روایتی متفاوت از ریشه های ترور آیت الله قاضی طباطبایی

Ghaziدر میزگردی با سید محمد الهی ، سید محمد حسین قاضی طباطبایی و صمد اسماعیل زاده

بازماندگان و یاران شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی ، در تحلیل زمینه های ترور آن عالم مجاهد با متولیان رسمی دستگیری و محاکمه فرقانیان هم داستان نیستند . آنان ریشه های این رویداد را به مخالفت های متنوع با آن شهید بزرگوار در دوران پیش از پیروزی انقلاب مرتبط می داند و بر این باورند که این مخالفان که طیف گسترده ای از ساواک تهران و تبریز تا برخی روحانیون مخالف و نیز وابستگان به حزب خلق مسلمان و حتی برخی نفوذی ها به نهادهای نوپای انقلاب را در بر می گیرند ، در ایجاد بستر مساعد برای ترور آیت الله قاضی سهیم بوده اند و گروه فرقان صرفاً پوسته بیرونی این جریان یا عامل اجرای نیت این طیف متنوع بوده است .

در میزگردی که از نظر می گذرانید ، آقایان سید محمد الهی ، خواهرزاده شهید قاضی ، فرزند آیت الله سید محمد حسن الهی و نیز برادرزاده علامه سید محمد حسین طباطبایی ، سید محمد حسین قاضی طباطبایی فرزند شهید قاضی و نیز صمد اسماعیل زاده از پژوهندگان تاریخ انقلاب و حیات علمی و سیاسی شهید قاضی ، در بسط این نگاه به زمینه های شهادت آیت الله قاضی طباطبایی سخن گفته اند .

آنان در ارائه مستندات خویش به نکاتی اشاره دارند که می تواند پژوهندگان تاریخ انقلاب را به کار آید و آنان را با ساحت های بکر و مغفولی از تحلیل نهضت اسلامی در تبریز رهنمون سازد .

./ با تشکر از هر سه بزرگوار برای شرکت در این میزگرد ، سخن را با جناب الهی شروع می کنیم ، از چه مقطعی متوجه ظهور گروهی به نام فرقان در تبریز شدید ؟ چون ظاهراً شاخه فرقان در تبریز ، پس از تهران قدرتمندترین شاخه در کل ایران بوده و همین نیز مشخص می کند که تبریز پس از تهران برای آنها از اهمیت خاصی برخوردار بوده است .

_ الهی : در سال 57 که انقلاب به پیروزی رسید ، به دستور مرحوم آیت الله قاضی ، پنج نفر به عنون ستاد عملیاتی کمیته انقلاب اسلامی تبریز ، در پادگان مستقر شدند . این پنج نفر عبارتند از : آقای دکتر کرانی ، آقای دکتر سعید رجایی خراسانی ، بنده ، آقای مهندس فرهنگ پور و آقای جواد حسین خانی .

این کمیته در آنجا مستقر شد ، مشکلات خیلی زیادی بودند . تشکیلاتی وجود نداشت و اوضاع حسابی به هم ریخته بود ، هفت هشت روز از انقلاب گذشته بود که یک روز آقای دکتر کرانی خصوصی به من گفت به آقا برسانید که امکان دارد در تهران ترورها راه بیفتد و ما هم باید از حالا پیش بینی های لازم را بکنیم .

من هم رفتم خدمت آقا و پیغام را رساندم ، واقعیت را بخواهید نه من خودم این حرف را باور کرده بودم ، نه آقا باور کردند !

./ چرا ؟

_ الهی : آقای کرانی رفیقی داشت که در آنجا با ما همکای می کرد ، او افسر هوایی عراق بود که از آنجا فرار کرده و به ایران پناهنده شده بود . بسیار آدم فرز ، زرنگ و تیزی بود ، ما از وجود او استفاده می کردیم . منتها آدم معمولی نبود و ما به او مشکوک بودیم !

من فکر می کردم این تلقین او باشد ، بعدها هم دولت انقلاب او را دستگیر کرد و معلوم شد که او جاسوس عراق در ایران بوده است ، به همین منظور خیلی حرف آقای دکتر کرانی را باور نکردیم .

علاوه بر این مورد ، استواری از اطلاعات ارتش داشتیم که با ما همکاری می کرد . نامش اژدر پنجه آذر بود . چند روز بعد او آمد پیش من و گفت احتمال دارد ترورها در تهران راه بیفتد ! ما هم باید پیش بینی های لازم را بکنیم . پرسیدم : " از کجا می دانی ؟ " گفت : " معمولاً بعد از انقلاب ها ، چنین تسویه حساب هایی اتفاق می افتد ."

من دوباره خدمت آقا شرفیاب شدم و عرض کردم فلانی هم به من هشدار داده ، این حرف بین ما می گشت . به اضافه این ، یک سری از دانشجویان غیر بومی در اینجا بودند که از  خود ما که بومی بودیم یک سر و گردن بالاتر بودند ! و این برای ما مشکوک بود که اینها پشتوانه شان کیست که این طور هستند .

./ منظورتان این است که آزادی عمل داشتند ؟

_ الهی : آزادی عمل داشتند ، توان داشتد ، از تهران حمایت می شدند و این باور کردنش برای ما یک کمی سنگین بود که مثلاً ما بومی هستیم ، اما این امکانات را نداریم . مثلاً خود من خواهرزاده آقای قاضی بودم ، سال های سال با آقای قاضی کار کرده و همراه ایشان با جوانب امور آشنا شده بودم ، اما نمی توانستم بعضی از افراد را جابجا و یا موانعی را رفع کنم ، اما اینهاه به سادگی این کارها را می کردند !

همیشه برای من این سؤال وجود داشت که اینها چگونه و با چه نوع حمایت هایی و از سوی چه کسانی این کارها را می کنند ؟ بعدها اینها به ورزشگاه تختی آمدند و ساختمان را اشغال کردند و فعالیت شان را به نام کانون انقلاب اسلامی در آنجا شروع کردند . همه این موارد خیلی معنا دار بودند و ما مشکوک بودیم .

اینها در زمان کوتاهی در دادگاه انقلاب ، سپاه ، پادگان و استانداری و ... مستقر شدند و در همه جا نفوذ کردند ، این قضایا برای همه ما شک برانگیز بود . خلاصه این که زمان با شک و نگرانی سپری می شد .

در سال 58 مرحوم آقای قدوسی به تبریز آمدند و در منزل آقای قاضی اسکان داشتند ، یک روز بنده و مرحوم آسید رضا قاضی در خدمت این دو نفر بودیم . به مرحوم آقای قدوسی گفتیم : " آقا ! در  اینجا این نوع حرف ها زده می شود و ما نمی دانیم ریشه ای کجاست ، ولی به هر حال به گوش مان می رسد ، چه باید بکنیم ؟ "

ما بی خبر بودیم از این که مرحوم آقای قدوسی آمده و به آقای قاضی پیشنهاد کرده که شما بیایید در قم مستقر شوید . واقع امر این بود که ما این حرف ها را حمل می کردیم به شایعات مخالفین محلی مان ، حتی در روز عید قربان که قرار بود مرحوم آقای قاضی بیایند و در ورزشگاه تختی اقامه نماز کنند . برای اطمینان خاطر از امنیت آنجا ، مسئولیت حفظ امنیت میدان را به بنده که در آن موقع در سپاه بودم ، واگذار کردند .

آقای کرانی و دیگران زرنگی و از زیر بار مسئولیت فرار کردند ! شایعاتی وجود داشتند ، ولی ما با این شایعات به جایی نمی رسیدیم و نمی توانستیم مسئله را حل کنیم . آن روز صبح که نماز در آنجا اقامه شد ، هیج اتفاقی نیفتاد . تصور ما این بود که اگر اتفاقی هم قرار است بیفتد ، در همانجا خواهیم بود .

اصلاً فکرش را هم نمی کردیم ، این اتفاق بعد از نماز مغرب و در بین راه پیش بیاید ، متأسفانه جایی را که هیچ وقت فکرش را نمی کردیم ، در همانجا اتفاق افتاد . بلافاصله هم گفتند که فرقان این کار را انجام داده ، اما ما سر نخی از آنها نداشتیم .

یکی دو روز بعد از این حادثه ، جواد حسین خواه آمد و به من گفت که دو نفر به مجتمع مسکونی خزر ، در خیابان آب رسانی رفته اند . این مجتمع را تازه داشتند می ساختند . اسکلت و تیرآهن ها را زده بودند ، اما هنوز ساختمان تمام نشده بود . او گفت : " این دو نفر به آنجا رفته و از تلفن آنجا با آبادان صحبت کرده اند ." من به او گفتم : " فردا صبح برویم و در آنجا تحقیقی بکنیم ." فکر می کردیم قضیه به این مورد مربوط باشد .

من همین که از نزد ایشان و از استانداری بیرون آمدم ، بلافاصله رفتم و با نگهبان مجتمع صحبت کردم ، اما خیلی به جایی نرسیدم . فکر می کنم به من دروغ گفت که دو نفر به اینجا آمدند و مرا بیرون کردند و گفتند بیرون بایست و تلفن کردند ! هر چه پرسیدم چه شکی داشتند ، قدشان چقدر بود ؟ و امثال این سؤالات ، جواب درستی به من نداد . به همین دلیل گمان می کنم به من دروغ گفت .

فردا هم با جواد حسین خواه وعده گذاشتیم و با هم به آنجا رفتیم . نگهبان تا مرا دید شروع کرد به گریه کردن ! فهمیدم همه اینها ساختگی است و دارند آدرسی غلط به ما می دهند که اینها از آبادان و آن طرف ها آمده اند .

در آن روزها گمان می کردیم همه اینها ساخته و پرداخته مخالفین محلی آقا باشد ، چون قبل از انقلاب آقای قاضی در این شهر تها بود و اکثریت آقایانی که معروف و شناخته شده بودند و می شد روی آنها حساب کرد ، مخالف آقای قاضی بودند !

به این شکل که مثلاً وقتی آقای قاضی برای ختمی وارد مسجدی می شد ، آنها از جایشان بلند نمی شدند ، به ایشان اعتنا نمی کردند و جا نمی دادند . هم صنف های خود آقا این کار را می کردند . بچه های ما قبلاً می رفتند و آنجا جا می گرفتند تا به محض این که آقای قاضی وارد می شوند ، از جا بلند شوند و جایشان را به ایشان بدهند .

./ اشاره کردید که در ابتدا تصورتان این بود که ترور شهید قاضی ، کار مخالفان بومی باشد ، در مراحل بعدی به چه نتایجی رسیدید ؟

_ الهی : بله ، اول فکر می کردیم کار خلق مسلمانی ها باشد و برای این که بر تبریز مسلط شوند ، آقای قاضی را حذف کرده اند ، بعدها که اسناد ساواک را با دقت بیشتری بررسی کردیم ، به نکات تازه ای برخوردیم . در آستانه پیروزی انقلاب ، ساواک هنگامی که ساختمان خود را تخلیه کرد ، یک سری از اسناد را که به نظر خودشان غیر ضروری آمده بود در گونی هایی ریخته و به پادگان آورده و انبار کرده بود .

وقتی که ما در پادگان مستقر شدیم ، یک روز از طرف کمیته آقای بلاغی ، عده ای از افراد مسلح همراه با کامیون آمدند به پادگان و انبار را بار کردند و این پرونده ها را با خودشان بردند ! اگر می خواستیم جلوگیری کنیم حتماً درگیری پیش می آمد ، در نتیجه به آقای قاضی و آقای مدنی متوسل شدیم که دست نوشته هایی دادند که من هنوز هم آنها را دارم . هر دو اعتراض کرده بودند که این افراد هر که باشند ، باید محاکمه شوند .

اینها پرونده ها را به کمیته آقای بلاغی بردند و در آنجا دست کاری کردند . افرادی که مأمور این کار بودند الان همه شان هستند . با چند تایی از آنها هم بعدها صحبت کردیم و ماجرا را پرسیدیم . اینها به حسب ظاهر پرونده های آقایان علما را جدا کردند و ادعا می کنند که اینها را به خودشان دادیم .

بعد در کمیته بین آقای بنابی و آقای ایرانی که معاون او بود و بعدها هم اعدام شد ، اختلاف به وجود آمد . یعنی در واقع اینها در کمیته کودتا کردند و آقای بنابی را بیرون کردند . آقای بنابی به من زنگ زد و گفت : " با چند نفر سرباز مسلح یک کامیون بردارید و بروید به کمیته و پرونده ها را بردارید و بیاورید ." من از ایشان پرسیدم : " موضوع چیست ؟ " گفت : " هیچی ! من دیگر به آن کمیته نمی روم ."

ولی ما اعتمادی به آقای بنابی و حرف ایشان نداشتیم ، بلافاصله بنا شد من تنهایی به آن کمیته بروم و سر و گوشی آب بدهیم ، اگر اتفاقی افتاد دیگران که در پادگان هستند ، می فهمند ، ولی اگر اتفاقی نیفتاد از آنجا رنگ بزنم و آنها بیایند و پرونده ها را بگیرند . این آقای بنابی بعد از این که به من زنگ می زند به کمیته هم زندگ می زند که الان من به پادگان زنگ می زنم و می گویم سربازان مسلح بیایند و آنجا را اشغال کنند !

این کمیته در محل دبیرستان الزهرای امروزی در خیابان 17 شهریور بود . من موقعی که در زدم ، باز کردند و وارد شدم . دیدم از هر سوراخی یک تفنگ به سمت من نشانه رفته است . پنجره های کمیته مثل جوجه تیغی شده بودند ، پرسیدم : " چه خبر است ؟ "

گفتم : " سربازها کجا هستند ؟ " گفتم : " سرباز چی ؟ من آمده ام با آقای ایرانی کار دارم ." خلاصه ما را گرفتند و انداختند داخل زیر زمین که سربازها کجا هستند ؟ رفتند بیرون و گشت زدند و متوجه شدند سربازی در کار نیست و من آمده ام ببینم آقای بنابی و آقای ایرانی کجا هستند .

سرهنگ فلاحت پور و جواد حسین خواه در دفتر ستاد عملیات فهمیدند قضیه از چه قرار است. بعد از نماز مغرب مرحوم آقای مدنی با تمام مریدانش آمدند و مرا از آنجا خلاص کردند و قرار شد فردا صبح ، همه پرونده ها را به ما تحویل بدهند .

جواد حسین خواه و سرهنگ فلاحت پور و مهندس محمود وافی ، کارمند دانشگاه که آن موقع افسر بود و با ما همکاری می کرد و بنده رفتیم و پرونده ها را تحویل گرفتیم و آوردیم در سازمان قضایی نیروهای مسلح که الان در خیابان باغ شمال است و تحویل دادیم .

بعد هم آنها را کلاسه بندی کردیم و تحویل دادگاه انقلاب دادیم . در حین کلاسه بندی پرونده ها را بررسی کردیم و دیدیم که مربوط به روحانیت کلاً نیست ! یک سری از اسناد نسبتاً بی اهمیت در آنجا بود که همه مشاهده کردند ، از جمله اینها بررسی وضعیت آقای قاضی بود . یک جلد از پرونده ایشان را به خودشان داده بودند که وقتی به خانه شان رفتم این را به من نشان دادند و گفتند که این پرونده من است .

در آن یک برگ گزارش بود که در آخر کتاب اسناد ساواک آمده است ، در مورد آقای قاضی آخرین گزارشی که شده بود این بود که تمام به اصطلاح اغتشاشات منطقه زیر سر این آقاست و این آقا به هیچ عنوان حاضر به همکاری با ما نیست و باید حذف فیزیکی شود . عین جمله یادم نیست ، ولی قریب به این مضمون بود ، ما فهمیدیم که حذف فیزیکی آقای قاضی از قبل از پیروزی انقلاب مطرح بوده است .

./ ماحصل سخن شما این است که ساواک قبل از انقلاب درصدد ترور آقای قاضی بود و بعد از انقلاب در قالب گروه فرقان ، دست به اجرای ترور زده است ؟

_ الهی : بله ، بنده معتقدم گروه فرقان همان نیت ساواک را اجرا کرده است .

./ یعنی شما برای گروه فرقان فی نفسه اصالتی قائل نیستید ؟

_ الهی : من برای فرقان چیزهای دیگری را قائلم ، در دوران تظاهرات که قدرت نظامی رژیم شاه تضعیف شده بود همه جا در زیرزمین های این مملکت برای حکومت آینده ایران جلساتی تشکیل می شد و هر کس برای خودش دست و پایی می زد و عده ای را جمع می کرد .

ما نمی دانستیم کدام یک از اینها از طرف ملت جمع شده اند ، کدام یک دست ساز ساواک هستند ! هیچ وقت نمی توانستیم بپذیریم که ساواک به عنوان یک سازمان قوی اطلاعاتی ممکلت با یک فرمان ملوکانه منحل بشود و همه بروند پی کارشان !

./ به نظر شما در قالب های دیگر متشکل شدند ؟

_ الهی : بله ، قطعاً همین طور است . مثلاً می بینید که میر کریم ژوکر احساس خطر و از ایران فرار می کند ، اما نصیری که تمام اطلاعات ممکلت دستش هست و از همه بهتر می داند که بعد از انقلاب چه خواهد شد ، از ایران فرار نمی کند و سر جایش می نشیند ، چرا ؟

خیلی بچه گانه است ، اگر این مسائل را ساده بگیریم . اینها مانده بودند تا نقشه هایشان را در ایران اجرا کنند ، منتها موفق نشدند ، البته تا حدی موفق نشدند و بعضی جاها هم کارهایشان را پیش بردند .

من شخصاً معتقدم هر سازمانی که بخواهد تشکیل شود ، ابتدا به صورت ایدئولوژیک تشکیل می شود و بعد از مدتی وارد عملیات می شود ، برای انجام چنین کاری دست کم پنج سال فرصت لازم است .

./ و فرقان چنین فرآیندی را طی نکرد .

_ الهی : فرقان در بهمن ماه 55 تشکیل و در اردیبهشت 58 وارد عملیات شد ، این غیر ممکن است .

./ پس شما فرقان را ساخته و پرداخته ساواک می دانید ؟

_ الهی : به اعتقاد من گودرزی ساواکی بوده ! ساواک یک سازمان پیچیده رابه راه انداخت که ظاهر آن بچه های قرآن خوان و نماز شب خوان بودند ، باطن قضیه یعنی متفکرین آن در جای دیگری بودند . از ساواک چه میزان اطلاعات به دستمان آمد ؟ تقریباً هیچ !

تنها اطلاعاتی درباره چهار پنج تا شلاق بزن گردن کلفت استوار ارتش به دست آوردیم ! حتماً در موزه عبرت عکس هایشان را دیده اید . هیچ کدام سوادشان از دیپلم به بالا نیست ، در حالی که این سازمان یکی از قوی ترین سازمان های امنیتی دنیا بود ، وقایع و مسائل جهانی را تحلیل می کرد ، سیاست مملکت را راه می انداخت و برای این مملکت برنامه ریزی و سیاست گذاری می کرد ، بنابراین اصل کاری ها این زیر دیپلم ها و گردن کلفت ها نبوده اند . به نظر شما الان نظریه پردازان و متفکرین این جریان کجا هستند ؟

وقتی تیسمار فردوست در خاطراتش می نویسد که ما 78 نفر آخوند حقوق بگیر در ساواک داشتیم ، به نظر شما اینها چه کسانی بودند و کجا رفتند ؟ آیا تصور می کنید همه اینها یک شبه تمام سلول های مغز و بدنشان عوض و تبدیل به مجتهد جامع الشرایط و افراد وجیه المله شدند ؟ یک شبه انقلابی و حزب اللهی شدند ؟ مطلقاً این طور نیست . این حرف ها ساده لوحی و ساده انگاری است ، اینها فتنه هایی درست کردند و الان هم بعد از 30 سال دارند درست می کنند .

در آستانه پیروزی انقلاب در تبریز تظاهراتی داشتیم که عکس های آن هم موجود است .  عده ای از آخوندهایی که الان انقلابی دو آتشه هستند ، بالای یک تریلی رفته و عکس های امام خمینی و آیت الله شریعتمداری را بالا برده بودند و شعار می دادند: " امامین ! رهبرین ! " توجه داشته باشید که رهبر کلمه فارسی است که به " ی و ن " عربی جمع بسته شده ! یعنی امام خمینی و امام شریعتمداری ! عکس های آنها دست مردم و در روزنامه ها هست .

./ جناب آقای قاضی طباطبایی ! شما در جریان مبارزات انقلابی در کنار پدر بزرگوارتان بودید و طبعاً نام و گزارش گروه های فعال ، قبل از هر کسی به ایشان می رسید . تحلیل شما از ظهور گروهی تحت عنوان فرقان چیست و نظر آیت الله قاضی نسبت به فعالیت و مطالب منتشره این گروه چه بود ؟

_ قاضی : بنده از سال 53 که دانشکده و سربازیم تمام شد و به تبریز آمدم . برخی از امور مربوط به آقا از جمله رانندگی ایشان را خودم به عهده گرفتم . چندی بعد در جریان قرار گرفتم که عده ای در بعضی از مساجد تهران جلسات تفسیر قرآن راه انداخته و جزواتی را هم منتشر کرده اند .

یادم هست در سال 55 شنیدم که فردی به نام گودرزی ، 20 جلد تفسیر قرآن نوشته آن هم در سن 25 سالگی یا 30 سالگی ! آقای مطهری در نامه هایی که به آقا می نوشتند ، می فرمودند که کل این تفاسیر بی پایه و بی اساس و تفسیر به رأی است . در مقدمه یکی از چاپ های کتاب " علل گرایش به مادی گری " هم حملاتی به این جریان کردند !

در همان ماهها وقتی فرزند مرحوم علامه امینی ، مرحوم آقای دکتر هادی امینی به تبریز می آمدند ، درباره این مسائل صحبت می شد . از سوی دیگر هم عده ای درباره تحلیل های تاریخی دکتر شریعتی می گفتند این به نوعی باز تولد همان ماتریالیسم تاریخی است ، منتها این احتمال را می دادند که ساواک در این مطالب دست برده باشد که دکتر شریعتی را بی اعتبار کند .

تا سال 56 مسئله به این شکل بود ، نزدیکی های انقلاب در تبریز عده ای آمدند و گفتند می خواهیم نمایشگاه کتاب و قرآن بگذاریم . آقا زود فهمیدند اینها همان فرقانی ها هستند و گفتند : " به ما ربطی ندارد ، با فلان جا تماس بگیرید ." به آنها هم می گفتند بهانه هایی را جور کنند و مانع شوند ، آنها هم مثلاً می گفتند تعمیرات داریم یا حرف هایی از این قبل و حتی الامکان جلوی برپایی چنین نمایشگاه هایی گرفته می شد .

عده ای هم بودند که در مسجد شعبان رفت و آمد داشتند ، ولی کاملاً مشخص بود که اینها با روحانیت کاری ندارند . بعد از انقلاب هم در مسجد آیت الله انگجی جلساتی برگزار می شدند که ما حمل بر صحت می کردیم و می گفتیم انقلاب است و اشکال ندارد .

دو هفته ای بعد از انقلاب زن و بچه سروان کاظمی آمدند منزل ما و به مرحوم آقا گفتند : " آقا ! این سروان را دو هفته است گرفته و برده اند و در زندان هم نیست ."

./ چه سمتی داشت ؟

_ قاضی : رئیس کلانتری 3 بود ، آقا به من دستور دادند فوراً برو تحقیق کن ، ببین این بنده خدا را کجا برده اند ، شاید او را کشته باشند . دو ساعت بعد خبر آوردند که سروان را گرفته و در مسجد آیت الله انگجی نگه داشته اند ، بچه های کمیته رفتند و او را آزاد کردند و آوردند و تحویل زندان دادند .

./ کار گروه فرقان بود ؟

_ قاضی : بله ، اینها در آن مسجد فعالیت داشتند و مرآت که معاون گودرزی بود اوایل انقلاب آمده و در آن مسجد سخنرانی کرده و چند نفری را هم با خود به تهران برده بود ، از جمله تقی زاده ، قائل مرحوم آقا را هم برده بود . من تا حدودی در جریان بودم ، یک مسئله مهم دیگر هم هست که می تواند در شناسایی زمینه های ترور آقای قاضی مؤثر باشد .

بعد از پیروزی انقلاب ، عده ای در باغ شمال جمع شده بودند که یکی از آنها مرحوم رحمان دادمان وزیر اسبق راه بود ، اوایل انقلاب اینها می آمدند نزد آقا و ایشان به هر کدام دستور کتبی می نوشت که به جاهای حساسی مثل رادیو تلویزیون ، استانداری و امثالهم بروند و اداره آنجا را به عهده بگیرند .

در یکی از جلسات همین طور که آقا این دستورها را می نوشت ، رحمان دادمان و چند نفر دیگر پشت سر هم تکرار می کردند : " آقا ! ما را مسلح کنید ." آقا هم موقع نوشتن طوری بود که نباید کسی با او حرب می زد ، چون حواسش پرت می شد و اگر این اتفاق می افتاد عصبانی می شد .

من چند بار به آقای دادمان اشاره کردم که سر و صدا نکن ، سه چهار بار این حرف را زد ، بالاخره پنجمین بار که گفت ، آقا به کنایه به یک سروان رشید و قلد بلند نیروی هوایی که دم در ایستاده بود ، گفت : " عباس آقا ! اینها را مسلح کن ."

عباس آقا که یک تفنگ ژ3 دستش بود با قنداق تفنگ جلو رفت که به جان اینها بیفتد و با مشت و لگد به خدمت شان برسد .

آقا رحمان دادمان بلند شد برود ، آقا گفت : " بنشین ، با تو کار دارم ." بعد هم گفت : " من دارم مطلب مهمی را می نویسم و مأموریت می دهم به افراد مختلف که بروند به جاهای حساس ، شما حرف می زنید و اشتباه می کنم و بعداً همه خواهند گفت متجتهد شهر را ببین غلط املایی و انشایی دارد ! بگذار کارم تمام بشود ."

بعد بعد آقا به من گفت : " برو اسلحه بگیر و بده به آقای دادمان ." آقای دادمان گفت : " من کار با اسلحه را بلد نیستم ! " آقا با تعجب پرسید : " بلد نیستی ، پس می خواهی با اسلحه چه کار کنی که پشت سر هم داد می زنی ما را مسلح کنید ! "

ده بیست روز بعد باز دادمان آمد منزل ما و شروع کرد به بد و بیراه گفتن که او را انداخته اند بیرون !

./ شما این نکته را به عنوان یکی از مصادیقی مطرح می کنید که پس از انقلاب عده ای فرصت طلبانه آمدند و خواستند پست های حساس را بگیرند ؟

_ قاضی : این را که در تکمیل فرمایش آقای الهی عرض می کنم که این عده در سپاه و دادگاه انقلاب و حتی گروه فرقان بودند . عده ای بر این باورند که اینها رفتند و به فرقان پیشنهاد ترور حاج آقا را دادند ! چون محمد متحدی در عین این که از اعضای فرقان بود ، به منزل ما هم رفت و آمد داشت !

./ یعنی بعضی از این سنخ افراد به گروه فرقان پیشنهاد ترور داده اند ؟

_ قاضی : بلکه چون ترور کردن کردن کار آسانی نیست و فرد باید دوره خاصی را ببیند . احتمالاً آنها گفته اند این آقا را بزنید تا دست مان باز شود ، چون آقا اجازه نمی داد هر کسی فرماندار و استاندار شود و آنها آقا را مانع اهداف خود می دانستند .

./ آیا شهید قاضی تفسیر و تحلیل های قرآنی اینها را مطالعه کرده بودند ؟

_ قاضی : بله ، آقای مطهری می فرستادند ، کتاب های دکتر شریعتی را هم خوانده بودند .

./ فرقانی ها درباره روحانیت حساسیت خاصی داشتند و معتقد بودند که انقلاب را کسان دیگری انجام دادند و آخوندها آمدند و خود را بر انقلاب تحمیل کردند . حساسیت شهید قاضی بر مقوله " اسلام منهای روحانیت " که از مبانی فرقان به شمار می رفت ، چقدر بود ؟

_ قاضی : به باور آقای قاضی ، ما خودمان باید در دوران احترام روحانیت را حفظ کنیم تا زمینه برای جا افتادن تئوری اسلام منهای روحانیت فراهم نشود . من در این مورد مصادیقی را که مربوط به دوران بعد از انقلاب است عرض می کنم .

در آن زمان طرفداران آقای شریعتمداری در تبریز فعالیت های سؤال برانگیزی داشتند ، آقا ظاهر قضیه را حفظ می کردند و می گفتند نباید واکنشی نشان داد ، چون آبروی روحانیت  می رود .

حتی یکی از آخوندهایی را که اعمال خلاف انجام داده بود و او را به زندان انداخته بودند ، آقا گفتند او را بیرون بیاورید و خلع لباس کنید ، اما بگذارید برود . می گفتند این فرد خطاکار بوده ، اما با این کار ما زن و بچه اش و همین طور مردم به روحانیت بدبین می شوند ...

./ از مصادیق مدارا و تفاهم شهید قاضی با آیت الله شریعتمداری چه نکاتی را به یاد دارید ؟

_ قاضی : قبل از انقلاب آقایان فضلا و مدرسین از تهران و قم می آمدند و در مسجد شعبان به منبر می رفتند ، از جمله آقای معادیخواه ، آقای فاکر و ... یک روز آقای طاهری خرم آبادی آمدند . اول آمدند پیش آقا و آقا گفتند : " روی منبر اسم آقای شریعتمداری را ببرید ، چون ایشان مقلد زیاد دارد ."

آقای طاهری گفتند : " من اسم نمی برم ." آقا گفتند : " پس منبر نروید ، چون اختلاف می افتد ، وضعیت شهر تبریز شکننده است و ما به هر زحمتی که هست باید این وحدت را حفظ کنیم ." آقای طاهری قبول نکردند و آقا هم از کس دیگری خواستند که منبر برود .

آقا بعد از انقلاب کتاب " نمونه های اخلاقی در اسلام " را چاپ کردند و در آنجا از آقای شریعتمداری نام بردند تا وحدت کلمه حفظ شود ، در حالی که ایشان از چند دهه قبل از آن نسبت به آقای شریعتمداری بدبین بودند .

شرایط آقای شریعتمداری طوری بود که از همان اول ریاست طلبی و مقام پرستی را داشت و بعدها هم همان مسائلی پیش آمد که خودتان می دانید .

./ از جمله رویدادهایی که بعد از انقلاب برای آیت الله قاضی روی داد و می تواند نشان اهتمام فوق العاده ایشان به حفظ انسجام و ریاست و قداست روحانیت باشد ، منش ایشان نسبت به آمدن آیت الله مدنی به تبریز بود . خاطره آن رویداد را بیان بفرمایید .

_ قاضی : بله ، آقای بنابی که آقای الهی به ایشان اشاره ای فرمود به اتفاق چند نفر می روند خدمت امام که آقای قاضی تنهاست و آذربایجان هم مشکلات زیاد است و مقلدان آقای شریعتمداری هم اوضاع را آشفته می کنند و خوب است که یک نفر بیاید و به ایشان کمک کند !

./ این مطلب را با خود شهید هماهنگ نکرده بودند ؟

_ قاضی ، خیر ، اصلاً به ایشان نگفته بودند ، یک روز دیدیم آقای مدنی به تبریز و به دیدن آقا آمدند. آقا هم خیلی خوشحال شدند و خانه ای هم نزدیک منزل خودشان برای ایشان گرفتند. چند روزی بیشتر نگذشته بود که مقلدین آقای شریعتمداری ، آقای مدنی را دوره کردند و فرصت طلبانه مقاصد بعضاً نادرست خود را به نام ایشان پیش می بردند . اغلب خلق مسلمانی ها دور ایشان را گرفته بودند .

به هر حال اولین نماز جمعه بعد از حضور ایشان را خود آقا پیشنهاد کردند که آقای مدنی بخوانند . دومین نماز هم در آخرین جمعه ماه رمضان بود که خود امام گفته بودند آقای قاضی بخوانند ، چون آقای مدنی ممکن است دو سه ماه در تبریز باشند و برگردند ، ولی آقای قاضی مال همان شهر است .

در آن روز دیدیم آقا که دارد نماز را اقامه می کند ، ده پانزده نفری آقای مدنی را برده اند گوشه ای و دارند پشت سر ایشان نماز می خوانند ! و به تدریج داشت اصطکاک ایجاد می شد . فردای همان روز صبح ، آقا نامه ای خطاب به امام نوشتند و من بردم قم .

یک نامه هم به مرحوم آقای پسندیده نوشته بودند ، آقای پسندیده نامه ای به آقا نوشتند که الان هست ، من نامه را دادم و بردند خدمت امام . بعد از ده دقیقه آمدند و گفتند که آقای مدنی به همدان فرستاده شده اند .

./ از تهدیدهای فرقانی ها نسبت به شهید قاضی ، شخصاً چه خاطراتی دارید ؟

_ قاضی : بعد از شهادت استاد مطهری و اعلامیه ای که امام به همین مناسبت صادر کردند ، آقا گفتند : " ای کاش ما هم در راه اسلام شهید شویم ." تهدیدات تلفنی بیشتر از سایر تهدیدات بود . آقا می گفتند : " ترتبی اثر ندهید ، اگر لیاقتش را داشته باشیم ، شهید می شویم ، من واهمه ای ندارم ."

./ خود شما چقدر روی حفاظت از ایشان حساس بودید و آیا تمهیدات حفاظتی شمافایده ای هم داشت ؟

_ قاضی : روز عید قربان ، بعد از اقامه نماز ایشان خسته شدند و گفتند من دیگر نماز مغرب و عشاء را به مسجد نمی روم و بگویید یکی از آقایان برود . به این ترتیب ما پخش شدیم و بچه های کمیته و جاهای دیگر به دنبال کارشان رفتند ، چون روز جمعه بود ، اما ناگهان آقا تصمیم گرفتند بروند به مسجد !

./ چرا ؟

_ قاضی : ظاهراً یک نفر تلفن زده و مطلبی گفته بود و ایشان هم ناراحت شده و رفته بود مسجد . آن روزها وسایل حفاظتی و ارتباطی هم که مثل حالا نبود ، تقریباً نیم ساعت ، سه ربع بعد از غروب بود که به کمیته تلفن زدند که سر کوچه منزل ، آقا را زده اند .

گفتند که دو نفر بودند و با موتور آمده بودند ، در آنجا یک کیوسک تلفن بود ، اینها داخل یا پشت کیوسک مخفی شده بودند و وقتی ماشین آمده بود دور بزند ، آن را به گلوله بسته بودند .

./ شما چطور خودتان را به ایشان رساندید ؟

_ قاضی : از سر کوچه تا کمیته راه زیادی نبود ، آمدیم و دیدیم آقا را برده اند بیمارستان شیر و خورشد سرخ سابق . رفتیم و دیدیم دارند ایشان را عمل می کنند که البته بی نتیجه بود ، چون یکی از گلوله ها به سر ایشان خورده بود .

./ جناب اسماعیل زاده ! نگاه شهید قاضی طباطبایی به برخی از جریانات و گروه های التقاطی می تواند نشان بدهد که نگاه ایشان به پدیده فرقان و تعبیر و تفسیرهای قرآنی آنها چگونه بوده است .

خیلی ها معتقدند مجاهدین در یکی دو سال اول انقلاب نمی خواستند رسماً در برابر نظام بایستند و لذا گروه فرقان را برای دستیابی به مقاصدشان انتخاب کردند تا بسیاری از شخصیت های مهم انقلاب را از سر راه بردارند و زمانی خودشان وارد عرصه شدند که دیگر گروهی چون فرقان را در اختیار نداشتند .

به عنوان نمونه نگاه شهید قاضی نسبت به مجاهدین چگونه بود و در برابر آنها چه موضعی داشتند ؟

_ اسماعیل زاده : در سال های مبارزه به دلیل حفظ وحدت ، حتی خود حضرت امام هم علیه مجاهدین موضع صریح نمی گرفتند . بنابراین عمده گفته ها در این زمینه خصوصی هستند ، مخصوصاً این که آقای قاضی در اوایل انقلاب شهید شدند و هنوز مجال و زمینه موضع گیری صریح وجود نداشت .

برای پاسخ به چنین سؤالاتی مطالعه اسناد خصوصی شهید قاضی ، از جمله نامه هایی که به شهید مطهری نوشته اند ، ضرورت دارد . قبل از برملا شدن مواضع اصلی مجاهدین خلق ، سران اولیه سازمان یعنی سعید محسن ، بدیع زادگان و حنیف نژاد ، با آقا ارتباط تنگاتنگ داشتند که اسنادش موجود است .

در جریان اعدام اینها ، نامه ای از آقا هست خطاب به مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری و از ایشان خواسته اند به وسیله واسطه ای که ایشان با دربار داشت ، وساطت و از اعدام اینها جلوگیری کنند . این نامه خوشبختانه موجود است . شاید به مراجع دیگر هم چنین  نامه هایی را نوشته باشند که متأسفانه در اختیار ما نیست ، ولی نامه ای که عرض کردم به لطف آقازاده شان ، در اختیار ماست .

در آن زمان این ارتباطات وجود داشته است ، اینها بعد از جریاناتی که در سال 54 در زندان پیش آمد از روحانیت و جریان مذهبی نهضت جدا شدند . آقای قاضی در مورد آقای شریعتمداری به مطالبی اشاره کردند . باید اشاره کنم شهید قاضی در کتاب مفصل و منتشر نشده " سفرنامه بافت " قضیه آقای شریعتمداری را به تفصیل از ابتدا تا آخر نوشته اند .

./ شما در مورد رابطه شهید قاضی با مجاهدین به دوره ای اشاره می کند که بسیاری از علماء با این سازمان رابطه داشتد و نسبت به آنها نظر مساعد وجود داشت . سؤال این است که پس از تغییر ایدئولوژی سازمان ، موضع گیری شهید قاضی چه بود ؟

_ اسماعیل زاده : در این مورد سند مکتوبی در اختیار ما نیست ، مگر این که به شکل خصوصی کسی سندی داشته باشد .

الهی : تا هنگام شهادت آقا ، آقا مسئله مهمی وجود نداشت و قضایای مقابله مجاهدین با نظام بعدها پیش آمد .

./ قضیه تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین مربوط به سال 54 است .

_ اسماعیل زاده : قبل از این که آقای الهی به نکته ای که فرمودید پاسخ بدهند ، اجازه می خواهم به یک مسئله مهم اشاره کنم . ما بر اساس اسناد و مدارد صحبت و به اقوال شفاهی با احتیاط زیاد نگاه می کنیم . در مورد گروه فرقان جای بسی تأسف و تأثر است که سی سال از انقلاب اسلامی می گذرد ، ولی هنوز به شکل دقیق و علمی به این گروه و عملکرد آن پرداخته نشده است .

اما ابتدا باید چرایی و چگونگی این مسئله را روشن کنیم . البته آقای علی کردی از محققین مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، تعدادی خاطره و مطلب گردآوری کرده ، ولی انصافاً اثر تحقیقی مهمی در این مورد نداریم .

هنوز که هنوز است درباره این گروه سؤالات اساسی مطرح است ، اینها از کجا آمدند ؟ بنیانگذاران آنها که بودند ؟ اینها سران شاخص نظام را ترور کرده اند ، اما هنوز یک مقاله تحقیقی درست و علمی درباره آنها چاپ نشده ! حتی هنوز بازجویی های اینها را چاپ نکرده اند !

یکی از بزرگان که اسمشان را نمی برم ، مطلبی را در جایی نوشته که انصافاً بسیار جالب است . ایشان می نویسد : " من گروه فرقان را کوچک تر از آن می دانم که در عرض یکی دو ماه این سازماندهی وسیع را بکند و سران انقلاب را ترور کند ، آن هم نیروهای فکور و نظریه پرداز را ! "

آقای مطهری ایدئولوگ انقلاب است ، خانم آقای مطهری می گوید : " ما اصلاً نمی دانستیم ایشان رئیس شورای انقلاب است و تازه بعد از ترور فهمیدیم ، درحالی که ترور کنندگان ایشان ، می دانستند ! "

این یک بعد مسئله است ، بعد دیگر بازجویی های اینهاست ، ما خیلی به زحمت توانستیم متن بازجویی های برخی از ترور کنندگان اینها را به دست بیاوریم . گودرزی 180 صفحه بازجویی دارد، تمام بحث های آنها ایدئولوژیک است، ما یک کلمه نتوانستیم از این بازجویی ها در بیاوریم که ریشه آنها در کجا بوده است .

جالب اینجاست که ضاربان آقای قاضی ، یکی متحدی است که اهل سبزوار است و دیگری تقی زاده که تبریزی است ، برخی از اینها اصلاً در عمرشان آقای قاضی را ندیده بودند ! و فقط روز قبل آمده و قیافه ایشان را شناسایی کرده بودند که کس دیگری را اشتباهی نزنند !

کاملاً معلوم است که اینها عامل بوده اند و هنوز هم معلوم نیست از چه کسانی دستور می گرفتند . چند تا اسم مستعار مثل خانه مشهدی مصطفی را در بازجویی هایشان می گویند ، ولی ما بالاخره نفهمیدیم این مشهدی مصطفی چه کسی بود که در کوچه صدر بلاغی خانه گرفته بود !

./ جناب الهی ! نگاه شهید قاضی به مجاهدین از بدو شکل گیری که اکثراً به آنها خوش بین بودند و حتی تأیید امام را هم می خواستند تا سال 54 که موضع تغییر ایدئولوژی پیش آمد و آنها مارکسیست شدند ، چقدر تغییر کرد ؟

_ الهی : در شرایطی عادی فقط می توان برخی مسائل را حدس زد ، ولی وقتی برخورد وسیعی انجام می شود و یا حوادثی از قبیل برخورد سال 50 ساواک با مجاهدین روی می دهند ، بسیاری از نکات مبهم و پوشیده عیان می شوند .

اولین برخوردی که سازمان مجاهدین با ساواک کرد ، در سال 50 بود . به این صورت که دستگیری وسیعی انجام شد و محمد حنیف نژاد و عده زیادی از جمله بنده را گرفتند و به زندان قعله بردند . هنگامی که می خواستند مرا از آنجا مرخص کنند ، آقای هاشمی رفسنجانی هم آنجا بود ، ما هم بند بودیم .

ایشان مرا خواستند و گفتند : " وقتی بیرون رفتی برو و آقایان را در جریان بگذار که می خواهند اینها را اعدام کنند تا به هر نحو ممکن از اعدام اینها جلوگیری کنند ." من هم وقتی از زندان بیرون آمدم ، نزد آقای شریعتمداری ، علامه طباطبایی ، آقای نجفی مرعشی ، و دیگران رفتم و گفتم : " من تازه از زندان مرخص شده ام و چنین سفارشی را هم از آقای هاشمی برای شما دارم ."

به خود آقای قاضی هم گفتم که اینها مسلمان و نماز خوان هستند و نوع برخوردشان با مردم اینگونه است ، آقای قاضی هم بر حسب وظیفه ای که احساس می کردند آن نامه را نوشتند و اسم این چهار پنج نفر را به عنوان فرد و نه به عنوان عضو سازمان ذکر کردند و گفتند که اینها عناصر مفیدی هستند ، از اعدام اینها جلوگیری شود ، این در سال 50 بود .

در سال 54 باز هم مرا دستگیر کردند ، من بالای سر وحید افراخته و بقیه بودم که اعتراف می کردند ما تغییر ایدئولوژی داده ایم ! مخصوصاً ما را نزد آنها می بردند . در سال 55 که آزاد شدم ، رفتم و این ماجرا را برای آقا نقل کردم . بعد از آن نظر آقا نسبت به آنها عوض شد . مجاهدین در روزهای منتهی به انقلاب پرچم خود را آورده و در حیاط مسجد شعبا نصب کرده بودند . آقا دستور دادند که اینها را جمع کنید و بریزید بیرون !

در عین حال مسئله اختلاف و سرمایه گذاری استعمار در طول تاریخ برای از بین بردن وفاق ملی ما به قدری اهمیت پیدا کرده بود که ما حل بسیاری از این مسائل را به بعد از پیروزی انقلاب احاله می دادیم . آقا نظرشان این بود که از ایجاد تفرقه جلوگیری کنید ، هر حسابی با هر کس داریم ، بعد از انقلاب می نشینیم و حل می کنیم . این یک تسویه حساب داخلی است .

یادم هست که چند نفر از بهائی ها نزد آقا آمده بودند و شکایت می کردند که مردم به طرف خانه های ما سنگ می اندازند و اذیت می کنند . من در آن جلسه بودم که آقا گفتند : " کسی حق ندارد اینها را اذیت کند ، اینها را به خود ما وا بگذارید ، بعد از پیروزی انقلاب بااینها صحبت می کنیم ، اگر قانع شدند که فبها ، اگر نشدند آنها را به دست دادگاه انقلاب می دهیم که حکم مناسب را برایشان صادر کند ."

محاسبه آقا این بود که مگر چند خانواده بهایی در این شهر هست ؟ فرض کنید 100 خانوار ، مگر این تعداد در میان چندین میلیون خانوار مسلمان و شیعه می تواند اثر گذار باشد ؟ می توان در عرض یک ساعت مسئله آنها را حل کرد ، مهم نیستند ، ولی مسئله وحدت خیلی اهمیت دارد ، نگذارید در این شهر نفاق به وجود بیاید .

./ بنابراین به رغم این که شهید قاضی پس از سال 54 ماهیت سازمان مجاهدین را شناخته بودند ، در آن مقطع صلاح نمی دانستند با آنها برخورد کنند ؟

_ الهی : همین طور است ، حتی در آستانه انقلاب که می آمدند و دسته های جداگانه راه می انداختند ، آقا ، من و آقای یزدانی را بارها می فرستادند که با آنها صحبت کنیم . حتی خودشان بارها با آنها صحبت کردند . خود من بارها موسی خیابانی را خدمت آقا آوردم .

آقا به او گفتند : " الان دیگر وقت این کارها نیست که شما جداگانه حزب و دسته راه بیندازید ، ما الان داریم با یک دشمن قوی تر می جنگیم ، الان صحبت بر سر وفاق ملی است ، شما هم بیایید در صف ما ، بعد از آن که پیروز شدیم ، می نشینیم و صحبت می کنیم ."

آنها در تظاهرات ها همیشه سعی داتند گروه و دسته جداگانه ای راه بیندازند و ما بارها تذکر دادیم . حتی در مورد احمد حنیف نژاد ، تاغ همین سه چهار ماه پیش معتقد بودیم که مجاهدین به خاطر اطاعت از آقا ، او را تصفیه کرده اند ، چون او تظاهراتی را که قرار بود مجاهدین در تبریز به صورت جداگانه راه بیندازند ، به صلاحدید آقا تعطیل کرده بود .

او را از اینجا به مشهد منتقل کردند و پدرش که به دنبال او رفته بود ، از مشهد آمده بود و می گفت او را پیدا نکردم ! فکر می کرد تصادف کرده ! سه چهار ماه پیش که ارتش عراق پایگاه اشرف را اشغال کرد ، تازه فهمیدیم که احمد حنیف نژاد در آنجا زخمی شده و فهمیدیم تصفیه نشده ، البته اخبار ضد و نقیضی درباره اش هست .

./ بعد از انقلاب ، واکنش اعضای سازمان مجاهدین نسبت به این توصیه شهید قاضی چه  بود ؟

_ الهی : قبل از این که جواب شما را بدهم ، اجازه بدهید حادثه ای را برایتان نقل کنم . در سال 54 که من زندان بودم ، پذیرایی مفصلی از من کردند ، پس از آن آقایی را آوردند و در سلول من انداختند ، تقریباً هم سن و سال من بود و کتک هم نخورده بود ، فکر کردم ساواکی است و او را هم سلول من کرده اند که اطلاعات بگیرند .

زخم های بدنم چرک کرده بودند ، تب داشتم و روی هم رفته اوضاع درستی نداشتم . یکی دو روز خیلی با احتیاط با او برخورد کردم ، بعد او گفت : " آقا ! شما چه کار کردی که به این روز افتادی ؟ " گفتم : " من هیچ کاری نکرده ام ."

گفت : " آدم هیچ کاره را که اینجا نمی آوردند ، بالاخره یک کارهایی کرده ای ، به هر صورت من نمی خواهم بدانم ، فقط بدان خوابیدن تو در اینجا با این وضعیت و حتی در زندان ماندنت هیچ نفعی به حال انقلاب ندارد ، اینها هزار تا امثال تو را زندانی می کنند و آب از آب تکان نمی خورد ، من دکتر باهری پور هستم و مرا از دانشگاه شیراز به زندان آورده اند .

قبلاً توده ای بودم و الان هم هستم ، منتها برای حزب توده تبلیغ نمی کنم و اینها هم می دانند ، چون من این را صراحتاً می گویم ، برای همین جای کتک زدن و کتک خوردن نبوده ! همه چیز درباره من روشن است ، مرا آورده اند و چند روزی نگه می دارند و بعد هم رهایم می کنند .

اما این را بدان تا 5 سال دیگر تکلیف این مملکت روشن خواهد شد . یا این چریک بازی ها از بین می رود و یا بساط این سلطنت را از اینجا جمع می کنند ، علیهذا اگر شما اینجا بخوابید ، هیچ دردی دوا نمی شود . اگر نمی خواهی مبارزه کنی برو پیش خانواده ات ، اگر هم می خواهی مبارزه کنی ، باید بیرون از زندان باشی ، نه داخل زندان ."

او چنین توصیه ای را به من کرد ، بعد از یکی دو روز هم نمی دانم از زندان مرخص یا منتقل شد ، به هر حال رفت . وقتی در این مورد فکر می کنم که یک توده ای می دانست که تا 5 سال دیگر تکلیف این مملکت روشن خواهد شد ، مسلماً ساواک هم این را می دانسته ! مسلماً اینتلیجنت سرویس هم می دانسته ! سیا هم می دانسته !

اینها نشسته و بین خودشان برآورد کرده و دیده بودند با این وضعیتی که در این مملکت هست ، شاه از حیز انتفاع خارج است و نمی شود روی او سرمایه گذاری کرد و باید به شکل دیگری سر این ملت شیره بمالند . لذا قصد داشتند برنامه هایی را اجرا کند ؛

حالا اگر نتوانستند و موفق نشدند ، خواست خدا بود . شناخت شان کم بود ، بدیهی است که با حذف شاه ، آنها نمی خواستند به انقلاب کمک کنند ، می خواستند به خودشان کمک کنند ، البته ما هم از این فرصت استفاده کردیم .

بعد از سال 54 تمام حرکت ها در ایران مشکوک بود ، مطمئناً ساواک در داخل روحانیت هم عواملی را داشت ، من در سفر به نجف ، به خانه امام می رفتم . البته قبلاً آشنایی داشتیم و بارها خدمت شان شرفیاب شده بودم و در ضمن قوم و خویش هم بودیم .

در آنجا امام در حیاط اقامه نماز می کردند ، یک بار وقتی نماز مغرب تمام شد ، رفتم که با امام درباره موضوعی صحبت کنم . امام بلافاصله فرمودند : " اینجا نه ! " یعنی حتی امام هم اطمینان نداشتند کسانی که پشت سرشان ایستاده اند و نماز می خوانند ، همگی خودی باشند .

 

و یا در گزارش های ساواک از آقای قاضی ، نکاتی را می بینیم که حیرت انگیز است . من که بچه آخوند هستم ، نمی توانم اسم کتابی را که گزارش شده بخوانم . این ساواکی بی سواد زیر دیپلم ، چطور آن را خوانده ؟! حتی کلمات عربی ای را گزارش کرده اند که بنده نمی توانم بخوانم ، چه رسد به کسانی که دزدکی و گذرا نگاه کرده اند . کاملاً معلوم است که افراد نزدیک به آقا گزارش داده اند !

بعد از سال 54 که حرکت های مذهبی تقریباً سازمان یافته تلقی می شد ، ساواک دید که نمی تواند آسان اینها را پشت سر بگذارد و در مقابل شان کارهایی کرد که تا به حال کشف نشده اند . اول مصاحبه اشاره کردم که ما بعد از انقلاب آمده ایم حدود 100 ، 150 نفر از ساواکی های شلاق بزن ، بی سواد را اعدام کرده ایم و دلمان را خوش کرده ایم که ساواک منحل شده !

آن مغزهای متفکرشان را اصلاً پیدا نکردیم و نشناختیم ، آنها هنوز هم هستند و تحلیل و برنامه ریزی می کنند . آنها در آستانه و سال های اول انقلاب هر نوع فتنه ای را که توانستند در این مملکت پیاده کردند و هنوز هم داریم تاوانش را می دهیم .

اما در مورد سؤال شما معتقدم سازمان مجاهدین قبل از سال 50 با سازمان مجاهدین بعد از سلا 50 ، خیلی با هم فرق دارند . در سال 50 که ما دستگیر شدیم ، اصلاً چنین اسمی برای سازمان وجود نداشت ، اسم در زندان انتخاب شد .

یکی از انتخاب کنندگان بنده هستم . یکی هم آقای یزدانی است ، آمدند و گفتند که قرار است از سازمان حقوق بشر عده ای بیایند و ما باید نامی داشته باشیم ، ما هم نام " نهضت مجاهدین ایران " را انتخاب کردیم . نهضت را از نهضت آزادی گرفتیم و مجاهدت را از اسلام و ایران هم که مملکت مان است . بعدها شد سازمان مجاهدین خلق !

نهضت مجاهدین ایران به عنوان گروهی مذهبی مطرح بود و با سازمان مجاهدین خلق اختلاف اساسی دارد . آقای قاضی اگر لطفی داشت ، به آن گروه مجاهدین مذهبی داشت . هیچ کدام از ما معصوم نیستیم ، من هم صد تا عیب دارم ، محمد حنیف نژاد هم داشت ، دکتر شریعتی هم داشت ، فلان مجتهد هم دارد ، ولی اینها درآن روزها انسان های مفیدی برای مملکت بودند و تمام مملکت هم پشتیبان آنها بود .

همین آقای هاشمی رفسنجانی بارها گفته اند که من خودم از آنها حمایت می کردم ، حتی زندانی شدن ایشان هم به خاطر ارتباط با مجاهدین بود . ساواک که مثل شهربانی نبود که عده ای را دستگیر و زندانی کند و آنها هم دوره محکومیت شان را بگذرانند و بروند بیرون .

ساواک مغزهای متفکری داشت که برنامه ریزی می کردند و لذا آرام ننشست و در این سازمان ها نفوذ کرد . به هر حال سازمان مجاهدین خلق را با نهضت مجاهدین ایران اشتباه نگیرید .

./ مسلماً مجاهدین به کمتر از ریاست راضی نبودند و حتی در آستانه پیروزی انقلاب به امام پیغام دادند که شما نخست وزیر انتخاب نکنید ، ما همه را تعیین کرده ایم ! همه علما هم پس از پیروزی انقلاب می دانستند که بعدها با این گروه اصطکاک خواهند داشت .

شهید قاضی در تبریز سعی می کردند اینها را جمع و جور کنند و حتی الامکان جلوی به ورطه لجاجت افتادن شان را بگیرند ، واکنش آنها نسبت به تذکرات شهید قاضی چه بود ؟

_ الهی : مسئله آقای قاضی را از مسئله امام جدا نکنیم ، وقتی امام در اولین سخنرانی در بهشت زها فرمودند : " من خودم دولت تشکیل می دهم " ، این طور تصور شد که امام دارند علیه بختیار حرف می زنند ، در حالی که این طور نبود ، چون امام خطاب به بختیار می گویند : " وقتی دوستان تان شما را قبول ندارند ، ارتش قبول ندارد ، ملت قبول ندارد ، چه کاره ای ؟ برو بیرون ."

معلوم می شود امام می خواستند به امثال مجاهدین بگویند که من خودم دولت تشکیل می دهم ، هر کس از این خیال ها دارد ، دکانش را تخته کند . این مذاکرات قبلاً با امام شده بود که کسانی در زیر زمین ها فکرهایی در سر دارند ، باید از فعالیت اینها جلوگیری کرد . نفاق اگر در مملکت بیفتد ، کارها پیش نمی رود . این بود که امام صراحتاً گفتند : " من خودم دولت تشکیل می دهم ." در حالی که قبلاً در پاریس گفته بودند : " من طلبه ای هستم و می روم به قم . "

تحلیل این حرف ایشان در پاریس این بود که امام با دولت و حکومت و این مسائل هیچ کاری نخواهند داشت ، خیلی ها میدان پیدا کرده بودند ، نقشه هایی بکشند و کشیده بودند ، امام همه خیلی خوب این را می دانستند .

مسئله آقای قاضی هم غیر از این نبود ، قرار بود همگی متحد و متفق پشت سر همان دولتی باشیم که امام تشکیل خواهند داد . مرحوم آقا هم قطعاً نظرشان همین بود ، مجاهدین هم می دانستند که بدون حمایت آقای قاضی در تبریز کمترین پایگاهی ندارند .

کسی اینجا نبود ، اکثراً مراغه ای ها و همه کسانی را که ترک زبان بودند ، فرستاده بودند به تبریز . بزرگترین عامل سازمان مجاهدین در تبریز که برایشان اعتبار می آورد ، احمد حنیف نژاد بود که ما فکر می کردیم به خاطر اجرای دستور آقای قاضی و جلوگیری از راهپیمایی ، او را تصفیه کردند . اخیراً شایع شده که این طور نیست و زخمی شده ، من نمی دانم .

به نظر من اعضای سازمان مجاهدین در تبریز ، بیشتر از آن که از سازمان خودشان حرف شنوی داشته باشند ، از آقای قاضی حرف شنوی داشتند ، چون می دانستند بدون حمایت آقا ، هیچ چیزی نیستند . بومی ها آقای قاضی را به سازمان ترجیح می دادند ، ما حسین خسروشاهی را داشتیم که از سازمان جدا شد ، خیلی ها از سازمان جدا شدند .

./ نکته ای که در مورد نگاه آیت الله قاضی به جریان موسوم به " نوگرایی دینی " مطرح است و می تواند فضای بحث را روشن تر کند ، نحوه مواجهه ایشان با بعضی از نوگرائی ها و برداشت های جدید از دین است . نحوه مواجهه شهید با این افراد و تعبیر و تفسیرهای آنها چگونه بود ؟

_  الهی : آقای قاضی برای همه این آقایان احترام قائل بود . آقای مهندس بازرگان وقتی در دوران نخست وزیری به تبریز آمد ، مرحوم آقای قاضی با ایشان ملاقات کرد . مکاتباتی هم با آقای طالقانی داشت و روابط شان خیلی نزدیک بود . مرحوم آقای قاضی به هیچ مسئله ای به شکل انتزاعی فکر نمی کرد .

تحلیل ها و حرکت های زمان شاه را بدون تأثیر دولت شاهنشاهی و سیاست های استعماری در نظر نمی گرفت . همیشه مجموعه اینها را دخیل در تمام مسائل می دانست . از جمله درباره موضوع آقای شریعتی ، موضوع آقای مهندس بازرگان و نهضت آزادی نیز انتزاعی نمی اندیشید .

آقای مهندس یکتا عضو شورای مرکزی نهضت آزادی در اینجا با ما همکاری می کرد ، منتها مسئله اینجاست که آقای قاضی انحرافاتی را که اینها از اسلام اصیل داشتند ، تحت تأثیر استعمار می دانست و می گفت اینها بر طرف شدنی است . اگر ما بتوانیم سد استعمار را بشکنیم ، این اشکالات را حل می کنیم . اینها آن قدر ارزش ندارد که خودمان را گرفتار تفرقه کنیم ، نظر آقای قاضی در این مسائل بسیار دقیق و بلند بود .

./ بنابراین آیت الله قاضی اصالت را به مبارزه با رژیم می دادند و معتقد بودند با از بین رفتن رژیم ، بسیاری از مشکلات حل خواهند شد .

_ الهی : دقیقاً همین طور است ، ما که در حدی نبودیم که بنشینیم و با ایشان از این بحث ها بکنیم ، ولی بعدها در نامه ها ، سخنرانی ها ، منبرها و مثلاً مکاتباتی که با مرحوم آقای میلانی داشتند ، این نکات کاملاً مشخص بود ، چون ما افقی به اوضاع نگاه می کردیم و اینها عمومی نگاه می کردند !

./ یکی از کسانی که در این مسئله ، یعنی عدم تسویه حساب این گروه ها و مسالمت و مدارا با آنها تا پیروزی انقلاب ، همین دیدگاه را داشت ، مرحوم آیت الله طالقانی بود . از روابط این دو نفر با هم چه خاطراتی دارید ؟

_ الهی : اطلاع کاملی از تمام روابط آنها ندارم ، ولی در چند مورد حامل نامه های آقا به مرحوم آیت الله طالقانی بودم . ما که نمی توانستیم ایشان را ببینیم ، من فقط در دادگاه سال 41 توانستم ایشان را ببینم . یک بار حتی نامه آقای قاضی را مچاله کردم و بدون این که متوچه شوند ، در جیب ایشان جا دادم !

آقای قاضی در ایام دادگاه نامه ای خطاب به مرحوم طالقانی نوشته بودند ، ما رفتیم و نوبت گرفتیم و توی صف ایستادیم و رفتیم در دادگاهت نشستیم . من البته برای شنیدن مدافعات نرفتته بودم ، بلکه حامل نامه ای بودم . یک آقای حاج نقی بود که همراه او رفتم .

در تنفس دادگاه با آقای طالقانی ملاقات و مصافحه کردم و موقعی که خواستم معانقه کنم ، نامه را با عجله در جیب ایشان جا دادم . البته از محتوای نامه خبر نداشتم ، اما می دانم که آنها با هم ارتباط داشتند .

./ بعدها آیت الله طالقانی ، به شوخی گفته بودند محتوای آن نامه از غیب رسیده بود !

_ الهی : به هر حال آقای قاضی به آقای طالقانی خیلی معتقد بود و به ایشان بسیار احترام می گذاشت . به آقای مهندس بازرگان هم همین طور . ولی این طور نبود که افکار آنها را صد در صد قبول داشته باشد ، ولی این اختلاف نظرها خدشه ای به احترام فی ما بین وارد نمی کرد .

./ یکی از مسائل مهمی که باز در خور توجه است و پرونده آن هنوز به درستی باز نشده ، نگاه آیت الله قاضی به پدیده آیت الله شریعتمداری و مقلدان و محافل وابسته یا مرتبط با ایشان است . در واقع می توان گفت که ایشان در مخالفت با آقای شریعتمداری در تبریز تنها بود و از این بابت سختی های فراوانی هم متحمل شد .

به نظر شما چه شد که نگاه آیت الله قاضی به ایشان تیره و تار شد و به مرور زمان ، چه عواملی موجب تقویت این نگاه شد ؟

_ الهی : این مسئله به سال ها قبل بر می گردد . آقای قاضی و آقای شریعتمداری هیچ وقت در تبریز با هم روبرو نبودند . آن موقع که آقای شریعتمداری در تبریز بودند ، مرحوم آقای شهیدی اینجا بودند و بین این دو نفر اختلافاتی بود ، بعد آقای شریعتمداری به تهران رفتند و در شمیران سکونت کردند ، بعد هم از تهران به قم رفتند .

این هم که می گویند همه مردم تبریز مقلد آقای شریعتمداری بوده اند ، این طور نبود . مردم تبریز بعد از آقای بروجردی یا مقلد آقای خوئی بودند یا مقلد آقای حکیم و آقای شریعتمداری مقلد کمی در تبریز داشتند . منتها اطراف شهر تبریز همه مقلد آقای شریعتمداری بودند .

سوابقی که آقای شریعتمداری درباره آقای شهیدی کرد به گوش آقای قاضی رسیده بود . آقای قاضی هم نماینده آقای حکیم بود و کاملاً در جریان این سیاست بازی ها و زرنگی ها بود و لذا بین این دو شکر آب شد . این وضعیت اینها بود ، ولی در حدی نبود که هتک حرمتی بشود ، آقای قاضی اعتقاد چندانی به ایشان نداشت ، ولی احترام ایشان را کاملاً حفظ می کرد .

./ خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید و در آغاز خودتان چه برداشتی از این قضیه داشتید ؟

_ الهی : به قدری این خبر گیج کننده بود که فکر می کنم تا یک هفته خودمان را پیدا نکردیم که بتوانیم تحلیلی بکنیم . اصلاً فکر چنین چیزی را نمی کردیم . آنهایی که می گویند آقای قاضی تنها بود ، این طور نیست ، تمام مردم با آقای قاضی بودند .

آنهایی که در سال 43 پس از رهایی ایشان از زندان از ایشان استقبال کردند ، جمعیت کثیری را تشکیل می دادند ، این تنهایی نیست . آنهایی که در آستانه انقلاب به دنبال آقای قاضی به خیابان ها ریختند ، نشان دادند که ایشان تنها نیست . مرحوم آسید احمد آقای خمینی ، بعد از انقلاب بارها گفت : " امام تنهاست ! " آقای قاضی هم این جوری تنها بود .

روزی که آقای قاضی به شهادت رسید ، من عضو سپاه بودم و مسئولیتی هم در کانون سیمان داشتم . طرح های عقب افتاده دولت شاهنشاهی زیاد بود و مسئله سیمان خیلی مطرح بود و به همین دلیل صنایع ملی مسئولیتی را در سیمان صوفیان به من داده بود .

بعد از آن که نماز عید قربان تمام شد ، من رفتم آنجا ، شب که برگشتم جواد حسین خواه زنگ زد به من که آقا تیز خورده و در بیمارستان شیر و خورشید است . این بیمارستان که حالا اسمش شده سینا ، جلوی خانه ماست . بلافاصله به بیمارستان رفتم و دیدم مهندس غروی که آن موقع استاندار بود و جواد حسین خواه با یک ماشین جیپ رسیدند . من هم سوار شدم و با ماشین داخل بیمارستان رفتیم .

گفتند دو تا تیر به سر آقا خورده ، بعد فهمیدیم که آقا سه تا تیر خورده است ، دو تا به سر و یکی هم به ریه . داخل ساختمان رفتیم و دیدیم که کار تمام شده ، ولی آن شب اعلام نکردند ، چون این بیم وجود داشت که مردم علیه خلق مسلمان یا آنها علیه مسئولان محلی اقدامی بکنند .

حزب جمهوری اسلامی در میدان ساعت ، مقر حزب الله را دایر کرده بود . خلق مسلمان هم دفتر و برنامه ای داشت . 32 تا کمیته داشتیم که 31 کمیته مال آقای شریعتمداری بود ! ما فقط 2 کمیته را در اختیار داشتیم . یکی کمیته مرکزی بود ، یکی هم کمیته زندان که دست آقای یزدانی بود . مابقی هیچی نداشتیم .

البته سپاه هم بود که در آن روزها و در شرایط اولیه ، خیلی ضعیف بود و هیچ کاری نمی توانست بکند ، آن 31 کمیته هم که همگی ادعای کمیته مرکزی بودن داشتند ، اما هنوز دو هفته از شهادت آقای قاضی نگذشته بود که اعلام وابستگی به خلق مسلمان کردند ! رابطه کمیته مرکزی تبریز با کمیته انقلاب تهران از طریق آقای قاضی برقرار بود و ما رابطه دیگری نداشتیم .

قاضی : در مورد خلق مسلمان ، مسئله مهم این است که اینها از تهران هم حمایت می شدند . یادم هست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب ، آقا ، بنده و اخوی و آقای آقازاده را نزد آقای مهدوی کنی فرستادند که مقداری پول برای پاسدارها بگیریم . چون دو ماهی می شد که آنها زن و بچه هایشان را رها کرده و به کمیته آمده و یک ریال هم حقوق نگرفته بودند .

ما رفتیم نزد آقای مهدوی کنی و ایشان گفتند ما پول را به آقای مدنی دادیم . برگشتیم و خدمت آقا عرض کردیم که موضوع از این قرار است . تحقیق کردیم و دیدیم سه میلیونی که آقای مهدوی داده بودند ، بین کمیته های خلق مسلمان پخش شده است .

پسر خاله مقام معظم رهبری ، بازاری و از مریدان آقا بود . خیلی هم خوش خط بود و دائماً منزل ما رفت و آمد می کرد . آقا گفتند : " شما بروید با آقای مهدوی کنی یا با آقای خامنه ای صحبت کنید که چرا پول را دادید که خرج خلق مسلمان شود ؟ این پول باید در کمیته های امام خرج می شد .

بعد از مدتی آقای خامنه ای برگشت و دیدم خیلی ناراحت است ، گفتم : " آقا ! چه شده ؟ " گفت : " رفتم تهران پیش آقای مهدوی کنی ، ایشان به من می گوید آقای قاضی حق آقای شریعتمداری را ضایع کرده ! من هم عصبانی شدم و گفتم : آقا ! از شما بعید است ، شما منتسب به امام هستید ، آقای قاضی هم نماینده امام در تبریز است ، باید این پول را برای ایشان می فرستادید ، نه این که می دادید به آقای مدنی که خرج خلق مسلمان شود ." در هر حال این مسائل بود .

./ خلق مسلمان ها در واقع روی لجبازی با آقای قاضی در اطراف آقای مدنی جمع شدند ، وگرنه اعتقادی به ایشان هم نداشتند .

_ قاضی : درست است ، بعدها هم که دیدیم چه رفتاری با آقای مدنی کردند .

الهی : آنهایی که می گفتند آقای قاضی تنهاست و آقای مدنی را بیاوریم ، از سر اعتقاد به ایشان که نبود ، می خواستند کسی را بیاورند که از گذشته ها هیچ اطلاعی نداشته باشد و از طریق او حکومت را تحویل بگیرند که خوشبختانهت این نشد .

اینها بعدها خودشان هم با آقای مدنی برخورد شدید کردند ، حتی بعد از آقای مدنی وقتی آقای ملکوتی به تبریز آمدند ، آنها خیلی تلاش کردند ایشان را به طرف خودشان بکشند ، اما نشد و آقای ملکوتی هم با آنها برخورد کردند .

./ جناب قاضی ! شما بعد از شهادت آیت الله قاضی تا چه حد پیگیر پرونده ایشان شدید و نتیجه کار به کجا کشید ؟

_ قاضی : در زندان اوین بخشی بود به نام بخش 129 که ما هر هفته و یا ماهی دو سه بار می رفتیم و گزارشاتی را به عوامل سپاه که بازجو یا جزو دادسرای انقلاب بودند تحویل می دادیم .

./ بعد از دستگیری فرقانی ها ؟

_ قاضی : تقریباً اوایل آن و حتی تا سال 60- 61، ما هر چه را درباره شهادت آقا می شنیدیم ، گزارش می دادیم . مقداری در اوین با کسانی که گزارشات را تحویل می گرفتند ، صحبت می کردیم و برمی گشتیم .

./ جمع بندی شما از این گزارشات چه بود ؟

_ قاضی : یک بار در مسیر شهید دکتر بهشتی انفجاری روی داد که می گفتند کنترل از راه دور بوده ، آن موقع می گفتند اینها اسلحه را از پادگان ها برداشته اند . ما می گفتیم ارتش که کنترل از راه دور نداشت . اسلحه ارتش ژ3 یا مسلسل یا اسلحه کمری بود .

این قضیه معلوم می کرد که اینها از یک جایی ارتزاق می شدند ، بعداً که اسناد سفارت آمریکا در آمد ، در آن توصیه شده بود که این درگیری ها را به داخل سوق بدهید که معلوم نیست منظورشان چه بود ؟

مشخص است که اینها عامل بودند و از جایی دستور می گرفتند . گزارشات را که می دادیم ، گفتند به شما تلفن می زنیم که برای دادگاه بیایید ، که البته تلفن نزدند و محاکمه هم انجام شد و بعد هم تقی زاده و متحدی را آوردند تبریز و اعدام کردند .

./ شما اینها را از قبل می شناختید ؟

_ قاضی : خیر ، اینها از بچه های مسجد آیت الله انگجی بودند .

./ موقعی که اینها را به تبریز فرستادند ، با آنها صحبت کردید ؟

_ قاضی : بله ، با چند نفر از بچه ها و آقای شیخ علی خاتمی که الان در جهاد کشاورزی هستند ، رفتیم . آقای خاتمی گفتند من سؤال می کنم و از آنها پرسیدند : " آقای مطهری و آقای قاضی را چرا کشتید ؟ " گفتند : " طرفدار فئودال ها و سرمایه دارها بودند ! " آقای خاتمی گفتند : " بسیار خوب ، اینها طرفدار فئودال ها و سرمایه دارها بودند ، آقای شریعتمداری را که همه می دانند آلت دست دربار بوده و از آنها حمایت می کرد ، چطور او را ترور نکردید ؟ " آنها هاج و واج ماندند که چه جوابی بدهند .

./ بعدها خودتان درباره هویت قاتلان شهید به جمع بندی خاصی رسیدید ؟

_ قاضی : در مجموع موقتی که آن اسناد از ساواک و سفارت آمریکا در آمد ، متوجه شدیم که کار ساواک و سیا بوده و در برنامه شان بوده که آقا را ترور کنند . در واقع یک پروژه قدیمی بوده است .

./ جناب اسماعیل زاده ! به عنوان ختام کلام از اعترافات گروه فرقان مطالبی را نقل کنید .

_ اسماعیل زاده : عوامل ترور آقای قاضی سه نفر بودند . طراح آن فردی به نام محمد متحدی ، اهل سبزوار و متولد 1334 ، فرزند محمد اسماعیل بود ، ولی متأسفانه بازجویی کاملی از او به عمل نیامد .

ضارب آقا ، مسعود تقی زاده ، فرزند علی اکبر ، متولد 1334 تبریز و فرد دیگری به نام مستعار مشهدی مصطفی ! بودند . مسعود تقی زاده کاملاً به اقدامات خود اعتراف کرده بود ، ضارب می گوید : " بعد از آن که چند نفر از جمله آقای مطهری ترور شدند ، جریان اعدام قاضی در پیش بود که به پیشنهاد و انتخاب مهدی (مهدی نام مستعار متحدی بود) و قبول من بعد از چند دفعه شناسایی صورت گرفت ، از این جریان فقط مشهدی مصطفی خبر داشت ."

ما نفهمیدیم که این مشهدی مصطفی چه کسی بود ؟ خانه را هم از او اجاره کرده بودند ، به هر حال ضارب می گوید که " از این جریان فقط من و مهدی و مشهدی مصطفی ! خبر داشتیم . (اگر کس دیگری هم بداند ، یا یکی از این دو نفر به او گفته یا بر اساس جمع بندی و حدس بوده) یک دفعه برای شناسایی رفتیم ، در آن محل به من مشکوک شدند و آقای قاضی هم نیامد .

فردایش من دیگر در خیابان نایستادم ، قرار بود مهدی قبل از او بیاید و با زدن راهنما به سمت راست ، اطلاع دهد که ماشین آقای قاضی می آید . من با این علامت مهدی به طرف محل حرکت کردم ، به دلیل نامعلومی راه توسط فولکس واگن سفید رنگی بسته شد که تقریباً ماشین آقای قاضی به صورت کامل ایستاد .

من نزدیک شدم و پس از شلیک سه گلوله ، به آن طرف خیابان که مهدی با موتور منتظرم  بود ، رفتم . موتور سوزوکی 125 بود ، بعد از سوار شدن من ، از طرف محافظ او چند تیر به طرف مان شلیک شد که به دلیل تاریکی هوا و دوری فاصله ، هیچ کدام به ما اصابت نکرد .

بعد از طی مسافتی مهدی مرا پیاده کرد و من هم بعد از مدتی به خانه مشهدی مصطفی در کوچه صدر رفتم . مشهدی مصطفی مسئولیت پخش چند اطلاعیه را در این مورد داشت و جریان را از نزدیک دیده بود . "

اکبر گودرزی هم در بخشی از بازجوهایش گفته بود که " یک بار محمد متحدی آمد و درباره این شخص (یعنی آقای قاضی) صحبت کردیم و بنا شد که او مسئول انجام این امر باشد و من هم اعلامیه اش را بنویسم ."

با مراجعه ای که به پرونده محمد متحدی داشتیم ، هیچ اشاره ای به انگیزه ترور و نحوه آشنایی با آقای قاضی وجود ندارد تا راز و انگیزه این ترور روشن شود . چگونه می توان قبول کرد که یک فرد سبزواری ، بدون راهنمایی افراد مطلع از مقام و موقعیت آقای قاضی ، طراح این قضیه باشد ؟

مسلم است کسانی که آقای مطهری ، آقای مفتح ، آقای قاضی و شاگردان دیگر امام را ترور کردند ، توسط افراد مطلع راهنمایی شده بودند . محمد متحدی و مسعود تقی زاده ، پس از دستگیری اعضای گروه فرقان ، توسط دادستانی مرکز به اعدام محکوم شدند و در تاریخ 8/11/1360 در محل برگزاری نماز جمعه تبریز این حکم به اجرا در آمد .

آقای عبد یزدانی که در آن زمان در دادگاه انقلاب بودند ، در مصاحبه ای به ما گفتند که " حکم اعدام توسط دار و در محل میدان نماز اجرا شد ." تلفنی از تهران تأکید کردند که هنگام رسیدن ، هیچ کس با اینها صحبت نکند و روز جمعه در موعد مقرر ، حکم شان اجرا شود . ایشان گفتند : " اما من با اینها صحبت کردم و نوارش را هم دارم ."

از تهران آقای شجاعی و آقای سطوتی آمده بودند که : " حاج آقا ! از اینها بازجویی نکنید ، حاج آقا با اینها صحبت نکنید ." حمید سطوتی دانشجو بود و به توصیه آقای موسوی تبریزی ،  رئیس اتاق بازرگانی ارومیه شد . آقای عبد یزدانی می گفتند : " با اینها که صحبت کردم ، دیدم متحدی خیلی کم حرف می زند ، مربی هم او بود ، اسلحه را او به ضارب داده بود .

هر چه کردیم که " به دستور چه کسی این کار را انجام دادی ؟ " نگفت . پرسیدم : " شما با آقا چه دشمنی و مخالفتی داشتید ؟ " گفتند : "هیچ اختلافی نداشتیم ." پرسیدم : " آقا را دیده بودید ؟ " گفتند : " خیر ، ندیده بودیم ."

از ضارب (تقی زاده ) پرسیدم : " اسلحه را از کجا گیر آوردی ؟ " گفت : " این آقا به من داده است ." گفتم : " با آقای قاضی چه مخالفتی داشتی ؟ " گفت : " من فقط آقا را یک بار در مسجد دیده بودم ."

تقی زاده به دفتر حزب جمهوری اسلامی می آمد که در محل اتاق بازرگانی بود و مرحوم میرزا مهدی فهیمی از طرف آقا ، مدیر آن دفتر بود و خرج آن را هم خودش می داد . این تقی زاده ، جوان مبتکر و پر مدعایی بود و می گفتند که به علما بد و بیراه می گوید . پرسیدم : " به چه دلیل دست به این کار زدی ؟ "

گفت : " برای این که اینها صد عن سبیل الله بودند و به بیت المال خیانت می کردند ! چند روز بود که ما اینها را شناسایی کرده بودیم ، با موتور رفتیم که از یکی از دو طریق اقدام کنیم . آن روز سنگ هم در خیابان نگذاشتیم (معلوم می شود که قبلاً مانع می گذاشتند) وسط دو راهی ایستادیم و منتظر شدیم که آقای قاضی از هر مسیری که رفت ، ما هم برویم .

قبل از آمدن ماشین آقا ، ایستادیم ، چون وقتی که می خواست از پل بگذرد ، باید از سرعت کم می کرد . ماشین که آمد آرام داخل کوچه بپیچد ، ماشین دیگری هم از آن طرف آمد . (منظورش همان فولکس سفید است که تا امروز هم معلوم نشده که قضیه آن فولکس که سد معبر کرده بود ، چه بوده!) نامه ای را آماده کرده بودم و رفتم جلو که بدهم .

آقا شیشه ماشین را پایین کشید . (آقا همیشه کنار شیشه می نشست ، چند دفعه گفته بودند وسط بنشیند ، ولی ایشان ناراحت شده بود) من کاپشن سورمه ای پوشیده بودم ، به فکر کسی نرسید که هوا هنوز سرد نبود و پوشیدن کاپشن لازم نبود ، همین که آقا شیشه را پایین کشید ، من اسلحه را کشیدم و شلیک کردم ."

آخرین حرفی که از آقای قاضی نقل می کنند ، درباره آقای شیخ علی بوده که همراه ایشان بوده و آقای قاضی جویای احوال او بوده که این حرف بسیار تأثیر گذار است ، ایشان می گوید: " آشیخ علی ! شما چیزتان نشد ؟ "

./ با سپاس از شما گرامیان که پذیرای دعوت یادآور شدید .

پایان


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

مصاحبه رادیویی دبیرکل بنیاد هابیلیان در سالگرد حادثه تروریستی شاهچراغ (ع)

ریشه واقعه شاهچراغ به قدرت های استکباری برمی گردد

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان