شغل: کارمند صنایع نظامی
سن: ۳۹ سال
وضعیت تأهل: متأهل دارای سه فرزند
محل شهادت: خیابان حشمتیه
تاریخ شهادت: ۲۷اسفند۱۳۶۰
زندگینامه
در اردیبهشت ۱۳۲۱ در قریه چناسک واقع در ۳۰ کیلومتری شمال شرقی شهرستان قزوین در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. در سن ۶ سالگی جهت تحصیل قرآن و علوم اسلامی به مکتب خانه رفت و سپس تحصیلات ابتدایی را تا کلاس ششم در یک دبستان روستایی گذارند و سپس به شاگردی پدر که حرفه اش نجاری بود، پرداخت.
از کودکی خصوصیاتی متمایز از همسالانش داشت و اوقات فراغتش را صرف یادگیری مطالب ارزشمند میکرد. پس از اتمام خدمت سربازی در شرکتی به کار پرداخت و مقارن سال ۱۳۴۲ تحولی بزرگ در زندگیاش رخ داد و در اثر قیام خونبار امام خمینی با تعهدی صد چندان خویشتن را وقف اسلام نمود. همدم و مونس او قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و رساله حضرت امام بود و هیچگاه از استماع سخنرانی وعاظ متعهد غافل نمیشد و میگفت: «بهترین ساعات زندگی من، ساعاتی است که در محضر وعظ روحانیون گذشته است.»
در سال ۱۳۴۵ به استخدام صنایع نظامی در آمد و در آن محیط خفقان، باز به ارشاد همکاران همت گماشت و امر به معروف و نهی از منکر را بجا میآورد. بارها از طرف ضد اطلاعات ارتش شاهنشاهی تهدید شد و حتی برای خاموش ساختن صدای حق طلبانهاش به رشوه و تطمیع نیز متوسل شدند، لیکن اثری در اراده مستحکم او نکرد.
عاقبت در سال ۱۳۵۵ دستگیر و زندانی شد و خانهاش مورد بازرسی وحشیانه عمال ساواک قرار گرفت. خانوادهاش مدتها از وی بیخبر بودند و عمال شاه، نخست او را به زندان جمشیدیه، سپس زندان دژبان و بعد کمیته مشترک و زندان قصر و بالاخره زندان اوین فرستادند.
در اوین بود که توانست از محضر اسوههای مقاومت همچون آیت الله منتظری و شهید رجایی و سایر روحانیون معظم بهرهها بگیرد. میگفت: «با داشتن چنین هم سلولیهایی اصلاً احساس زندانی بودن نمیکنم و اینجا مکانی است ایده آل برای رسیدن به معبود و مقصود.» در زندان با وجود تمام شکنجهها و فشارها تسلیم مزدوران ساواک نمیشد، زیرا اسارت و تسلیم عقیده را باور نداشت.
به یمن مبارزه امت شهید پرور از زندان آزاد شد و پس از یوم الله ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی دوباره به صنایع نظامی بازگشت و با روحیهای سرشار از اخلاص و ایثار خدمت به اسلام را در پیش گرفت و در محیط کار نمونهای به یاد ماندنی از ایمان و تقوی بود.
زندگیاش ساده بود و از مجالس پر زرق و برق دوری میجست و قبل از انقلاب بخشی از درآمد اندکش را صرف ایتام و فقرا مینمود و پس از پیروزی انقلاب آن را به جبهههای جنگ و کمک به آوارگان جنگی اختصاص داده بود. در فضای منزل او جز آوای ملایم و روح انگیز قرآن و آهنگ زیبای دعا و نیایش، صدایی به گوش نمیرسید و دنیا در نظرش ناچیز مینمود و برای خانواده و دوستان و همکارانش معلمی متقی بود.
شهادتنامه
منافقین بارها این پیرو راه خدا را تهدید کرده و کوشیده بودند با توسل به رعب و وحشت وی را از ادامه راه پر افتخارش باز دارند. لیکن او که عاشق شهادت بود و در این مسیر به دفعات خواستار عزیمت به جبهههای نبرد حق علیه باطل شده بود، کسی نبود که با این قبیل تهدیدات از میدان فرار کند.
عاقبت در شامگاه روز سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۶۰ در حالی که شهید تازه از محراب عبادت برگشته بود، دو تن از تروریستهای منافق با شناسایی قبلی به درب منزل او مراجعه میکنند و یکی از منافقین مزدور او را به گلوله میبندد و قاتلین پس از ارتکاب این جنایت بزدلانه با استفاده از یک اتومبیل سرقتی از محل میگریزند.
همسر شهید خود را به بالین او میرساند و با پیکر غرقه در خون شوهرش و مغزی که در اثر اصابت گلوله منافقین متلاشی شده بود مواجه میگردد. وی را به بیمارستان میرسانند، اما هیهات که این کارگر مؤمن در همان دم دنیای خاکی را برای دیدار الله و عروج به ملکوت اعلی ترک نموده بود.
شهید آقا بیگی پیمان خود را از همان زمان مبارزه با رژیم طاغوت با خدا بسته بود. او طی نامهای از زندان چنین نوشت: «من در راهی قدم گذاشتم که خود میدانستم روزی به چنین سرنوشتی دچار خواهم گشت... از کرده خود پشیمان نیستم و معتقدم که هر فرد مسلمان و متعهد باید با ظلم و جور و عناد و کفر مبارزه کند.» و بر این عهد وفادار ماند و سرانجام آن را با خون امضا کرد.
پیکر پاک این شهید در میان اندوه همکاران و امت مسلمان به زادگاه او منتقل و در جوار امامزاده علی دفن شد. شهید به هنگام حیات در زیارت از این امامزاده همواره میگفت: «افسوس که این قبرستان یک شهید ندارد.» و بالاخره نیز با نثار جان خود زینت بخش همان گورستان گردید. پدر شهید به هنگام به خاک سپاری پیکر پاک او میگفت: «من قربانی در راه خدا دادم، به من تسلیت نگویید، تبریگ بگویید.»