فرزند عاشورا ؛ فدایی ولایت

2shahid

نام پدر شهید محمد مصطفی ،شهرتش نماززاده است . چه نام با مسمایی نام و کنیه پیامبر را برای خودش برگزیده است که به جد بر راه پیامبر ( ص ) کوشش نماید . تقریبا هم سرنوشت پیامبر ( ص ) است ، چرا که خداوند هنوز به او پسری عطا نکرده است . ولی او که بر همان خلق و خوی پیامبر (ص ) است ، دو دختر دارد ، دو دختری که می خواهد با الگو گیری از تربیت حضرت زهرا (س ) آنها را تربیت کند . ولی تقدیر برای او چیز دیگری رقم زده است ، یک پسر ، آری . یک پسر که در روز عاشورای سال 42 به دنیا می آید و حاج مصطفی نام او را می گذارد . محمدی که سرنوشتی شگرف و شگفت دارد و محمد که در روز عاشورا به دنیا می آید هم موجب شگفتی فامیل می شود و هم احترام و در عین حال حزن و اندوه ، وی را می نگرند و از همان کودکی برای وی احترام خاصی قائل اند . پدرش می گوید به دنیا آمدن محمد در روز عاشورا ، انگار آمدنی بود برای رفتن ، انگار از همان روز اول پیشانی نوشت این بچه این بود که عاشورایی خواهد شد . وقتی از مادر به دنیا آمد ، مادرش گویی عطیه الهی نصیب او شده است . از وی مراقبت می کرد ولی تربیت او به عهده دیگری بود . پدرش ، امام حسین را مربی اصلی او می داند ، چرا که به گفته خودش او را از شش سالگی به هیات می برده است و این به معنی گره زدن تربیت تنها فرزند پسرش به مربی بزرگ انسانها یعنی امام حسین ( ع ) می باشد .

پدر ( محمد مصطفی ) از پیر غلامان اهل بیت می باشد ، از آن دسته از انسانهایی که خرج و نذر هر ساله برای امام حسین ( ع ) می باشد در چنین محیطی مسلم است که هم فرزندان پسر و هم فرزندان دختر محمد مصطفی و مادر بزرگوار از دینداری و پشتیبانی از دین چیزی کم نخواهد گذارد .

 

عاشق علم و تحصیل

پدر از آن ایام می گوید که شغلش تجارت اتومبیل بود و از خارج از کشور ماشین به داخل کشور می آورد

و روی همین اصل توصیه اش به پسرش این بود که او علاوه بر همه چیز باید زبانهای خارجه را هم بیاموزد ، توصیه پدر با اطاعت پسر عزیزش مواجه می شود . وی هنگامی که به سن تحصیل می رسد آنقدر باهوش بود که کلاسهای ابتدایی تا دبیرستان را جهشی طی کرد و علاوه بر آن به کلاسهای زبان انگلیسی هم می رفت ، این طی مدارج تحصیلی تعجب و تحصیل مربیان مدرسه را برانگیخت و البته تا حدی نگران کرد که نکند فشاری از لحاظ روحی و روانی به محمد علی نماززاده وارد بیاورد . برای همین پدر او را خواستنند که به او تذکری بدهند و بگویند نکند فشاری از جانب خانواده او در این موضوع دخیل است . پدر خانواده در این مورد می گوید : محمد علی در مدرسه نادرشاه اختیاریه درس می خواند و معلمان از این همه کوشش وی و موفقیتهای جهشی وی در تعجب بودند ، مرا خواستند و زمانی که من مراجعه کردم و آنها نگرانی خود را ابراز کردند ، من اطمینان دادم که هیچ فشاری بر وی نیست ، خودش عشق درس خواندن دارد و واقعاً همین گونه بود که وی باتوجه به جهشی درس خواندن در اولین کنکور قبل از انقلاب امتحان پزشکی داد و در دانشگاه قبول شد .

 

محمد علی در دوران انقلابی

محمدعلی در دوران انقلاب اسلامی فعالیت فوق العاده ای داشت ، با آنکه آن موقع جوان پانزده شانزده ساله ای بود ، ولی راه ولایت را ادامه می داد . او عاشق امام خمینی ( ره ) بود و معمولا حضور در تظاهرات را همراه پدر تجربه می کرد . پدر وی اظهار می دارد که آن موقع من تاکسی داشتم و با تاکسی در جنب تظاهرات معمولا حضور داشتم که اگر کاری ، حادثه ای چیزی پیش آمد بتوانم در خدمت انقلاب باشم ، محمد علی را با خودم می بردم ولی معمولا بدون او باز می گشتم . چرا که او برای حضور در تظاهرات و درگیری ها در بطن آنها وجود داشت .

علاوه بر آن وی در پخش اعلامیه های حضرت امام حضوری فعال داشت در سراسر منطقه اختیاریه او از عناصر فعال انقلابی بوده که در ارتباط با روحانیت بزرگ منطقه یعنی شهید شاه آبادی قرار داشت . شهید شاه آبادی فرزند استاد اخلاق حضرت امام یعنی آیت الله شاه آبادی بزرگ بود و با وقوع انقلاب اسلامی در خدمت حضرت امام قرار گرفت و در مناطق شمالی تهران انقلاب اسلامی را سازماندهی می کرد و یکی از آن جوانان پرشور انقلابی که در خدمتش جانفشانی می کرد و ایثارگرانه حضور مستمر داشت ، همین جوان رشید یعنی محمد علی نماززاده بود . محمد علی می دانست که حضور در صحنه انقلاب یعنی پذیرش یک خطر بزرگ ! ولی وقتی وظیفه انقلابی او حضور بود ، باید این وظیفه را انجام می داد و او هم به آن عمل می کرد . حضور وی به قدری مستمر و شبانه روزی بود که بارها از چنگ ساواک و کلانتری گریخت ولی بالاخره یکبار دستگیر شد و علی رغم اینکه از فعالیتهای وی آگاه بودند ولی به علت نداشتن مدرک نتوانستند دخالت وی در پخش اعلامیه ها را اثبات کنند و البته چون یکی از افراد آن کلانتری اختیاریه به نام گروهبان شاهرخی خانواده نماززاده را می شناخت برای آزادی وی تلاش بسیار کرد و گفته بود که آقایان ایشان دانشجویی است که سرش در درس ومشق است و اصلا کاری به این کارها ندارد و با این کار آقای شاهرخی ، ایشان را آزاد می کنند .

مادر شهید می گوید : تربیت وی به دست دیگری بود . شما در نظر بگیرید وقتی بچه ای از شش سالگی با پدرش به هیاتها و تکیه ها برود و از همان موقع نماز خوانده و روزه بگیرد . این معلوم است که این بچه را همان امام حسین ( ع ) برای خودش دارد تربیت می کند ، این از همان بچگی به دنبال شهادت بود . بارها به خواهر بزرگش گفته بود که من دوست دارم شهید شوم . و البته در آن موقع یعنی قبل از انقلاب برای ما این آرزو غریب بود .

وقوع انقلاب نشان می دهد که آرزوی محمد علی زیاد دور دست نبود . شهادت خیل جوانان فدایی امام نشان داد که این آرزو دست یافتنی بوده و محمد علی هم در این راه گام بر می داشت .

 

شهید فدایی ولایت

وی ولایت را بسیار دوست می داشت ، این را پدر بزرگوار شهید اشاره می کند . بخاطر عشق ولایت سرمای شبهای انقلاب را در این منطقه شمالی تهران به جان می خرید و شبانه روز در خدمت ولایت بود ، طوری که شهید شاه آبادی بارها از وی تجلیل می کرد و می گفت در سراسر این منطقه یعنی از اختیاریه و فرمانیه و پاسداران ( که آن موقع کامرانیه بود ) همچون جوان شجاع و خستگی ناپذیری من ندیده ام . وقتی امام به ایران آمد انگاری بال درآورده بود و سر از پا نمی شناخت و به همین خاطر از آن شب تا شب پیروزی انقلاب وی را کمتر می دیدم . بخصوص با توجه به اینکه پزشکی می خواند در آن روزها که درگیری ها با رژیم منحوس پهلوی بیشتر شده بود ، دیگر فرصت سر زدن به ما را نداشت و رسیدگی به مجروحین از اولویت های وی شده بود و علاوه بر آن در هر جا می توانست کمک کار رزمندگان انقلاب بود .

 

یکی از هزاران خاطره

پدر شهید می گوید که محمد علی می گفت : بابا یکی از سخت ترین درگیری ها را ما در مدرسه نظام داشتیم ، آخر در زمان شاه بچه ها را از سنین دبستان به مدرسه نظام می بردند و از همان سنین روی مغز آنها کار می کردند که اینها فدایی شاه باشند و به قولی شستشوی مغزی می دادند . وقتی انقلاب در روز 22 بهمن یکی یکی سنگرهای رژیم را به سقوط می کشانید ، یکی از جاهایی که شدیدا مقاومت می کرد همین مدرسه نظام بود . محمد علی می گفت : بابا اینجا نزدیک به هشت ساعت مقاومت می کرد و خیلی طول کشید تا افراد مستقر در آنجا تسلیم شوند و دائما طول کشید تا افراد مستقر در آنجا تسلیم شوند و دائما رد و بدل شدن تیر بود که صورت می گرفت ولی وقتی افراد حاضر در آنجا تسلیم شدند ، خیلی لذت داشت . زمانی که نوجوانان حاضر در آن مدرسه دست از مقاوت برداشته و پارچه سفید در دست تسلیم می شدند ، خیلی خدا را شکر کردیم .

 

ساده زیستی خانواده

وقتی ساده زیستی در جان یک فرد دمیده شد حتی اگر وسعت مالی هم داشته باشد با همان نحوه زیستن خو گرفته و از ساده زیستی خویش لذت وافر می برد . به قول امیرالمومنین ( ع ) این گونه افراد بر گرده دنیا سوارند و سواری به دنیا نمی دهند . پدر شهید نماززاده چنین زندگی می کند و پسرش نیز به تبع او در چنین محیطی رشد می کند و نحوه زندگی شهید نشان دهنده رشد معنوی او می باشد . وقتی به خانه شهید قدم گذاردم و سادگی حاکم بر این زندگی را دیدم دریافتم که زی طلبگی یعنی چه ، دل نبستن به دنیا یعنی چه ؟ ! راه شهدا یعنی چه؟!

خواهران شهید نیز از ساده زیستی وی می گویند . خواهر کوچک وی می گوید حتی آن موقع که ما کوچک بودیم از نحوه رفتار وی درمی یافتیم که وی فقط در تقویت معنویت می کوشد و بر این امر اهتمام دارد و ما را هم تشویق می کرد که بر معنویت خود بیافزاییم ، از جمله اهمیت به نماز اول وقت ، اولویت دادن به نماز جماعت ، حضور در مساجد و تکایا و بخصوص رعایت حجاب اسلامی که خیلی ایشان بر آن تاکید داشتند . خواهر بزرگ شهید هم بر این موضوع تاکید می کند که شهید خیلی بر رعایت حجاب و حفظ حجاب تاکید داشت و این امر را در تضمین سلامت جامعه موثر می دانست . بخصوص ما را به مطالعات دینی و کسب بینش دینی و حمایت از امام امت راهنمایی می کرد . چیزی که الان رهبر انقلاب ما آقای خامنه ای از آن تحت عنوان بصیرت یاد می کنند .

 

شناخت ویژه از منافقین

پدر شهید می گوید که وی حساسیت خاصی بر روی منافقین داشت و بارها و بارها از خطرناک بودن آنها صحبت می کرد . وی نامه های زیادی به دادستان وقت انقلاب اسلامی که ایشان هم به دست همان منافقین بعدها به شهادت رسید می نوشت و نسبت به خطر منافقین هشدار می داد و می گفت : این مسئله چرا باید اتفاق بیافتد که منافقین با یک توبه نامه ، با یک استغفار خالی از زندانها آزاد بشوند و دوباره همان کارهایی را که سازمانشان به آنها می گویند انجام دهند . این امر خیلی مورد مخالفت محمد علی بود و وی واقعا از این قضیه متاسف بود.

پدر شهید در اینجا گلایه ای را هم از مسئولین قضائی مطرح می کند ، وی جریان فتنه اخیر را همچون فتنه منافقین آن زمان دانسته و می گوید دل ما خانواده شهدا از این قضایای اخیر درد مند است و ما می خواهیم سریعا این فتنه های اخیر خنثی شود و دل رهبر ما را بیش از این به درد نیاورند . ایشان تاکید می کند که اگر شهید ما یک وصیت داشته باشد که ما بتوانیم به آن عمل کنیم ، مسلما پیروی از ولایت فقیه است که ما اگر به همان عمل کنیم و خدا را شکر کنیم به وجود ذی قیمت رهبری و ولایت ، روح شهید را از خود راضی کرده ایم .

 

آرزوی برآورده شده

سرانجام در آذرماه سال 60 او به آرزوی خویش می رسد . جوانی پر شور که همه چیز خود را در طبق اخلاص نهاده است گام به گام به سمت شهادت نزدیک می شود . از حساسیت وی در مورد منافقین گفتیم . منافقین وی را واقعا به عنوان یکی از دشمنان خویش شناسایی کرده بودند . حضور وی در جهاد دانشگاهی و فعالیت وی در موافقت با انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و فعالیت علنی وی در مخالفت با منافقین و افشا گری علیه آنها ! سازمان را مجاب به حذف فیزیکی وی نمود . پدر وی در این باره می گوید : شهید نماززاده در حالیکه شب و روزش را به خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی می گذرانید ، در یکی از روزها که برای تجهیز نمازخانه جهاد دانشگاهی به همراه دوستانش از آنجا بیرون آمده بود در مسیر بازگشت به جهاد ، در راه توسط منافقین محاصره می شود و او را به همراه دو دوست دیگرش به شهادت می رسانند . آنقدر گلوله به تن این شهدا زده بودند که بدن پاکشان سوراخ سوراخ شده بود . من وقتی پیکر پاک این شهدا را دیدم واقعا لعنت به منافقین فرستادم ! هرچند از این که او به آرزویش رسیده بود ، خوشحال بودم .

از ابتدا که می خواهند خبر شهادت محمد علی را به پدر شهید بدهند ، او پی می برد که اینگونه مقدمه چینی ها که وی دستش تیر خورده ، یا پایش تیر خورده ، به یک خبر ختم خواهد شد : خبر شهادت فرزند ! ولی پدر شهید هم به اذعان خودش ، خود را برای این روزها آماده کرده بوده است ، بنابراین می گوید راستش را بگویید می دانم که پسر من به شهادت رسیده است . برای این پدر بزرگوار که با سادگی هرچه تمام تر به حیات خویش ادامه می دهد ، فقط حفظ این انقلابی که پسرش پای آن خون داده است مهم می باشد . درد دلهای پدر شهید و گلایه او از مسئولان بازمی گردد به اینکه سران فتنه سبز اموی را به جزای اعمالشان برسانند . ایشان این خواسته را خواسته فرزند خویش نیز می داند و پیام فرزند خویش را تکرار می کند که ولایت فقیه را فراموش نکنید .

چنین باد و جز این مباد !

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31