شهيد هاشمي نژاد و جوانان(پایان)

در گفتگو با علي براتي كجوان

 

Barati Kajvan

_ پس شهيد هاشمي نژاد واسطه شدند كه شما در بخش تبليغات حزب مشغول به كار شويد ؟

بله ، البته به شما حق مي دهم كه تعجب كنيد و اين سؤالات را بپرسيد ، چون امروز اگر بخواهيد با مسئول دفتر و يا حتي افراد رتبه هاي پايين تر ملاقات كنيد ، ابتدا بايد با مسئول دفتر او هماهنگ كنيد . حتي ممكن است در ابتدا اجازه ملاقات هم داده نشود .

اما در آن زمان چون مسائل امنيتي مثل حالا مطرح نبود ، ملاقات هم خيلي راحت صورت مي گرفت و شهيد هاشمي نژاد شخصيت غير قابل دسترسي نبود و به راحتي امكان داشتيم با ايشان صحبت كنيم .

يك بار هم به خاطر دارم با چند نفر در سالن مي خنديديم ، شهيد هاشمي نژاد يكي دو بار آمدند و به ما نگاه كردند ، ولي ما از رو نمي رفتيم و همچنان مي خنديديم ، دفعه سوم كه شهيد هاشمي نژاد آمدند به ما گفتند : " يك چيزي بگوييد كه ما هم بخنديم ." و با گفتن اين حرف تازه ما متوجه شديم كه نبايد مي خنديديم .

من از ايشان عذرخواهي كردم ، ولي شهيد هاشمي نژاد گفتند : " نه ، خب چيزي بگوييد كه ما هم بخنديم و از اين حال و هوا بيرون بياييم ." ايشان اصلاً با ما برخورد بدي نكردند ، بعد به اتاق شان رفتند و ما هم با شرمندگي از آن اتاق بيرون آمديم . اين ماجرا سومين برخورد جدي من با ايشان بود .

همان طور كه گفتم در آن دوران بنيان هاي اخلاقي مثل اين دوران قوي نبود ، ما بچه هايي بوديم كه از زمان پيش از انقلاب آمده بوديم و آثار اخلاقي ، رفتاري و كرداري پيش از انقلاب برايمان مانده بود و هنوز مثل امروز منشورهاي اخلاقي و تريبون هاي رفتاري وجود نداشت .

فضا به حدي سياسي بود كه كمتر روي مسائل اخلاقي دقت مي شد و هر كسي اخلاق خاص خودش را داشت ، يكي برون گرا بود و يكي خيلي درون گرا بود و مثلاً اين طور نبود كه يك نفر به ديگري بگويد كه شما بر اساس مباحث اخلاقي اين كار را درست يا غلط انجام داده ايد .

_ آقاي هاشمي نژاد به عنوان دبير اول حزب جمهوري اسلامي در استان خراسان ، برنامه روزانه شان چه بود و بيشتر روي چه فعاليت هايي متمركز مي شدند ؟

من زياد دقيق نمي شدم ، اما مشاهده مي كردم كه هر بار از پله هاي ساختمان بالا مي آمدند ، يك بار به همه اتاق ها سر مي زدند و با همه خوش و بش و احوالپرسي مي كردند (در واقع نظارت ميداني داشتند) . بعد به اتاقشان مي رفتند و به امور ارباب رجوع و ساير كارها رسيدگي مي كردند .

آن زمان آقاي سيد هادي خامنه اي در طبقه پايين اتاقي داشتند ، حزب انتشاراتي هم داشت كه مطالب آن با بسم اللهي كه به شكل دايره بود چاپ مي شد و كار اين انتشارات به تازگي در حوزه هاي سياسي ، اجتماعي به راه افتاده بود و بالطبع عده اي از بچه هاي شاعر و نويسنده آثارشان را ارائه مي دادند تا چاپ شود .

يك روز دو نفر شاعر به اتاق آقاي سيد هادي خامنه اي آمدند تا كارشان چاپ شود ، آقاي هادي خامنه اي با آن دو نفر مشغول صحبت بودند كه در همين اثنا شهيد هاشمي نژاد وارد اتاق شدند ، با آقاي هاشمي نژاد احوالپرسي كردند .

آن دو جوان هم كمي فاصله گرفته بودند ، وقتي آقاي هاشمي نژاد از اتاق بيرون رفتند ، يكي از آنها به آقاي هادي خامنه اي گفت : " اگر من با آقاي هاشمي نژاد صحبت كنم ، مي توانم ايشان را مجاب كنم كه اثر ما را چاپ كنند ." آقاي هادي خامنه اي گفتند : " نه ، اگر من بگويم چاپ مي شود و در غير اين صورت چاپ نخواهد شد ." اين تصوير روشني است كه از آن روز به خاطر دارم .

من وقتي وارد ساختمان مي شدم ،‌ راهم را مي گرفتم و يك راست وارد بخش تبليغات مي شدم ،‌ اما همان طور كه گفتم شهيد هاشمي نژاد وقتي وارد ساختماني مي شدند به همه سر مي زدند . گاهي اوقات كه ما در اتاق مشغول كار بوديم و رنگ در اتاق ريخته شده بود ، ‌ايشان مي آمدند و مي گفتند : " خوب ماشاءالله اينجا را تميز كرده ايد و هيچی رنگ در اتاق نريخته ايد ،‌ما بارها در جلسات گفته ايم اينجا امانت است و قرار است اينجا را به صاحبش برگردانيم ، خيال كرديد شايد صاحبش سند را به نام ما زده است ؟ "

خلاصه با ما مزاح مي كردند و ما هم مي خنديديم و به ايشان مي گفتيم : " حاج آقا ، ما چندان وارد نيستيم و گاهي اوقات رنگ ها مي ريزند ، اگر شما چند نيروي وارد و حرفه اي بياوريد ، اين اتفاق نخواهد افتاد ."

به خاطر دارم آقاي اسماعيل قوچاني كه در قيد حياتند و خطاط معروفي هستند ، براي انجام كارهاي خطاطي به حزب آمده بودند . البته اگر با ايشان و يا آقاي رضائيان كه نقاش هستند مصاحبه كنيد ، قطعاً مفيد خواهد بود . آن زمان تازه دستگاه اوپك آمده بود . ما براي خطاطي از حروف بزرگ استفاده مي كرديم و روي آن خط جمله مورد نظر را مي نوشتيم .

مثلاً مي نوشتيم ، امام خميني ، جنگ ... اين كلمات را كنار هم روي كاغذ طلق مانند يا بي رنگ مي نوشتيم ، بعد مي گذاشتيم اين دستگاه آنها را بزرگ مي كرد ، آن زمان به ذهن مان نمي رسدي كه حروف را كليشه كنيم و براي نوشتن كلمات و جملات از كنار هم قرار دادن حروف استفاده كنيم .

با وجود اين با داشتن دستگاه اوپك از بسياري از مراكز جلوتر بوديم . حتي مراكز ديگر دستگاه ما را قرض مي گرفتند تا كارهاي تبليغاتي شان را انجام دهند . آن زمان مثل حالا امكانات نبود ، تنها امكانات ما رنگ بود كه البته رنگ را هم از شركت مي گرفتيم ، خلاصه وسايل به سختي تهيه مي شد ، ولي با وجود اين ، آثار تبليغاتي كه حزب انجام مي داد ،‌ هميشه خوب بود .

دستگاه اوپك را تازه براي حزب آورده بودند و ما يك روز كه اتاق را تاريك كرده بوديم و در اتاق مشغول به كار بوديم ، شهيد هاشمي نژاد در را باز كردند و وارد اتاق شدند . البته من فقط حائلي از نور ديدم . لازم به ذكر است كه بگويم برادر آقاي هاشمي نژاد شباهت بسياري به ايشان داشت ، فقط شهيد هاشمي نژاد كمي چاق تر از برادرشان بودند . ايشان سري به اتاق زدند و بعد از اتاق خارج شدند و در را آرام پشت سرشان بستند .

اين اقدامات و رفتارهاي ايشان روي من هم بسيار اثر گذاشته بود و من هم مشابه رفتارشان با ديگران برخورد مي كردم ، مثلاً در كارها به بچه هاي ديگر كمك مي كردم ، وقتي بچه ها مشغول كار مي شدند ، آرام و بدون اين كه مزاحم كارشان بشوم ، به آنها سر مي زدم .

 

 

Hasheminejad00

 

شهيد هاشمي نژاد الگوي عملي من بودند و برخورد مستقيم در منش ايشان نبود . به خاطر دارم زماني كه آقاي هاشمي نژاد به شهادت رسيدند ، شرايط حادي بر حزب حكمفرما بود . در حزب بخشي بود كه از آنجا به مساجد فيلم برده مي شد و در مساجد پخش مي كردند . برنامه ها هماهنگ شد و در مسجد هم تبليغات كرديم ، اما برادر شهيد هاشمي نژاد شب به مسجد نيامدند .

خلاصه آن شب فوراً يك سخنران به منبر رفت و از جمعيت عذرخواهي كرد و به حاضرين گفت كه برنامه اي براي برادر شهيد هاشمي نژاد پيش آمده و نتوانستند در مراسم حاضر شوند . روز بعد برادرشان را ديدم و گفتم : " چرا اين كار را كرديد و به مراسم نيامديد ؟ " ايشان گفتند : " نشد كه بيايم ، برادرم مراسم داشت و اشتباه شده بود ."

گفتم : " مرد حسابي اين همه تبليغات كرديم ." خلاصه با برادر شهيد هاشمي نژاد بحث كردم و كار به بگو مگو كشيده شد و در همان عصبانيت به او گفتم : " اي كاش كمي هم از اخلاق برادرت بهره مي برديد ."

شهيد هاشمي نژاد خيلي مرد بامنشي بودند . اگر اشتباهي مي كردند معذرت خواهي مي كردند . چند نفر از بچه ها هم ايستاده بودند ، آن روز چون فشار كاري روي ما بود ،‌ عصباني شده بودم . البته چند روز بعد از برادر شهيد هاشمي نژاد عذرخواهي كردم و حتي خواستم دستشان را هم ببوسم .

خلاصه شب هاي بعدي برنامه ها را ادامه داديم . براي برنامه هاي حزب مسائلي پيش آمده بود ، زماني كه آقاي جلال الدين فارسي به عنوان كانديداي حزب رأي نياورد ، بچه هاي حزب احساس شكست كردند . با رأي آوردن بني صدر شرايط حاد شده بود ، بچه هاي حزب هم كه كار حزبي نكرده بودند و فكر نمي كردند حالا كه در انتخابات شكست خورده ايم ، بهتر است براي دوره بعد تلاش كنيم ، احساس مي كردند چون انسان هاي ارزشي هستند ، نظام مال آنهاست و بايد در انتخابات رأي مي آوردند .

آن زمان شرايط تحزب در كشور راه نيفتاده بود و مي گفتند : " چرا آقايان شرايطي را مهيا نكردند كه كانديداي حزب رأي بياورد ؟ " حتي به فرمايش امام كه فرموده بودند : " ميزان رأي ملت است ." به خاطر دارم مردم جلوي حزب جمع شده بودند و شعار مي دادند : " فقط جلال ، فقط جلال " .

اتفاقاً مقام معظم رهبري هم در مشهد بودند . ايشان آن روز از پله ها پايين آمدند و جلوي پله ها صندلي گذاشتند و روي صندلي ايستادند و شروع به صحبت كردند و شرايط را براي همه توضيح دادند . البته شهيد هاشمي نژاد نبودند . بعدها كه شرايط حادي پيش آمد آقاي حبيبي كانديداي حزب شدند ، ولي نتوانستند رأي بياورند .

خلاصه جا افتادن اين مسئله براي بچه هاي حزب كه اين گفتگوهاي دروني را داشتند كمي سخت بود و زماني كه اين مسائل پيش آمد ، به جاي اين كه به برگزار نشدن اين برنامه و برنامه هايي از اين دست فكر كنيم ، بيشتر نارحت اين قضيه بوديم كه مردم نظرشان نسبت به حزب جمهوري اسلامي عوض شده است ، در حالي كه اصلاً‌ اين طور نبود و حتي چند روز بعد با گذاشتن چند پروژكتور ، فيلم افطار خونين و يك فيلم ديگر را در مسجد پخش كردند .

_ در شرايط روي كار آمدن بني صدر درباره شهيد هاشمي نژاد برايمان بگوييد .

به خاطر دارم با روي كار آمدن بني صدر و مسئله انتخابات در دلم عقده اي جمع شده بود ، در همين اثنا يك روز خوب خاطرم هست در راهروي حزب شهيد هاشمي نژاد را ديدم ، خيلي ناراحت بودم ، با ايشان سلام و عليكي كردم ، ايشان از من پرسيدند : " آقاي براتي ! چه شده است ؟ " گفتم :‌ " حاج آقا ! بني صدر رئيس جمهور شده است ."

و خلاصه برايشان از شرايط حاكم بر جامعه حرف زدم ، آقاي هاشمي نژاد گفتند : "‌ مطمئن باش ، بني صدر نمي تواند دوره چهار ساله اش را ادامه دهد و پايان خوشي نخواهد داشت ." شهيد هاشمي نژاد بصيرت بالايي داشتند ، زماني كه به شهادت رسيدند نهايت كار بني صدر را ديدم ، هنوز صحبت هاي آن روز آقاي هاشمي نژاد را به خاطر مي آورم و براي من عجيب بود كه ايشان با چه بينشي آن روز اين مسئله را پيش بني كرده بودند .

من در آن سن و سال بينش چنداني نداشتم كه بتوانم به راحتي مسائل را تحليل و پيش بيني كنم ، امروزه با وجود روزنامه ها و رسانه هاي مختلف ، اطلاعات خوبي را دريافت مي كنم به همين دليل به راحتي مي توانم قضاوت كنيم كه مثلاً اين شخص روي كار مي آيد و يا ديگري بركنار مي شود ،‌ فلان دولت موفق مي شود يا خير .

آن زمان فقط روزنامه آيندگان و روزنامه مجاهدين خلق و روزنامه كيهان و اطلاعات بودند كه مي توانستيم مطالعه كنيم ، حزب جمهوري اسلامي هنوز چندان راه نيفتاده بود كه بتواند روزنامه اي منتشر كند . خلاصه تعداد روزنامه ها كم بود .

_ گاهي اوقات هم روزنامه اطلاعات به دست طرفداران تفكرات خاصي مي افتاد ، آيا درست است ؟‌

بله ، مسلماً مطالب آن را براي مطالعه از روزنامه مجاهدين بيشتر قبول داشتيم ،‌ چون اطلاعات درباره حضرت امام (ره) هم مطالبي چاپ مي كرد . ما در مقابل مجاهدين موضع گيري مي كرديم و كارهايي را انجام مي داديم ، مثلاً‌ در همان مسيري كه روزنامه مجاهدين فروخته مي شد ، ما هم لوازم انتشارات حزب را مي برديم .

به آقاي هاشمي نژاد مي گفتيم : " وسايل را به ما بدهيد كه به آنجا ببريم ." شهيد هاشمي نژاد مي گفتند : " صلاح نيست برويد ." مي گفتيم : " آقا شما به صلاح بودنش كاري نداشته باشيد ، به آقاي رضايي بگوييد وسايل را به ما بدهد ،‌ ما دوست داريم برويم ." خلاصه گروهي به آنجا مي رفتيم ، چون مي دانستيم درگيري مي شود . در واقع در عرض يكي دو ساعت با آنها درگير مي شديم و برنامه هاي آنها را به هم مي زديم و آنها هم برنامه هاي ما را به هم مي ريختند .

 

 

Hashemiejad0000

 

_ واكنش شهيد هاشمي نژاد در مقابل اين قبيل كارها چه بود ؟

ايشان با اين اقدامات موافق نبودند ، البته چون مي دانستند كه ما چقدر شور و هيجان داريم مطمئن بودند كه اگر از ايشان وسيله نگيريم ، وسيله ها را از جاي ديگر تهيه مي كنيم . لازم به ذكر است كه بگويم منافقين روي حزب خيلي حساس بودند ، طوري كه فكر مي كردند اگر بخواهند به نظام شليك فرهنگي كنند و نظام را مورد هدف قرار دهند ، بايد حزب را مختل كنند تا از اين طريق نظام به هم بريزد .

علت اين تفكر از سوي منافقين اين بود كه بسياري از شخصيت هاي مهم كشور از جمله شهيد بهشتي ، مقام معظم رهبري در حزب فعاليت مي كردند . در آن دوران ما شهيد بهشتي را به عنوان چهره برجسته مي دانستيم ، چون ايشان به نظر من در آن دوران گفتمان متفاوتي داشتند و صحبت هايشان به سخنان شهيد هاشمي نژاد بسيار نزديك بود .

يك روز در مراسم نماز جمعه آيت الله خامنه اي نماز خواندند ، ايشان بسم الله گفتند و شروع به اقامه نماز كردند . نماز خواندن ايشان بسيار زيبا و دلنشين بود و من از نحوه نماز خواندن ايشان به گريه افتادم و برايم جالب بود كه ايشان چقدر نماز را قشنگ اقامه مي كنند .

قبل از انقلاب مقام معظم رهبري در مسجد كرامت واقع در چهارراه شهدا قاري قرآن بودند ، من از حاج حكيم با استادم آقاي هروي كه خدا نگهدارشان باشد ، بعد از برنامه به آنجامي رفتيم و همانجا احساس كردم كه آيت الله خامنه اي چقدر قرائت قوي داشتند .

_ آيا شما در روز شهادت آقاي هاشمي نژاد در حزب بوديد ؟‌

آن روز من با دوستان در حزب تماس گرفته بودم و پرسيدم : " آيا پوستر جديد رسيده است ؟ " اما دوستان در جواب گفتند : " بدبخت شديم ." گفتم : " مگر چه شده است ؟ " گفتند : " آقاي هاشمي نژاد به شهادت رسيده اند ." من با سرعت خود را به حزب رساندم . وقتي رسيدم پيكر ايشان را برده بودند .

من پايين نشستم و بعد با بچه ها به طبقه بالا رفتيم ،‌ خون به تمام ديوارها پاشيده شده بود ، اين صحنه حال مرا بسيار منقلب كرد ، چند تا از دوستان هم در راه پله ساختمان حزب به شدت گريه مي كردند ، اگر از من بخواهيد كه اسامي بچه ها را كه آن روز در ساختمان بودند نام ببرم ، اسم هيچ كس را به ياد نمي آورم ، اما چهره هاي دوستان را هنوز به ياد دارم ، بچه ها بسيار گريه مي كردند .

_ آيا خاطره ديگري از شهيد هاشمي نژاد به ياد داريد ؟

در آن دوران تنها ابزار بچه هاي انقلاب براي بيان موانع ، فريب ها و تهمت ها ، تريبون نماز جمعه بود . مردم حضور قوي و گسترده اي در مراسم نماز جمعه داشتند ، حضور در مساجد متفاوت و بسيار مفيد بود . به ياد دارم كه سخنراني هاي شهيد هاشمي نژاد در مراسم نماز جمعه بسيار پرشور و كوبنده بود و در اين سخنراني ها بيشتر مسائل و اتفاقات روز را بيان مي كردند و به تحليل مباحث سياسي روز مي پرداختند .

 

شهيد هاشمي نژاد و جوانان(1)

 


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29