سیری در مبارزات عقیدتی و سیاسی استاد شهید مطهری

او در فکر پایه‌ریزی بنیادهای اصیلی برای انقلاب بود تا اسلامیت انقلاب حفظ شود. تعهد داشتم، این مطلب را مطرح کنم تا اگر تاکنون شک و شبهه‌هایی باقی مانده است و شهادت بزرگمردی مانند مطهری، گواه انقلابی بودن وی نباشد، به‌کلی برطرف شود و مرد حقّی را که از مولایش علی علیه‌السلام اخلاص عمل آموخته است و به راه امامان بر حق گام برمی‌‌داشت، از هر بدگمانی مبرّا بدانند

Motahary2

مبارزه درسه جبهه

 

پس از قیام روحانیت به رهبری حضرت امام خمینی، مبارزات عقیدتی و سیاسی استاد مطهری رسماً و به ‌صورت متشکل‌ و حاد با تکیه بر رهبری امام ـ‌که خود تربیت‌یافته مکتب او بود‌ـ در ابعاد گوناگون آغاز شد.

 

مبارزات عقیدتی وی بر این اساس بود که در مجامع روشنفکران راجع به مسائل اسلامی آرا و نظرات نویی را اظهار می‌کرد که با طرز تفکر روحانیت سنّتی همخوانی نداشت، بنابراین برخی از آنان به نزاع با وی پرداختند و او را هدف تیرهای تهمت و افترای خود قرار دادند. در این درگیری از همفکران و همگامان سابق وی که شاید هنوز هم با فکر اصلاحی او موافق بودند اما گویا به هر علت حاضر به درگیری با رژیم وقت نبودند و یا به علت دیگر، راه خود را از او جدا کردند و این تضاد مسلکی را به درگیری عقیدتی کشاندند. این مبارزات هنگامی اوج گرفت که حسینیه ارشاد تأسیس شد و افکار جدیدی را عرضه کرد، به‌خصوص از آن زمان که مرحوم دکتر علی شریعتی هم وارد آن عرصه شد و به پرخاشگری و مبارزه صریح و بی‌امان علیه بعضی سنت‌های کهنه و قدیمی ـ ‌که به عقیده او از اسلام راستین به دور بود‌ـ پرداخت و در مسائل اعتقادی و تاریخی و آداب و رسوم اسلامی آرای تازه‌ای را بیان کرد که خود استاد مطهری هم با بعضی از آنها موافق نبود و در بعضی موارد طرح آنها را آن هم به آن صورت مصلحت نمی‌دید، بلکه آن را موجب رکود انقلاب و تضعیف روحانیت می‌دانست.

 

به نظر من بحرانی‌ترین ایام زندگی اجتماعی و انقلابی استاد مطهری همین دوره است که مجبور بود در سه جبهه بجنگد و رسالت تاریخی خود را از میان این تضادها و کشمکش‌ها به پیش ببرد و به پایان برساند. این سه جبهه بدین قرارند:

 

1‌ـ جبهه سیاسی و مبارزه با رژیم

 

رژیم جبّار، ستمگر و حیله‌گر، همه آزادی‌خواهان را با دقت زیر نظر داشت و دستگاه ساواک جهنمی‌اش برای هر کدام پرونده‌ای تهیه کرده بود و جهت فکری هرکس را در دست داشت و آنها را از هر طریق و با هر کیفیتی تحت فشار قرار می‌داد و همچون سایه‌ای غول‌آسا تعقیب می‌کرد. مثلاً از تشکیل اجتماعات روشنفکران و سخنرانی‌های مرحوم مطهری جلوگیری می‌کردند، طوری‌که استاد مطهری تا یک سال به پیروزی انقلاب، به‌طور مطلق از سخنرانی ممنوع شده بود و این اواخر حسینیه ارشاد و بسیاری از مساجد دیگر را که تنها پایگاه مبارزه او و همرزمانش محسوب می‌شدند تعطیل کردند.

 

در دانشگاه، برخی از استادان را به جان او انداخته بود، نه به‌عنوان تضاد سیاسی، بلکه به صورت اختلاف عقیدتی و علمی و رقابت‌های شغلی او را زجر می‌دادند. سال‌ها از تدریس وی در دانشگاه جلوگیری کردند، حتی در سال 43 که بر اساس تصویبنامه خاصی عده‌ای از استادان غیررسمی و سابقه‌دار دانشگاه‌ها را «دانشیار» معرفی کردند، این مرد دانشمند را که از شایسته‌ترین افراد واجد شرایط بود و نسبت به بعضی از آنان سابقه دانشگاهی بیشتری داشت، از این امتیاز ظاهری که چندان اهمیتی برای او نداشت، اما این رفتار اهانت‌آمیز روح او را می‌آزرد، محروم ساختند.(1)

 

البته سرانجام آقای مطهری، رتبه دانشیاری و استادی را هم بازیافت، ولی رقابت‌ها و آزارها باعث شد که ایشان مدتی دانشگاه را ترک گوید.

 

مرحوم مطهری، شیوه‌ای را در مبارزه با رژیم در پیش گرفته بود که من به جز معدودی از انقلابیون سرشناس ایران، کسی را نمی‌شناسم مانند وی عمل کرده باشد.

 

او به ظاهر مردی آرام و برکنار از سیاست و بیشتر اهل تحقیق و «حلیف قلم» به نظر می‌رسید، فعالیت‌های سیاسی خود را از نزدیک‌ترین دوستان غیرانقلابی و حتی از انقلابیون بی‌خبر از متن انقلاب کتمان می‌کرد، البته اوقات او وقف نوشتن و تحقیق بود، اما چنانکه می‌نمود و افراد ناآگاه او را به محافظه‌کاری یا فرار از مواقع خطر متهم می‌کردند، نبود. او این درس را از پیشوایان به‌حقّ اسلام و امامان اهل‌بیت آموخته بود، شیعیان انقلابی و تندرو مانند «زیدی‌های» همرزمانشان، به آن بزرگواران که آنی از مبارزه با ستمگران غافل نبودند و به نشر «ایدئولوژی ولایت و رهبری» پرداخته بودند نیز چنین برچسبی می‌زدند.(2) ‌

 

حقیقت این است که شیوه سیاسی وی یک نوع تاکتیک مکتبی و هدف‌دار بود، وی در نوشتارها و گفتارهایش مشهور به پرخاشگر و متظاهر به انقلابی بودن نمی‌شد. او معتقد بود مبارزه باید از روی نقشه صحیح و با تمهید مقدمات توأم باشد تا به نتیجه برسد، اما مقدماتی که او در نظر داشت، پی‌ریزی اصول صحیح اسلامی برای انقلاب بود تا فکر اصیل اسلامی انقلاب حفظ شود تا اگر در موقع خود نیازی به درگیری علنی و پرخاشگری است (که مسلماً این امر گاهی ضرورت هم دارد)، باید پرخاشگری کرد، چنان‌که کرد و به همین خاطر بارها به زندان افتاد. در 15 خرداد او و دیگر همرزمانش مدت دو ماه در زندان بودند و نیز متعاقباً و به مناسبت‌های گوناگون بارها در بند رژیم گرفتار شد، اما هرگز تندروی را بدون تفکر و تنها از روی احساسات و عواطف نپذیرفت، بلکه معتقد بود که باید با برنامه و هماهنگ عمل کرد.

 

بنابراین، او که چنین راهی را برگزیده بود با تمام توان خود از چنین روشی حمایت می‌کرد و من شخصاً شاهد بودم که در استخلاص دوستانش مانند حضرت آقای منتظری تلاش‌ها می‌کرد و به هرجا تبعید می‌شد فوراً خود را به او می‌رسانید و روال کار و نقشه مبارزه را با او در میان می‌گذاشت. همچنین نسبت به برخی دیگر از همرزمان روحانی‌اش چنین بود.

 

علاوه بر این، گاهی دست به کارهای انقلابی صددرصد مورد خشم و نفرت رژیم هم می‌زد؛ از جمله چند سال پیش از انقلاب، اعلامیه‌ای به امضای وی و حضرات علامه طباطبایی و حاج سید ابوالفضل زنجانی منتشر شد که برای آوارگان فلسطینی اعانه جمع می‌کردند. در تماس‌های خود با مراجع تقلید مشهد و قم آنان را به اقدامات مؤثر وادار می‌کرد. دائماً با امام خمینی در ارتباط بود و برای زیارت ایشان به نجف و پاریس می‌رفت و بسیاری از این قبیل کارها که نشانه اعتقاد او بود، به‌خصوص هنگامی‌که دیدم دو سال پیاپی از کنگره انجمن‌های اسلامی ـ‌که او خود از بانیان آن بود‌ـ غایب است، اما در جریان آن کنگره‌ها نکته آن را دریافتم. در سال اول که در زمان نخست‌وزیری دکتر امینی بود، آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی که از مدتی پیش زندانی بودند در اثنای کنگره آزاد شدند و در جلسات شرکت می‌کردند. من دیدم آقای مهندس بازرگان در سخنرانی‌های خود علناً به خان بزرگ می‌تازد، در مسجد هدایت مجلسی به شادمانی و شکرانه آزادی وی و یار غارش «دکتر سحابی» برپا شده بود، وی در اثنای سخنرانی خود از قول دکتر امینی فاش کرد که اعلیحضرت نسبت به دکتر مصدق «آلرژی» دارد نام او را بر زبان نیاورید، اما او این نام را مکرراً به زبان می‌آورْد و به‌گونه تمسخرآمیزی از «آلرژی» دم می‌زد و ملت را می‌خندانید، به‌طوری که تا پایان کنگره، کلمه «آلرژی» شعار کنگره شده بود.

 

در مسجد جامع نارمک، به اسم و رسم، راجع به علمای درباری بحث و از آنها انتقاد می‌کرد و داد سخن می‌داد. در سال دوم، کنگره با فاجعه زلزله «بوئین زهرا» همزمان شد، خان بزرگ گفته بود به زلزله‌زدگان غذای گرم بدهید. حضرت مجاهد نستوه و ابوذر زمان مرحوم «آیت‌الله طالقانی» رضوان‌الله‌‌تعالی‌علیه، در اثنای سخنرانی خود در محل شرکت انتشار «باب همایون» فرمود: مردم مسلمان تکلیف خودشان را می‌دانند لازم نیست کسی دستور غذای گرم و سرد بدهد! این قبیل سخنان و حمله‌های «راسته حسینی» با تمسخر و گاهی کف‌زدن‌ها در جلسات کنگره همراه بود، اما همه شرکت‌کنندگان در آن کنگره برای این کار نیامده بودند و آماده شرکت در این قبیل اجتماعات نبودند و شاید در آن شرایط نتیجه‌ای هم بر آن اجتماعات مترتب نمی‌شد.

 

من دیدم مرد دوراندیش و اصولی مثل مطهری نمی‌تواند مستقیماً و علناً با این نوع مبارزه همگام باشد. او در فکر پایه‌ریزی بنیادهای اصیلی برای انقلاب بود تا اسلامیت انقلاب حفظ شود. تعهد داشتم، این مطلب را مطرح کنم تا اگر تاکنون شک و شبهه‌هایی باقی مانده است و شهادت بزرگمردی مانند مطهری، گواه انقلابی بودن وی نباشد، به‌کلی برطرف شود و مرد حقّی را که از مولایش علی علیه‌السلام اخلاص عمل آموخته است و به راه امامان بر حق گام برمی‌‌داشت، از هر بدگمانی مبرّا بدانند. او در کجا از صحنه مبارزه غایب بود؟ و آیا می‌توان نقش سازندگی وی را در انقلاب، از راه بیان و قلم و سازمان دادن و ایدئولوژی ساختن دست‌کم گرفت؟

 

داوری به‌حق و منصفانه آن است که بگوییم همه آن بزرگان در راه یک هدف تلاش می‌کردند و در اصلِ هدف، شریک بودند و ابداً اختلاف و سستی‌ای در نیل به آن نداشتند، بلکه اختلاف سلیقه در تاکتیک و خط‌مشی ایشان بود، آن هم شیوه هرکدام مکمّل دیگری و هماهنگ با آن بود و این همکاری و همرزمی تا وصول به نتیجه ادامه داشت. اطمینان دارم که دو رهبر و دو پایه‌گذار و زمینه‌ساز پیروزی انقلاب اسلامی ایران «حضرت آیت‌الله طالقانی و استاد شهید مطهری» ـ‌که اینک هر دو بر خدای خودشان وارد شده‌اند و در زندگی جز وداد و صمیمیت با هم چیزی از آنان مشهود نبود‌ـ مشمول این آیات شریفه قرآن می‌باشند: «إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جنّاتٍ وَ عُیُونٍ، أُدْخُلُوها بِسَلام آمِنینَ، وَ نَزَعْناما فی صُدُورهم مِنْ غِلٍّ إخواناً علی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ»(3)

 

2ـ جبهه طرفداران اسلام درباری

 

اسلام درباری، همان بود که با اوضاع و احوال سیاسی مملکت قهراً یا عمداً وفق داده شده بود؛ آن نوع اسلام که در محافل مذهبی سالیان دراز تبلیغ می‌شد، اسلام و تشیّعی که در گریه بر مصایب امامان و بر سر و سینه زدن و دعای ندبه و زیارت عاشورا و کارهایی از این قبیل خلاصه می‌شد، سنّت‌هایی که اگر با آگاهی و بینش و شناخت کافی توأم باشد، هرگز مردم مؤمن با جبّاران و ستمگران روزگار دمساز نخواهند بود، بلکه این آداب و رسوم مذهبی خود بهترین وسیله مبارزه با آنان و باعث ریشه‌کن ساختن ایشان می‌شود، چنان‌که شد.

 

اما همان‌طور که می‌دیدیم، آن مجامع و سنّت‌های به ظاهر مذهبی، خود ابزار کار جبّاران قرار می‌گرفتند، ناصرالدین شاه امضاکننده قرارداد ننگین «تنباکو»، تکیه دولت به‌راه می‌انداخت و خود و حرمسرا و حواشی‌اش در آنجا زانو می‌زدند و اشک می‌ریختند و گویندگان یکی پس از دیگری برای پایداری و سلامت چنین اسلام‌پناهی دست به دعا برمی‌داشتند. خان بزرگ هم تا آخرین نفسِ حکمرانی‌اش این توسّل را رها نکرد.

 

حال اگر کسی بخواهد به مردم آگاهی بدهد و این سنّت‌های باارزش و اصیل مذهبی را به راه واقعی خودش هدایت کند و به زیارت عاشورا و دعای ندبه و عزاداری حضرت امام‌حسین(ع) روح و جان ببخشد و آنها را بامحتوا و مثمرثمر سازد، طبیعی است که با طرفداران چنین اسلام سنّتی به‌خصوص آنان که از این راه زندگی می‌کنند برخورد و درگیری پیدا می‌کند.

 

زیرا آنان به‌آسانی باور نمی‌کنند که باید نظر اصلاحی وجود داشته باشد و شاید عوام‌الناس نتوانند تصور کنند که این قبیل منقّدان، حامی دین باشند.

 

حال معلوم است که استاد مطهری و دوستانش که تصمیم گرفته‌اند از بطن مراسم عزاداری امام‌حسین(ع)، انقلاب اسلامی را بیرون بکشند، هدف چه تهمت‌هایی که قرار نمی‌گیرند، به‌خصوص اگر در صف مقابل افرادی حق‌ به‌جانب و نقشه‌کش و خدای نکرده تحریک‌شده از طرف دستگاه هم که بیش از هر کسی از آن وضع سود می‌برد وجود داشته باشند.

 

گو اینکه به نظر اینجانب اکثر آنان حسن نیت داشتند، اما با خوش‌باوری و ساده‌دلی و از روی حمّیت و احساس وظیفه اسلامی به جبهه‌گیری در قبال مبارزان انقلابی کشانده می‌شدند. در اینجا دو عامل دیگر را هم باید در نظر گرفت:

 

یکی اینکه پس از قیام امام‌ خمینی، خود‌به‌خود صف مبارزان طرفدار مرجعیت امام، از صف طرفداران بعضی از مراجع دیگر جدا شد و با اینکه به‌طور حتم، مراجع خودشان همه در همان خط امام قرار داشتند و تا سپیده‌دم انقلاب به حمایت از امام و ستیزه با رژیم، هرکدام با شیوه مخصوص به خود به راهشان ادامه می‌دادند، اما گویا صفوف پیروان از این وحدت و فداکاری رهبران به حد کافی برخوردار نبود.

 

دیگر اینکه در صف مقابل، افراد مشکوک و سرسپرده و سازشکار هم بودند که با کوبیدن انقلابیون، غیرمستقیم به رژیم کمک می‌رسانیدند. این نوع افراد در همه قشرها وجود داشتند، اما جرئت حمایت آشکار از رژیم را نداشتند و از عواطف پاک مؤمنین استفاده می‌کردند و به کار سیاسی خود رنگ مذهبی می‌دادند و کاملاً مراقب بودند از یکی از انقلابیون سخنی و عملی سر بزند که بتوان آن را پیراهن عثمان کرد و آن‌گاه نه‌تنها آن فرد، بلکه همه همرزمان و هم‌مسلکان او را مورد هجمه قرار می‌دادند.

 

یکی از نمونه‌های بارز و آشکار آن، ماجرای کتاب «شهید جاوید» بود که به قلم یکی از حامیان سرسخت امام در آن هنگام و یکی از 12 تن فاضل و مدرس سرشناس حوزه ـ‌که مرجعیت امام را پس از درگذشت آیت‌الله حکیم اعلان کردند‌ـ نوشته شده بود و دو تن دیگر از آنان بر آن کتاب تقریظ نوشته بودند.

 

مؤلف آن، این کتاب را در ابتدای انتشار برای من فرستاد و با حسن‌ظنّی که داشت از اینجانب راجع به مندرجات آن نظر خواسته بود. من ضمن اعجاب از روش تحقیق و اسلوب نگارش آن که بسیار آموزنده بود و راه انقلاب اسلامی را هموار و «سرّ دلبران را در حدیث دیگران» بازگو می‌کرد و در «قیام حسینی» نهضت خمینی را مجسم می‌ساخت، نکاتی را یادآور شدم، از جمله اینکه پاره‌ای از مطالب کتاب با تواریخ اهل سنّت وفق می‌دهد نه با روایات شیعه؛ گویا مؤلف کتاب بعداً به آن ترتیب اثر هم داد.(4)

 

به نظر می‌رسید اگر وضع به‌طور طبیعی پیش می‌رفت و در همین حد از طرف اهل فن تذکراتی داده می‌شد، کار بسیار بجایی بود و جار و جنجالی هم به پا نمی‌کرد، اما چنانکه دیدیم بیش از دو سال از عمرِ مبارزه گرانبهای ملت، مجالس و محافل مذهبی، مساجد و منابر صرف کتاب «شهید جاوید» و کوبیدن کلیه همرزمان نویسنده آن شد و این رویداد به‌هیچ وجه طبیعی به نظر نمی‌رسید، زیرا مبارزه با آن کتاب به مراتب داغ‌تر و فراگیرتر از درگیری با کتاب‌های «کسروی» و منحرفان دیگر و با کیفیتی کوبنده‌تر و نفرت‌برانگیزتر صورت گرفت و از مدرسه و حوزه علمیه به بازار و کوی و برزن و قلمرو عوام کشیده شد.

 

تردیدی نیست که این کار ساده نبود و اگر نویسنده و تقریظ‌کنندگان در خط مبارزه قرار نداشتند آن کتاب با همه نقاط قابل انتقادش، در خور این همه صرف وقت و نیرو نبود و در همان وقت کتاب‌های دیگری خارج از ضوابط معمول مذهب شیعه انتشار یافت، ولی با توجه به اینکه نویسندگان آنها در صف مبازران نبودند، چنان مورد اتهام و هجمه قرار نگرفتند.

 

باری، استاد مطهری در این جبهه از مبارزه با همه خونسردی و بردباری که داشت، صریح‌تر و گویاتر از جبهه سیاسی بود، زیرا این یک مبارزه ایدئولوژیکی و مکتبی بود که انقلاب را بنا می‌کرد، این را خط اصلی و متن برنامه اصلاحی خود می‌دانست که یکی از نتایج آن اصلاح سیاسی و اجتماعی است. لهذا در این میدان از تهمت‌ها باک نداشت و با همان روش حکیمانه خود مردانه ایستادگی کرد که مبارزه حق با چیزی شبیه حق بود، اما مسلم است که بسیار رنج می‌برد و از کسانی که او را می‌شناختند و سال‌ها همکار و همنشین او بودند و به ناحق حقش را نادیده گرفتند و نقش او را در سازندگی نسل جدید اسلامی با شناخت اسلام راستین، به آب می‌دادند، گله و شکایت می‌کرد و خوب می‌دانست که از کجا ضربه می‌خورد. او رژیم حاکم و صهیونیسم بین‌المللی را دشمنان قسم‌خورده تجدید فکر اسلامی و محرک اصلی آن اعمال ناروا می‌دانست که با چند واسطه این طرز فکر نوی اسلامی و حامیان و ناشران آن را می‌کوبیدند.

 

درست به خاطر دارم در حدود سال‌های 47، 48 آقای مطهری را در مشهد دیدم، درحالی که بسیار افسرده به نظر می‌رسید و گَرْد مظلومیت «علی‌گونه» که در مقابل سه جبهه «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» قرار گرفته بود، بر چهره‌اش نشسته بود. در اثنای درددل، به من فرمود: «تو مواظب خودت باش و افکارت را همه جا بازگو نکن». گفتم: «من که محلی از اِعراب ندارم و خارج از صف مبارزه هستم.» گفت: «خیر، چنین نیست، صهیونیسم از این نوع تفکر واهمه دارد، ولو اینکه صاحب آن فکر عجالتاً در خط مبارزه نباشد، هرکس چنین است او را متهم می‌کنند که نتواند در اجتماع سر بلند کند.» پرسیدم: «مثلاً راجع به شما چه می‌گویند؟» جواب داد: «متهم به سنّی‌گری می‌کنند‌»!!

 

یاللعجب، ممکن است دانشمندی پارسا، با آن بینش اسلامی و آن همه سوابق و آثار باارزش که از تفکر اصیل شیعی مایه گرفته بود، در معرض چنین اتهامی قرار گیرد؟ البته که ممکن است، وقتی می‌بینیم خوارج نهروان علی(ع) را با آن همه سوابق درخشان در اسلام و آن زهد و پارسایی بیرون از طاقت بشر، کافر می‌شمردند و معاویه بناحق او را قاتل عثمان می‌دانست و هنگامی‌که شامیان شنیدند، آن حضرت در محراب عبادت شهید شده است با تعجب پرسیدند مگر او نماز هم می‌خوانده است؟! دیگر هیچکس نمی‌تواند مصون از اتهام باقی بماند.

 

در سال 50 و 51 کنگره هزاره شیخ طوسی در دانشگاه مشهد برگزار شد و مرحوم مطهری پس از تردید و دودلی در آن شرکت فرمود و تحت عنوان «مقام شیخ‌الطائفه در اجتهاد» سخنرانی کرد که مورد توجه قرار گرفت. پس از مراجعت به تهران باخبر شد که شایعه کرده‌اند او طی سخنرانی خود از پیشوایان اهل سنّت تجلیل کرده است، وی یکی از شاگردان فاضل خود را به مشهد فرستاد تا نوار سخنرانی را همراه خود ببرد و منقّدان خیراندیش آن را بشنوند، این کار با زحمت انجام شد، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

 

این نکته را هم ناگفته نگذارم که درگیری با سنت‌گرایان بی‌مایه و خام، در اسلام سابقه بسیار دارد. به نظر می‌رسد اولین کس در این زمینه، وجود مقدس علی‌(ع) بود که دردل‌ها و سخنانش در این باب، در جای‌جای «نهج‌البلاغه» دیده می‌شود و سرانجام هم به دست یکی از افراد همین قماش شربت شهادت را نوشید، طوری‌که «مقدسین نهروان» در تاریخ ضرب‌المثل شده‌اند.

 

در یک قرن اخیر، این مسئله بار دیگر، توسط مصلحان بزرگ امثال سیدجمال‌الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و دیگران مطرح شد و شاگردان و پیروانشان همچنان آن فکر را دنبال کردند تا به زمان ما رسید و کسانی مانند آیت‌الله طالقانی و استاد مطهری (و از همه بی‌پرده‌تر و بی‌پرواتر حضرت امام خمینی(ره)) با بینشی عمیق‌تر و با تجربه از گذشته ـ‌که گاهی این فکر از خط مستقیم خود خارج شده است‌ـ آن را ادامه دادند.

 

امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که عظمت اسلام و مسلمین منحصراً در گرو بازگشت به سنت‌های اصیل و با محتوای اسلام و اجتناب از آداب و رسوم تحریف‌شده و عاری از روح اسلامی و پرهیز از بدعت‌ها و خرافات ـ‌که حجاب اسلام راستین است‌ـ می‌باشد. باید از نو به اسلام گروید و آن آب رفته را به جوی بازگرداند.

 

در عین حال باید از افراط و تفریط در نوآوری پرهیز کرد و به آن نوع از انحراف که در تفسیر و تأویل قرآن مجید به‌وسیله «سِر سیداحمدخان هندی» صورت گرفت و با اعتراض سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده روبه‌رو شد، مجال نداد که متأسفانه در عصر ما این امر رواج یافته است و تفسیرهایی از قرآن و برداشت‌هایی از اسلام می‌کنند که به نابودی اسلام خواهد انجامید و راه را برای رواج فلسفه مادی و کمونیسم هموار می‌کند. استاد مطهری به این خطر واقف بود و در آغاز کتاب «علل گرایش به مادی‌گری» نمونه‌هایی از آن را نقل و از آنها انتقاد کرده است.

 

3ـ جبهه همرزمان بی‌باک یا خام!

 

این دردآور است که انسان ناچار شود در گرماگرم مبارزه با جبهه مقابل، در داخل صف نیز با همرزمان خویش درگیر شود. درگیری از دو جهت: یکی از نظر اختلاف سلیقه و تاکتیک سیاسی که قبلاً شرح دادم، دیگری ـ‌که بخش عمده محنت و درگیری داخلی او را تشکیل می‌داد ‌ـ برداشت‌های غیرمتعارف و نامأنوسی بود که بعضی از افراد و گروه‌های خط مبارزه، از قرآن و روایات می‌کردند یا آرائی که در مسائل تاریخی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی اسلام اظهار می‌کردند که اگر خلاف واقع نبود لااقل خلاف معمول و مشهور بود.

 

این اظهارات ـ‌که گاهی با اصرار و مقاومت توأم بودـ دو ضرر داشت: یکی اینکه جبهه تازه‌ای را در صف مبارزه می‌گشود که مدافعان آن منحصراً صاحبان آن آرای نوظهور بودند و سایر همرزمان داخل صف که موافق با آن دیدگاه‌ها و آرا نبودند یا لااقل مطرح کردنِ آنها را با آن کیفیت مصلحت نمی‌دانستند با آنان در این دفاع همداستان نبودند.

 

از این ضرر، ضرر دومی ناشی می‌شد که همان اختلاف و درگیری داخلی میان همرزمان است، علاوه بر این، به دست مخالفان بهانه می‌داد و موجب می‌شد آنان با حجت و برهانی قوی‌تر به میدان آزادی‌خواهان بیایند و خشک و تر را با هم بسوزانند.

 

من میل ندارم این بحث را بیش از این، دنبال کنم، همین اندازه می‌گویم که استاد مطهری گاهی چنان از همه طرف در فشار قرار می‌گرفت که نمی‌دانست چه بکند، به‌خصوص که او قبل از همه چیز یک روحانی سرشناس بود، حرمت روحانیت را کاملاً نگه می‌داشت و مایل بود همیشه به عنوان یک روحانی در میان مردم باشد. او قبل از آمدن به تهران شاید می‌خواست از مردم بازاری کناره بگیرد و در محیط دانشگاه و مدرسه سرگرم تحقیق شود، اما پس از مدتی اقامت در تهران با عامه مردم تماس گرفت و به نیروی خلاق توده مردم پی برد و به تعبیر درست‌تر، مردم را کشف کرد و روزبه‌روز به آنان امیدوارتر می‌شد. گاهی در این اواخر می‌فرمود: «اگر مردم وارد کاری شوند اعجاز می‌کنند»، دو، سه شب پیش از مراجعت امام به تهران در مدرسه «رفاه» مرکز استقبال از امام، عقیده و ایمان ثابت و راسخ امام را به ملت ـ‌که وی در پاریس از امام شنیده بود‌ـ برای دیگران بازگو کرد.(5)

 

بنابراین او باید با مردم کار می‌کرد و اعتماد توده را جلب می‌کرد، باید آبروی روحانی بودن خویش را حفظ می‌کرد و این امر به نوعی خویشتن‌داری و مردم‌داری و رعایت عواطف و احساسات و آداب و رسوم مردم و روحانیت نیاز داشت وگرنه وجود او بی‌خاصیت می‌شد.

 

پس، آن تندروی‌ها و بی‌باکی‌های دوستان غیرروحانی، با خط مشی اجتماعی آقای مطهری که پس از سال‌ها تجربه در پیش گرفته بود سازگار نبود، اما مثل اینکه آن جوانان و مردان پرشور این نکته را لمس نمی‌کردند.

 

در عین حال آقای مطهری تا آنجا که ممکن بود آنان را برای خود و انقلاب نگه می‌داشت و گفته‌ها و نوشته‌هایشان را توجیه و حمل بر صحت می‌کرد و نقطه‌های ضعف را به آنها گوشزد می‌فرمود. به‌راستی، مطهری یک مصلح واقعی بود، روحش شاد.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

(1) یکی از اعضای کمیسیون اجرای تصویبنامه فوق، مجتبی مینوی بود که معترف به مقام فضل و لیاقت استاد مطهری بود و شایستگی او را برای دانشیاری انکار نمی‌کرد. من از ایشان پرسیدم: «چطور شد که آقای مطهری را در آن لیست قرار ندادید؟» جواب داد: «من با او موافق بودم، اما فروزانفر اظهار کرد که چون آقای مطهری سابقه فعالیت‌های سیاسی دارد، می‌ترسم اگر نام او به میان بیاید و بعضی که او را می‌شناسند به این سابقه اشاره کنند و کمیسیون را به این فکر بیندازند که به سابقه همه افراد مورد نظر رسیدگی کنند و به همین بهانه کار سایرین معوّق بماند»، چون قرار بر این بود که آن کمیسیون بیش از یک جلسه تشکیل نشود، از این جهت نام مطهری را حذف کردند. من بعداً گفت‌وگویم با آقای مینوی را برای آقای مطهری نقل کردم. وی گفت: «فروزانفر از من عذرخواهی کرد و گفت: از اینکه نتوانستم نام شما را بیاورم شرمنده هستم. والعلم عندالله».

 

(2) برای پی بردن به طرز قضاوت علوی‌ها و زیدی‌ها در‌باره حضرت صادق(ع) و سایر پیشوایان برحق، به مقدمه صحیفه سجادیه رجوع شود. در آنجا طی گفت‌وگوی مفصل بین یحیی‌بن زید و ابوخالد کابلی، یحیی از وی می‌پرسد: «مردم به ما (خاندان زید) راغب‌ترند یا به حضرت جعفربن محمد(ع)؟» ابوخالد در پاسخ می‌گوید: «به جعفربن محمد.» یحیی می‌گوید: «علت معلوم است، ما مردم را به مرگ (یعنی مبارزه و شهادت) دعوت می‌کنیم و جعفربن محمد به حیات (یعنی تقیه و عدم مبارزه)»!...

 

(3) سوره الحجر: 47ـ45.

 

(4) البته این مؤلف بعد از انقلاب راه و روش دیگری را در پیش گرفت که مورد تأیید ما نیست.

 

(5) جریان بحث‌های آن شب در میان رجال روحانی انقلاب و اختلاف نظر آنان در پذیرفتن بختیار از سوی امام در پاریس، یکی از حوادث حساس اول انقلاب است که در خور ثبت در تاریخ انقلاب است و این قبیل اشخاص که نام نمی‌برم بعداً مقابل انقلاب قرار گرفتند و از صحنه مبارزه خارج شدند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31