شهيد هاشمي نژاد و سلوك سياسي(2)

 

Hoseinyqaenat01

_ كلاس هاي سال 46 كه به آن اشاره كرديد تا كي ادامه پيدا كرد و آيا دستگيري هاي ايشان لطمه اي به كلاس ها نمي زد ؟‌

ايشان در آن كلاس درس كفايه را شروع كردند و به زندان هم رفتند ، ولي دوران زندان ايشان طولاني نبود و به محض اين كه بر مي گشتند درس را شروع مي كردند . اوايل سال 57 بود و انقلاب داشت اوج مي گرفت ، ما همراه با دوستاني كه درس مكاسب را خدمت مقام معظم رهبري خوانده بوديم ، به درس خارج آيت الله علي فلسفي مي رفتيم . ايشان سال ها در مشهد درس خارج مي داد و از بهترين اساتيد درس خارج بود . محل درس ايشان هم مسجد ملاحيدر در خيابان خسروي بود .

در سال 57 بود كه خبر دادند كه آيت الله واعظ طبسي ، شهيد هاشمي نژاد ، آقاي مهابي و آقاي موسوي خراساني را دستگير كرده اند و به زندان برده اند . آيت الله فلسفي اين را اعلام كردند و اين كه ما بايد واكنش نشان بدهيم . طلبه ها جمع شدند كه چه بايد بكنيم ، گفتند برويم منزل آيت الله آسيد عبدالله شيرازي كه از مراجع بود .

با تعداد زيادي از طلبه ها به منزل ايشان رفتيم و اعلام كرديم كه تا اين چهار نفر را آزاد نكنند ما از اين منزل بيرون نمي رويم . در آنجا آب را قطع كردند . حوض بزرگي وسط حياط بود ، من به همه گفتم به اين آب دست نزنيد ، چون مي خواهيم به عنوان آب شرب از آن استفاده كنيم . چند تا ظرف اطراف حوض گذاشتيم و گفتيم براي مصارف ديگر ، با اين ظرف ها از حوض آب برداريد تا آب سالم بماند و بتوانيم براي شرب استفاده كنيم .

ما تا بعدازظهر در منزل ايشان مانديم ، عده اي از كساني كه داخل بيت بودند اعتراض كردند كه چرا اينجا جمع شديد ؟ گفتيم : در منزل مرجع مان جمع شده ايم . گفتند : شايد بعضي از آقايان راضي نباشند . گفتيم : اينجا منزل مرجع ديني است و پولش هم از طريق وجوهات پرداخت شده ، بنابراين ما حق داريم كه در اينجا باشيم و درخواست ما هم يك درخواست منطقي است و آن قدر اينجا مي مانيم تا اين چهار نفر آزاد شوند .

بعدازظهر خبر دادند كه شهيد هاشمي نژاد آزاد شده اند . طلبه ها شادي كردند . شايد يك ساعتي نگذشته بود كه گفتند : آقاي طبسي را هم آزاد كردند و باز طلبه ها شادي كردند . من گفتم : آقايان ! بيهوده شادي نكنيد ، از كجا معلوم كه آنها آزاد شده باشند ، تلفني گفته اند . گفتم " به تلفن نمي شود اعتماد كرد ، بايد خودمان ببينيم . يك نفر از ما برود و ببيند كه آيا آنها آزاد شده اند يا نه .

پيشنهاد كردند كه من به عنوان نماينده طلاب اين كار را انجام بدهم . بيرون منزل تانك ها و سربازها مستقر بودند . من پيشنهاد كردم براي اين كه بگذارند به آنجا برگردم ، يكي از فرزندان آقاي شيرازي با من بيايد . به منزل آيت الله طبسي رفتيم و ديديم كه خبر صحت دارد و برگشتم و اعلام كردم كه آنها آزاد شده اند و تحصن شكسته شد .

_ در صحبت هايتان اشاره كرديد به آقاي مهابي ، يكي از برخوردهاي مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد با ايشان بود ، ماجرا از چه قرار بود ؟‌

در سال 58 يك روز من وارد كميته شدم و انگار كه مصيبت بزرگي پيش آمده باشد ، همه ناراحت بودند . پرسيدم موضوع از چه قرار است ؟ گفتند : مدرك ساواكي بودن آقاي مهابي از اسناد ساواك در آمده ! اين خيلي براي ما مهم بود . من واقعاً يكه خوردم ، مطلب خيلي برايم سنگين بود ، چون خود من تعداد زيادي رساله امام را از شخص ايشان گرفته بودم و ارتباط بسيار صميمي و نزديكي با ايشان داشتم .

من مدير مدرسه اي بودم كه پسر ايشان شاگرد من بود و ساواكي ها پسر ايشان را دزديدند. بعد كه آزادش كردند چون منزل من در كوي راه آهن نزديك منزل ايشان بود ، بعدازظهر كه مدرسه تعطيل مي شد اين بچه را مي بردم و به منزل شان تحويل مي دادم كه براي بچه مشكلي پيش نيايد .

ارتباط زيادي داشتيم ، مقام معظم رهبري و شهيد هاشمي نژاد و آيت الله واعظ طبسي فرمودند اگر آن مسائلي را كه در آن جلسات مطرح مي شد ، آقاي مهابي گزارش مي داد ، معلوم نبود چه اتفاقاتي مي افتاد .

_ مدرك ساواك چه بود ؟‌

ايشان زير شكنجه قرار گرفته بود و فشارهاي متعددي را به ايشان وارد آورده بودند و ايشان هم قول همكاري داده و ساواك برايش كدي را تعيين كرده بود . اطلاعيه اي كه بعدها آقايان تنظيم كردند ،‌ اطلاعيه جالبي بود و جمله اي كه عليه آقاي مهابي نوشتند اين بود كه "‌ بر اثر ضعف ايمان اين پيشامد كرده " . شكنجه براي مقام معظم رهبري و آقاي واعظ طبسي و شهيد هاشمي نژاد بود . تازه ما كه در رده هاي بعدي بوديم و زندان هايمان با اينها قابل مقايسه نبود ، تحمل زندان برايمان سخت بود . آنها علاوه بر اين كه در سلول بودند ، شكنجه هم مي شدند .

آقاي مهابي نتوانست شكنجه ها را تحمل كند ،‌ قول همكاري هم به ساواك داده بود . اما گزارشاتي كه داده بود ، گزارشات آبكي و پيش پا افتاده بود و نمي شد براي آنها ارزشي قائل شد . اگر اطلاعاتي را كه مي دانست به ساواك داده بود ، كار همه خيلي مشكل مي شد .

طبيعي بود كه قول دادن آقاي مهابي زيبنده نبود ، ولي اين دليل بر آن نبود كه ايشان را ساواكي بدانيم ، كما اين كه همكاري هايش باز هم ادامه پيدا كرد و در قم كه بود وجوهات را به دفتر امام مي رساند و ارتباط مالي داشت .

_ آيا ارتباط آقاي مهابي با اين سه بزرگوار قطع شد ؟‌

خير ، قطع نشد و اين سه بزرگوار اصراري بر خلع لباس آقاي مهابي نداشتند . اگر ارتباط با ساواك خيلي جدي و حاد بود ، قطعاً خلع لباس و ارتباط هم به طور كامل قطع مي شد ، ولي اينگونه نبود .

_ در روزهاي پيروزي انقلاب ، مي بينيم كه شهيد هاشمي نژاد با دو جريان برخورد شديد داشتند ، يكي برخورد با منافقين است كه شما اشاراتي داشتيد و ديگر برخورد با انجمن حجتيه ، علت مخالفت شديد ايشان با اين انجمن چه بود ؟‌

در خيابان آزادي (شاه رضا نو) نزديك زرينه ،‌ آقاي هاشمي نژاد ساختماني را اجاره و كانون بحث و انتقاد ديني را در آنجا راه اندازي كردند . آقاي سيد حسن ابطحي كه مي دانيد برادر خانم ايشان هستند با اين كانون در كنار همكاري داشت و همراه بود .

اينجا هم اجاره بود و هم جاي كوچكي بود و بنا شد كه كانون را به مسجد صاحب الزمان (عج) كه مسجد مشهوري است در ميدان صاحب الزمان (عج) و اول خيابان سناباد منتقل كنند . آقاي هاشمي نژاد اين كانون را تا مدتي در طبقه بالاي مسجد كه جاي وسيعي بود برگزار كردند .

در راستاي روشنگري هايي كه شهيد هاشمي نژاد داشتند ، خيلي ها ايراد مي گرفتند ، ولي بعدها معلوم شد چقدر اين موضع گيري ها درست و بجا بوده ، ايشان موضع گيري هاي آقاي ابطحي را در قبال انجمن حجتيه برنتابيدند .

_ آيا آقاي ابطحي با انجمن حجتيه همراه بود يا ديدگاه هايي مشابه با آنها داشت ؟

به نظر ما با انجمن حجتيه همراه بود و با آنجا ارتباط هم داشت و به همين دليل هم بود كه مدتي شهيد هاشمي نژاد با وي برخورد داشتند و چون آقاي ابطحي حاضر نشد از مواضع خودش عقب نشيني كند ، شهيد هاشمي نژاد ترجيح دادند كه كانون را رها و به آقاي ابطحي واگذار كنند و ديگر رونقي هم نداشت و كسي نمي آمد ، چون كسي نبود كه پاسخ جوان ها را بدهد و نهايتاً به تعطيلي كانون انجاميد .

_ براي اين برخورد شهيد هاشمي نژاد با انجمن حجتيه ، برخي مثال نقضي را قائل هستند و مي گويند برخي از اعضاي اوليه حزب جمهوري ، حجتيه بودند و مثال روشن آن را شهيد ديالمه مي دانند . شما اين تلقي را قبول داريد ؟

خير ، چون ما با شهيد ديالمه در مشهد ارتباط داشتيم ، ايشان از دانشجويان پرتحرك و فعال بود و در راهپيمايي ها شركت مي كرد و خودش شعار يم داد و اين با خط مشي انجمن حجتيه تناسب نداشت . چون انجمن اصولاً شركت در راهپيمايي را قبول نداشت و ايشان كسي بود كه اهل تظاهرات بود و عده اي را راهنمايي مي كرد . او قبل از انقلاب حزب سياسي " احياي تفكرات شيعي " را تشكيل داد كه اوج فعاليت آن در سال 58 – 59 بود .

_ آيا اين حزب موازي با حزب جمهوري اسلامي فعاليت مي كرد ؟

خير ، بيشتر در دانشگاه ها فعاليت داشت . شهيد ديالمه از اركان حزب نبود ، ولي با حزب ارتباط داشت و اين حزب را هم خودش تشكيل داده بود و مسئولش هم خودش بود و عده اي از جوانان را هم جمع كرده بود و فعاليت هاي خوبي هم داشتند و بسيار پرشور و پرهيجان در راهپيمايي ها شركت مي كردند .

_ مي دانيم كه امام از شهيد هاشمي نژاد به عنوان " جوانمرد فاضل " ياد كردند . در اين باره توضيح دهيد .

 

Hasheminejad003

در اينجا لازم مي دانم به نكته اي درباره " جوانمرد فاضل " اشاره كنم ، براي هر دو واژه مي توان تفسير فراوان آورد . در واژه فاضل كه اشاره كردم كه شهيد هاشمي نژاد در 25 سالگي داراي اجتهاد بودند و در بحث هاي دانشگاهي هم با هر فردي كه روبرو مي شدند ، حرف براي گفتن داشتند .

نمونه اي را عرض مي كنم . از دانشگاه هاي مختلف چند كشور اروپايي نمايندگاني به تهران آمده بودند كه بحث هايي را داشته باشند . فكر مي كنم سال 59 بود . بنا شد كه از مشهد هم يك نفر معرفي شود . جالب اينجاست كه هم حوزوي ها و هم دانشگاهي ها شهيد هاشمي نژاد را انتخاب كردند . تقريباً يك همايش دانشمندان دانشگاه هاي مختلف بود .

ايشان وقتي كه برگشتند خاطراتي را از آن همايش نقل كردند كه يك نكته را عرض مي كنم . ايشان گفتند من با نماينده يكي از دانشگاه هاي فرانسه آشنا شدم و بحث هاي خوبي را با هم داشتيم ، بگونه اي مأنوس شديم كه من پيشنهاد كردم شب را به منزل يكي از دوستان من برويم كه شام دعوت داشتم . ايشان هم علاقه خاصي به من پيدا كرده بو و رفتيم خانه آن دوست .

در آنجا هم بحث ها ادامه پيدا كرد و در آن ميان اتفاقي افتاد كه نقل آن براي نشان دادن وضعيت اجتماعي غرب بد نيست . ايشان مي گفتند صاحبخانه كه آمد و نشست ، پسر چهار ساله اش آمد و روي زانوي پدرش نشست . پدر دستي به سر او كشيد و او را بوسيد و در كنارش نشاند . يك مرتبه ديديم كه اشك از چشمان آن مهمان فرانسوي سرازير شد .

آقاي هاشمي نژاد تصور كرده بودند كه او پسر بچه اي به آن سن دارد و حتماً چند روزي را كه در ايران است ، دلش براي او تنگ شده و به اين خاطر اشك ريخته است . ايشان مي گفتند ، پرسيدم : استاد !‌ شما پسر بچه اي به اين سن داريد ؟ گفت : نه . گفتم : نوه اي به اين سن داريد ؟ گفت :‌ نه . گفتم :‌ پس چرا اشك ريختيد ؟

گفت :‌ علتش چيز ديگري است . پرسيدم : مي توانم علت را سؤال كنم ؟ گفت :‌ بله ، اتفاقاً مايلم كه بگويم و شما هم در محافل عمومي تان تكرار كنيد . اين پسر آمد و در دامان پدر نشسته و اين پدر مطمئن است كه اين بچه متعلق به اوست ،‌ ولي ما دانشمندان اروپايي مطمئن نيستيم بچه اي كه در خانه داريم ، متعلق به ماست و به خاطر اين اشك ريختم .

در مورد جوانمردي و ايثار ايشان ، خاطرات فراواني داريم . به عنوان نمونه يكي را عرض مي كنم ، همان طور كه عرض كردم من براي تشكيل كميته ها به شهرستان ها مي رفتم . تربت جام و تايباد و فريمان در مرز افغانستان است و از آنجا هم اسلحه و هم مواد مخدر وارد مي شد . ما هم كه نيروي مسلح منسجمي نداشتيم .

در رو 23 بهمن 57 در تربت جام شلوغ شده بود و تيپ ارتش تربت جام با عده اي از ضد انقلاب ريخته و تعداد زيادي از مغازه هاي شيعيان را آتش زده و يك نفر هم شهيد شده بود . آقاي هاشمي نژاذد گفتند : حاضري بروي نيروهاي مسلح تربت جام را خلع سلاح كني و كميته انقلاب را در آنجا تشكيل بدهي ؟ گفتم : هر طور شما مي فرماييد .

ايشان رياست كميته هر سه شهر مرزي را به عهده من گذاشتند و گفتند با مشهد هم ارتباط داشته باش ،‌ چون با شما كار داريم . من رفتم و هم پادگان تربت جام را خلع سلاح و هم شهرباني و ژاندارمري را و نيروهاي كميته را در ساختمان شهرباني مستقر كرديم و در فريمان و تايباد هم كميته را تشكيل داديم .

شهيد هاشمي نژاد بسيار خاكي و مردمي بود ، من بارها به آقاي هاشمي نژاد اعلام كردم كه آقا ! حفاظت شما درست نيست و اجازه بدهيد نيروي بيشتري براي حفاظت شما بگذاريم و ايشان قبول نمي كردند . تا زماني كه شهيد كامياب شهيد شد .

ايشان يك محافظ داشت ، به عنوان نماينده رأي آورده و همان روز عازم تهران بود . آقاي غفوري آن روز در ساعت 12 رواز داشت و شهيد كامياب از حزب به خانه رفت تا ناهار بخورد و با پرواز ساعت 2 به تهران برود كه در بلوار راه آهن ترور شد .

من در تشييع جنازه شهيد كامياب به آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد گفتم :‌ حفاظت شما بايد بهتر از اين باشد . با يك محافظ نمي شود كاري انجام داد . شما بايد حداقل سه محافظ داشته باشيد و اجازه بدهيد كه ما براي شما يك اسكورت موتوري بگذاريم . آن قدر اصرار كرديم تا شهيد هاشمي نژاد پذيرفتند ، لذا موتور 1000 براي ايشان گذاشتيم .

مي دانيد كه استفاده از موتور 500 و 1000 براي عامه مردم ممنوع بود . آقاي هاشمي نژاد زنگ زدند به من كه : " اين چيست كه فرستاديد ؟ " گفتم : فرد را مي گوييد يا موتور را ؟ گفتند : موتور به اين بزرگي يعني چه ؟ گفتم : حاج آقا ! اين موتور قدرت بالايي دارد و سريع مي تواند فرد مهاجم را تعقيب كند . هيچ كس نمي تواند از دست اين فرار كند . آقاي هاشمي نژاد گفت : خير ! اين خيلي بزرگ است .

خلاصه بحث كرديم كه با موتور 500 يا 250 موافقت كنند و نكردند و گفتند همان 125 خوب است . با اصرار خودشان براي محافظ ايشان موتور 125 فرستاديم كه بعد از شهادت شهيد هاشمي نژاد گفت ‌: موتور را چه كنم ؟ گفتم مال خودت و به اسم خودش زديم . مقصود اين كه حاضر نبودند بين ايشان و مردم فاصله اي باشد .

_ شهيد هاشمي نژاد به حسب ظاهر جايگاه شان با ساير شهدايي كه مسئوليت هاي اجرايي مهمي داشتند و با ترور آنها امكان اختلال در مورد مملكت بود ، فرق داشتند . چه شد كه دشمن به اين نتيجه رسيد كه بايد ايشان را ترور كنند ؟‌چگونگي نفوذ منافقين در آن جمع هم جاي سؤال دارد . چگونه كسي كه شاگرد ايشان بود و همگان معتقدند كه اصلاً از جانب او احتمال چنين كاري نمي رفت ،‌ توانست تا اين سطح پيش بيايد و سوم اين كه چرا حفاظت ايشان نتوانست با وضعيت مقابله كند ؟

در مورد سؤال اول من معتقدم كاري كه شهيد هاشمي نژاد مي كرد ، صدمه اش براي منافقين بيشتر از كاري بود كه يك مسئول اجرايي مي كرد ،‌ چون كار فرهنگي و روشنگري در استاد خراسان به عهده شهيد هاشمي نژاد بود .

ما در تمام روستاهاي پرجمعيت استان و كارخانه ها اعزام مبلغ داشتيم كه همه اين كارها تحت مديريت شهيد هاشمي نژاد انجام مي شد . بسياري از توطئه ها ، افشاگري ها ، رو شدن دست افراد و روشن شدن ذهن مردم توسط اين مبلغين صورت مي گرفت .

ثانياً شناختي كه شهيد هاشمي نژاد از گروه ها داشتند ، باعث مي شد كه به عمق قضايا پي ببرند و به روشنگري هاي تعيين كننده اي دست بزنند و اين كار صدمات جدي به گروه هاي انحرافي مي زد . منافقين نمي خواستند قضاياي پشت پرده آنها رو شود و شهيد هاشمي نژاد اهل اين كار بودند و قضايا را رو مي كردند . شهيد هاشمي نژاد در بعد فرهنگي بسيار فعال و مؤثر بودند .

نكته دوم شخصيت با نفوذ ايشان بود كه افرادي كه اعزام مي شدند ،‌ روشنگري هايشان را از ايشان مي گرفتند و مي رفتند . شهيد هاشمي نژاد جلسات عمومي زيادي داشتند و ضارب در جلسات عمومي شركت مي كرد و چه بسا از همان اول حساب شده و برنامه ريزي شده وارد شده بود ، چون گاهي در جلسات عمومي حزب هم شركت مي كرد و قطعاً مكان يابي كرده بود كه شهيد هاشمي نژاد چه ساعتي مي آيند و چه ساعتي مي روند ، بنابراين ما ايشان را شاگرد آقاي شهيد هاشمي نژاد نمي دانستيم .

در مورد سوم هم اين فرد در شرايطي به شهيد هاشمي نژاد حمله كرد كه اساساً محافظ كم بود و چندان كاري از دست شان ساخته نبود . هر چند اين فرد جلوي در بازرسي شده بود ، ولي بعداً معلوم شد كه نارنجك را با پنبه در قسمتي از بدنش تعبيه كرده بود كه چندان معلوم نبود و بعد كه داخل آمده بود مي دانست كه چه ساعتي كلاس آقاي هاشمي نژاد تمام مي شود و ايشان از پله ها پايين مي آيد .

پيشاپيش ضامن نارنجك را كشيد و پاي پله ها منتظر ايستاد و وقتي شهيد هاشمي نژاد آمدند پيش رفت و اهرم را كشيد . همه تصور كرده بودند او سؤالي دارد و مي خواهد مطرح كند ، صحنه بگونه اي بود كه خيلي از دست محافظين كاري ساخته نبود .

_ به نظر شما چگونه توانسته بودند فرد مهاجم را كه مدت ها شهيد هاشمي نژاد را ديده و با خصلت هاي ايشان آشنا شده بود مجاب كنند كه چنين عمليات انتحاري را انجام بدهد و خودش هم از بين برود ؟

منافقين تزي داشتند و دارند كه " هدف وسيله را توجيه مي كند ." اينها مي خواستند به حكومت برسند ، همان طور كه مي بينيد الان رده هاي مختلفي را كه انتخاب كرده اند ، دقيقاً رده هاي حكومتي است . مسعود رجوي الان رهبر انقلاب است و مريم رجوي رئيس جمهور است . اصلاً‌ نظام را قبول نداشتند و اين شهداي بزرگوار را مانع مي دانستند كه از نظر آنها بايد از سر راه برداشته مي شدند .

اينها طوري شستشوي مغزي شده بودند كه فكر مي كردند بايد حتماً موانع را از سر راه بردارند . در مورد آيت الله واعظ طبسي هم همين طور بود . فردي كه قصد ترور ايشان را داشت كارمند صدا و سيما بود و از چندين كانال مختلف تأييد شده بود ، به او گفته بودند كه مانع تشكيل حكومت توسط منافقين اين چند نفر هستند و بايد از سر راه برداشته شوند و روز جمعه آمد و اقدام كرد كه ايشان را از بين ببرد .

من خودم كنار آقاي طبسي بودم كه او سيم برق را لخت كرد كه به گردن آقاي طبسي بچسباند ، منتهي به لطف خداوند قبل از اين كه بتواند سيم ها را به گردن ايشان بچسباند دو سر سيم به هم وصل شد ، كنتور پريد و برق قطع شد . اينها موانع را تقسيم كرده بودند و قرار بود موانع ريز و درشت را به ترتيب از سر راه بردارند .

_ شهيد هاشمي نژاد از نظر مالي زندگي محدودي داشتند و بسياري معتقدند كه ايشان زندگي شان را از طريق نشر كتاب هايشان اداره مي كردند ، آيا اين برداشت صحيح است ؟

بله ، ايشان تأليفات زيادي داشتند كه مخاطبان زيادي هم داشت . يادم هست وقتي كتاب "‌مناظره دكتر و پير " ايشان به بازار آمد ، در مدت كوتاهي كمياب شد و يا " اصول پنجگانه " ايشان كه در مورد اصول دين است ،‌ چندين بار تجديد چاپ شد .

كتاب هاي ايشان در بين طلاب و دانشجويان طرفدار زيادي داشت . ايشان از وجوهات خيلي كم استفاده مي كردند . ايشان با اين كه منبرهاي پرشوري هم داشتند ، تقيدي در مورد دريافت پول منبر هم نداشتند و هيچ وقت در اين باره چيزي از ايشان نشنيدم و امور زندگي شان عمدتاً از حق التأليف مي گذشت .

 

شهيد هاشمي نژاد و سلوك سياسي(1)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31