هنگام ورود حضرت امام شهید مفتح چه فعالیتی داشتند؟
هنگام تشریففرمائی حضرت امام، شهید مفتح در کمیته استقبال، فعالیت داشتند و کمیته انتظامات را تشکیل دادند، من هم افتخار داشتم که در این کمیته در خدمت او باشم.
در نماز عید فطر سال 1357 در کنار او بودید؟
بله، یادم هست که سه صف پشت سر او ایستاده بودند. نماز که تمام شد، او پیام داد و راهپیمایی شروع شد. در ابتدای خیابان دولت، مأموران حمله کردند و او به زمین خورد و عمامه از سرش افتاد. عدهای دور او را که ضربه خورده بود، گرفتند؛ اما شهید مفتح بلند شد و همه را به مسالمت دعوت کرد و گفت: «چیزی نگویید و کاری نکنید.» همیشه با همه؛ حتی با دشمنانش با خوشرویی برخورد میکرد. حرفهایش از سوز دل و با روی باز بود و بیشتر دوست داشت با جوانها سروکله بزند، او خیلی روی جوانها حساب میکرد.
چه شد که مراقبت از او را به عهده گرفتید؟
بعد از شهادت آیتالله مطهری، به زور حفاظت را به او تحمیل کردیم.
چرا به زور؟
او اصلا دوست نداشت از مردم دور باشد و میگفت: «وقتی با محافظ بین مردم این طرف و آن طرف بروم، بین من و مردم فاصله میافتد.» به هر حال ما زیر بار نرفتیم و چند نفری بودیم که حفاظت او را به عهده گرفتیم.
آیا شما اعضای گروه فرقان را می شناختید؟
دو نفر از آنهایی که دکتر مفتح را ترور کردند، نزدیک منزل او زندگی میکردند و در واقع، هممحلهای بودند.
پس شما در جریان تهدیدات آنها بودید؟
یک سخنرانی به اتفاق دکتر رفتیم که به ما گفتند: «اینجا مشکوک است.»
از تلفنها و نامههای تهدیدآمیز به شهید مفتح چیزی به یاد دارید؟
شهید مفتح دو بار خیلی گذرا اشاره کرد و گفت: «از این حرفها زیاد است.» ولی معمولا درباره این مسائل صحبتی نمیکرد که دیگران نگران نشوند..
بعد از شهادت استاد مطهری، حال و روز شهید مفتح چگونه بود؟
مرتب دربارهاش صحبت میکرد، به شدت دلتنگ او بود و دائما میگفت: «بعدها مردم متوجه خواهند شد که چه گوهری را از دست دادهاند.»