زمینه های پیدایش فرقان و فرقان گونه گان

عصرهای جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم ، من بسیار متأثر بودم و در آن جلسه فریاد زدم و عمامه ام را به زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و به نام اسلام ، چنین مطالبی پخش شود؟

Bookroom.ir File 5711

" زمینه تأثیر آنها را قبلی ها فراهم کردند "

• درآمد :

تاریخ قبل و بعداز پیروزی انقلاب اسلامی گواه بر آن است که پس از استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری ، شخصیتی تا پایه آیت الله محمد تقی مصباح یزدی نسبت به پدیده التقاط در تفسیر از اصول و مبانی اسلامی حساسیت نشان نداده است .

ایشان همانگونه که در گفتگوی شماره اول به یادآور گفتند ، در کارزار و آشفته بازار انقلابی گری و انقلابی نمایی سال های مبارزه ، تکلیف خود را در پیراسته و منزه نگه داشتن ساحت معارف دین از هجوم افکار الحادی یافتند ، تشخیصی که از همان دوره تا هم اینک محل تحلیل های گوناگون موافقان و مخالفان ایشان است .

بدیهی است که در بازکاوی بسترهای ظهور فرقانیان گفتگو با استاد برای ما بس مغتنم بود و همان گونه که پیشاپیش حدس زده بودیم ، حاصلی بس غنی و پر نکته داشت که نتیجه آن در پی می آید .

آنچه باقی می ماند سپاس فراوان ما از این اندیشمند گرانمایه است که برغم بنای خویش در عدم گفتگوی مطبوعاتی ، بار دیگر یادآور را مرهون لطف خویش ساختند .

 

* * * * *

 

./ همان طور که استحضار دارید ، گروه موسوم به فرقان در سال 1355 با تمایلی ملموس به معارف چپ و اصرار شدید بر تئوری اسلام منهای روحانیت شروع به ارائه تعبیر و تفسیرهای قرآنی کرد . اسناد نشان می دهند که این گروه در آن برهه در جذب برخی جوانان که انگیزه های مبارزاتی داشتند و دنبال شنیدن سخنانی بودند که با منطق مبارزاتی هم جور در بیاید ، توفیقاتی داشتند .

اینها خود را حزب هم معرفی نمی کردند و می گفتند که ما یک جریان فکری هستیم . استقبال از این جریان مسبوق به سابقه هم بود ، یعنی قبلاً قبح مصادره احکام اسلام و آیات قرآن به نفع جریان چپ و مارکسیسم و نیز اسلام منهای روحانیت، نزد برخی از کسانی که مدعی مبارزه بودند ، ریخته بود و در نتیجه گرایش نسبتاً محسوسی نسبت به این تفکر پیش آمد .

حضرتعالی به عنوان شخصیتی که از چهار دهه قبل نسبت به پدیده التقاط و گروه های این چنینی حساس بوده اید ، تصور می کنید قبل از ظهور فرقان یعنی در مقطع قبل از سال 55 چه جریاناتی بودند که زمینه ساز نفوذ کلمه اینها در بین جوانان و دانشگاهیان شدند و در نتیجه حساسیت چندانی نسبت به حضورشان نشان داده نشد ، جز یکی دو مورد که شاخص ترین آنها مرحوم شهید مطهری بود .

_ قبل از پیروزی انقلاب ، حوادث و جریاناتی اتفاق افتاد که تجزیه و تحلیل آنها و قضاوت درباره آنها نیاز به فرصت زیادی دارد که طبعاً در یکی دو جلسه ، میسر نمی شود . اجمالاً باید نگاهی کلی به فضای فرهنگی و سیاسی آن زمان بیندازیم .

در آغاز نهضت امام (ره) و روحانیت ، یک جریان سیاسی قوی در کشور وجود داشت و طیفی نسبتاً گسترده از گروه ها و احزاب را در بر می گرفت که جامع آنها گرایش مارکسیستی بود . شاخص ترین احزاب این جریان ، یکی حزب توده بود و دیگران فداییان خلق که بعدها به اکثریت و اقلیت تقسیم شدند ، احزاب دیگری هم بودند که رسماً مارکسیست بودند .

ادعای جریان چپ این بود که اساساً مارکسیسم ، علم انقلاب است و هر جای دنیا انقلابی اتفاق بیفتد ، نشأت گرفته از تئوری های مارکسیستی است . این طرز فکر در کل دنیا آثار زیادی بر جای گذاشت ، بر اساس همین نگاه ، انقلاب های زیادی شکل گرفت و همه آنها هم انقلاب علیه استعمار بود ، اما ایدئولوژی آنها مارکسیسم بود ، به همین دلیل رفته رفته این گمان تقویت شد که مارکسیسم علم انقلاب است .

در کشور ما هم پیدایش و تقویت این تفکر ، به سال ها قبل بر می گردد ، حزب توده سابقه طولانی فعالیت در کشور دارد و سابقه آن به شهریور 20 می رسد . این حزب در دوره رضاخان فعال بود و از چهره های شاخص آن دکتر ارانی بود . به هر حال مارکسیسم طیف وسیعی از گروه ها را در بر گرفت و بسیاری از احزاب ، رسماً مارکسیست بودند .

در مقابل هم حرکت روحانیت ، به خصوص از زمانی که به رهبری حضرت امام اوج گرفت ، توده مردم مسلمان ایران را جذب کرد . احزاب انقلابی مارکسیستی در واقع این جریان را به عنوان رقیب نیرومند خود دیدند و احساس خطر کردند ، گو این که در این جریان هیچ زمینه تشکیلاتی وجود نداشت . ولی قوت فکر و یا به اصطلاح امروز ، ایدئولوژی ، قدرت رهبری امام و نفوذی که در توده های مردم داشتند ، برای مارکسیست ها یک رقیب بسیار خطرناک محسوب می شدند .

از آن وقت اینها سعی کردند رقیب را تضعیف کنند و در واقع در مقابل خود دو دشمن را می دیدند ، یکی رژیم شاه و دیگری روحانیت و لذا می بایست در دو جبهه بجنگند . عمده فعالیت این گروه ها هم در دانشگاه ها بود . فعالیت های توده ای شان را هم میان کشاورزان و کارگران بردند . البته در دانشگاه ها بیشتر بر فلسفه ماتریالیسم ، ماتریالیسم تاریخی ، ماتریالیسم فلسفی و مارکسیسم به مثابه ایدئولوژی متمرکز بودند و نسبتاً موفق هم شدند .

به هر حال وقتی روحانیت به میدان آمد ، آنها احساس کردند رقیب جدیدی پیدا شده و سعی کردند او را از میدان بیرون کنند و در واقع مثلثی تشکیل شد که هر ضلعش دو دشمن داشت. دشمن روحانیت شاه بود و مارکسیسم ، مارکسیسم هم روحانیت بود و شاه ، دشمن شاه هم مارکسیسم بود و هم روحانیت .

در این میدان که این سه عنصر در آن با یکدیگر می جنگندند ، برای بسیاری از جوانان ، به خصوص دانشگاهیان تضادی به وجود آمد ، یعنی همه بر اساس فطرت پاک خودشان و مشاهداتی که از دستگاه داشتند و ضررهایی که به واسطه وابستگی آن به استعمار متوجه کشور می شد ، احساس می کردند که باید با این دستگاه مبارزه کرد ، اما نمی دانستند که باید راه روحانیت را انتخاب کنند یا مارکسیسم را برگزینند ، از این رو تضادی را در وجود خود احساس می کردند .

این تضاد در میان کسانی که تحت تأثیر علائق خانوادگی ، محیط و یا علائق فردی و شخصی خودشان گرایشات مذهبی داشتند ، بیشتر بود . از یک طرف می خواستند در فعالیت های مبارزاتی شرکت کنند و کم و بیش مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب پذیرفته بودند ، از یک طرف می دیدند ، مارکسیسم با اسلام نمی سازد .

این بود که گروه های مختلفی با الهام از اشخاص مختلف سعی کردند به نحوی این تضاد را بر طرف کنند و کاری کنند که هم از علم مارکسیسم استفاده کنند و آن را به عنوان روشی انقلابی برگزینند و هم از سوی دیگر از ارزش های اسلامی و باورهای خودشان دفاع کنند .

در این زمینه سلیقه های گوناگون ، توسط افراد مختلفی مطرح و دست به کار شدند . چیزی که برای این گروه فرهنگی، دانشگاهی و فرهیخته ، مشکل گشا تلقی می شد ، این بود که بعضی از تحصیلکرده های ایرانی که در خارج تحصیل کرده بودند ، به خصوص در رشته های جامعه شناسی ، علوم سیاسی و حتی تاریخ ، در صدد بودند برای حل این تضاد ، نسخه ای را از اروپا بیاورند .

بسیار هم طبیعی بود ، چون آن روزها در میان قشر تحصیلکرده ما شاید یک درصد از افراد هم خود باوری نداشتند و همه چیز اعم از علم ، تکنولوژی ، اقتصاد ، قدرت بین المللی و ... را دستاورد غرب می دانستند . اگر هم بر زبان نمی آوردند ، در دلشان بود که ما اگر می خواهیم پیشرفت کنیم و از این مشکلات رهایی پیدا یابیم ، باید از نسخه های خارجی اقتباس کنیم و ببینیم آنها چه راهی را طی کرده اند که به اینجا رسیده اند و ما هم همان راه را برویم .

این مطلبی بود که تقی زاده در صدر مشروطیت صراحتاً گفت که ما اگر می خواهیم پیشرفت کنیم ، باید از مغز سر تا نوک پا غربی شویم ! البته خیلی از اینها سوء نیتی هم نداشتند و واقعاً این طور فکر می کردند که اگر آنها پیشرفت کرده اند ، باید دید چه کرده اند .

در زمینه علوم مهندسی و رشته هایی که سر و کار مستقیم با مسائل مادی دارند ، از جمله پزشکی ، شیمی ، فیزیک و ... خیلی راحت می شد اقتباس کرد و جواب هم می داد ، اما در این میان ناخودآگاه قیاسی صورت گرفت که اگر می توان در علوم دقیقه از غرب اقتباس کرد ، در علوم انسانی هم این کار شدنی است و همان کسانی که این صنایع و تکنولوژی را به ما داده اند ، در علوم انسانی هم حرفی برای گفتن دارند و می توان از روانشناسی ، جامعه شناسی ، اقتصاد و ... آنها نیز اقتباس کرد .

کسانی که به علوم اجتماعی حساسیت داشتند ، وقتی که در خارج تحصیل کردند و با فضای آنجا آشنا شدند ، ملاحظه کردند که شبیه مشکلات جامعه ما برای آنها هم وجود داشته و آنها توانسته اند حل کنند . کسانی هم که استعداد خوبی داشتند و دنبال این بودند که از تجربه های غربی ها و اروپایی ها مواردی را اقتباس کنند .

چند چیز در آنجا توجه شان را جلب کرد که مسائل چندان مخفی ای هم نبودند . یکی از آنها تحول مدرنیته و پیدایش رنسانس بود که نقطه عاطفی در تاریخ غرب محسوب می شود و هر کس مختصر آشنایی با تاریخ جهان داشته باشد ، متوجه خواهد شد که رنسانس ، تاریخ اروپا را کاملاً به دو بخش متمایز تقسیم کرد .

به قول خود غربی ها رنسانس باعث شد که ارزش ها از آسمان به زمین بیایند ، بدین معنا که در دوران قرون وسطی مردم به دنبال ارزش های ملکوتی و آسمانی و الهی بودند ، ولی از دوران رنسانس این مسئله عوض شد و محول ارزش ها از آسمان به زمین و انسان منتقل گردید و به طور کلی گرایشات اومانیستی شکل گرفت .

پدیده خاص دیگری که در اروپا روی داد، پدیده پروتستانیسم بود، قبل از پیدایش پروتستانیسم تحمل سیطره کلیسا با سلاطین و قدرتمندان و زورمندان برای مردم مشکل بود . مردم می دیدند که اینها برای دوشیدن مردم و ظلم به آنها دستشان با حاکمان در یک کاسه است و مردم در مقابل آنها و حاکمان قدرتی ندارند .

انقلابیون غربی و کسانی که گرایشات اصلاح طلبانه داشتند ، معتقد بودند باید سیطره کلیسا را که در جهت ظلم و نامردمی کار می کند ، شکست والا تا زمانی که کلیسا قدرت داشته باشد ، مردم توسری خور خواهند بود .

زمینه هایی فراهم شد که قدرت کلیسا بشکند و غرب در زمینه های علوم پیشرفت کند و موجبات تضعیف کلیسا فراهم شود . رفتاری که کلیسا با گالیله و امثال او کرد ، آن را بدنام کرد و نیز فسادهایی که در داخل دستگاه کلیسا بود و ظلم های گسترده ای که می کرد ، زمینه را برای پیدایش رنسانس و تنزل دستگاه پاپ فراهم کرد .

ضربه نهایی را لوتر و امثال او به کلیسا زدند و انتقادات تندی را متوجه این نهاد کردند و آن را مورد حمله شدید قرار دادند . زمینه های اجتماعی هم فراهم بود ، مردم به کلیسا بدبین شده بودند و از ارزش کلیسا در اذهان کاسته شده بود ، اینها هم ضربه نهایی را به کلیسا وارد کردند و بحث پروتستانیسم شروع شد .

حالا این که اینها چه کسانی بودند و چه اهدافی داشتند ، قضاوت های مختلفی درباره شان هست ، بعضی ها در این زمینه گرایش های تندی دارند که من چون مورخ نیستم ، درباره آرای آنها قضاوتی نمی کنم .

بعضی می گویند که این حرکت از دسیسه های یهودی ها بوده و حتی خود مارتین لوتر هم خطاب به کلیسای کاتولیک گفته بود : " اگر کاتولیک ها از این که مرا کافر بنامند ، خسته شده اند ، بهتر است مرا یهودی بنامند ." به هر حال جریان فوق العاده خطرناکی برای کلیسای کاتولیک پیش آمد و معترضین در میان روشنفکران و کشورهایی تازه تأسیسی مثل آمریکای شمالی نفوذ زیادی پیدا کردند . آنها در انگلستان اساساً کلیسای جدیدی را تأسیس کردند و به بسط نفوذ خود پرداختند ، در آلمان و فرانسه هم همین طور به خصوص آلمان .

علتی که باعث شد اینها بتوانند در میان مردم نفوذ زیادی پیدا کنند ، این بود که واسطه بین خدا و خلق خدا شدند و به وکالت از طرف خدا ، گناهان مردم را می بخشیدند ! و انجیل را آنگونه که می خواستند تفسیر می کردند ، بعد از این رویداد آنهایی که از دستگاه کاتولیک گلایه داشتند ، نفس راحتی کشیدند و گفتند از دستشان خلاص شدیم و حالا دیگر خودمان می توانیم انجیل را معنا و به آن عمل کنیم و نیازی به وساطت پاپ و کشیش نداریم .

این نظر به سرعت رواج پیدا کرد و حتی به علوم سیاسی و اقتصادی هم کشید . من در این زمینه تخصصی ندارم و لذا وارد بحث تأثیر این جریان بر تمدن و پیشرفت اروپا نمی شوم ، اما اجمالاً باید اشاره کنم که بعضی ها در این باره خیلی مبالغه می کنند و اساساً تمدن جدید و نیز اقتصاد را مرهون پروتستانیسم می دانند .

این دو نقطه عطف تاریخ اروپا ، برای دانشجوی مسلمان ایرانی که بین دین و این حرکت های اجتماعی و سیاسی که کم و بیش متأثر از مارکسیسم بودند ، نوعی تضاد و سرگردانی را ایجاد می کرد ، مخصوصاً وقتی به محافل علمی و متفکرین تأثیر گذار آنها نگاه می کرد که یا رسماً مارکسیسم را پذیرفته بودند و یا به نحوی از آن متأثر شده بودند .

مخصوصاً در بین اساتید جامعه شناسی و تاریخ دانشگاه های مهم فرانسه ، مخصوصاً سورین کسانی مثل گوروویچ وجود داشتند که افکار ماتریالیستی داشتند و فیلسوف جامعه شناسی هم تلقی می شدند و اینها باعث می شدند که روشنفکر ایرانی بگوید بد نیست نسخه ای از تحولات غربی را بگویم و سعی کنیم آن نسخه را در اجتماع خود جا بیندازیم .

وقتی این دانشجویان به داخل کشور برگشتند و شروع به فعالیت کردند ، آن عده که استعدادی داشتند و وجهه اجتماعی مطلوبی هم برایشان فراهم شد ، در دانشگاه ها نفوذ پیدا کردند و جوانان را به طور کلی و جوانان دانشگاهی را مخصوصاً تحت تأثیر قرار دادند تا از نسخه پروتستانیسم برای اسلام جدیدشان استفاده کنند .

فکرشان هم این بود که نه اسلام را کنار می گذاریم و نه اسلامی را که آخوندها و روحانیون و علما می گویند ، می پذیریم . اگر بخواهیم این را بپذیریم ، دست و بالمان حسابی بسته می شود و همین که بخواهیم کاری کنیم ، می گویند حرام و خلاف شرع است ، نخواهیم هم بپذیریم در حرکت های اجتماعی پیشرفتی نمی کنیم ، باید دستمان باز باشد که به هر چه می خواهیم عمل کنیم و پایبند به اصول کلامی و فقهی متعارف هم نابشیم .

تصور کردند که در جامعه ما هم تضادی شبیه به تضاد کلیسای کاتولیک و روشنفکرها وجود دارد ، نمونه آن هم مشروطیت و مخالفان آن بود . مخالفان مشروطیت را کاتولیک های مسلمان و روشنفکرها را پروتستان فرض کردند . بنابراین به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهیم از این تضاد خلاصی پیدا کنیم ، باید پروتستانیسم را از یک طرف و رنسانس را از سوی دیگر منتها با ظاهر اسلامی ، مطرح کنیم .

اینها بحث هایی هستند که در نوشته های آن دوران مطرح شده اند . اینها راهکارهایی را که برای نجات و پیشرفت کشور مطرح می کنند یکی رنسانس اسلامی است و دیگری پروتستانیسم اسلامی.

البته این تعابیر را قبلاً آخوندوف و امثال او مطرح کرده بودند . قبل از آن را نمی دانم ، ولی اولین کسانی را که می شناسیم امثال آخوندوف و معاصرین او هستند که می گفتند ما نباید صریحاً با اسلام مخالفت کنیم ، چون پیشرفت نخواهیم کرد و مردم به آسانی دست از دینشان بر نمی دارند ، بنابراین باید قالب ها را حفظ کنیم و محتوا را تغییر دهیم .

این شعار آخوندوف بود، کسان دیگری هم که با او هم فکر بودند، عملاً همین کار را می کردند و می گفتند با اسم و شعارهای اسلامی مخالفت نکنید ، اما سعی کنید محتوا را عوض کنید و همین را هم پیشنهاد می کردند که ما باید در ایران پروتستانیسم را به وجود بیاوریم .

برای دستیابی به این هدف ابتدا باید روحانیت و حوزه های علمیه را تضعیف می کردند. البته در این جهت می توانستند خوب موفق شوند، چون دستگاه شاه هم با آنها همراه بود. این هدف مشترک شاه و این روشنفکرها و به اصطلاح انقلابیون بود که در این جهت مزاحمی نداشتند و لذا خوب تاختند و هر چه می خواستند حتی به زبان شوخی و طنز و مسخره و توهین به آخوندها می گفتند .

طبعاً در هر گروهی نقطه ضعف های می شود پیدا کرد و اینها می گشتند و این نقطه ضعف های نه چندان اساسی را پیدا می کردند و زیر ذره بین می گذاشتند تا جایی که تز " اسلام منهای روحانیت" تبدیل به یک شعار انقلابی قابل قبول شد .

یکی از این روشنفکرها در نامه ای به پدرش می نویسد : " همان طور که مصدق تز اقتصاد منهای نفت را پیشنهاد کرد ، من تز اسلام منهای روحانیت را پیشنهاد می کنم ، او موفق نشد ، من پیشنهاد کردم و موفق شدم ." و از این بابت به خود می بالد !

این راه حلی بود که مطرح کردند که ما اسلام را قبول داریم ، منتهی خودمان به منابع اسلامی مراجعه می کنیم . قرآن برای " ناس " آمده و ما هم " ناس " هستیم . روحانیت چه کاره است ؟ علما چه کاره اند ؟ ما خودمان به سراغ قرآن می رویم و آنچه را که خودمان دلمان می خواهد از قرآن استفاده می کنیم .

و باز تئوری هایی که در غرب مطرح شده بود ، از جمله هرمونوتیک و امثال اینها استفاده و به اصطلاح تفسیر سمبلیک قرآن و شریعت را به عنوان یک استراتژی مطرح کردند و تا حدودی موفق هم شدند .

منتها برای آن که بتوانند تفسیر دلخواه خودشان را از قرآن ارائه بدهند ، در هر حال به مختصر آشنایی با قرآن نیاز داشتند و لذا سعی کردند برخی از طرفداران خود را از میان روحانیون یا طلاب جوان انتخاب کنند ، سعی کردند در چند شهر بزرگ و مراکز علمیه آنها و در روحانیت نفوذ کنند .

تهران بود و یکی هم در مشهد ، در قم هم فعالیت هایی کردند ، منتها اینجا دریایی بود که در آن چندان نمی توانستند مانور بدهند ، ولی در مشهد و در تهران موفقیت هایی را به دست آوردند ، یعنی توانستند چهره های مبتدی را جذب کنند .

./ مروجین اسلام منهای روحانیت چندان بر هویت روشنفکری خود تأکید نداشتند ! شاید این نکته را دریافته بودند که اگر بخواهند در قامت یک روشنفکر و به شکل صریح به اسلام حمله کنند ، قاعدتاً تا مورد استقبال جامعه متدینین قرار نمی گیرند ، چون ممکن است حداقل تعبیری که از این رفتار بشود این باشد که اینها درصدد رقابت با روحانیت هستند . این افراد معمولاً سعی زیادی می کردند تا بخشی از ابواب جمعی خود را از میان روحانیون انتخاب کنند .

چه رابطه ای بین ترویج اسلام منهای روحانیت آن هم توسط برخی ملبسین به لباس روحانیت با این طیف می بینید ؟ به خصوص که این روزها هم شاهد مصادیق شاخصی از این جریان هستیم . فلسفه این رویکرد چیست که این تز توسط کسانی ترویج می شود که خودشان قاعدتاً باید مدافع این جایگاه باشند ؟

_ من فکر می کنم این تاکتیک شناخته شده ای است که سابقه طولانی هم دارد . همه جا وقتی ملاحظه می شود که توده مردم ، مجموعه ای از ارزش ها را پسندیده و قبول کرده اند و برای آن حاضرند فداکاری کنند ، اگر بخواهند آن ارزش ها را از مردم بگیرند ، بهترین کار این است از کسانی که مدافع آن ارزش ها حساب می شوند ، استفاده کنند ، چون مردم این ارزش ها را از کسانی که پرچمدار آنها هستند ، یعنی علمای دین یاد گرفته اند .

وقتی کسی را بخواهند علیه دین تحریک کنند و دینش را از او بگیرند ، اگر بتوانند از میان کسانی که مروج دین حساب می شوند و مردم به آنها اعتماد دارند ، کسانی را پیدا کنند ، خیلی راهشان باز و آسان می شود و لذا دشمنان دین حق ، همیشه سعی می کردند عوامل خود را از میان کسانی انتخاب کنند که مردم آنها را به عنوان متولیان دین خود می شناسند .

این روش متداولی است ، وقتی می خواهند با اسلام مبارزه کنند ، مستقیماً نمی گویند اسلام بد است ، چون کسی زیر بار نمی رود و اقدام شان در نطفه خفه می شود ، اما اگر بگویند اسلام خیلی هم خوب است و ما هم موافقیم ، اما شما اسلام را بد فهمیده اید ، دلیلش هم این است که فلات عالم این را گفته ، کارشان آسان می شود ، چون مردم می گویند ما دین را از عالمان گرفته ایم و این هم عالم است ، لابد درست می گوید .

از آنجا که خواسته های حیوانی افراد هم با چنین تعبیر و تفسیرهایی تأمین می شود ، کار اینها می گیرد . بنابراین خیلی روشن است که حتی وقتی می خواهند با دین مخالفت کنند ، این کار را به دست کسانی انجام بدهند که به نام مدافعین دین شناخته می شوند .

من مایلم تکمله ای داشته باشم به نکته ای که در صدر گفتگو عرض کردم ، روشنفکران و جوانان ، راه حل را در این دیدند که بین دین و این افکار جدید آشتی برقرار کنند و بهترین راهش هم این بود که تفسیری را از دین ارائه بدهند که با این رفتارها سازگار باشد . این یک استراتژی بود و از تاکتیک های مناسبی هم استفاده کردند ، از جمله از زمینه های فلسفی ، علمی و اجتماعی و نیز از پیدا کردن نمونه ها .

و شواهد تاریخی مثلاً در کشور خودمان شروع کردند به بد گفتن از خواجه نصیر طوسی و علامه مجلسی و تأکید بر این که خواجه نصیر وزیر هلاکوخان بود و این را به دنیا طلبی و سودطلبی تفسیر کردند که با روحیه انقلابی نمی سازد و اگر ایشان روحیه انقلابی داشت ، نباید با حاکم وقت می ساخت و یا علامه مجلسی که منصب شیخ الاسلامی را در زمان صفویه قبول کرد ، باعث شد که صفویه بتوانند بر گرده مردم سوار شوند ، در حالی که اینها باید پرچم مبارزه را بلند می کردند !

این حرف ها را زدند و نوشتند و حتی گفتند که فلان شخص یهودی ، ارزشش برای ما بیشتر از علامه مجلسی یا خواجه نصیر است ، در حالی که خواجه نصیر طوسی کسی است که غیر از خدمات دینی، خدمات علمی فراوانی هم کرده و همچنین خدمات سیاسی و اگر نبود معلوم نیست وضع سیاسی ایران چه می شد ، یا علامه مجلسی و نقشی که در ترویج فرهنگ تشیع انجام داد ، با هیچ کس قابل مقایسه نیست .

خرد کردن چنین شخصیت هایی به بهانه این که چرا پستی را قبول کرده اند ، جای بحث فراوان دارد و اگر شاید یک صدم چنین پستی را دستگاه حاکمه به خود این آقایان می داد ، آن را دو دستی می قاپیدند ! شعار می دادند که ما انقلابی هستیم و با دستگاه نمی سازیم ، ولی شاید بشود شواهدی را ارائه کرد که همین اشخاص همراهی ها و همگامی های پنهانی با دستگاه داشته اند .

./ مقداری هم به موضوع اصلی این گفتگو بپردازیم . خود جنابعالی از کی متوجه تأویل و تفسیرهای فرقان شدید ؟ اینها حدود 25 جزء از قرآن را تفسیر کرده بودند . خود شما از چه مقطعی متوجه شدید که این نحله سر برآورده و مشغول فعالیت است و اطلاعات شما نسبت به این گروه چگونه تکمیل شد و چه حدسیاتی درباره آینده آنها می زدید ؟

_ نمود و بروز اینها در اوایل پیروزی انقلاب بود . قبل از آن چیزی به حساب نمی آمدند و چند جوان کج سلیقه تلقی می شدند . این طور نبود که قابل اعتنا باشند . در بسیاری از جاها چند نفر گرایش هایی به آنها پیدا کردند ، ولی رهبری متمرکزی وجود نداشت .

مقدمه ای را که عرض کردم عمدتاً برای این بود که زمینه فکری ای فراهم شود تا به وسیله آن بشود تحلیل کرد که آنها چگونه توانستند از فضای فرهنگی و سیاسی موجود سوء استفاده کنند .

این که چطور این گروهها پیدا می شوند ، روانشناختی خاصی دارد . افرادی پیدا می شوند که استعداد خاصی دارند و غروری در آنها پیدا می شود ، می بینند کسانی کارهای بزرگی را انجام داده اند ، به خود می گویند چرا ما این کار را نکنیم . عامل روانی مشترک بین همه اینها غرور است و این که احساس می کنند می توانند کارهای بزرگی بکنند!

قبل از پیدایش فرقان ، گروه مشابهی هم در قم سر برآورد که پس از انقلاب هم تا مدتی مشغول فعالیت های خطرناک بود . مؤسس این گروهک هم طلبه ساده ای بود که بسیار مغرور بود . من سید مهدی هاشمی را از زمانی که کت و شلواری بود می شناختم . همان زمان هم که هنوز درس رسائل و مکاسب می خواند ، حس می کردم عرضه خاصی دارد . او در محل خودشان چند نفری را جمع کرد و احساس کرد می تواند کارهایی را انجام بدهد .

موفقیت های جزئی هم در بعضی کارها پیدا کرد و به این توهم دچار شد که می تواند دنیا را تسخیر کند ، کشورهای دیگر را تابع دیدگاه خود کند ، با رئیس فلان کشور ارتباط برقرار کند و از این نوع بلندپروازی ها پیدا کرد .

خودش هم نهایتاً در اعترافاتش گفت که عامل همه اینها غرور بوده است . تقریباً تمام سران این گروه های منحرف ، آدم های مغروری بودند و همین غرورشان اینها را به انحراف کشاند و عده ای را هم به دام انداخت و گرفتار کرد .

رهبر گروه فرقان هم همین طور بود ، او فرد با استعدادی بود و به یک خانواده فقیر و مذهبی تعلق داشت. او همراه با درس های طلبگی که خیلی هم طول نکشید، به مطالعه کتاب های روشنفکران روی آورد و سخت تحت تأثیر آنها قرار گرفت و تز اسلام منهای روحانیت را که بعداً اینها پرچمدارش شدند ، از نویسنده دیگری اخذ کردند .

مطالعات او هم روی همین کتاب ها بود و سخنرانی هایی هم که می کرد ، ترجمانی از همان کتاب ها بود . تفسیرهایی هم که برای قرآن می گفت و می نوشت ، برگرفته از همان تفسیر سمبلیک قرآن بود که از فرانسه به ارمغان آورده شده بود .

فردی که این نگاه را از فرانسه آورد ، در تفسیر هابیل و قابیل در قرآن گفته بود : " هدیه قابیل پذیرفته نشد ، چون سرمایه دار بود ! و خوشه های گندم هابیل پذیرفته شد ، چون کشاورز زحمتکشی بود ! " سپس می گوید : " من نمی دانم که آن کلاغ سیاه در این قصه چه کاره است ؟ بعد متوجه شدم که آن کلاغ سیاه آخوند است ." و این آقا شد الگوی تفسیر سمبلیک قرآن !

و این نوع نگاه و تفسیر مستقل شد به آقای گودرزی که سواد کم و غرور زیاد داشت و شرایط مساعد اجتماعی هم در او این پرسش را برانگیخت که ما چرا فقط برای داستان هابیل و قابیل این کار را بکنیم ؟ می شود همه قرآن را این طور تفسیر کرد !

متأسفانه بعضی از اشخاصی که الان هم از شخصیت های پشت پرده جریانات و آشوب های اخیر هستند ، در مسجد قلهک و جاهای دیگر همین حرف ها را زدند . در سایه اظهارات آن افراد چهره هایی مانند گودرزی هم جرأت بیشتری پیدا می کردند .

./ اشاره کردید که در سال 56 و 57 که اینها جزوات تفسیر قرآن خود را پخش کردند ، چندان جایگاهی پیدا نکردند و حال آن که بخش زیادی از نیروهای خود را در همین سال ها جذب کردند .

_ به نظرم در اعترافات آنها هم باشد که گفتند ما چند نسخه از این تفاسیر را به زحمت تکثیر کردیم ، ولی نتوانستیم آنها را بفروشیم . به زحمت در مدرسه ای ، مسجدی یا پیش شخصیتی این جزوه ها را مطرح می کردند ، چون هم نمی خواستند شناخته شوند و هم امکاناتش را نداشتند .

./ با این اوصاف فلسفه حساسیت آیت الله مطهری از همان ابتدا در برابر اینها چه بود ؟

_ این مسئله ، وظیفه شناسی یک پزشک دردمند و دردشناس جامعه را می رساند که هنگامی که انحرافی پدید می آید ، می تواند پیش بینی کند که چه امراض و مفاسدی را به دنبال خواهد داشت . یک پزشک خوب می داند که اگر یک بیماری شایع شود ، چه بلایی بر سر کشور می آید .

مرحوم آقای مطهری به عنوان یک اسلام شناس واقعی می دانست که اگر تفسیر سمبلیک مطرح شود و جا بیفتد ، بزرگترین خطری است که اسلام را تهدید می کند و قرائت های مختلف و من در آوردی از قرآن را به همراه خواهد داشت و از آن پس ، هر حرفی بزنید جواب خواهند داد این قرائت شماست ، ما قرائت دیگری داریم ! و دیگر چیزی که بشود به آن استناد کرد باقی نمی ماند .

چه خطری بالاتر از این برای دین وجود دارد؟ این خطرات را امثال آقای مطهری درک می کردند. دیگران و امثال بنده چه می فهمیدیم ؟ دیگران می گفتند حالا یک طلبه ای یک حرفی زده و یک اشتباهی کرده ، حرفش ارزشی ندارد ، ولی آقای مطهری می دانست که این حرف ها چه پتانسیلی دارند و چگونه به سرعت رواج پیدا می کنند ، مخصوصاً آن که پدیده ای مثل پروتستانیسم در اروپا تلقی می شدند .

ایشان می دانست اینها حرف یک طلبه و صحبت از یک جزوه پلی کپی شده نیست و می تواند مثل یک بیماری مسری ، مراکز دانشگاهی و حتی مراکز حوزوی را آلوده کند و ما شاهد بودیم با همه ضعفی که اینها داشتند ، چه زمینه هایی را فراهم کردند و منشأ چه فسادهای عجیبی شدند .

گودرزی در تهران و آشوری در مشهد چه فسادهایی که به بار نیاوردند . خانه های تیمی کذایی ، ازدواج های دسته جمعی ، آن هم به استناد قرآن آشوری رفته بود به شاهرود و عده ای پسر و دختر را دسته جمعی عقد کرده بود . آنها گفته بودند ما چنین چیزی را ندیده و نشنیده ایم ، گفته بود قرآن گفته " نسائکم ! " یعنی این زنان برای مجموع شما هستند ! هر مرد و زنی در این تیم می توانستند با هم زندگی کنند و آشوری اینها را بر اساس همان تفاسیر سمبلیک می گفت .

او حتی در کتاب توحید ، نوشت : " ماتریالیسم فلسفی اشکالی ندارد ، مخصوصاً آنجا که زایا باشد ! آن چیزی که ما با آن مخالفیم ، ماتریالیسم اخلاقی است ، یعنی این که عده ای دنبال پول باشند ، والا ماتریالیسم فلسفی که می گوید خدایی نیست ، اشکالی ندارد ! " و همین ها را بر اساس قرآن تفسیر می کرد که می توانید حساب کنید چه چیزی از کار در می آید .

این خطر را امثال آقای مطهری درک می کردند . ایشان می دانست که این درخت از ریشه فاسد است ، تشخیص این که فساد مربوط به ریشه است ، یا برگ یا شاخه ، کار امثال آقای مطهری است . ایشان در این زمینه کاملاً تنها ماندند و حتی دوستان نزدیک شان هم ایشان را ملامت می کردند که چرا این قدر حساسیت به خرج می دهید ؟ یک نفر بوده یک اشتباهی کرده ، اشتباه در عالم زیاد است !

گذشت روزگار صحت سخنان این بزرگوار را ثابت کرد و از اولین قربانی ها هم خود ایشان بودند بعد هم دیگران و تا امروز هم چه مفاسدی که به بار نیاورده ، اگر شهادت آقای مطهری نبود ، اینها بسیار گسترش پیدا می کردند . خون آقای مطهری بود که باعث شد اینها شناخته شوند و جلوی گسترش افکارشان گرفته شود .

./ بر حسب شواهد جنابعالی نسبت به تعلیمات و تفاسیر شخص آشوری حساسیت ویژه ای نشان می دادید . از چه مقطعی از این شخص شناخت پیدا کردید و به این نتیجه رسیدید که باید تعلیمات او را بی اثر کرد ؟

_ آن طور که خاطرم هست ، بنده در مدرسه منتظریه هم معلم بودم و تفسیر و فلسفه می گفتم و هم عضو شورای مدیریت مدرسه بودم . مرحوم آقای بهشتی بودند و مرحوم آقای قدوسی و آقای جنتی و بنده . تفکرات انقلابی طبعاً در میان طلاب مدرسه رواج داشت و ما هم در مبارزه با شاه و دستگاه با آنها شریک بودیم و دشمن مشترک همه بود .

منتها بسیاری از طلبه های جوان هم تحت تأثیر افکار التقاطی قرار می گرفتند ، تعدادی از آنها رسماً به دام مجاهدین افتادند که بعضی از آنها هنوز هم در خارج از کشور هستند ، بعضی ها کشته یا اعدام شدند ، بعضی ها هم تغییر قیافه دادند و به مقامات و ثروت هایی رسیدند !

در آن زمان یک عده از طلبه های بسیار متدین و علاقمند به امام و انقلاب ! برای ترویج افکار انقابی ، کتاب توحید آشوری را که قاچاق بود ، می آوردند و پخش می کردند . نام کتاب" توحید " بود و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسنده آن هم یک فرد روحانی بود و می گفتند که او پیش فلان شخصیت هم درست خوانده .

طبعاً کسی که می خواست درباره مسائل انقلابی اطلاعاتی داشته باشد ، تشویق می شد که این کتاب را بخواند . یک نسخه از این کتاب به دست ما افتاد . دو سه صفحه ای که خواندم، بهت زده شدم که چه جور کسی جرأت می کند به نام دین چنین حرفهایی بزند و این حرف ها بین طلبه ها ، آن هم در مدرسه ای که ما مسئولش هستیم ، رواج پیدا کند ؟

کتاب را دقیقاً مطالعه کردم و دیدم سراپا زهر است ! کتابی بود با ادبیات فریبنده و جذاب برای جوانان ، اقتباس هایی از آثار نویسندگان آن روزها ، ولی روحش تفسیر سمبلیک قرآن .

عصرهای جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم ، من بسیار متأثر بودم و در آن جلسه فریاد زدم و عمامه ام را به زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و به نام اسلام ، چنین مطالبی پخش شود ؟

این برخورد موجب گردید که عده ای نسبت به موضوع حساس شوند ، و الا قبل از این جریان این کتاب به صورت بسیار عادی و به عنوان کتابی انقلابی مطرح می شد و طلبه ها گاهی از پول اندک خودشان و قربة الی الله این کتاب را می خریدند و بین خودشان توزیع می کردند !

بعد من پیگیری کردم و گفتند نویسنده این کتاب گاهی به قم می آید و در اینجا جلساتی دارد و از دستگاه روحانیت سنتی و حتی از شیخ انصاری و امثالهم انتقاد می کند و زندگی زاهدانه ای هم دارد .

آقای قرائتی می گفتند : " من شنیده بودم که او وقتی به مهمانی می رود روی تشک نمی خوابد ، حتی فرش را کنار می زند و روی زمین می خوابد . غذایش یک کف دست نان و کمی ماست است ." به شدت تظاهر به زهد می کرد .

در هر حال انتقاد از روحانیت ، استراتژی مشترک این گروه ها بود ، چون می دانستند که تا مردم تابع روحانیت باشند ، اینها نمی توانند افکار خودشان را قالب کنند و لذا باید روحانیت را کنار بزنند و آنها را از مردم جدا کنند . اگر روحانیت نقطه ضعفی دارد ، آن را درشت کنند ، اگر هم ندارد ، جعل کنند و آنها را از چشم مردم بیندازند .

طبیعی است که اگر کسی لباس روحانیت داشته باشد و علیه روحانیت حرف بزند ، خیلی موفق تر خواهد بود تا مردم عادی ، بعدها بنده از منابع مختلفی شنیدم که آقای آشوری با چریک های فدایی خلق ارتباط پیدا کرده است .

./ در چند سال اخیر بعضی از وابستگان باند هاشمی ، در خاطراتشان برای این که راه فرار به جلو را در پیش بگیرند ، استناد می کنند به دوران کوتاهی که آشوری نزد مقام معظم رهبری در مشهد درس خوانده بود . البته ایشان خودشان در این مورد توضیحات کافی داده اند ، آیا شما در این مورد تحقیقی کردید ؟

_ نه ، من اطلاع چندانی از این جهت ندارم . اشاره کردم که آنها در ترویج افکارشان می گفتند این کسی است که خدمت آقا درس خوانده است ، اما این سخن لغوی است ، کسانی بودند که نزد پیغمبر اکرم (ص) درس خوانده بودند ، نزد امیرالمؤمین (ع) درس خوانده بودند و عاقبت به خیر نشدند.

صرف این که کسی در دوره ای نزد کسی درس خوانده باشد ، ملاک صحت راه و ضامن این نیست که تا به آخر سالم بماند . همه منحرفین در ابتدای امر که منحرف نبوده اند ، شیطان که شاگرد خود خدا بود .

./ سؤال مهمتر و اساسی تر این است که بعد از پیروزی انقلاب الی یومنا هذا ، مخصوصاً در مقطع کنونی ، کماکان شاهد سر برآوردن افکار و جریانات فرقان گونه هستیم . حال آن که تصور می شد با پیروزی انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی و تلاش فکری و علمی که قاعدتاً حوزه های علمیه و علما آن را مدیریت خواهند کرد ، زمینه بروز این افکار کمتر خواهد شد . اما الان متأسفانه می بینیم به شدت در بوق اینگونه تفکرات دمیده می شود و تعقیب این سنخ ایده ها در محافل دانشگاهی هم بیشتر شده است .

از دیدگاه شما چه شد که آن نتیجه مطلوب ، یعنی تضعیف زمینه پدید آمدن این افکار و مکاتب پیش نیامد ؟ ایراد از متولیان تبیین و تفسیر دین بود ؟ حوزه های علمیه مقصر بودند و یا سرمایه گذاری های مروجین آن افکار چندین برابر شد ؟ تحلیل شما در این مورد چیست ؟

_ به طور کلی باید بدانیم در فرهنگ قرآنی اسلامی، ریشه همه این انحرافات از ابلیس است. او قسم خورده تا روز قیامت همه بندگان خداوند ، جز عده قلیلی را که مخلصین له الدین هستند ، گمراه و منحرف کند .

تا ابلیس زنده است ، نباید انتظار داشته باشیم باب گمراهی و اضلال آدمیان بسته باشد . این باب پیوسته و الی یوم یبعثون باز خواهد بود . اگر کسی تصور کند زمانی می رسد که ما از افکار منحرف کننده ، راحت و آسوده می شویم ، اندیشه خیلی خامی است . بلکه برعکس باید این انتظار را داشته باشیم که روز به روز بر تجربه ابلیس و پیچیدگی امور افزوده می شود و در نتیجه حیله ها و ترفندهای ابلیس هم شکل های تازه ای به خود بگیرد . ابلیس قسم خورده که چنین کند و خواهد کرد.

ولی صرف نظر از این موضوع ، اگر ما شرایط جامعه خودمان را مطالعه و آن را با شرایط تاریخی صدر اسلام تا امروز مقایسه کنیم ، مشاهده می کنیم که پیغمبر اکرم (ص) وقتی مبعوث شدند ، بالاترین حد ظرفیت و توانمندی را برای مدیریت جامعه داشتند و این که کسی بهتر از پیامبر اسلام (ص) بتواند مردم را اداره کند ، خلق نشده است و نخواهد شد ، نه در محتوای تعلیمات ایشان کسری وجود داشت و نه در روش مدیریت شان . 23 سال هم در میان مردم بودند و مردم جزیرة العرب را از حضیض مطلق به اوج رساندند .

این چیزی بود که همه هم می فهمیدند ، فقط مقاومت معنوی نبود که درکش مخصوص افراد خاصی باشد ، همه می دیدند و می فهمیدند . ولی دیدیم هنوز چند روز از وفات ایشان نگذشته بود که عده ای از خواص ، آگاهانه یا ناآگاهانه ، به عمد یا غیر عمد در مسیری افتادند و دیگران را هم به همان مسیری کشاندند که هیچ تناسبی با آموزه های دوران پیامبر (ص) نداشت .

چیزی نگذشته بود که کسی مانند امیرالمؤمنین (ع) گلایه می کرد از کسانی که قرآن را تحریف و تفسیر به رأی می کنند و از عالمان دنیا پرست تا آنجا که می گوید اینها فقط صورت شان مثل انسان است ، اگر نهج البلاغه را مطالعه کنید ، متوجه می شوید که ایشان مکرراً از وجود چنین اشخاصی می نالد ، مگر چقدر از رحلت پیامبر (ص) گذشته بود و مگر چند نفر مثل علی (ع) در جامعه حضور داشتند ؟

این نشانه این است که زمینه انحراف مردمان و فعالیت ابلیس و شیاطین انس و جن که همکاران و یاران او هستند ، بسیار وسیع است . وقتی در جامعه اسلامی ما نهضت روحانیت و انقلاب اسلامی اتفاق افتاد ، باید آن را به عنوان چیزی شبیه به معجزه تلقی کنیم ، پیش بینی این انقلاب بسیار سخت و دشوار بود ، ما در هیچ جا سراغ نداریم که در کشوری ، جامعه شناسی بر اساس تئوری های علمی پیش بینی کرده باشد که در ایران چنین اتفاقی خواهد افتاد .

و تازه بعد از این که اتفاق افتاد ، همه گفتند حداکثر 6 ماه دوام می آورد و وقتی دیدند 6 ماه نشد ، گفتند حداکثر 2 سال ، ولی ما دیدیم که 30 سال دوام آورد و این نبود جز این که محتوای این انقلاب ، محتوای محکمی بود و رهبر آن رهبری بود که درسش را خوب از پیامبر اکرم (ص) یاد گرفته بود .

اما به همان دلایلی که بعد از پیامبر (ص) انحرافاتی پیدا شد ، در انقلاب ما هم پیدا شد و می شود . البته رشد فکر جامعه جهانی به طور کلی و جامعه اسلامی بالاخص ، مانع شد از این که انحرافات ، تغییرات اساسی در اصول اولیه انقلاب پدید آورد .

چون ما در برهه هایی از تاریخ سی ساله انقلاب شاهد بودیم انحرافاتی واقع شد که هیچ فکرش را نمی کردیم و با شعار انقلاب و شعار پیروی از خط امام و بازگشت به اساس انقلاب ، کارهایی شد که قاعدتاً باید به براندازی اصل نظام اسلامی منتهی می شد و الحمدلله خداوند به دست بنده صالحش آتش این فتنه را خاموش کرد .

و الا آنچه برای جامعه شناسان کل دنیا قابل پیش بینی بود ، این مسئله بود که انقلاب مخملی در ایران حتماً موفق خواهد شد و سرمایه گذاری های کلانی از جهات مختلف علمی، تکنولوژیک، اقتصادی ، سیاسی ، رسانه ای و بسیاری از زمینه های که هنوز شناخته شده نیست و یا کسانی که می دانند هنوز افشای آنها را مصلحت نمی دانند ، کرده بودند . این نقشه ها از سال ها قبل کشیده شدند و زمینه های اجرایی آن اقلاً از چهار سال پیش فراهم شده بود .

نهایتاً باید بگوییم منشاء این فتنه ها بر اساس فرمایش امیرالمؤمنین هوای نفس است ، البته عوامل نزدیکی را هم می توان معرفی کرد ، شرایط سلبی ای که در راه پیشرفت انقلاب وجود داشت و موجب ایجاد انحرافات شد و آن هم این که کسانی که باید مدافع اسلام واقعی باشند ، در فرصت اندکی که در میان تهاجم های داخلی و خارجی فراهم شد ، نتوانستند بنیه علمی و فکری و ایدئولوژیک انقلاب را تقویت کنند ، یعنی فی الواقع فرصت این کار را پیدا نکردند .

کسانی مانند شهید آیت الله مطهری باید این کار را می کردند که از همان روزهای اول انقلاب ، دشمنان آنها را شناختند و ما را از وجودشان محروم کردند . کسان دیگری می بایست این کار را می کردند که تا آمدند خودشان را بشناسند و بدانند چه کار باید بکنند ، گرفتار هزاران مانع و مشکل شدند.

همین اندازه ای هم که توانستند مقاومت کنند ، باید انسان را متوجه این نکته کند که چه نیروی عظیمی در متن و جوهره این انقلاب وجود داشته است ، امروز بار دیگر این حرف حق را صراحتاً اعلام می کنم که منشاء همه این انحرافات نقصی است که در علوم انسانی ما یعنی فلسفه ، اقتصاد ، جامعه شناسی ، سیاست ، روابط مدیریت و روابط بین المللی ما وجود دارد .

./ انعکاس این حرف در مقطع کنونی نیز بسیار سؤال برانگیز است . شمایی که دست کم 20 سال است دارید این حرف را از تریبون های مختلف می فرمایید ، حرف تان انعکاس ندارد ، اما حرف کسی که از سر استیصال و برای رهایی از مجازات در دادگاه این حرف را می زند ، همه جا منعکس می شود .

_ اول این که عرض کنم که بنده دست کم 36 سال است دارم این مطلب را بیان می کنم و نه 20 سال . اگر حرف این شخص انعکاس گسترده پیدا می کند ، برای آن است که شنیدن این حرف از چنین شخصی بسیار عجیب است و واقعاً باور نکردنی نیست و لذا نمی توان دقیقاً ارزیابی کرد که آیا این حرف را صادقانه می زند یا نه .

به هر حال این حرف را کسی می زند که زمانی معاون وزارت اطلاعات بوده و بعد نقش تعیین کننده ای در فعالیت های اصلاح طلبان داشته و در واقع تئوریسین اصلاح طلبان و رئیس ستاد ریاست جمهوری در دوره های قبلی بوده است .

با توجه به نقشی که او به شکلی زیر زمینی در بسیاری از جریانات انحرافی داشته ، حالا بیاید و صراحتاً بگوید مشکل ما این است ، خیلی جلب توجه می کند . خدا کند او به هر نیتی که این حرف را زده ، شوکی در مسئولین ایجاد کند و بیشتر به این مسئله اهمیت بدهند . در هر حال کسانی که باید در این جهت کار می کردند ، ابزار لازم را در اختیار نداشتند .

پایان


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31