« قسمت پنجم مصاحبه با شاهدان »

غلامرضا سگوند :

 

Sagvand

سازمان ادعا می کند که جلوی هیچ کس را برای بازگشت و جدا شدن از آنها نگرفته است ، در پاسخ باید گفت اگر بر ادعای خود ثابت قدم هستید اجازه بدهید یک سازمان و نهاد بین المللی مانند صلیب سرخ جهانی وارد قرارگاه شده و با اعضای باقیمانده در قرارگاه اشرف دیدار و گفتگو نماید و نظرشان را راجع به جدا شدن از سازمان جویا شوند .

آن موقع خواهید دید که اگر امنیت جانی برای گفتگو شوندگان باشد همگی خواستار مراجعه به میهن شان بوده و خود را فریب خورده معرفی می کنند ، به عبارت دیگر اگر ترس و هراسی نباشد حتی یک نفر هم با رضایت در سازمان نمانده است .

اگر راست می گویند اجازه بدهند ، فقط صدای ما و کسانی که به ایران بازگشته ایم به گوش آنانی که با ترس و لرز در قرارگاه مانده اند برسد ، آن وقت خواهند دید که عضوی برایشان باقی نخواهد ماند .

اگر راست می گویند اجازه دهند خبرنگاران و گزارش گران رسانه ها و تلویزیون های جهانی وارد قرارگاه شده و از وضعیت ساکنان آن گزارش تهیه کنند ، مگر ادعا نمی کنند که همگی در آنجا در خوشی و کمال رضایت زندگی می کنند ؟

اگر راست می گویند و بر نظام حاکم بر ایران خورده می گرفتند که چرا به مردم آزادی نمی دهید ، چرا خودشان به ما آزادی نمی دادند که حتی یک انتقاد کوچک از آنان بکنیم ؟ و جواب انتقادها کتک و استهزاء و مسخره بود !

آنان که به دو سه هزار نفر موجود در سازمان آزادی نمی دهند چگونه ادعا می کنند که برای 70 میلیون مردم ایران آزادی را به ارمغان خواهند آورد ؟ ! زهی خیال باطل .

جمشید تهرانی 42 ساله :

 

Jamshid Tehrany

من در اوایل سال 81 وارد سازمان شدم ، در ترکیه بودم که با وعده های سر خرمن فریب خورده و به بهانه اعزام به اروپا پس از وصل به سازمان ما را به آنجا بردند ، اما خیلی زود فهمیدم که خبری نیست .

برای همین شروع به مخالفت با آنها و تشکیل محفل در بین بچه ها کردم ، سازمان با محفل زدن اعضا بسیار مخالف بود چرا که نمی خواست بچه ها ما یکدیگر علیه آنها صحبت کرده و جبهه گیری کنند ، بالاخره برای من یک نشست گذاشتند و در حضور جمع هر خواستند به من بد و بیراه گفتند و از نظر روحی مرا مورد شکنجه قرار دادند .

در نشست رجوی به من گفتند که چرا این قدر مخالفت می کنی و بقیه را هم تحریک می کنی ؟ من در جواب گفتم که شما به من وعده دروغ دادید ، شما دزدانی هستید که فقط عمر انسان ها را می دزدید و با آن معامله می کنید .

در همان نشست همگی بر سر من ریخته و با مشت و لگد به جان افتادند ، یکی از آنها که پوتین به پا کرده بود پشت دستانم را لگد کرد و برای دقایقی بر روی دستانم ایستاد و بر روی زمین فشار می داد .

به طوری که الان دستان من 50 درصد حرکت و توان خود را از دست داده و قدرت و گیرایی لازم را برای انجام امور معمولی روزانه ، ندارند ، در ظرف این مدت من و دیگران به خوبی افکار شوم سازمان را شناختیم و تجارب بسیاری کسب کردیم .

آنها به هیچ کدام از ما رحم نکردند ، آنها روح و جسم ما را غارت کردند ، آنها از حیوان هم بدتر و فقط اهل ادعا هستند .

آنها ترسویان و ابلهانی هستند که با این همه ادعای جانفشانی و رشادت در جنگ آمریکا و عراق مثل موش در سوراخ هایشان پنهان شده بودند و فرمانده هایشان زودتر از سربازان به قرارگاه می گریختند .

الان هم که به کشور برگشته ام شرمنده مردم هستم و امیدوارم که بتوانم به مردم و نظام کشور اسلامی خدمت کنم .

بهرام عیوضی از شیراز :

Bahram Eyvazi

من برای کار به دبی رفته بودم که با هواداران سازمان آشنا شدم ، آنها قول زندگی در آلمان را به من دادند و برای انجام امور مقدماتی و آموزش زبان آلمانی مرا به عراق بردند ، پس از ورود من را فرستادند تا آموزش نظامی ببینم .

هر چقدر اعتراض کردم که قرار ما این نبود ، گوش ندادند ، فقط می گفتند اگر نمی خواهی در اینجا بمانی پس از دو سال تو را به دولت عراق می دهیم و آنها با تو هر چه بخواهند انجام می دهند و تو را به زندان های خودشان می برند و من هم مجبور شدم همانجا بمانم اما پشیمان و ناراضی .

بالاخره مدت شش ماه به طور مدام افراد مختلف با من صحبت کردند و از راه های گوناگون سعی کردند تا نظر من را عوض کنند اما زیر بار نرفتم و جواب دادم یا آزادم کنید و یا مرا بکشید .

اما اذیت و آزارها و شکنجه های آنان و این که می خواستند من را به ابوغریب بفرستند باعث شد که قبول کنم در ارتش بمانم ، در حین جنگ با آمریکا نیز به ما اعتماد نداشتند و برای هر کدام از ما که قبلاً خواستار بازگشت به ایران شده بودیم دو نفر از رده های بالا را همراه می کردند که مبادا ما به عملیاتی علیه سازمان دست زده و یا به فکر فرار بیفتیم .

جالب آن که سازمان با چنین نیروهایی به جنگ رفته بود و این مسئله باعث خنده همه بچه ها شده بود ، یا این که مثلاً تانک هایی را که در مقابل آمریکایی ها قرار داده بودند ، سوخت برای حرکت نداشتند و نمی شد از آنها استفاده کرد !

یک روز منافقین مطلبی را گفتند و پس از آن برای اثبات و تأیید آن اعلام کردند که این جمله متن آیات قرآن است و ما به قرآن کریم عمل می کنیم ، من و یکی دیگر از بچه ها به سراغ کتاب قرآن رفته و هر چه زیر و رو کردیم نشانی آیاتی را که منافقین داده بودند پیدا نکردیم .

لذا با در دست داشتن قرآن به سراغ مسئولان رفته و خواستار نشان دادن آیات مربوطه در قرآن شدیم ، اما از آنجایی که حرف های آنان جز دروغ محض نبود ، قرآن را از ما گرفته و گفتند که بعداً به شما خواهیم گفت ، از فردای آن روز هم تمام قرآن ها را از آسایشگاه ها و سایر اماکن جمع کردند تا مبادا بچه ها سراغ قرآن ها بروند .

یکی از شعارهای منافقین آزادی ادیان بود و این که در ایران این آزادی وجود ندارد ،در حالی که خودشان فردی که دین اسلام نداشت را شکنجه کرده بودند و آمپول تزریق کردند تا وی به اسلام منافقین ایمان بیاورد ، به دستهایش سوزن می زدند تا از دین خودش روی برگرداند ، با این توصیفات باز هم دم از آزادی ادیان می زدند و بر سر آن ادعا داشتند.

مسعود رجوی یک فرد وطن فروش محض است که نه میهن می شناسد و نه دین را ، و برای رسیدن به قدرت حاضر است هر دو آنها یعنی دین و مهین خود را بفروشد .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31