زندگي و مبارزات شهيد ابوالفضل پيرزاده (11)

Zendegimobarezate Pirzade

آقاي نوعي اقدام در ادامه مي گويد :

" مهر ماه سال 1358 بود كه از دانشگاه اصفهان فارغ التحصيل شدم و به اداره ي كل آموزش و پرورش آذربايجان شرقي رفتيم و خودم را براي خدمت در هر منطقه اي كه نياز به معلم رياضي داشت ، معرفي كردم . به من گفته شد كه در شهرستان پارس آباد حتي يك معلم رياضي هم وجود ندارد و بهتر است در اين شهر تدريس كنيد و من هم با توجه به روحيه ي انقلابي كه در آن روزها در همه وجود داشت ، با كمال ميل راهي اين شهر شدم .

بعد از اين كه ابلاغ گرفتم يك سري وسايل ساده ، رختخواب و وسايل شخصي برداشتم و بدون اين كه از وضعيت اين شهر باخبر باشم و در حالي كه حتي يك بار هم به پارس آباد نرفته بودم ، راهي اين شهر شدم . به محض رسيدن به شهر از هر كسي كه ميسر بود درباره ي بچه هاي اردبيل كه در اين شهر بودند پرسيدم ، تا اين كه از يك نفر شنيدم كه ابوالفضل پيرزاده و علي اكبر اجاق نژاد هم در اين شهر هستند .

ابوالفضل قبل از ظهرها در جهاد سازندگي كار مي كرد و بعدازظهر ها هم مدرسه مي ساخت كه البته بيشتر سعي مي كرد كارگري كند . آقاي اجاق نژاد هم جانشين دادستان انقلاب پارس آباد بود . بلافاصله بعد از اين كه فهميدم آنها هم در پارس آباد هستند با پرس و جو خوابگاه آنها را پيدا كردم .

آنها در خوابگاه جهاد بودند و به غير از اين دو نفر چند نفر از اردبيل و تبريز هم در خوابگاه بودند و به اين ترتيب من هم وارد جمع آنها شدم . قبل از ظهرها تدريس مي كردم و بعدازظهرها همراه آنها براي ساختن مدرسه كارگري مي كرديم . شب ها هم معمولاً براي دفاع از مراكز و نهادهاي انقلابي مثل سپاه و دادگاه انقلاب در مقابل حمله ي گروهك ها ، كشيك مي داديم .

در اين ميان نقش ابوالفضل پيرزاده از همه پر رنگ تر بود . او كه به شجاعت شهرت داشت ، با ايمان و اعتقاد و اخلاق بالايي كه داشت از يك طرف با بچه هاي جهاد همكاري مي كرد ، اگر جايي لازم مي شد سخنراني مي كرد ، اگر چيزي براي نوشتن لازم بود ، مي نوشت . خلاصه هر كاري كه ممكن بود روي زمين بماند ، تمام شبانه روزش را روي آن كار مي گذاشت و انجامش مي داد .

خان ها در پارس آباد مشكل آفرين بودند كه با محوريت ابوالفضل توانستيم آن را حل كنيم و با تمام سنگ اندازي هاي خان ها و ضد انقلاب ، كم كم شهر به آرامش رسيد . با اين كه بنده خدا ابوالفضل مشغله ي زيادي داشت ، ولي بعد از اين كه من رئيس دبيرستان 17 شهريور شدم ، از او خواستم تا درس بينش اسلامي را هم تدريس كند و او هم قبول كرد .

هم زمان ما دوست ديگري هم به نام نادر سليمان زاده داشتيم كه ليسانس ادبيات انگليسي داشت ، از او هم تدريس انگليسي را خواستيم و او هم با كمال ميل پذيرفت و به اين ترتيب با يك سري معلمان متعهد و انقلابي ، دبيرستان 17 شهريور را اداره كرديم .

شهر پارس آباد در آن مقطع زماني به خاطر اين كه جمعيت كمي داشت ، اكثر مسئولانش از ساير شهرستان ها انتخاب شده بود و همگي دست به دست هم داديم و در حالي كه در عنفوان جواني و زير سي سال و حتي 25 سال سن داشتيم ، اين شهر را هم از لوث منافقين و ضد انقلاب و هم خان ها آزاد كرديم و به آرامش رسانديم . "

داديار دادگاه انقلاب :

ابوالفضل در حالي كه به همراه داور يسري مشغول سر و سامان دادن به گروه ها بود و بعد از انحلال گروه ها در حال تشكيل نطفه ي اوليه ي سپاه در اردبيل بود ، هم زمان در دادگاه انقلاب پارس آباد مغان هم فعاليت داشت كه از تهران خبر رسيد كه طبق حكمي از سوي دادستان كل انقلاب ، آيت الله قدوسي او به عنوان داديار دادگاه انقلاب در شهر گنبد كاووس انتخاب شده و بايد راهي اين شهر شود .

ابوالفضل علاوه بر اين كه اين حكم را يك تكليف احساس كرد و مصداق آن جمله ي " ما مأمور به تكليفيم ، نه مأمور به نتيجه " مي دانست ، از يك طرف هم به خاطر اين كه سال ها شاگرد آيت الله قدوسي بود بدون اين كه منتظر رسيدن حكم باشد ، راهي گنبد كاووس شد .

نكته ي جالب در اين مقطع زماني اين است كه ابوالفضل در مأموريتي به همراه آقاي رحيم رستمي كه از اردبيل به پارس آباد رفته بود تا به نمايندگي از آيت الله مشكيني جهت جلوگيري از بحراني كه در آن عده اي از خوانين ، قصد چپاول كشت و صنعت مغان را داشتند ، رسيدگي كند ؛ در مسير بازگشت به اردبيل ، ماشين جيپي كه داخل آن بودند تصادف كرده بود و از ناحيه ي پا دچار شكستگي شده بود ، ولي به محض اين كه از حكم شهيد آيت الله قدوسي مطلع مي شود با همان وضعيت پا به تركمن صحرا عازم مي شود .

در ماههاي آغازين پيروزي انقلاب از آن جايي كه انقلاب مردم ايران پشت ابرقدرت ها را به زمين زده بود و رژيمي مثل حكومت محمد رضاي پهلوي را كه همه ي ابرقدرت ها و دولت هاي بزرگ جهان از آن حمايت مي كردند ، از صحنه ي روزگار حذف كرده بود ؛ اين مسئله براي دولت هايي مثل آمريكا و حتي برخي از همسايگان ايران خيلي سخت بود ، به همين علت آنها كه احساس مي كردند در داخل ايران همه چيز به هم ريخته و مي توانند از اين موقعيت براي از بين بردن يكپارچگي كشور استفاده كنند ، در هر گوشه از كشور پهناور ايران غائله اي را تدارك ديدند .

از طرفي چون احساس مي كردند در هر گوشه اي از ايران با هرج و مرج در ارتش و نيروهاي مسلح ايران مي توانند كشوري جديد به وجود آورند ، لذا غائله هايي مثل گنبد ، كردستان ، خوزستان ، بلوچستان و غيره را طرح ريزي كردند ؛ غافل از اين كه مردم اين مناطق جواب اين خائنين را مي دهند و در نبود نيروي ارتش، اين غائله سازان را براي هميشه از كشور طرد مي كنند .

اين فرصت طلبان و فتنه گران فكر مي كردند مي توانند با كمك دولت هاي خارجي ، در آب گل آلود بعد از انقلاب ماهي بگيرند ، غافل از اين كه اگر در آن مقطع زماني ارتش وجود نداشت و يا اين كه كارايي اش از دست رفته بود ، ولي مردم حضور داشتند و اين مردمند كه به ارتش يك كشور و ملت روح و توان و جسارت مي دهند .

و چه بسا كشور و دولت هايي كه قوي ترين ارتش ها را داشته اند ، ولي به خاطر اين كه از حمايت مردم برخوردار نبودند، به راحتي از بين رفته اند و نمونه ي بارز و قابل لمس آن ، ارتش شاهنشاهي محمد رضا شاه پهلوي بود .

ابوالفضل در عنفوان جواني به عنوان داديار انقلاب با حكم آيت الله قدوسي روانه ي شهر گنبد كاووس شد و در جاري ساختن احكام بر خائنين و سرسپردگان بيگانه ي آنها ،چندين ماه در دادگاه انقلاب گنبد كاووس تلاش كرد و در مناطق بحراني حضور يافت .

ايشان علاوه بر دادگاه انقلاب گنبد كاووس ، مدتي هم در دادگاه انقلاب پارس آباد فعاليت و در محاكمه ي نيروهاي ساواك نقش بسياري داشت . از ديگر كارهاي او در پارس آباد تدريس قرآن و بينش در

دبيرستان 17 شهريور اين شهرستان بود .

 

خدمت در راديوي اردبيل :

از جمله مسئوليت هاي ديگري كه ايشان بعد از انقلاب در اردبيل به عهده گرفتند ، نظارت بر توليد برنامه هاي صدا و سيما در اردبيل بود .

آقاي مجيد علي اكبري كه حدود ده سال مديريت صدا و سيماي اردبيل را از سال 60 تا 70 بر عهده داشته است در اين باره مي گويد :

" در آن موقع در برنامه ريزي ، در نوع هدايت آنتن اين مركز ، در نوع انتخاب آدم ها ، در نوع انتخاب مطالب ، در نوع برنامه سازي ، چون در اردبيل فقط صدا بود و سيما هنوز راه اندازي نشده بود ، خيلي حساسيت وجود داشت و وجود ايشان در راديوي اردبيل كمك بزرگي به ما بود ."

آقاي عادل قديمي درباره ي دوراني كه ابوالفضل در صدا و سيما بود چنين مي گويد :

" با توجه به اين كه مركز صدا و سيماي اردبيل بعد از انقلاب پاك سازي نشده بود و در آن نيروهاي وابسته به گروه هاي ضد انقلاب و مذهب وجود داشتند ، مرحوم آيت الله مروج ، آقاي مجيد علي اكبري را كه از نيروهاي انقلابي اصيل بودند براي مديريت صدا و سيماي مركز اردبيل انتخاب كردند .

ابوالفضل پيرزاده قبل از مجيد علي اكبري در صدا و سيما فعال بود و مسئوليت طرح و برنامه را بر عهده داشت و نقش مهمي را در تصفيه و پاكسازي نيروهاي توده اي و غيره ايفا مي كرد ."

مسئوليت زندان اردبيل :

ابوالفضل تنها يكجا مستقر نمي شد . در هر جايي كه به او نياز داشتند ، سريع حاضر بود . وقتي هم كه براي اداره ي زندان اردبيل او را خواستند ، اين مسئوليت را هم بر عهده گرفت .

بعد از چند ماه از پيروزي انقلاب ، چهره ي واقعي برخي از گروه هايي كه قبل از آن در مبارزات عليه رژيم شاه شركت داشتند ، نمايان شد .

گروه هايي مثل سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق كه در ابتدا با گرايش مذهبي و با كمك گرفتن از نيروهاي مذهبي و حتي بزرگان روحانيت شكل گرفته بود، ولي در نيمه ي راه به گرايش ماركسيستي تغيير ايدئولوژي داد و حمايت گروه هاي مذهبي و به ويژه روحانيت را هم از دست داد .

اين گروه (سازمان مجاهدين خلق) كه انحراف افكار و ايدئولوژي اش قبل از انقلاب نمايان شده بود و حتي در درون خود گروه هم جناياتي شبيه جنايات ساواك انجام گرفته بود با توجه به اين كه هنوز چهره ي واقعي شان براي مردم نمايان نبود و توده ي مردم آنها را از مبارزان عليه رژيم ستمشاهي مي دانستند ، بعد از پيروزي انقلاب كم كم شروع به سنگ اندازي در مقابل تشكيلات نوپاي انقلاب كردند .

و از زماني كه رهبران اصيل انقلاب مشغول سر و سامان دادن به امورات جاري كشور و مردم بودند ، آنها نيز از فرصت به دست آمده جهت اغفال جوانان استفاده كردند تا اين كه اسلحه و مهمات پنهان شده را به سمت رهبران انقلاب و مردم گرفتند و هر روز تعدادي از بهترين نيروهاي انقلاب را به شهادت رساندند .

با آشكار شدن ماهيت اين گروه (سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق) نيروهاي انقلاب و دستگاه هاي شهرباني و انتظامي و نظامي از سوي بزرگان انقلاب دستور يافتند تا همه ي گردانندگان و نيروهاي اين گروه را بازداشت كنند .

در اردبيل نيز در دوران بعد از انقلاب ، فعاليت سازمان مجاهدين خلق و ماركسيست ها شروع شده بود و به محض اين كه هويت آنها مشخص شد ، گروهي از آنها دستگير شدند . ابوالفضل زماني كه مسئوليت زندان اردبيل را به عهده داشت وقتي اين افراد را كه اكثراً اغفال شده بودند در زندان مي ديد ، خيلي ناراحت مي شد .

اسماعيل علي اكبري درباره اين بخش از مسئوليت ابوالفضل مي گويد :

" گروهي از طرفداران منافقين (سازمان مجاهدين خلق) و كمونيست ها در زندان اردبيل محبوس بودند و ايشان مسئوليت زندان را بر عهده داشت . بعد از حادثه ي هفت تير خيلي از دوستان مان حتي نمي خواستند چهره ي اين افراد را ببينند ، ولي ابوالفضل هر روز به جمع اين زندانيان مي رفت .

ما هر چه به او مي گفتيم كه به جمع اين افراد نرود ، چون ممكن است بلايي سر او بياورند ، ولي ايشان قبول نمي كرد و حتي براي حمام كردن به آنها كمك مي كرد و خودش هم با آنها حمام مي كرد و به ما مي گفت : اينها ذاتاً منحرف نيستند ، بلكه شرايط باعث شده اين طوري شوند و اي كاش دوباره به آغوش اسلام برگردند ."


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31