قاسم قنبری در سال 1354 و در اوج جنبش های دانشجویی وارد دانشگاه فردوسی مشهد شد و هم اکنون از فعالین سیاسی و فرهنگی در مشهد مقدس است. در حاشیه اولین کنگره ملی 17000 شهید ترور ماهنامه حلقه وصل گفتگویی با او کرده که در ادامه به بخش هایی از آن می پردازیم:
یکی از شهدای ترور که اوایل انقلاب تلاش زیادی برای افشاکردن ماهیت اصلی منافقین انجام داد، دکتر عبدالحمید دیالمه در دانشگاه فردوسی مشهد بود. او یک جوان فعال، با مطالعه، تیزهوش و آینده نگر بود که در فاجعه هفت تیر شهید شد. ایشان با کلاس ها، جلسات و روشنگری ها و پرسش و پاسخ هایی که می گذاشت دقیقا خطوط را مشخص می کرد. ما از سال دوم دانشگاه با هم مرتبط شدیم.
مسلمانان منفعت طلب
تاکید بچه های مسلمان در مبارزه پیش از انقلاب آن بود که شیوه کار باید دقیقا منطبق بر مسائل اسلامی یا فتوا گرفتن از مجتهد باشد، اما منافقین(مجاهدین خلق) می گفتند در جهت پیشبرد انقلاب هرچه به ما کمک بکند، باید انجام دهیم. اما زمانی که خطری پیش می آمد، همین افراد گوشه ای می نشستند و نگاه می کردند. مثلا در واقعه 10 دی، رژیم در خیابان، مردم مشهد را به تانک بست. همان روز تمام مارکسیست ها و افراد وابسته به منافقین در کافه تریای دانشگاه نشسته بودند و تفریح می کردند.
منافقین ظاهری از اسلام داشتند و برای اینکه بتوانند سمپات پیدا بکنند، دستور داشتند نماز بخوانند و ظاهر اسلامی را حفظ کنند، چون عمده ترین پشتیبان آنها بازاری ها و علما بودند، می گفتند دستمان را رو نکنیم تا متوجه نشوند. در خاطرات آقای عزت شاهی، خاطرات شهید لاجوردی و خاطرات احمد احمد آنچه درون زندان براین جماعت گذشته است، به صورت کامل آمده است. آنها مارکسیست بودند ولی ظاهر را حفظ می کردند. بعد از مدتی گفتند دین اسلام برای مبارزه نیست، دین را کنار بگذاریم و رسما بگوییم مارکسیست هستیم. بیانیه دادند و "فضل الله مجاهدین" را از بالای آرمشان برداشتند و گفتند دیگر ما رسما مارکسیست هستیمکشتار خیابانی
کشتار خیابانی
پس از انقلاب اسلامی و به دنبال عدم کفایت سیاسی بنی صدر، از همه جا ناامید شدند و آشوب های خیابانی را کلید زدند. ابتدا ترور نمی کردند، بلکه داخل خیابان علیه حکومت شعار می دادند. بعد عده ای جمع می شدند و بحث شروع می شد. ناگهان افراد طرفدار انقلاب و حضرت امام را کتک می زدند. کتک زدنشان با تیغ موکت بری بود که به سر و صورت مردها و زن ها می کشیدند. بعد از مدتی که دیدند با این شیوه کاری از پیش نمی برند، بحث ترور را برنامه ریزی کردند. دستور العمل این بود که هرکس ریش دارد و پیراهنش روی شلوار است، بزنید. هر کسی عکس حضرت امام در مغازه اش هست را ترور کنید. اینها شروع کردند به ترورهای اینچنینی تا اینکه خانه تیمی آنها لو رفت و موسی خیابانی و اشرف زن رجوی کشته شدند. در اصل مغر متفکر اینها خیابانی بود که وقتی از بین رفت ترورها فروکش کرد.
مظلومیت شهدای ترور
ترورهای کشور با جنگ تحمیلی همزمان بودند و به همین دلیل به ترورها کمتر پرداخته شده است. پرداختن به دفاع مقدس یک اصل برای حفظ کلیت کشور بود. اکنون دفاع از شهدای ترور برای اثبات مظلومیت ایران به عنوان قربانی ترور در جهان مطرح شده است. دنیا با اینکه واقعیات را می داند ولی نمی خواهد بپذیرد که ایران قربانی ترور است و گروه های تروریستی که دست نشانده آنها هستند چه جنایت هایی را در ایران مرتکب شده اند.
عمده این مظلومیت نیز به علت کم کاری رسانه هاست. رسانه های صوتی، تصویری و مکتوب ما می توانند پیام این شهدا را منتقل کنند. حتی بسیاری از نسل سوم کشور این آگاهی را ندارند. شاید الان بعضی وجه دموکراتیک مریم و مسعود رجوی در ذهنشان باشد، یا گروهک های دیگری که به عنوان آزادی بخش در خوزستان هستند یا گروهک های کوموله و دموکرات که پژاک دنباله آنهاست. باید ماهیت آنها برای افراد مشخص شود. مثلا همه تصور می کنند 12 هزار تروری که توسط منافقین انجام شد همه از سران کشور و مدیر کل و وزیر بودند اما باید بفهمند که بسیاری از اینها مردم کوچه و خیابان بودند.