همیشه به فکر دیگران بود
وضعیت مالی خانواده ما خوب بود. پدرم رضا را در رفاه بزرگ کرد و برایش ماشین خرید؛ اما رضا همیشه سعی داشت از امکاناتش برای خدمت به دیگران استفاده کند. زمان انقلاب همیشه بعد از تظاهرات مادر را به خانه میرساند و دوباره به محل برگزاری تظاهرات برمیگشت و آنهایی را که برای تظاهرات آمده بودند، به خانههایشان میرساند. میگفت: «بعد از تظاهرات ماشین گیرشان نمیآید، بروم اینها را برسانم.»
گاهی مادر و پدرم رضا را با ماشین برای دوره آموزشی به محل خدمتش میرساندند؛ اما او در فاصلهای خیلی دور از پادگان پیاده میشد. میگفت: «من جلوی دوستانم خجالت میکشم. دوستانم ماشین خوب ندارند.» وقتی مادرم برایش میوه و وسایل دیگر میبرد، میگفت: «هر چه برایم میآورید زیاد باشد؛ چون اینجا بچههای دیگر هم هستند. اگر کم میآورید اصلا نباشد بهتر است.»
برادر شهید رضا شکرآبی
هیچ باکی از تهدیدهای منافقین نداشت
هیچ باکی از تهدیدهای منافقین نداشت؛ حتی با تهدیدهای آنان فعالیتهای انقلابیش را بیشتر هم میکرد. بارها اسلحهشان دیده شده بود؛ ولی مجال ترور پیدا نکرده بودند. وقتی از همسرم میپرسیدم: «این نامهها از طرف چه کسی است؟»، در کمال خونسردی و با کنایه میگفت: «از طرف برادران منافق است!»
9 روز قبل از شهادت همسرم، پدرم به رحمت خدا رفته بود و به همین خاطر، مهمان زیادی به منزلمان میآمد. آن روز به همسرم گفتم این هفته به نماز جمعه نرو! ممکن است مهمان بیاید و خوب نیست شما نباشید؛ اما همسرم نپذیرفت و گفت: «حالا که صدام اعلام کرده است نماز جمعه را بمباران میکند نباید فضا را خالی گذاشت.»
همسر شهید غلامعلی حاجیهاشم
شجاعت حاصل ایمانش بود
ارتباط و الفت بسیار زیبایی با اهل بیت داشت. از 14 سالگی برای مناجات با خدا به پشت بام خانهشان میرفت.
او از ذاکرین اهل بیت(ع) بود، نام مبارک امامحسین(ع) که میآمد اشکهایش جاری میشد. میگفت: «امام حسین(ع) را که بشناسی با شنیدن نامش ناخودآگاه گریه میکنی.»
شب های جمعه دعای کمیل برگزار میکردیم. یک هفته در میان منزل ما بود. با صدای دلنشین محمد، فضای معنوی خاصی در مجلس به وجود میآمد.
شجاعت زیاد او در برابر منافقین نیز از ایمان زیادش بود. منافقین تهدیدش کرده بودند تا از ادامه فعالیت منصرفش کنند؛ ولی محمد گفته بود: «در راه امام حسین(ع) و برای امام حسین(ع) جانم را میدهم.»
همسر شهید محمد حقیقتزاده