت میزدند که منافقین به سرش تیر زدند و قاتل از سمت رودخانه فرار کرد. بلاخره ساعت دو شب او را گرفتند. فردای آن روز، آن فرد منافق، خانه تیمیاش را لو داد. خانه تیمیشان پشت دانشگاه نوشیروانی بود. همان روز هم تشییع وحید از خیابان مصلی بود. جلوی دانشگاه انگار خود کردستان شده بود. قرار بود ابتدا منافق دستگیرشده را داخل خانه تیمی بفرستیم، سپس وارد عملیات شویم. قاتل داخل خانه رفت و آنها شروع به تیراندازی کردند. چندتا از بچههای ما را زدند. از بابلسر و اطراف نیروهای کمکی سپاه آمدند و ناگهان صدای انفجار آمد. قاتل قربان با نارنجک خودش را کشت.
به نقل از خواهر شهید قربان بابایی
دلتنگیهای مادر شهید رستمی
ربابه همیشه شاد و پرتلاش بود. با اینکه علاقه زیادی به درسخواندن داشت، پدرش رضایت نداد که او درس بخواند و همیشه مشغول کار در دشت و شالیزار بود. وقتی میخواست برای زندگی به چابهار برود، به او گفتم: «اگر تو بروی من با کی دردودل کنم؟»
یک بار مریض بودم. دنبالم آمد و من را دکتر برد، بعد بیخداحافظی رفت. زنگ زدم و گفتم: «مگر من مادرت نبودم؟ چرا قبل رفتن پیش من نیامدی؟» گفت: «مادر جان! اگر میآمدم، شما موقع رفتن گریه میکردی و من طاقت نداشتم.»
به نقل از مادر شهید ربابه رستمی
ماجرای شهادت خلیل قربانیان
هر چه کار میکرد، با پولش کتاب میخرید. یک گونی پر از کتاب داشت که همه آنها را به کتابخانه انجمن اسلامی شهابالدینکلا بخشید. روز اولی بود که در دفتر حزب سر کار میرفت. منافقین قصد داشتند آقای نوربخش را ترور کنند؛ ولی او آن روز در دفتر نبود و خلیل تنها بود. منافقین هم پس از ورود به دفتر، چندین گلوله به سر و قلب گلویش شلیک کردند. تنها 25روز از تولد 18سالگی پسرم میگذشت که منافقین او را ترور کردند.
به نقل از مادر شهید خلیل قربانیان